New Page 3

  

صفحه قبل


ص 129

 روش مطلوب تحصيل در حوزه

لزوم تحصيل اجتهاد براى طلاّب

همانطور كه گذشت، حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه غرض از حوزه را تربيت فقيه عارف باللـه مى‏دانستند، نه اين كه طلبه مدّتى در حوزه بماند و با زبان عربى و برخى اصطلاحات آشنا شده و بعد درس را رها كند و صرفا به وعظ و خطابه و اشتغالات ديگر مشغول شود.

كراراً به حقير مى‏فرمودند: شما آنقدر درس بخوانيد كه مجتهد شويد، و تا قبل از رسيدن به درجه اجتهاد، غير از درس و تحصيل كارى انجام ندهيد. وقتى مجتهد شديد خداوند وظيفه شما را روشن ميكند، حال تأليف باشد يا تدريس يا مسجددارى و اقامه نماز و يا غير آن.

از اين رو بارها فرمودند: اگر مسأله و اتّفاقى پيش آمد و من مسجد قائم را رها كردم، چنانچه أهل مسجد از شما تقاضا كردند كه اداره مسجد را بعهده بگيريد، نپذيريد و به هيچ وجه درس را رها نكنيد.

و از قضا بعد از هجرت علاّمه والد به مشهد مقدّس، أهل مسجد به حقير مراجعه كردند و بنده عرض كردم: آقا دستور داده‏اند درس بخوانيد و كارى قبول نكنيد.

بارى، ايشان در اين زمينه بر دو نكته تأكيد مى‏نمودند: أوّل اينكه: طلبه در صورتى در جامعه آنچنانكه بايد و شايد، مفيد خواهد بود كه مجتهد و فقيهى باشد با فكرى عميق و نظرى دقيق، و به علوم و معارف كتاب

 


ص 130

خدا و سنّت كاملاً آشنا باشد؛ براى تبليغ و ترويج دين چنين اشخاصى لازم است و بدون به‏دست‏آوردن ملكه اجتهاد غرض از تحصيل در حوزه علميّه محقّق نمى‏شود.

تفقّه، و معناى صحيح آن

دوّم اينكه: رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و أئمّه طاهرين عليهم‏السّلام دستور داده‏اند كه مؤمنين به دنبال علم بروند و در دين متفقّه شوند[1] و تفقّه در دين فقط به معنى آموختن علم فقه و اصول نيست، بلكه انسان بايد همه أبعاد و جوانب دين را بشناسد و فهمى عميق نسبت به آن پيدا كند.

دين مشتمل است بر توحيد و معاد و ولايت و اخلاق و فروع فقهى، و لذا آموختن تفسير و أخلاق و فلسفه و عرفان و تاريخ و سيره نيز لازم است و تا كسى در همه اين زمينه‏ها متخصّص و مجتهد نشود، فقيه واقعى نخواهد بود.

سرچشمه همه علوم و معارف إلهيّه و حقائق ربّانيّه و مكارم أخلاق و أحكام شريعت غرّاء، توحيد حضرت حقّ است و كسى كه أهل توحيد نباشد گرچه در فروع جزئى مسلّط و متضلّع باشد، هرگز آن فقيه واقعى كه امام صادق عليه‏السّلام، از او تمجيد نموده‏اند نيست. كسى كه عرفان را ردّ كرده و راه توحيد را باطل ميداند، عالم حقيقى نيست.

بر اساس دو اصل گذشته، ايشان براى تعليم و تعلّم در حوزه‏هاى علميّه و تربيت علمى و عملى طلاّب نظرات بسيار دقيق و بينش عميقى داشتند كه سبب


ص 131

مى‏شد طلاّبى كه تحت تربيت علمى‏عملى ايشان بوده و نظرات معظّمٌ له را بكار مى‏گرفتند، بسيار قوى و ممتاز باشند. و اگر اين نظرات در سطح عمومى حوزه‏ها جامه عمل بپوشد بركات فراوانى را به ارمغان آورده حوزه را متحوّل مى‏سازد.

 لزوم اتقان كتب درسى

اعتنا به كتب متقن درسى حوزه

ايشان روش تعليم‏وتعلّم متداول در سالهاى اخير را در حوزه‏ها صحيح ندانسته و مى‏فرمودند: «اين طريق، عالم نحرير و حاذق و متضلّع تربيت نمى‏كند.» و به همان منهاج أصيل و قويم علماء محقّق و ربّانى سفارش مى‏نمودند؛ زيرا كتاب‏هايى كه بزرگان ما در حوزه‏هاى علميّه از ديرباز بر قراءت و تدريس آنها مداومت مى‏نمودند، هر يك از بهترين و نافعترين مصنّفات و مؤلّفات و شروح در موضوعات خود مى‏باشند، به گونه‏اى كه علاوه بر مطالب عميق و نكات فراوان، جواهر علوم و فرائد فنون كتب پيشين را نيز درون خود گنجانده‏اند. و بزرگان ما بر اين معنا بخوبى واقف بوده‏اند كه اين كتب به واسطه سبك عالمانه نگارش و تأليف، علاوه بر اين كه عالمانى محقّق و مدقّق تربيت كرده وميكند، حلقه اتّصال علمى نسل حاضر را با علوم سابقين كاملاً حفظ نموده و سير و تاريخ اين علوم را براى هميشه زنده‏نگه‏مى‏دارد. همچنين اين كتب كيفيّت انشاء و اسلوب علمى را در شرح و تقرير و تفسير كلمات علماء به متعلّم آموخته و به وى تعليم مى‏دهد كه چگونه در مقدّمات استدلال و شكل قياسات آن تأمّل نموده و آنها را نقد يا تأييد كند و بالجمله در لابلاى مطالب، خواننده را با فوائد و نكات بسيارى آشنا نموده و مهارت‏هاى فراوانى را در او ايجاد ميكند؛ لذا براى تغيير آن كتب به روشى كه فعلاً متداول است ضرورتى نمى‏ديدند، خصوصا اگر برخى از بزرگان و اسطوانه‏هاى علمى بر آن كتب شرح و حاشيه نگاشته و نظرات بديع و نقد و تزييف خود را در آن بيان نموده بودند.

ارزش شرح شافيه رضى‏الدّين استرآبادى بر مقدّمه ابن‏حاجب در صرف

 


ص 132

و شرح كافيه اين اديب بارع و خوش‏ذوق شيعه بر مقدّمه ابن‏حاجب در نحو، ارزش مغنى‏اللبيب ابن‏هشام أنصارى با شواهد آن، ارزش و قيمت شرح عالم پرور مطوّل ملاّسعدالدّين تفتازانى بر تلخيص المفتاح و كتاب‏هايى از اين دست كه امروزه فقط در كتابخانه‏ها يافت مى‏شود و گردوغبار نسيان بر آنها نشسته است، زمانى روشن ميگردد كه طلبه در تفسير آيات قرآن كريم يا در فهم كلمات أميرالمؤمنين علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏الصّلوه‏والسّلام وارد شود؛ و نيز هنگام فهم و توضيح معانى عاليه عرفانيّه از تائيه ابن‏فارض مصرى، و در دفاع و حراست از ادبيّات غدير و استدلال به كلمات حسّان‏بن‏ثابت و سيّداسماعيل حميرى و شيخ كاظم ازرى و ديگران در إثبات ولايت أميرالمؤمنين و بيان مناقب و فضائل آن حضرت، معلوم ميگردد.

