ص 129
همانطور كه گذشت، حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه غرض از حوزه را تربيت فقيه عارف باللـه مىدانستند، نه اين كه طلبه مدّتى در حوزه بماند و با زبان عربى و برخى اصطلاحات آشنا شده و بعد درس را رها كند و صرفا به وعظ و خطابه و اشتغالات ديگر مشغول شود.
كراراً به حقير مىفرمودند: شما آنقدر درس بخوانيد كه مجتهد شويد، و تا قبل از رسيدن به درجه اجتهاد، غير از درس و تحصيل كارى انجام ندهيد. وقتى مجتهد شديد خداوند وظيفه شما را روشن ميكند، حال تأليف باشد يا تدريس يا مسجددارى و اقامه نماز و يا غير آن.
از اين رو بارها فرمودند: اگر مسأله و اتّفاقى پيش آمد و من مسجد قائم را رها كردم، چنانچه أهل مسجد از شما تقاضا كردند كه اداره مسجد را بعهده بگيريد، نپذيريد و به هيچ وجه درس را رها نكنيد.
و از قضا بعد از هجرت علاّمه والد به مشهد مقدّس، أهل مسجد به حقير مراجعه كردند و بنده عرض كردم: آقا دستور دادهاند درس بخوانيد و كارى قبول نكنيد.
بارى، ايشان در اين زمينه بر دو نكته تأكيد مىنمودند: أوّل اينكه: طلبه در صورتى در جامعه آنچنانكه بايد و شايد، مفيد خواهد بود كه مجتهد و فقيهى باشد با فكرى عميق و نظرى دقيق، و به علوم و معارف كتاب
ص 130
خدا و سنّت كاملاً آشنا باشد؛ براى تبليغ و ترويج دين چنين اشخاصى لازم است و بدون بهدستآوردن ملكه اجتهاد غرض از تحصيل در حوزه علميّه محقّق نمىشود.
دوّم اينكه: رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و أئمّه طاهرين عليهمالسّلام دستور دادهاند كه مؤمنين به دنبال علم بروند و در دين متفقّه شوند[1] و تفقّه در دين فقط به معنى آموختن علم فقه و اصول نيست، بلكه انسان بايد همه أبعاد و جوانب دين را بشناسد و فهمى عميق نسبت به آن پيدا كند.
دين مشتمل است بر توحيد و معاد و ولايت و اخلاق و فروع فقهى، و لذا آموختن تفسير و أخلاق و فلسفه و عرفان و تاريخ و سيره نيز لازم است و تا كسى در همه اين زمينهها متخصّص و مجتهد نشود، فقيه واقعى نخواهد بود.
سرچشمه همه علوم و معارف إلهيّه و حقائق ربّانيّه و مكارم أخلاق و أحكام شريعت غرّاء، توحيد حضرت حقّ است و كسى كه أهل توحيد نباشد گرچه در فروع جزئى مسلّط و متضلّع باشد، هرگز آن فقيه واقعى كه امام صادق عليهالسّلام، از او تمجيد نمودهاند نيست. كسى كه عرفان را ردّ كرده و راه توحيد را باطل ميداند، عالم حقيقى نيست.
بر اساس دو اصل گذشته، ايشان براى تعليم و تعلّم در حوزههاى علميّه و تربيت علمى و عملى طلاّب نظرات بسيار دقيق و بينش عميقى داشتند كه سبب
ص 131
مىشد طلاّبى كه تحت تربيت علمىعملى ايشان بوده و نظرات معظّمٌ له را بكار مىگرفتند، بسيار قوى و ممتاز باشند. و اگر اين نظرات در سطح عمومى حوزهها جامه عمل بپوشد بركات فراوانى را به ارمغان آورده حوزه را متحوّل مىسازد.