بارى، ما بايد در تعيين و تربيت أساتيدى كه از عهده تدريس اين كتابها به‏خوبى برآيند سعى و دقّت كنيم، و در جذب و گزينش جوانان متعهّد و خوش‏ذهن و خوش‏فهم و متخلّق و با إخلاص بكوشيم، و زمان را درست و صحيح مديريّت كنيم كه عمر و اوقات اين جوانان را كه از بلاد دور و نزديك به سوى حوزه‏ها گسيل مى‏شوند بيهوده تلف نكنيم؛ نه اينكه اين كتابها را كنار زده و بجاى آنها، كتابهايى سطحى و با انشائى ضعيف بياوريم كه نوعا حاصل تقطيع و مثله‏كردن عبارتهاى همان كتب سابق مى‏باشند، به گونه‏اى كه در بعضى موارد چنان تقطيع شده‏است كه حتّى از افاده أصل معنى و مراد نيز قاصر است، و با نام تلخيص و تحرير و... بدست طلاّب جوان بدهيم و در نتيجه آنان را با همان أذهان بسيط و ساده و عرفى كه وارد حوزه شده‏اند در جامعه براى تبيين و تبليغ معارف إلهى روانه كنيم.

علامه والد رحمة‌اللـه‏عليه مى‏فرمودند: مرحوم آية‌اللـه بروجردى رضوان‌اللـه‏عليه از مرحوم سيّد حسن مدرّس رحمة‌اللـه‏عليه سؤال مى‏كنند: من


ص 133

چه كنم تا خدمتم در دين مؤثّر باشد ؟

ايشان در پاسخ انگشتان مسبّحه (سبّابه) دو دست خود را بلند ميكند و هِىْ بالا مى‏برد و پايين مى‏آورد و ميگويد: طلبه ! طلبه درست كن ! استعمار از هيچ نيرويى همچون همين طلبه‏هاى ألِف‏قَد نگران نيست.[2]

هراس استعمار از طلاّب عميق و بصير و روشن ضمير

و البتّه معلوم است كه تمام هراس و دلهره استعمار و استعمارمآبان از طلبه‏هاى الف‏قدّى است كه در آينده دين‏شناسانى عميق و توانا و مسلّط بر همه أبعاد شريعت گرديده و توان استنباط أحكام الهى را از كتاب و سنّت داشته و بر نقد آراء باطله مخالفين و نشان‏دادن نقاط ضعف آن قادر باشند، تا با ضميرى روشن و نورانى و فكر و بصيرتى عميق وارد جامعه شده و مردم را به سوى سبل سلام هدايت كنند و با دستگيرى از آنان، جامه تقوا و عزّ و وقار را بر تن آنها پوشانده و در مواقع فتنه و مهالك روزگار با بصيرت نافذ خود مردم را از خطر سقوط در درّه‏هاى انحطاط و گمراهى برهانند و سياست‏هاى مزوّرانه و توطئه دشمنان را، نقش بر آب و خنثى كنند؛ نه آن طلبه‏هايى كه بدون جامعيّت و إحاطه كامل بر أبعاد گوناگون شريعت و بدون عمق و دقّت، به تبليغ دين مى‏پردازند و نمى‏توانند چهره زيباى دين را آن گونه كه هست، نشان دهند.

 سفارشات خاص به برخى كتب و شروح

على‏أىّ‏حالٍ حضرت والد مقيّد بودند كه ما همان كتابهايى را كه سابقا در حوزه تدريس مى‏شد بخوانيم و درس بگيريم. مى‏فرمودند: مغنى‏اللبيب، مطوّل، شرح‏شمسيّه، جوهرالنّضيد، معالم‏الاصول و قوانين‏الاصول بايد خوانده شود. از اينكه در حوزه بجاى مطوّل، مختصر و يا به جاى مغنى، تلخيص‏مغنى متداول شده، بسيار تأسف مى‏خوردند و مى‏فرمودند: اگر فردى با مختصر

 


ص 134

خواندن عالم شود، عالم مختصر مى‏شود و هرگز عالم متبحّرى نخواهد شد.

در مدّتى كه در طهران بوديم، براى ما درسى خصوصى تعيين كرده بودند و بنده قبل از خواندن شرح‏لمعه خدمت يكى از آقايان فاضل و دانشمند، معانى و بيان و بديع مطوّل را درس گرفتم.

نظرات مرحوم علامه (ره) راجع به نحوه فراگرفتن علوم حوزوى

نظرشان اين بود كه معالم‏الأصول و بعد از آن قوانين حتما خوانده شود، حتّى مى‏فرمودند كه مبحث عامّ و خاصّ قوانين نيز خوانده شود، زيرا بسيارى از مطالب مفيد اصولى را، مرحوم ميرزاى قمّى در اين بحث مطرح كرده كه در كتاب درسى ديگرى نيامده است. مى‏فرمودند: اگر كسى قوانين را با حواشى آن خوب بخواند از درس گرفتن اصول‏الفقه مستغنى است و با مطالعه يا مباحثه آنرا بخوبى مى‏فهمد.

مى‏فرمودند: بايد يك دوره كامل درس خارج اصول به مقدار متعارف (حدود هشت يا نه سال) با اتقان و دقّت خوانده شود، و هر چه انسان دقيق‏تر و عميق‏تر بخواند در استنباطش موفّق‏تر است. فقيه آن كسى است كه در استنباط أحكام شرعيّه در موارد ضرورى به اصول رو بياورد و بيشتر در  ضمون روايات تعمّق داشته و مهما أمكن بين روايات جمع نمايد. اگر با زبان روايات و فقه‏الحديث خوب آشنا باشد و در علم رجال و درايه نيز مسلّط باشد، روايات را زود رها نكرده و به أصل عملى تمسّك نمى‏نمايد؛ الأصلُ دَليل حَيثُ لا دَليل. فقيه كسى است كه بتواند در أغلب موارد، حكم را از أدلّه استنباط كند و محتاج به أصل نشود، و اگر جايى واقعا چاره‏اى نبود به اصول عمليّه مراجعه كند؛ و سبك فقهى خود ايشان نيز بر همين نوال بود.

به خواندن كتب فلسفه و حكمت نيز علاوه بر دروس عمومى حوزه سفارش مى‏كردند و چنانچه عرض شد به جهت شدّت اهتمام به اين علوم،


ص 135

منظومه و قسمت معظم جلد اوّل أسفار را خودشان براى ما تدريس نمودند و نيز بخش ديگرى از أسفار و إلهيّات شفا را طبق سفارششان از محضر حضرت آية‌اللـه حسن‏زاده آملى مدّفى‏عمره‏الشّريف درس گرفتم. حتّى به علومى چون رجال و تفسير نيز سفارش مى‏كردند. براى علم رجال به حقير سفارش كردند مدّتى كه حدود يك سال شد از محضر حضرت آية‌اللـه شبيرى زنجانى مدّظلّه استفاده كنم و خواندن درايه مرحوم شهيد ثانى رضوان‌اللـه‏عليه را كافى نمى‏دانستند.

نسبت به تفسير مى‏فرمودند: درس گرفتن تفسير ضرورت ندارد. اگر كسى دروس پايه را خوب بخواند، ميتواند با مطالعه كتب تفسيرى استفاده لازم را ببرد. ولى در عين‏حال ممارست و مداومت بر مطالعه تفاسير را براى طلبه ضرورى مى‏دانستند و به انس با قرآن و تدبّر در آيات آن سفارش أكيد مى‏نمودند و يكى از نقائص حوزه را آشنانبودن طلاّب با قرآن مى‏شمردند. مى‏فرمودند: طلبه بايد دوره‏هايى از كتب تفسير را از آغاز تا انجام مطالعه نمايد و در سالهاى آخر عمر شريفشان به طلاّبى كه در زمره شاگردان ايشان بوده و مطوّل را تمام كرده بودند دستور فرمودند كه هر يك روزانه يك صفحه از تفسير بيضاوى را مطالعه نموده و يك دوره اين تفسير را بخوانند. درباره مطالعه حواشى كتابهاى درسى مى‏فرمودند: طلبه بايد از حواشى به‏مقدارى كه ممهّد و مبيّن درس است مطالعه كند و صرف درس‏گرفتن متن بدون مطالعه حاشيه، عمق و دقّت لازم را بوجود نمى‏آورد.  مثلاً براى مطوّل حاشيه ميرسيّد شريف را توصيه كرده و براى قوانين، حاشيه جواد و حاشيه مرحوم سيّد على قزوينى و براى رسائل، اوثق‏الوسائل را سفارش مى‏نمودند.

از بحرالفوائد مرحوم آشتيانى و نيز حاشيه مرحوم آخوند بر رسائل نيز

 


ص 136

تعريف مى‏كردند، ولى بحرالفوائد را براى طلبه محصّل كه در حال درس‏گرفتن است كمى سنگين مى‏دانستند. از حواشى مكاسب نظر خاصّى به حاشيه سيّد رحمة‌اللـه‏عليه داشتند.

تخصّصى‏شدن علوم پس از اجتهاد

در مورد تخصّصى‏شدن علوم حوزوى بر خلاف نظر عدّه‏اى كه مى‏گويند: طلبه پس از اتمام مقدّمات يا اتمام دوره سطح، به جاى مشغول شدن به علوم مختلف از فقه و حكمت و كلام و تفسير و... بايد رشته مورد نظر خود را انتخاب نموده و به صورت تخصّصى به آن بپردازد و ديگر علوم را در همان حدّ عمومى رها كند، ايشان مى‏فرمودند: طلبه حتما بايد مجتهد شود و تا مجتهد نشده به هيچ رشته‏اى به صورت تخصّصى نبايد وارد شود. هر وقت به اجتهاد رسيد اين قوّه و توان را پيدا ميكند كه در هر رشته‏اى تعمّق كرده و متخصّص شود. عمده اين است كه به حدّ اجتهاد برسد، پس از آن اگر بخواهد در يك زمينه خاصّ چون تفسير يا كلام يا فلسفه يا... وارد شده و به صورت تخصّصى تحقيق كند، مانعى ندارد. و در مجموع، خواندن كتبى كه ذكر شد و شركت در درس خارج را تا حدّ اجتهاد براى همه طلاّب لازم مى‏دانستند و تخصّص را مربوط به بعد از آن مى‏شمردند.

مى‏فرمودند: در طول تحصيل، تا انتهاى درس خارج، طلبه بايد عمده اوقات خود را روى متون درسى و شروح وحواشى آن صرف كند. آرى در أيّام تعطيلى دروس يا در أيّام تحصيل اگر فرصتى حاصل شد، ميتواند به مطالعات جانبى مشغول شود.

مى‏فرمودند: مطالعات جنبى، مربوط به پس از اجتهاد است، بعد از اين كه مجتهد شديد وقت واسع است و مى‏توانيد در زمينه‏هاى مختلف به نحو


ص 137

گسترده مطالعه كنيد.

 كيفيّت عملى تحصيل در حوزه

در مورد روش و كيفيّت تحصيل مى‏فرمودند: طلبه بايد در روز، به سه درس اشتغال داشته باشد، به اين نحو كه هر سه درس را پيش از حضور در مجلس درس، پيش‏مطالعه كند و سعى كند درس را كامل بفهمد تا در زمان حضور در محضر استاد، بار ديگر با بيان و تقرير استاد، آن درس در قلب او كاملاً متمكّن شود و دقائق و اشاراتى را كه در متن درس بوده و خود بدان پى نبرده و همچنين نحوه ورود و خروج و كيفيّت تقرير را از استاد خود بياموزد؛ يا لاأقلّ بداند كه موضوع درس امروز چيست، تا ذهن او براى تلقّى و دريافت مطالب مربوط به آن موضوع، مهيّاگردد. بعد از انجام اين مهم، در ساعت مقرّر و قبل از استاد با ظاهرى مرتّب و بدون تشويش‏قلب و ملال‏خاطر و بدون گرسنگى و خستگى، بلكه با شور و نشاط در مجلس درس حاضر شده و روبروى استاد با كمال ادب بنشيند و توجّهش كاملاً به وى بوده و با حواس جمع به سخنان او گوش فرا دهد، تا مبادا رشته بحث از دست او برود و يا نكته و مطلبى از او فوت شود. در مجلس درس، خصوصا درس خارج از نوشتن درس پرهيز كند، زيرا كسى كه هنگام درس مشغول نوشتن است، ذهن او از ابتدا براى حكايت و نقل آماده شده نه براى تلقّى و فهميدن، و آن درس ديگر درس نيست بلكه املاء مى‏باشد. البته ميتواند رؤوس مطالب درس را در دفترى كه با خود بهمراه دارد يادداشت كرده و بعد در منزل و يا حجره، تقرير درس را كامل بنويسد.

اگر هنگام درس مطلبى را نفهميد از استاد بخواهد كه آن را اعاده كند تا براى او واضح و روشن شود و اگر اشكالى به نظر او رسيد آن را مطرح كند و حيا ننمايد، امام صادق عليه السّلام ميفرمايد: إنَّ هَذا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ وَ مِفْتاحُهُ

 


ص 138

الْمَسْألَةُ.[3] «بر اين علم قفلى نهاده شده و كليد آن پرسش است.»

قضايائى از پيگيرى‏هاى علمى مرحوم علاّمه (قدّه) در زمان تحصيل

حضرت علاّمه والد قُدِّس‏سرُّه‏العزيز يك بار مى‏فرمودند: زمانى كه به معالم الاصول اشتغال داشتم و آن را درس مى‏گرفتم، شبى هنگام مطالعه يك اشكال درسى در ذهنم آمد كه حل نمى‏شد، درست پنج ساعت از شب رفته بود. و منزل ما كنار منزل مرحوم آية‌اللـه صدر و آية‌اللـه خوانسارى و آية‌اللـه حجّت قدّس‏سرّهم بود و در انتهاى كوچه نيز منزل مرحوم آقا سيّد محمّدباقر سلطانى داماد آية‌اللـه صدر قرار داشت. به مناسبت اين‏كه ايشان با يكى از عموزاده‏هاى ما رفاقت داشتند، ما هم با ايشان ارتباط داشتيم. همان موقع و بدون درنگ به در منزل ايشان رفتم و در زدم، ايشان خودشان آمده و در را باز كردند، معلوم شد همه خواب بوده و فقط خود ايشان در بيرونى منزل بيدار بوده‏اند. گفتم: من اشكالى از معالم دارم. گفتند: بفرمائيد. رفتم داخل و اشكال را مطرح كردم و ايشان جواب گفتند و مشكله حل شد. مى‏فرمودند: روزها يك‏ساعت به غروب براى رفع اشكال به مدرسه فيضيّه مى‏رفتم و معمولاً عدّه‏اى از آقايان مى‏آمدند، هر كس را پيدا مى‏كرديم سؤال و اشكالهاى خود را مطرح كرده و جواب مى‏گرفتيم.

وقتى شرح‏لمعه مى‏خواندم يك روز اشكالى برايم پيدا شد و آن اين بود كه چرا در نذر قصد قربت لازم است، به كدام دليل ؟ به كدام روايت و خبر ؟ در قم مرحوم آية‌اللـه خوانسارى نمازجمعه مى‏خواندند و من هم علاقه داشتم و شركت مى‏كردم. روزى در حين رفتن به نمازجمعه، مرحوم آية‌اللـه شيخ مرتضى حائرى را ديدم، رفتم خدمتشان و همين سؤال را پرسيدم. فرمودند: «أصل و ماهيّت نذر، قصد قربت مى‏خواهد، چون ميگويد: لِلَّه عَلَىّ كذا.» و با اين


ص 139

فرمايش ايشان اشكال حل شد.