ايشان روش تعليموتعلّم متداول در سالهاى اخير را در حوزهها صحيح ندانسته و مىفرمودند: «اين طريق، عالم نحرير و حاذق و متضلّع تربيت نمىكند.» و به همان منهاج أصيل و قويم علماء محقّق و ربّانى سفارش مىنمودند؛ زيرا كتابهايى كه بزرگان ما در حوزههاى علميّه از ديرباز بر قراءت و تدريس آنها مداومت مىنمودند، هر يك از بهترين و نافعترين مصنّفات و مؤلّفات و شروح در موضوعات خود مىباشند، به گونهاى كه علاوه بر مطالب عميق و نكات فراوان، جواهر علوم و فرائد فنون كتب پيشين را نيز درون خود گنجاندهاند. و بزرگان ما بر اين معنا بخوبى واقف بودهاند كه اين كتب به واسطه سبك عالمانه نگارش و تأليف، علاوه بر اين كه عالمانى محقّق و مدقّق تربيت كرده وميكند، حلقه اتّصال علمى نسل حاضر را با علوم سابقين كاملاً حفظ نموده و سير و تاريخ اين علوم را براى هميشه زندهنگهمىدارد. همچنين اين كتب كيفيّت انشاء و اسلوب علمى را در شرح و تقرير و تفسير كلمات علماء به متعلّم آموخته و به وى تعليم مىدهد كه چگونه در مقدّمات استدلال و شكل قياسات آن تأمّل نموده و آنها را نقد يا تأييد كند و بالجمله در لابلاى مطالب، خواننده را با فوائد و نكات بسيارى آشنا نموده و مهارتهاى فراوانى را در او ايجاد ميكند؛ لذا براى تغيير آن كتب به روشى كه فعلاً متداول است ضرورتى نمىديدند، خصوصا اگر برخى از بزرگان و اسطوانههاى علمى بر آن كتب شرح و حاشيه نگاشته و نظرات بديع و نقد و تزييف خود را در آن بيان نموده بودند.
ارزش شرح شافيه رضىالدّين استرآبادى بر مقدّمه ابنحاجب در صرف
ص 132
و شرح كافيه اين اديب بارع و خوشذوق شيعه بر مقدّمه ابنحاجب در نحو، ارزش مغنىاللبيب ابنهشام أنصارى با شواهد آن، ارزش و قيمت شرح عالم پرور مطوّل ملاّسعدالدّين تفتازانى بر تلخيص المفتاح و كتابهايى از اين دست كه امروزه فقط در كتابخانهها يافت مىشود و گردوغبار نسيان بر آنها نشسته است، زمانى روشن ميگردد كه طلبه در تفسير آيات قرآن كريم يا در فهم كلمات أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالصّلوهوالسّلام وارد شود؛ و نيز هنگام فهم و توضيح معانى عاليه عرفانيّه از تائيه ابنفارض مصرى، و در دفاع و حراست از ادبيّات غدير و استدلال به كلمات حسّانبنثابت و سيّداسماعيل حميرى و شيخ كاظم ازرى و ديگران در إثبات ولايت أميرالمؤمنين و بيان مناقب و فضائل آن حضرت، معلوم ميگردد.
بارى، ما بايد در تعيين و تربيت أساتيدى كه از عهده تدريس اين كتابها بهخوبى برآيند سعى و دقّت كنيم، و در جذب و گزينش جوانان متعهّد و خوشذهن و خوشفهم و متخلّق و با إخلاص بكوشيم، و زمان را درست و صحيح مديريّت كنيم كه عمر و اوقات اين جوانان را كه از بلاد دور و نزديك به سوى حوزهها گسيل مىشوند بيهوده تلف نكنيم؛ نه اينكه اين كتابها را كنار زده و بجاى آنها، كتابهايى سطحى و با انشائى ضعيف بياوريم كه نوعا حاصل تقطيع و مثلهكردن عبارتهاى همان كتب سابق مىباشند، به گونهاى كه در بعضى موارد چنان تقطيع شدهاست كه حتّى از افاده أصل معنى و مراد نيز قاصر است، و با نام تلخيص و تحرير و... بدست طلاّب جوان بدهيم و در نتيجه آنان را با همان أذهان بسيط و ساده و عرفى كه وارد حوزه شدهاند در جامعه براى تبيين و تبليغ معارف إلهى روانه كنيم.
علامه والد رحمةاللـهعليه مىفرمودند: مرحوم آيةاللـه بروجردى رضواناللـهعليه از مرحوم سيّد حسن مدرّس رحمةاللـهعليه سؤال مىكنند: من
ص 133
چه كنم تا خدمتم در دين مؤثّر باشد ؟
ايشان در پاسخ انگشتان مسبّحه (سبّابه) دو دست خود را بلند ميكند و هِىْ بالا مىبرد و پايين مىآورد و ميگويد: طلبه ! طلبه درست كن ! استعمار از هيچ نيرويى همچون همين طلبههاى ألِفقَد نگران نيست.[2]
هراس استعمار از طلاّب عميق و بصير و روشن ضمير
و البتّه معلوم است كه تمام هراس و دلهره استعمار و استعمارمآبان از طلبههاى الفقدّى است كه در آينده دينشناسانى عميق و توانا و مسلّط بر همه أبعاد شريعت گرديده و توان استنباط أحكام الهى را از كتاب و سنّت داشته و بر نقد آراء باطله مخالفين و نشاندادن نقاط ضعف آن قادر باشند، تا با ضميرى روشن و نورانى و فكر و بصيرتى عميق وارد جامعه شده و مردم را به سوى سبل سلام هدايت كنند و با دستگيرى از آنان، جامه تقوا و عزّ و وقار را بر تن آنها پوشانده و در مواقع فتنه و مهالك روزگار با بصيرت نافذ خود مردم را از خطر سقوط در درّههاى انحطاط و گمراهى برهانند و سياستهاى مزوّرانه و توطئه دشمنان را، نقش بر آب و خنثى كنند؛ نه آن طلبههايى كه بدون جامعيّت و إحاطه كامل بر أبعاد گوناگون شريعت و بدون عمق و دقّت، به تبليغ دين مىپردازند و نمىتوانند چهره زيباى دين را آن گونه كه هست، نشان دهند.