نحوه درس‏خواندن طلبه

مى‏فرمودند: طلبه پس از آنكه درس را از محضر استاد فرا گرفت بايد به مطالعه دقيق آن بپردازد و نكات و دقائق آن را استخراج كند؛ در مورد ألفاظ و كلمات و تعابير مصنّف و شارح تأمّل كند و در آن بينديشد و از كنار آن سرسرى و بى‏توجّه عبور نكند. مثلاً اگر به قراءت شرح‏سيوطى بر ألفيه مشغول است، در ابتداى اُرجوزه كه ابن مالك ميگويد: وَ أسْتَعينُ اللَـهَ فى ألْفيَّة و شارح در شرح آن ميگويد: وَ أسْتَعينُ اللَـهَ فى ـ نَظمِ اُرْجوزَةٍ ـ ألْفيَّةٍ بايد فكر كرد و به دنبال آن گشت كه چرا ـ نَظمِ اُرْجوزَةٍ ـ را بين جار و مجرور قرار داد و دليل اين توسّط چيست ؟

از حواشى مقدار لازم را مطالعه كند و بعد با شريك علمى خود به مباحثه آن درس مشغول شوند؛ به اين كيفيّت كه همه مطالب درس را در ذهن و خاطر خود داشته باشد و همه را از حفظ بگويد و آنچنان زيبا تقرير كند كه گويى مشغول تدريس است و در اين هنگام، هم‏بحث او بايد با دقّت به مطالب و تقرير او گوش دهد و مواضع اشتباه را تصحيح كند.

بعد از بيان مطالب، نوبت به تطبيق آنها با عبارات كتاب مى‏رسد كه بايد عبارات عربى را صحيح ادا كند و إعراب آنها را كاملاً اظهار كند و وقف به سكون ننمايد!

مى‏فرمودند: طلبه بايد ليلاً و نهارا و سفرا و حضرا درس بخواند و از دقائق عمر خود استفاده كند. طلبه‏اى كه يك ساعت بى‏كار باشد طلبه نيست، چون «طلبه» جمع «طالب» است و طالب يعنى جوينده و خواهان. و زمانى اين عنوان به نحو حقيقت بر او صادق است كه متلبّس به مبدأ اشتقاق يعنى طلب باشد.

بر اين أساس، سفارش مى‏فرمودند كه أيّام تعطيل را نيز درس بگيريد. و ما

 


ص 140

طبق فرمايش ايشان، هميشه در أيّام تعطيل نيز چند درس خصوصى داشتيم. خود ايشان نيز از آغاز طلبگى تا بازگشت از نجف أشرف هيچ وقت تعطيلى نداشتند و تمام أيّامشان تحصيل بود و تحصيل!

مى‏فرمودند: ما در دوران طلبگى أصلاً اوقات فراغت نداشتيم و معنى اوقات فراغت را نمى‏فهميديم. تمام روزهاى تعطيل را درس مى‏گرفتم و با اين همه آن مقدار از نهج‏البلاغه را كه حفظ نموده‏ام، مربوط به پنجشنبه و جمعه‏هاى قم است كه نهج‏البلاغه مى‏خواندم. و اين روش متداول در حوزه‏ها صحيح نيست كه پنجشنبه و جمعه و ماه مبارك رمضان و تابستان و مناسبت‏ها و وفات علماء و غيره، دروس تعطيل باشد، با اين روش چيزى از سال براى درس باقى نمى‏ماند.


ص 141

لزوم توجّه به عرفان عملى در حوزه

علاّمه والد رحمة‌اللـه‏عليه علاوه بر ترغيب و تشويق به تحصيل علم به وجه أحسن، همچنين تطهير سرّ و باطن و تهذيب‏نفس از رذائل اخلاقى و خصال مذمومه و تحليه آن به زيور توحيد حضرت حقّ و مكارم اخلاق را براى طالب علم، امرى ضرورى و لازم مى‏دانستند. اكتفاءنمودن به علوم رسمى و ظاهرى و معاف‏كردن بدن از عبادت و تعطيل‏ساختن اين عالم جزئى از تجلّى أنوار إلهيّه و محروم‏ساختن جان و روح از شراب معرفت را، مذمّت مى‏كردند.

تأسّف از نبودن حوزه‏هاى اخلاق و عرفان عملى

بسيار تأسف مى‏خوردند كه چرا در حوزه‏هاى علميّه، حوزه حكمت و عرفان‏عملى نيست ؟ چرا حوزه‏اى با عنوان أخلاق و عرفان حضرت حقّ وجود ندارد، تا عالمان ربّانى و وارسته و معلّمان توحيد كه خود ساليان سال در تحت تربيت بوده و منوّر به نور توحيد و تجلّيات جماليّه و جلاليّه شده‏اند، حلقه‏هاى درس عرفان تشكيل دهند و طالبان علم را همراه با خود در آبشخوار و شريعه توحيد حضرت حقّ برده و جانشان را از وحدت سيراب نمايند و طلاّب مشتاق و مستعدّ از ضمير روشن آنان در حركت بسوى خدا مدد بگيرند، چرا؟!

خيره آن ديده كه آبش نبرد گريه عشق                      تيره آن دل كه در او شمع محبّت نبود


ص 142

دولت از مرغ همايون طلب و سايه او                          زانكه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن                      شيخ ما گفت كه در صومعه همّت نبود

چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست                    نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه                هر كه را نيست ادب لايق صحبت نبود[4]

آرى، بايد حوزه‏هاى گرم عرفان و حكمت‏عملى داشته باشيم. بايد دلهاى طلاّب علوم و معارف از أنوار شهود و ذوق و علوم وهبى و إلهى سرشار شود. اقتصار و اكتفاء بر علوم نقلى و ذهنى قلب و روح را اشباع نمى‏كند و براى آن اطمينان و سكون و آرامش به ارمغان نمى‏آورد. بايد قيود طبيعيّه و حدود أنفسيّه را پاره كرده، بسوى عالم تجرّد و اطلاق رفته و از مشرب عين‏الحيوة نوشيد تا صاحب حيات طيّبه هنئه خالده فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ گرديد.

نهى از فريفته‏شدن به علوم ظاهرى، در اشعار ابن‏فارض

وَ لا تَكُ مِمَّن طَيَّشَتْهُ دُروسُهُ             بِحَيثُ اسْتَقَلَّت عَقلَهُ وَ اسْتَفَزَّتِ

فَثَمَّ وَرآءَ النَّقْلِ، عِلمٌ يَدِقُّ عَن             مَدارِكِ غاياتِ العُقولِ السَّليمَة[5]

شيخ سعيدالدّين سعيد فرغانى در مشارق‏الدّرارى در ترجمه و شرح اين أبيات چنين ميگويد:

 اى طالبى كه به دنبال راه رشد و نجات هستى ! از علماى ظاهر مباش كه خود را به علوم نقلى مقيّد مى‏كنند و كثرت دراست اين‏علوم، آنها را مغرور

 


ص 143

 سبكسار مى‏گرداند، تا آنجا كه عقل خود را كه با تفكّر و تدبّر در باطن قرآن و حديث و أمثله روشن و مثل‏ها معانى خوب را استنباط ميكند و از شاهد بر غايب استدلال ميكند، اندك مى‏شمرند و از هر علم و معنايى كه از طريق صريح نقل بدان‏ها نرسيده است، إعراض مى‏كنند و روى برمى‏گردانند.

و از آنجا كه اين دسته از علماء، عقل و خرد خود را كه در اين علوم نقلى نيز مدخليّت عظيم دارد و فهم آنها و حجج و دلايل آن بر عقل  موقوف است، در باب استخراج و استنباط معانى غريب و إدراك معانى مجرّد به چيزى بر نمى‏گيرند، چگونه علوم كشفى و ذوقى كه از اين معانى كه با عقل استنباط مى‏شوند به مراتب دقيق‏تر و باريكتر مى‏باشند، در تنگناى وعاى نفس و طبع يا ذهن آنها مى‏گنجد ؟ تا آنجا كه به سبب جهل و عدم‏گنجايش، آن علوم را به سفسطه يا به كفر و زندقه و بدعت و مذهب حلول نسبت مى‏دهند، با آن كه اصول اين علوم در نقل مذكور است.

پس تو كه مسترشدى به سبب علوم نقلى، از علوم عقلى به كلّى إعراض منماى و در اين أمثله كه به تو نمودم تدبّر كن و بعد از آن چون به طريق اجمال، چيزى از آن فهم كردى از آن علوم نقلى و عقلى هم بدرآى و با فناى جمله أوصاف جسمانى و نفسانى خودت، به اين حضرت جمعيّت من توجّه كن تا به عين‏الحيوة علم حقيقى برسى ! چه آنجا كه حضرت جمعيّت من است، علمى إلهى و سرّى نامتناهى از علوم ذات و أسرار و حكم أفعال و صفات است كه از غايت غموض و خفا از إدراك عقول سليم و نفوس مستقيم پوشيده‏است؛ زيرا كه بدان علوم و أسرار جز به فهم و عقل «بى َعقِل» نتوان رسيد، و از سرّ «لايَعْرِفُ اللَـهَ إلّا اللَـهُ» گرد آن علوم اسرار، حصنى منيع است.[6] انتهى كلامه.


ص 144

 اكتفا ننمودن به علوم رسمى

راه خدا را نمى‏توان صرفاً با چراغ عقل و علوم رسمى ظاهرى پيمود

دراين‏باره كه هيچ مفرّ و گريزى از عرفان حضرت حقّ نيست و صرفاً با چراغ عقل و اين علوم رسمى ظاهرى نمى‏توان راه حقّ را پيمود بلكه بايد در مكتب عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[7] زانو زد و علم را از خداوند حىّ لايموت بر نهج كشف و يقين أخذ نمود، مكتوبى است نفيس از شيخ‏العرفاء ابن‏العربىّ به هم‏عصر خود فخررازى كه در آن با كلماتى شيوا به نصح و خيرخواهى او نشسته و او را به سلوك صراط مستقيم دعوت مى‏نمايد.

نامه محيى‏الدّين به فخر رازى به نقل محدّث قمّى

فقراتى از اين مكتوب را محدّث خبير حاج شيخ عبّاس قمّى رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه در كتاب الكنى‏والألقاب در ذيل ترجمه أحوال فخررازى آورده است، اين كلمات ارزشمند را با ترجمه آن در معرض مطالعه ارباب علم و دانش قرار مى‏دهيم، بِحَولِه و قُوّتِه و مَنِّه و كَرَمِه.

قالَ الشَيخُ عبّاسٌ القُمّىّ رَحِمَه‏اللَـهُ: و لِبَعضِ أربابِ الوَجدِ و العِرفانِ ـ هُوَ ابنُ العَرَبِّى ـ كتابٌ كَتَبَهُ إلى الفَخرِالرّازىِّ، يُعجِبُنى نَقلُ بَعضِ كَلِماتِهِ. قالَ فيهِ: «وَ قَد وَقَفتُ عَلى بَعضِ تَـٔاليفِكَ وَ ما أيَّدكَ اللَـهُ بِهِ مِنَ القُوَّةِ المُتَخَيِّلَةِ وَ الفِكْرَةِ الجَيِّدَةِ. وَ مَتى تَغَذَّتِ النَّفسُ كَسْبَ يَدَيها فَإنَّها لا تَجِدُ حَلاوَةَ الجُودِ وَالوَهبِ وَ تَكُونَ مِمَّن‏أكَلَ مِن تَحتِهِ وَالرَّجُلُ مَن يَأْكُلُ مِن فَوقِهِ، كَما قالَ اللَـهُ تَعالَى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوريةَ وَ الاْءِنجِيلَ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبّـِهِمْ لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم.[8]

وَ لْيَعْلَمْ وَلِيّى ـ وَفَّقَهُ اللَـهُ ـ أَنَّ الوِراثَةَ الكامِلَةَ هِىَ الَّتى تَكونُ مِن كُلِّ الوُجوهِ لا مِن بَعْضِها وَالعُلَمآءُ وَرَثَةُ الأنبيآءِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ العالِمِ أن يَجْتَهِدَ لِأن يَكونَ وارِثًا مِن كُلِّ الوُجوهِ وَ لا يَكونَ ناقِصَ‏الهِمَّةِ.

 


ص 145

 إلى أن قال: «وَ يَنبَغى لِلعالى الهِمَّةِ أن‏لايَكونَ مُعَلِّمُهُ مُؤَنَّثًا، كَما لاَينبغَى أن‏يَأخُذَ مِن فَقيرٍ أصلاً، وَ كُلُّ ما لا كمالَ له إلّا بِغيرِه فَهُوَ فَقيرٌ، وَ هَذا حالُ كُلِّ ما سِوَى اللَـهِ تَعالى؛ فَارْفَعِ الهِمَّةَ فى أن‏لاتَأْخُذَ عِلمًا إلّا مِنَ اللَهِ سُبحانَهُ عَلى الكَشفِ وَاليَقينِ. وَ لَقَد أخْبَرَنى مَن ألِفْتُ بِهِ مِن إخْوانِكَ وَ مَن لَهُ فيكَ نيَّةٌ حَسَنَةٌ، أَنَّهُ رَءَاكَ قَد بَكَيْتَ يَومًا فَسَأَلكَ هُوَ وَ مَن حَضَرَ عَن بُكآئِكَ. فَقُلتَ: مَسْألَةٌ اعْتَقَدتُها مُنذُ ثَلاثينَ سَنَةً تَبَيَّنَ لىَ السّاعَةَ بِدَليلٍ لاحَ لى أنَّ الأمْرَ عَلى خِلافِ ما كانَ عِندى فَبَكَيتُ وَ قُلتُ: لَعَلَّ الَّذى لاحَ لى أيضًا يَكونُ مِثلَ الأوّلِ. فَهَذا قَولُكَ وَ مِنَ المُحالِ عَلى الواقِفِ بِمَرْتَبَةِ العَقلِ وَالفِكرِ أَن‏يَسْكُنَ أو يَستَريحَ وَ لا سيَّما فى مَعرفَةِ اللَـهِ تَعالى.» وَ قال: «وَ يَنبَغى لِلعاقِلِ أن‏لايَطلُبَ مِنَ العُلومِ إلّا ما يُكَمِّلُ بِهِ ذاتَهُ وَ يَنقُلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلكَ إلّا العِلمُ بِاللَـهِ تَعالى؛ فَإنَّ عِلمَكَ بِالطِّبِّ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ الأمْراضِ وَ الأسْقامِ، فَإذا انتَقَلتَ إلى عالَمٍ ما فيهِ السُّقمُ وَ لا المَرَضُ فَمَن تُداوى بِذلِكَ العِلمِ ؟

وَ كذلِكَ العِلمُ بِالهَندَسَةِ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ المَساحَةِ، فَإذا انْتَقَلْتَ تَرَكتَهُ فى عالَمِهِ وَ مَضَتِ النَّفْسُ ساذِجَةً لَيسَ عِندَها شَى‏ءٌ مِنهُ.