سفارشات خاص به برخى كتب و شروح
علىأىّحالٍ حضرت والد مقيّد بودند كه ما همان كتابهايى را كه سابقا در حوزه تدريس مىشد بخوانيم و درس بگيريم. مىفرمودند: مغنىاللبيب، مطوّل، شرحشمسيّه، جوهرالنّضيد، معالمالاصول و قوانينالاصول بايد خوانده شود. از اينكه در حوزه بجاى مطوّل، مختصر و يا به جاى مغنى، تلخيصمغنى متداول شده، بسيار تأسف مىخوردند و مىفرمودند: اگر فردى با مختصر
ص 134
خواندن عالم شود، عالم مختصر مىشود و هرگز عالم متبحّرى نخواهد شد.
در مدّتى كه در طهران بوديم، براى ما درسى خصوصى تعيين كرده بودند و بنده قبل از خواندن شرحلمعه خدمت يكى از آقايان فاضل و دانشمند، معانى و بيان و بديع مطوّل را درس گرفتم.
نظرات مرحوم علامه (ره) راجع به نحوه فراگرفتن علوم حوزوى
نظرشان اين بود كه معالمالأصول و بعد از آن قوانين حتما خوانده شود، حتّى مىفرمودند كه مبحث عامّ و خاصّ قوانين نيز خوانده شود، زيرا بسيارى از مطالب مفيد اصولى را، مرحوم ميرزاى قمّى در اين بحث مطرح كرده كه در كتاب درسى ديگرى نيامده است. مىفرمودند: اگر كسى قوانين را با حواشى آن خوب بخواند از درس گرفتن اصولالفقه مستغنى است و با مطالعه يا مباحثه آنرا بخوبى مىفهمد.
مىفرمودند: بايد يك دوره كامل درس خارج اصول به مقدار متعارف (حدود هشت يا نه سال) با اتقان و دقّت خوانده شود، و هر چه انسان دقيقتر و عميقتر بخواند در استنباطش موفّقتر است. فقيه آن كسى است كه در استنباط أحكام شرعيّه در موارد ضرورى به اصول رو بياورد و بيشتر در ضمون روايات تعمّق داشته و مهما أمكن بين روايات جمع نمايد. اگر با زبان روايات و فقهالحديث خوب آشنا باشد و در علم رجال و درايه نيز مسلّط باشد، روايات را زود رها نكرده و به أصل عملى تمسّك نمىنمايد؛ الأصلُ دَليل حَيثُ لا دَليل. فقيه كسى است كه بتواند در أغلب موارد، حكم را از أدلّه استنباط كند و محتاج به أصل نشود، و اگر جايى واقعا چارهاى نبود به اصول عمليّه مراجعه كند؛ و سبك فقهى خود ايشان نيز بر همين نوال بود.
به خواندن كتب فلسفه و حكمت نيز علاوه بر دروس عمومى حوزه سفارش مىكردند و چنانچه عرض شد به جهت شدّت اهتمام به اين علوم،
ص 135
منظومه و قسمت معظم جلد اوّل أسفار را خودشان براى ما تدريس نمودند و نيز بخش ديگرى از أسفار و إلهيّات شفا را طبق سفارششان از محضر حضرت آيةاللـه حسنزاده آملى مدّفىعمرهالشّريف درس گرفتم. حتّى به علومى چون رجال و تفسير نيز سفارش مىكردند. براى علم رجال به حقير سفارش كردند مدّتى كه حدود يك سال شد از محضر حضرت آيةاللـه شبيرى زنجانى مدّظلّه استفاده كنم و خواندن درايه مرحوم شهيد ثانى رضواناللـهعليه را كافى نمىدانستند.