وَ كذَلِكَ الاشْتِغالُ بِكُلِّ عِلمٍ تَرَكتهُ النَّفْسُ عِندَ انْتِقالِها إلى عالَمِ الأَخِرَةِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ أن‏لايَأْخُذَ مِنهُ إلّا ما مَسَّت إلَيهِ الحاجَةُ الضَّرورَةُ وَلْيَجتَهِدْ فى تَحْصيلٍ ما يَنتَقِلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلِكَ إلّا عِلْمان خآصَّةً: العِلْمُ بِاللَـهِ وَ العِلْمُ بِمَواطِنِ الأَخِرَةِ.»[9]


ص 146

ترجمه نامه محيى‏الدّين به فخر رازى در دعوت به سلوك إلى اللـه

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رحمة‌اللـه‏عليه ميفرمايد: و براى بعضى از أرباب وجد و عرفان ـ ابن‏عربى ـ نامه‏اى‏است كه به فخررازى نوشته و من دوست دارم برخى از عبارات آن را نقل نمايم. ابن عربى در آن نامه، خطاب به فخر رازى ميگويد: «بعضى از مؤلّفات و آثار تو را ديده‏ام و بر قوّه متخيّله و فكر نيكويى كه خداوند تو را با آن تأييد كرده آگاه شدم، امّا تا آن زمان كه نفس از دست‏رنج خود روزى مى‏خورد هرگز حلاوت و شيرينى علوم وهبى را ذوق نخواهد كرد! و از كسانى خواهد بود كه از پائين پاى خود روزى خورده و جان خود را با علوم أرضى و أهل حجاب مشغول و سير ميكند، و حال آن كه مرد كامل كسى‏است كه از بالاى خود روزى گرفته و جان خود را بر مائده علوم آسمانى بنشاند و از أطعمه آن بهره‏مند گرداند؛ چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه كه بسوى ايشان از جانب پروردگارشان نازل گشته برپامى‏داشتند، هر آينه از بالاى خود و از زير پاهايشان روزى مى‏خوردند.

دوست من كه خداوند او را موفّق گرداند، بايد بداند كه وراثت كامل، تنها وراثتى است كه از جميع جهات باشد نه از بعض جهات و از آنجا كه عالمان وارثان أنبياء مى‏باشند، پس بر انسان عالم و خردمند لازم است كه بكوشد تا آن وراثت كامل را تحصيل كرده و در دستيابى به اين مرتبه عليا، دون‏همّت نباشد.»

تا اينكه ميگويد: «و براى صاحب همّت عالى و بلند سزاوار است كه معلّمش، مؤنّث و نيز فقير نباشد.[10] و هر موجودى كه كمال آن به غير خود باشد

 


ص 147

فقير است و اين فقر و مسكنت و ذلّت حال ماسوى‌اللـه است؛ پس همّت خود را بالا ببر و علم خود را تنها از خداى پاك و منزّه، آن هم بر نهج كشف و يقين أخذ و تلقّى نما.

يكى از دوستانت كه در مورد تو حسن نيّت دارد و من نيز با او الفت و دوستى دارم، به من خبر داد كه روزى ناگهان گريه‏سرداده‏اى و وقتى از تو علّت گريه را جويا شدند در پاسخ گفته بودى: مسأله‏اى بود كه مدّت سى‏سال به درستى آن اعتقاد داشتم، ولى با دليلى كه اينك برايم آشكار شد، دانستم كه اعتقاد پيشين من خلاف و اشتباه بوده است، پس گريستم و با خود گفتم: چه‏بسا آنچه اكنون برايم ظاهر شده است نيز همانند أوّل باشد.

اين كلام و گفتار خود توست، و جان كسى كه در مرتبه عقل و فكر توقّف كرده باشد محال است كه با اين علوم آرام شده و راحت و قرار گيرد، بخصوص در معرفت خداى عزّوجلّ.»

و ميگويد: «و بر شخص خردمند ضرورى‏است كه فقط علومى را طلب كند كه براى ذات او رشد و كمال و تعالى آورده و همراه با او از دنيا به آخرت منتقل مى‏شود و آن نيست مگر علم به خدا؛ زيرا به علم تو به طب تنها در عالم


ص 148

أمراض و أسقام نياز حاصل مى‏شود و زمانى كه به عالم آخرت منتقل شوى كه در آن مرض و دردى نيست، با آن علم چه كسى را مداوا خواهى كرد؟! و نيز به علم هندسه تنها در عالم مساحت و مقدار نياز حاصل مى‏شود و زمانى كه كوچ كنى، آن را در عالم خود رها كرده و لوح نفس با همان بساطت أوّليّه و عارى از هر فضيلت و كمالى، پا به عالم ديگر مى‏گذارد.

و همچنين است اشتغال به هر علمى كه نفسْ آن را در انتقال به عالم آخرت رها ميكند. پس بر عاقل دانا واجب است كه از اين علوم، تنها آنچه را بدان حاجت ضرورى دارد فرا گرفته و در تحصيل علم ماندگار بكوشد؛ و آن نيست مگر دو علم: أوّل علم باللـه و دوّم علم به مواطن آخرت.»

غنچه گو تنگ‏دل از كار فروبسته مباش            كز دم صبح مدديابى و أنفاس نسيم

فكر بهبود خود اى‏دل ز درى ديگر كن            دردِ عاشق نشود به، به مداواى حكيم

گوهر معرفت اندوز كه با خود ببرى             كه نصيب  دگران‏است نصاب زر و سيم

دام سخت‏است مگر يار شود لطف خدا            ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم[11]

حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه‏القدسيّه مى‏فرمودند: با دو بال علم و عمل حركت كنيد، طلبه نبايد فقط از جهت علمى سير كند؛ اگر تنها از جهت علمى رشد كرد و اين رشد همراه با سير در مراتب تقوى و طهارت باطن نبود، در آينده با مشكل روبه‏رو مى‏شود، و چه بسا در گرداب نفس و طغيان آراء باطله

 


ص 149

شيطانيّه غرق و هلاك شود و قوم و ملّتى را نيز مبتلا به خسران و شقاوت أبدى كند.

وقتى مجتهد شد اگر صاحب ملكه تقوى و عبوديّت نباشد، اگر فاقد مقام خوف و خشيت از حضرت حقّ باشد، اگر صاحب قلب سليم نباشد، آنگاه طبق آراء و أهواء خود اجتهاد و استنباط ميكند. مجتهد همانند خيّاطى است كه ميتواند به هر شكل كه بخواهد لباس را بدوزد، ميتواند لباس حياء و عفّت بدوزد يا لباس بى‏حيائى و بى‏عفّتى. عالم وقتى به درجه اجتهاد رسيد، هم ميتواند طبق رضاى خدا عمل كند و استنباطش صحيح و فتوايش بر محور كتاب و سنّت باشد و هم ميتواند بر أساس أهواء و أميال نفسانى خود، حكم خدا را بِبُرد و بدوزد و به شكل دلخواه خود درآورد.

مى‏فرمودند: اين رشته خيلى دقيق و خطير است. پست و منصب و شغل نيست كه بگوئيم ديگران مشاغلى دارند و ما هم شغل خود را تحصيل علوم دينى قرار مى‏دهيم و عمر خود را در اين امر مى‏گذرانيم.

هدف از تحصيل علم هدايت‏يافتن خود و دستگيرى از خلق است

غرض و مقصود از تحصيل علوم و معارف إلهيّه ابتدا هدايت‏يافتن خود انسان و وصول به مقام توحيد حضرت حقّ  و كمال انسانى و بعد از آن هدايت و دستگيرى از خلق و تعليم و تزكيه آنان است؛ لذا انسان بايد خيلى مراقب باشد كه با اين نفوس چه ميكند و چگونه آنها را تربيت‏ميكند كه خراب و ضايع نشوند!

اين رشته از رشته طبّ كه دقيقترين رشته‏هاى علوم مادّى است، دقيق‏تر و مهم‏تر است؛ طبيب، أمراض جسمانى مردم را معالجه و درمان ميكند، ولى در اين رشته، سخن از أمراض روحى مردم است.

اگر كسى در علم طبّ وارد شد ولى قصد واقعى او از تحصيل معالجه مردم نبود بلكه براى زندگى و مال و مقام و أمثال آن درس خواند، اين شخص با جان مردم بازى ميكند و در حقيقت دزدى‏است كه به لباس صاحبخانه درآمده و

 


ص 150

مى‏خواهد جيب مردم را خالى كرده و آنان را سركيسه كند. اين شخص، طبيب واقعى نيست و حقّ ندارد مطبّ باز كرده و نسخه بنويسد و معالجه كند! بايد به دنبال كارها و شغلهاى ديگرى برود، كه با جان مردم مربوط نباشد.

علم دين از اين هم دقيق‏تر است، افراد متخصّص اين رشته با روح و نفس مردم سر و كار دارند، چقدر بايد پاك باشند تا واقعا نماينده رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم شوند و مردم از آنها بهره ببرند.

 انتظار مردم از اهل علم

مى‏فرمودند: يكى از أرحام ما مى‏گفت: روزى خدمت مرحوم آية‌اللـه حاج آقا حسين قمّى كه از مراجع تقليد بودند رفتم، به ايشان گفتم: مردم كه از علماء تبعيّت مى‏كنند شما را نمونه امام صادق عليه‏السّلام مى‏بينند، شما چگونه رفتار مى‏كنيد كه نمايشگر ايشان باشيد؟ مردم از شما توقّع عصمت دارند نه عدالت! بعد از اين كلام، مرحوم حاج آقا حسين به فكر فرورفته و رنگشان چنان سرخ شد كه به سياهى مى‏زد و بعد فرمودند: راست مى‏گوئيد، همين‏طور است!!

مردم از أهل علم توقّع نمايندگى امام عليه‏السّلام را دارند. اگر عملى انجام دهند كه نسبت به آنان بدبين و بدگمان شوند، در واقع به أصل و أساس دين بدبين شده‏اند، آنوقت مى‏گويند: حتما امام صادق عليه‏السّلام نيز از همين افراد بوده است. اگر بين علماء اختلاف و تعارضى ناشى از دنيا ببينند مى‏گويند: حتما تعارض بين امام صادق عليه‏السّلام و أبوحنيفه نيز از اين نوع بوده است. اين نوع رفتارها بنياد و پايه اعتقاد مردم را خراب كرده و ريشه ايمان آنان را مى‏سوزاند و اين بزرگترين گناه است كه انسان در جايگاه و مرتبه پيغمبرأكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم باشد و عمل خلاف كند.

اصلاح نيّت قبل از تحصيل علم

لذا طالب علم قبل از ورود به مسلك أهل علم بايد محاسبه نموده و با


ص 151

بصيرت وارد شود و بداند قدم در چه راهى مى‏گذارد و هدف و مقصد خود را فقط خدا قرار داده و نطفه حبّ‏رياست و جاه‏طلبى و آقايى و اعتبارات دنيّه دنيويّه را در وجود و كمون ذات خود نابود نمايد. اگر چنين كرد، ديگر يك طلبه عادى نخواهد بود كه تفاوت او با ديگران فقط در لباس و ظاهر باشد و هر جا برود و هر كارى بكند و يله و رها باشد.

مى‏فرمودند: طلبه نبايد اين علوم و معارف را وسيله‏اى براى افاده و تعليم ديگران بداند، بلكه در وهله أوّل بايد براى كمال نفس خود علم بياموزد. بايد در صدد تهذيب نفس باشد و خود را إصلاح كند. اگر درس را براى فهميدن و عمل‏كردن بخواند و به دنبال تهذيب‏نفس خويش باشد، ديگران نيز از او استفاده كرده و از علومش بهره مى‏برند و نيز ميتواند مردم را به سوى خداوند جلّ‏جلاله حركت و سوق دهد و گرنه، نه خود متمتّع مى‏شود و نه ديگران بهره واقعى و كامل مى‏برند. وليكن مع‏الأسف برخى از طلاّب كه وارد حوزه مى‏شوند، نهايت سعى و اجتهاد آنان تحصيل مقام مرجعيّت و تصرّف كرسى افتاء و رياست عامّه است و جز اين هيچ مقصد و مقصودى ندارند و به‏هيچ‏وجه در تحصيل علم و دانش خداوند را در نظر ندارند!

فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إلّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى.[12]

«پس اى پيغمبر! رويت را بگردان از ديدار كسيكه از ذكر ما و ياد ما اعراض كرده و روى خود را گردانده است و غير از پست‏ترين زندگى بهيمى مقصد و مقصودى ندارد. آنست نهايت مرتبه و غايت درجه از علومشان كه

 


ص 152

بدانجا رسيده‏اند. تحقيقا پروردگار تو داناتر مى‏باشد به آن كس كه از راه وى منحرف و گمراه شده است و او داناتر مى‏باشد به آن كس كه راه يافته است.»

عالِم عارف

اگر قصد داريد عالم شويد، عالم عارف شويد

بارها مى‏فرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم عارف شويد، عالم خداشناس شويد. كراراً مى‏فرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم باللـه و بأمراللـه شويد، عالم ربّانى و فقيه صمدانى شويد. علم بدون عرفان و شناخت حضرت حقّ صرف يادگرفتن پاره‏اى اصطلاحات است، بايد با دو بال علم و عمل حركت كنيد نه يك بال؛ با يك بال نمى‏توان در آسمان فقاهت و معرفت به پرواز و طيران درآمد.

از علمايى كه دنبال معرفت خدا بودند، از علمايى كه علاوه بر تحصيل علوم رسمى و طىّ مدارج و معارج آن، سينه آنها محل إشراق أنوار معرفت خدا بود و عشق و محبّت به حضرت پروردگار در دل آنان موج مى‏زد، همانند مرحوم ملاّمحسن فيض‏كاشانى و مرحوم آقا سيّدجمال‏الدّين گلپايگانى، به عالمان جان‏دار تعبير مى‏كردند؛ يعنى عالمانى كه در اثر مجاهدات نفسانى و رياضات شرعى و تعلّق‏نداشتن به متاع دنيا و توجّه تامّ به حضرت معبود، درخت وجود آنان به سدره‏المنتهاى حضرت حقّ پيوند خورده و تناور گشته و ريشه در عوالم ربوبى دوانيده‏است، به گونه‏اى كه باد سرد خزان نفس أمّاره و شيطان نمى‏تواند برگ‏هاى آنان را زرد و يا ريشه آنان را بخشكاند.

گاهى اين أبيات عالى و راقى از تركيب‏بند معروف مرحوم آية‌اللـه حاج ميرزا حبيب خراسانى رحمة‌اللـه‏عليه را كه در بيان عجز و اظهار ذلّ عبوديّت و مسكنت و خوارى و فناى بنده در برابر مقام كبريايى حضرت حقّ مى‏باشد، مى‏خواندند:

بنده را پادشاهى نيايد                                  از عدم كبريايى نيايد


ص 153

بندگى را خدايى نيايد                                از گدا جز گدائى نيايد

من گدا من گدا من گدايم                       از عدم صرف هستى نشايد

دعوى كبر و مستى نشايد                      خاك را جز كه پستى نشايد

از فنا خودپرستى نشايد                           من فنا من فنا من فنايم[13]

و بعد مى‏فرمودند: ايشان از علماء جان‏دار بوده‏اند.

 كيمياى عشق و محبّت الهى

سرى كه عشق ندارد كدوى بى‏بار است

بر همين اساس كرارا به كيمياى عشق و محبّت إلهى سفارش نموده و مى‏فرمودند: اگر عالم مى‏شويد، عالم عاشق شويد، عاشق خدا باشيد. سرى كه عشق ندارد كدوى بى‏بار است؛ يعنى دلى كه از نور محبّت پروردگار تهى‏است فاقد خير و بهره است.

فَطِبْ بِالهَوَى نَفْسًا، فَقَد سُدْتَ أنْفُسَ الـ                    عِبادِ مِنَ العُبّادِ فى كُلِّ اُمَّةِ(1)

وَ فُزْ بِالعُلَى وَافْخَرْ عَلى ناسِكٍ عَلا                 بِظاهِرِ أعْمالٍ وَ نَفْسٍ تَزَكَّتِ(2)

وَ جُزْ مُثْقَلاً لَو خَفَّ طَفَّ مُوَكَّلاً                 بِمَنْقولِ أحْكامٍ وَ مَعْقولِ حِكْمَةِ(3)

وَ تِهْ ساحِبًا بِالسَّحْبِ أذْيالَ عاشِقٍ                   بِوَصْلٍ عَلى أعْلَى المَجَرَّةِ جُرَّتِ(4)

وَ جُلْ فى فُنونِ الاِتّحادِ وَ لاتَحِدْ                      إلَى فِئَةٍ فى غَيْرِهِ العُمْرَ أفْنَتِ(5)[14]

 


ص 154

1. با محبّت إلهيّه نفس خود را خوش دار، چرا كه با آن بر شريفترين عبّاد از هر امّتى سرورى مى‏يابى و سيّد و آقاى آنان مى‏شوى.