نسبت به تفسير مىفرمودند: درس گرفتن تفسير ضرورت ندارد. اگر كسى دروس پايه را خوب بخواند، ميتواند با مطالعه كتب تفسيرى استفاده لازم را ببرد. ولى در عينحال ممارست و مداومت بر مطالعه تفاسير را براى طلبه ضرورى مىدانستند و به انس با قرآن و تدبّر در آيات آن سفارش أكيد مىنمودند و يكى از نقائص حوزه را آشنانبودن طلاّب با قرآن مىشمردند. مىفرمودند: طلبه بايد دورههايى از كتب تفسير را از آغاز تا انجام مطالعه نمايد و در سالهاى آخر عمر شريفشان به طلاّبى كه در زمره شاگردان ايشان بوده و مطوّل را تمام كرده بودند دستور فرمودند كه هر يك روزانه يك صفحه از تفسير بيضاوى را مطالعه نموده و يك دوره اين تفسير را بخوانند. درباره مطالعه حواشى كتابهاى درسى مىفرمودند: طلبه بايد از حواشى بهمقدارى كه ممهّد و مبيّن درس است مطالعه كند و صرف درسگرفتن متن بدون مطالعه حاشيه، عمق و دقّت لازم را بوجود نمىآورد. مثلاً براى مطوّل حاشيه ميرسيّد شريف را توصيه كرده و براى قوانين، حاشيه جواد و حاشيه مرحوم سيّد على قزوينى و براى رسائل، اوثقالوسائل را سفارش مىنمودند.
از بحرالفوائد مرحوم آشتيانى و نيز حاشيه مرحوم آخوند بر رسائل نيز
ص 136
تعريف مىكردند، ولى بحرالفوائد را براى طلبه محصّل كه در حال درسگرفتن است كمى سنگين مىدانستند. از حواشى مكاسب نظر خاصّى به حاشيه سيّد رحمةاللـهعليه داشتند.
در مورد تخصّصىشدن علوم حوزوى بر خلاف نظر عدّهاى كه مىگويند: طلبه پس از اتمام مقدّمات يا اتمام دوره سطح، به جاى مشغول شدن به علوم مختلف از فقه و حكمت و كلام و تفسير و... بايد رشته مورد نظر خود را انتخاب نموده و به صورت تخصّصى به آن بپردازد و ديگر علوم را در همان حدّ عمومى رها كند، ايشان مىفرمودند: طلبه حتما بايد مجتهد شود و تا مجتهد نشده به هيچ رشتهاى به صورت تخصّصى نبايد وارد شود. هر وقت به اجتهاد رسيد اين قوّه و توان را پيدا ميكند كه در هر رشتهاى تعمّق كرده و متخصّص شود. عمده اين است كه به حدّ اجتهاد برسد، پس از آن اگر بخواهد در يك زمينه خاصّ چون تفسير يا كلام يا فلسفه يا... وارد شده و به صورت تخصّصى تحقيق كند، مانعى ندارد. و در مجموع، خواندن كتبى كه ذكر شد و شركت در درس خارج را تا حدّ اجتهاد براى همه طلاّب لازم مىدانستند و تخصّص را مربوط به بعد از آن مىشمردند.
مىفرمودند: در طول تحصيل، تا انتهاى درس خارج، طلبه بايد عمده اوقات خود را روى متون درسى و شروح وحواشى آن صرف كند. آرى در أيّام تعطيلى دروس يا در أيّام تحصيل اگر فرصتى حاصل شد، ميتواند به مطالعات جانبى مشغول شود.
مىفرمودند: مطالعات جنبى، مربوط به پس از اجتهاد است، بعد از اين كه مجتهد شديد وقت واسع است و مىتوانيد در زمينههاى مختلف به نحو
ص 137
گسترده مطالعه كنيد.
در مورد روش و كيفيّت تحصيل مىفرمودند: طلبه بايد در روز، به سه درس اشتغال داشته باشد، به اين نحو كه هر سه درس را پيش از حضور در مجلس درس، پيشمطالعه كند و سعى كند درس را كامل بفهمد تا در زمان حضور در محضر استاد، بار ديگر با بيان و تقرير استاد، آن درس در قلب او كاملاً متمكّن شود و دقائق و اشاراتى را كه در متن درس بوده و خود بدان پى نبرده و همچنين نحوه ورود و خروج و كيفيّت تقرير را از استاد خود بياموزد؛ يا لاأقلّ بداند كه موضوع درس امروز چيست، تا ذهن او براى تلقّى و دريافت مطالب مربوط به آن موضوع، مهيّاگردد. بعد از انجام اين مهم، در ساعت مقرّر و قبل از استاد با ظاهرى مرتّب و بدون تشويشقلب و ملالخاطر و بدون گرسنگى و خستگى، بلكه با شور و نشاط در مجلس درس حاضر شده و روبروى استاد با كمال ادب بنشيند و توجّهش كاملاً به وى بوده و با حواس جمع به سخنان او گوش فرا دهد، تا مبادا رشته بحث از دست او برود و يا نكته و مطلبى از او فوت شود. در مجلس درس، خصوصا درس خارج از نوشتن درس پرهيز كند، زيرا كسى كه هنگام درس مشغول نوشتن است، ذهن او از ابتدا براى حكايت و نقل آماده شده نه براى تلقّى و فهميدن، و آن درس ديگر درس نيست بلكه املاء مىباشد. البته ميتواند رؤوس مطالب درس را در دفترى كه با خود بهمراه دارد يادداشت كرده و بعد در منزل و يا حجره، تقرير درس را كامل بنويسد.
اگر هنگام درس مطلبى را نفهميد از استاد بخواهد كه آن را اعاده كند تا براى او واضح و روشن شود و اگر اشكالى به نظر او رسيد آن را مطرح كند و حيا ننمايد، امام صادق عليه السّلام ميفرمايد: إنَّ هَذا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ وَ مِفْتاحُهُ
ص 138
الْمَسْألَةُ.[3] «بر اين علم قفلى نهاده شده و كليد آن پرسش است.»
قضايائى از پيگيرىهاى علمى مرحوم علاّمه (قدّه) در زمان تحصيل
حضرت علاّمه والد قُدِّسسرُّهالعزيز يك بار مىفرمودند: زمانى كه به معالم الاصول اشتغال داشتم و آن را درس مىگرفتم، شبى هنگام مطالعه يك اشكال درسى در ذهنم آمد كه حل نمىشد، درست پنج ساعت از شب رفته بود. و منزل ما كنار منزل مرحوم آيةاللـه صدر و آيةاللـه خوانسارى و آيةاللـه حجّت قدّسسرّهم بود و در انتهاى كوچه نيز منزل مرحوم آقا سيّد محمّدباقر سلطانى داماد آيةاللـه صدر قرار داشت. به مناسبت اينكه ايشان با يكى از عموزادههاى ما رفاقت داشتند، ما هم با ايشان ارتباط داشتيم. همان موقع و بدون درنگ به در منزل ايشان رفتم و در زدم، ايشان خودشان آمده و در را باز كردند، معلوم شد همه خواب بوده و فقط خود ايشان در بيرونى منزل بيدار بودهاند. گفتم: من اشكالى از معالم دارم. گفتند: بفرمائيد. رفتم داخل و اشكال را مطرح كردم و ايشان جواب گفتند و مشكله حل شد. مىفرمودند: روزها يكساعت به غروب براى رفع اشكال به مدرسه فيضيّه مىرفتم و معمولاً عدّهاى از آقايان مىآمدند، هر كس را پيدا مىكرديم سؤال و اشكالهاى خود را مطرح كرده و جواب مىگرفتيم.
وقتى شرحلمعه مىخواندم يك روز اشكالى برايم پيدا شد و آن اين بود كه چرا در نذر قصد قربت لازم است، به كدام دليل ؟ به كدام روايت و خبر ؟ در قم مرحوم آيةاللـه خوانسارى نمازجمعه مىخواندند و من هم علاقه داشتم و شركت مىكردم. روزى در حين رفتن به نمازجمعه، مرحوم آيةاللـه شيخ مرتضى حائرى را ديدم، رفتم خدمتشان و همين سؤال را پرسيدم. فرمودند: «أصل و ماهيّت نذر، قصد قربت مىخواهد، چون ميگويد: لِلَّه عَلَىّ كذا.» و با اين
ص 139
فرمايش ايشان اشكال حل شد.
مىفرمودند: طلبه پس از آنكه درس را از محضر استاد فرا گرفت بايد به مطالعه دقيق آن بپردازد و نكات و دقائق آن را استخراج كند؛ در مورد ألفاظ و كلمات و تعابير مصنّف و شارح تأمّل كند و در آن بينديشد و از كنار آن سرسرى و بىتوجّه عبور نكند. مثلاً اگر به قراءت شرحسيوطى بر ألفيه مشغول است، در ابتداى اُرجوزه كه ابن مالك ميگويد: وَ أسْتَعينُ اللَـهَ فى ألْفيَّة و شارح در شرح آن ميگويد: وَ أسْتَعينُ اللَـهَ فى ـ نَظمِ اُرْجوزَةٍ ـ ألْفيَّةٍ بايد فكر كرد و به دنبال آن گشت كه چرا ـ نَظمِ اُرْجوزَةٍ ـ را بين جار و مجرور قرار داد و دليل اين توسّط چيست ؟
از حواشى مقدار لازم را مطالعه كند و بعد با شريك علمى خود به مباحثه آن درس مشغول شوند؛ به اين كيفيّت كه همه مطالب درس را در ذهن و خاطر خود داشته باشد و همه را از حفظ بگويد و آنچنان زيبا تقرير كند كه گويى مشغول تدريس است و در اين هنگام، همبحث او بايد با دقّت به مطالب و تقرير او گوش دهد و مواضع اشتباه را تصحيح كند.