2. و با ظفريافتن به مقامات عاليه در محبت پروردگار افتخار كن بر زاهدان و ناسكانى كه با أعمال ظاهرى و با نفسى كه از حبّ دنيا و اخلاق سيّئه پاك شده، علوّ و برترى يافته‏اند.

3. و نيز با اين محبّت، از كسانى كه خود را با علوم ظاهرى از منقول و معقول سنگين كرده‏اند، به گونه‏اى كه اگر از اندوخته‏هايشان در آن علوم، اندكى كاسته شود، خود را سبك و بى‏مايه مى‏دانند، بگذر.

4. و به واسطه محبّت، تكبّر و بلندى نما و دامان خود را بر فراز ابرها بكش، دامان عاشقى كه اگر از مقام محبّت به مقام وصل ترقّى نمايد، دامن وى بر بالاترين نقطه كهكشان و عالى‏ترين نقطه عالم هستى كشيده خواهد شد.

5. مراتب مقام اتّحاد با حضرت محبوب را جولانگاه خود قرار ده و در آنها به سير و طواف مشغول باش و به جماعتى كه نقد عمر را در غير محبوب صرف كردند، متمايل مشو!

«تَأَدَّبوا بِـٔادابِ الرّوحانيّين»

از حضرت أميرالمؤمنين علىّ‏بن‏أبى‏طالب عليه‏السّلام روايت شده است كه: لَيْسَ الْعِلْمُ فى السَّمآءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ وَ لا فى تُخومِ الْأرْضِ فَيَخْرُجَ لَكُمْ! وَلَكِنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فى قُلوبِكُمْ؛ تَأَدَّبوا بِـٔادابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ.[15]

«علم نه در آسمان است كه بسوى شما فرود آيد و نه در دل زمين است كه براى شما بيرون‏آيد. بلكه علم در نهاد دلهايتان سرشته‏شده‏است؛ خود را به آداب سدره‏نشينان عالم قدس مؤدّب كنيد تا آن علم براى شما ظاهر و آشكار گردد.»


ص 155

بارى، براى طلاّب علوم و معارف إلهيّه كه قصد دارند وارثان علوم پيامبر گرامى و أئمّه طاهرين صلوات‌اللـه‏عليهم‏أجمعين شوند و پس از هدايت‏يافتن خود، مردم نيز در سايه انوار علوم و دانش آنان هدايت يابند، تقيّد و التزام به أحكام شرع مبين و استنان به سيره و سنّت ستارگان فروزان آسمان هدايت امرى ضرورى و لازم است، تا در اثر اين متابعت، سلطان محبّت در دل ظهور كرده و آثار و صفات محبوب در محبّ ظاهر گردد و غرض اصلى تحصيل علم كه همان رسيدن به مقام قرب و لقاء باشد، محقّق شود.

 تقيّد به شرع انور

و لذا در بيان و ترسيم منهاج قويم تحصيل علم، علاوه بر آنچه ذكر شد مى‏فرمودند: طلبه بايد به أحكام و دستورات شرع انور مقيّد باشد. به انجام فريضه و نماز أوّل وقت و حتّى‏الإمكان با جماعت و خواندن نماز شب ملتزم باشد. در صورت امكان هر روز و إلّا يك روز در ميان به زيارت حضرت علىّ‏بن‏موسى‏الرضا عليه‏آلاف‏التحيّه‏والثّناء مشرّف شود و خود را بر آن حضرت عرضه نموده و از روح مطهّر امام عليه‏السّلام استمداد بجويد.

با قرآن مجيد مأنوس بوده و آيات آن را با صوت حزين تلاوت كند و بر دردهاى معنوى خود مرهم بگذارد.

سعى كند هميشه قرآن‏مجيد در جيبش باشد و جانماز با مهر تربت را نيز همراه خود داشته باشد.

 

 

  


[1] در كافى از امام صادق عليه‏السّلام از رسول خدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم روايت نموده است كه: طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسلِمٍ. ألا إنَّ اللـهَ يُحِبُّ بُغاةَ العِلْمِ. «طلب علم بر هر مسلمانى واجب است. بدانيد كه خداوند طالبين علم را دوست دارد.»

و نيز از امام صادق عليه‏السّلام روايت نموده است كه: لَوَدِدتُ أَنَّ أصْحابى ضُرِبَتْ رُؤوسُهُمْ بِالسّياطِ حَتَّى يَتَفَقَّهُوا. «دوست داشتم كه با تازيانه بر سر اصحاب من زده مى‏شد تا به مرتبه فقاهت و شناخت دين برسند.» الكافى، ج1، ص 30 و 31، باب فرض‏العلم‏و وجوب‏طلبه، ح 1 و 8.

[2] نورملكوت‏قرآن، ج 2، ص 310.

[3] كافى، ج 1، ص 40، كتاب فضل‏العلم، باب سؤال‏العالم‏وتذاكره، ح 3.

[4] ديوان‏حافظ، ص 102، غزل 228.

[5] ديوان‏ابن‏فارض، تائيه كبرى، ص 123 و 124.

[6] مشارق‏الدّرارى، ص 695 و 696، با تصرّف و تحرير جملات.

[7] قسمتى از آيه 113، از سوره 4: النّسآء.

[8] قسمتى از آيه 66، از سوره 6: المآئدة.

[9] الكنى و الألقاب، ج 3، ص 15 و 16، طبع مكتبة الصّدر؛ و ج 2، ص 498 و 499، از طبع مؤسّسة النّشر الأسلامىّ.

[10] مراد از «مؤنّث» در اينجا منفعل است و چون ماسوى‏اللـه همگى مخلوق بوده و هر مخلوقى منفعل مى‏باشد و فاعل مطلق خداست، از ماسوى‏اللـه به مؤنّث تعبير فرموده است. علاّمه‏طباطبائى قدّس‏سرّه در ذيل آيه شريفه: إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ  إِلاَّ إِنَـثًا ميفرمايد:

الإناث جمع اُنثى، يقال: أنُث الحديد أنثًا أى انفعل و لان، و أنُث المكانُ أسرع  فى الإنباتِ و جاد؛ ففيه معنى الانفعال و التّأثّر، و بذلك سُمّيتِ الاُنثى من الحيوان اُنثى. و قد سُمّيت الأصنامُ و كلُّ معبودٍ من دون اللـه إناثًا لكونها قابلاتٍ منفعلاتٍ ليس فى وُسعها أن‏تفعل شيْئًا ممّا يتوقّعه عبادُها منها ، كما قيل، قال تعالى: إنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللـه لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لاَ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. مَا قَدَرُوا اللـهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ. و قال: وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاَ يَمْلِكُونَ لأِنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لاَ حَيَـوةً وَ لاَ نُشُورًا. فالظّاهر أنّ المُرادَ بالاُنوثةِ الانفعالُ المحضُ الّذى هو شأنُ المخلوقِ إذا قيس إلى الخالقِ عزّاسمُه. (الميزان، ج 5، ص 83) 

[11] ديوان‏حافظ، ص 159، غزل 355.

[12] آيه 29 و 30، از سوره 53: النّجم.

[13] ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص 53 و 54.

[14] ديوان ابن‏الفارض، تائيه كبرى، ص 90.

[15] رساله لقآءاللـه، ص 32؛ و كلمات مكنونة، ص 248.

 

ادامه متن