بعد از بيان مطالب، نوبت به تطبيق آنها با عبارات كتاب مىرسد كه بايد عبارات عربى را صحيح ادا كند و إعراب آنها را كاملاً اظهار كند و وقف به سكون ننمايد!
مىفرمودند: طلبه بايد ليلاً و نهارا و سفرا و حضرا درس بخواند و از دقائق عمر خود استفاده كند. طلبهاى كه يك ساعت بىكار باشد طلبه نيست، چون «طلبه» جمع «طالب» است و طالب يعنى جوينده و خواهان. و زمانى اين عنوان به نحو حقيقت بر او صادق است كه متلبّس به مبدأ اشتقاق يعنى طلب باشد.
بر اين أساس، سفارش مىفرمودند كه أيّام تعطيل را نيز درس بگيريد. و ما
ص 140
طبق فرمايش ايشان، هميشه در أيّام تعطيل نيز چند درس خصوصى داشتيم. خود ايشان نيز از آغاز طلبگى تا بازگشت از نجف أشرف هيچ وقت تعطيلى نداشتند و تمام أيّامشان تحصيل بود و تحصيل!
مىفرمودند: ما در دوران طلبگى أصلاً اوقات فراغت نداشتيم و معنى اوقات فراغت را نمىفهميديم. تمام روزهاى تعطيل را درس مىگرفتم و با اين همه آن مقدار از نهجالبلاغه را كه حفظ نمودهام، مربوط به پنجشنبه و جمعههاى قم است كه نهجالبلاغه مىخواندم. و اين روش متداول در حوزهها صحيح نيست كه پنجشنبه و جمعه و ماه مبارك رمضان و تابستان و مناسبتها و وفات علماء و غيره، دروس تعطيل باشد، با اين روش چيزى از سال براى درس باقى نمىماند.
ص 141
لزوم توجّه به عرفان عملى در حوزه
علاّمه والد رحمةاللـهعليه علاوه بر ترغيب و تشويق به تحصيل علم به وجه أحسن، همچنين تطهير سرّ و باطن و تهذيبنفس از رذائل اخلاقى و خصال مذمومه و تحليه آن به زيور توحيد حضرت حقّ و مكارم اخلاق را براى طالب علم، امرى ضرورى و لازم مىدانستند. اكتفاءنمودن به علوم رسمى و ظاهرى و معافكردن بدن از عبادت و تعطيلساختن اين عالم جزئى از تجلّى أنوار إلهيّه و محرومساختن جان و روح از شراب معرفت را، مذمّت مىكردند.
تأسّف از نبودن حوزههاى اخلاق و عرفان عملى
بسيار تأسف مىخوردند كه چرا در حوزههاى علميّه، حوزه حكمت و عرفانعملى نيست ؟ چرا حوزهاى با عنوان أخلاق و عرفان حضرت حقّ وجود ندارد، تا عالمان ربّانى و وارسته و معلّمان توحيد كه خود ساليان سال در تحت تربيت بوده و منوّر به نور توحيد و تجلّيات جماليّه و جلاليّه شدهاند، حلقههاى درس عرفان تشكيل دهند و طالبان علم را همراه با خود در آبشخوار و شريعه توحيد حضرت حقّ برده و جانشان را از وحدت سيراب نمايند و طلاّب مشتاق و مستعدّ از ضمير روشن آنان در حركت بسوى خدا مدد بگيرند، چرا؟!
خيره آن ديده كه آبش نبرد گريه عشق تيره آن دل كه در او شمع محبّت نبود
ص 142
دولت از مرغ همايون طلب و سايه او زانكه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن شيخ ما گفت كه در صومعه همّت نبود
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه هر كه را نيست ادب لايق صحبت نبود[4]
آرى، بايد حوزههاى گرم عرفان و حكمتعملى داشته باشيم. بايد دلهاى طلاّب علوم و معارف از أنوار شهود و ذوق و علوم وهبى و إلهى سرشار شود. اقتصار و اكتفاء بر علوم نقلى و ذهنى قلب و روح را اشباع نمىكند و براى آن اطمينان و سكون و آرامش به ارمغان نمىآورد. بايد قيود طبيعيّه و حدود أنفسيّه را پاره كرده، بسوى عالم تجرّد و اطلاق رفته و از مشرب عينالحيوة نوشيد تا صاحب حيات طيّبه هنئه خالده فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ گرديد.
نهى از فريفتهشدن به علوم ظاهرى، در اشعار ابنفارض
وَ لا تَكُ مِمَّن طَيَّشَتْهُ دُروسُهُ بِحَيثُ اسْتَقَلَّت عَقلَهُ وَ اسْتَفَزَّتِ
فَثَمَّ وَرآءَ النَّقْلِ، عِلمٌ يَدِقُّ عَن مَدارِكِ غاياتِ العُقولِ السَّليمَة[5]
شيخ سعيدالدّين سعيد فرغانى در مشارقالدّرارى در ترجمه و شرح اين أبيات چنين ميگويد:
اى طالبى كه به دنبال راه رشد و نجات هستى ! از علماى ظاهر مباش كه خود را به علوم نقلى مقيّد مىكنند و كثرت دراست اينعلوم، آنها را مغرور
ص 143
سبكسار مىگرداند، تا آنجا كه عقل خود را كه با تفكّر و تدبّر در باطن قرآن و حديث و أمثله روشن و مثلها معانى خوب را استنباط ميكند و از شاهد بر غايب استدلال ميكند، اندك مىشمرند و از هر علم و معنايى كه از طريق صريح نقل بدانها نرسيده است، إعراض مىكنند و روى برمىگردانند.
و از آنجا كه اين دسته از علماء، عقل و خرد خود را كه در اين علوم نقلى نيز مدخليّت عظيم دارد و فهم آنها و حجج و دلايل آن بر عقل موقوف است، در باب استخراج و استنباط معانى غريب و إدراك معانى مجرّد به چيزى بر نمىگيرند، چگونه علوم كشفى و ذوقى كه از اين معانى كه با عقل استنباط مىشوند به مراتب دقيقتر و باريكتر مىباشند، در تنگناى وعاى نفس و طبع يا ذهن آنها مىگنجد ؟ تا آنجا كه به سبب جهل و عدمگنجايش، آن علوم را به سفسطه يا به كفر و زندقه و بدعت و مذهب حلول نسبت مىدهند، با آن كه اصول اين علوم در نقل مذكور است.
پس تو كه مسترشدى به سبب علوم نقلى، از علوم عقلى به كلّى إعراض منماى و در اين أمثله كه به تو نمودم تدبّر كن و بعد از آن چون به طريق اجمال، چيزى از آن فهم كردى از آن علوم نقلى و عقلى هم بدرآى و با فناى جمله أوصاف جسمانى و نفسانى خودت، به اين حضرت جمعيّت من توجّه كن تا به عينالحيوة علم حقيقى برسى ! چه آنجا كه حضرت جمعيّت من است، علمى إلهى و سرّى نامتناهى از علوم ذات و أسرار و حكم أفعال و صفات است كه از غايت غموض و خفا از إدراك عقول سليم و نفوس مستقيم پوشيدهاست؛ زيرا كه بدان علوم و أسرار جز به فهم و عقل «بى َعقِل» نتوان رسيد، و از سرّ «لايَعْرِفُ اللَـهَ إلّا اللَـهُ» گرد آن علوم اسرار، حصنى منيع است.[6] انتهى كلامه.
ص 144
راه خدا را نمىتوان صرفاً با چراغ عقل و علوم رسمى ظاهرى پيمود
دراينباره كه هيچ مفرّ و گريزى از عرفان حضرت حقّ نيست و صرفاً با چراغ عقل و اين علوم رسمى ظاهرى نمىتوان راه حقّ را پيمود بلكه بايد در مكتب عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[7] زانو زد و علم را از خداوند حىّ لايموت بر نهج كشف و يقين أخذ نمود، مكتوبى است نفيس از شيخالعرفاء ابنالعربىّ به همعصر خود فخررازى كه در آن با كلماتى شيوا به نصح و خيرخواهى او نشسته و او را به سلوك صراط مستقيم دعوت مىنمايد.
نامه محيىالدّين به فخر رازى به نقل محدّث قمّى
فقراتى از اين مكتوب را محدّث خبير حاج شيخ عبّاس قمّى رضواناللـهتعالىعليه در كتاب الكنىوالألقاب در ذيل ترجمه أحوال فخررازى آورده است، اين كلمات ارزشمند را با ترجمه آن در معرض مطالعه ارباب علم و دانش قرار مىدهيم، بِحَولِه و قُوّتِه و مَنِّه و كَرَمِه.
قالَ الشَيخُ عبّاسٌ القُمّىّ رَحِمَهاللَـهُ: و لِبَعضِ أربابِ الوَجدِ و العِرفانِ ـ هُوَ ابنُ العَرَبِّى ـ كتابٌ كَتَبَهُ إلى الفَخرِالرّازىِّ، يُعجِبُنى نَقلُ بَعضِ كَلِماتِهِ. قالَ فيهِ: «وَ قَد وَقَفتُ عَلى بَعضِ تَـٔاليفِكَ وَ ما أيَّدكَ اللَـهُ بِهِ مِنَ القُوَّةِ المُتَخَيِّلَةِ وَ الفِكْرَةِ الجَيِّدَةِ. وَ مَتى تَغَذَّتِ النَّفسُ كَسْبَ يَدَيها فَإنَّها لا تَجِدُ حَلاوَةَ الجُودِ وَالوَهبِ وَ تَكُونَ مِمَّنأكَلَ مِن تَحتِهِ وَالرَّجُلُ مَن يَأْكُلُ مِن فَوقِهِ، كَما قالَ اللَـهُ تَعالَى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوريةَ وَ الاْءِنجِيلَ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبّـِهِمْ لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم.[8]
وَ لْيَعْلَمْ وَلِيّى ـ وَفَّقَهُ اللَـهُ ـ أَنَّ الوِراثَةَ الكامِلَةَ هِىَ الَّتى تَكونُ مِن كُلِّ الوُجوهِ لا مِن بَعْضِها وَالعُلَمآءُ وَرَثَةُ الأنبيآءِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ العالِمِ أن يَجْتَهِدَ لِأن يَكونَ وارِثًا مِن كُلِّ الوُجوهِ وَ لا يَكونَ ناقِصَالهِمَّةِ.
ص 145
إلى أن قال: «وَ يَنبَغى لِلعالى الهِمَّةِ أنلايَكونَ مُعَلِّمُهُ مُؤَنَّثًا، كَما لاَينبغَى أنيَأخُذَ مِن فَقيرٍ أصلاً، وَ كُلُّ ما لا كمالَ له إلّا بِغيرِه فَهُوَ فَقيرٌ، وَ هَذا حالُ كُلِّ ما سِوَى اللَـهِ تَعالى؛ فَارْفَعِ الهِمَّةَ فى أنلاتَأْخُذَ عِلمًا إلّا مِنَ اللَهِ سُبحانَهُ عَلى الكَشفِ وَاليَقينِ. وَ لَقَد أخْبَرَنى مَن ألِفْتُ بِهِ مِن إخْوانِكَ وَ مَن لَهُ فيكَ نيَّةٌ حَسَنَةٌ، أَنَّهُ رَءَاكَ قَد بَكَيْتَ يَومًا فَسَأَلكَ هُوَ وَ مَن حَضَرَ عَن بُكآئِكَ. فَقُلتَ: مَسْألَةٌ اعْتَقَدتُها مُنذُ ثَلاثينَ سَنَةً تَبَيَّنَ لىَ السّاعَةَ بِدَليلٍ لاحَ لى أنَّ الأمْرَ عَلى خِلافِ ما كانَ عِندى فَبَكَيتُ وَ قُلتُ: لَعَلَّ الَّذى لاحَ لى أيضًا يَكونُ مِثلَ الأوّلِ. فَهَذا قَولُكَ وَ مِنَ المُحالِ عَلى الواقِفِ بِمَرْتَبَةِ العَقلِ وَالفِكرِ أَنيَسْكُنَ أو يَستَريحَ وَ لا سيَّما فى مَعرفَةِ اللَـهِ تَعالى.» وَ قال: «وَ يَنبَغى لِلعاقِلِ أنلايَطلُبَ مِنَ العُلومِ إلّا ما يُكَمِّلُ بِهِ ذاتَهُ وَ يَنقُلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلكَ إلّا العِلمُ بِاللَـهِ تَعالى؛ فَإنَّ عِلمَكَ بِالطِّبِّ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ الأمْراضِ وَ الأسْقامِ، فَإذا انتَقَلتَ إلى عالَمٍ ما فيهِ السُّقمُ وَ لا المَرَضُ فَمَن تُداوى بِذلِكَ العِلمِ ؟
وَ كذلِكَ العِلمُ بِالهَندَسَةِ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ المَساحَةِ، فَإذا انْتَقَلْتَ تَرَكتَهُ فى عالَمِهِ وَ مَضَتِ النَّفْسُ ساذِجَةً لَيسَ عِندَها شَىءٌ مِنهُ.
وَ كذَلِكَ الاشْتِغالُ بِكُلِّ عِلمٍ تَرَكتهُ النَّفْسُ عِندَ انْتِقالِها إلى عالَمِ الأَخِرَةِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ أنلايَأْخُذَ مِنهُ إلّا ما مَسَّت إلَيهِ الحاجَةُ الضَّرورَةُ وَلْيَجتَهِدْ فى تَحْصيلٍ ما يَنتَقِلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلِكَ إلّا عِلْمان خآصَّةً: العِلْمُ بِاللَـهِ وَ العِلْمُ بِمَواطِنِ الأَخِرَةِ.»[9]
ص 146
ترجمه نامه محيىالدّين به فخر رازى در دعوت به سلوك إلى اللـه
مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رحمةاللـهعليه ميفرمايد: و براى بعضى از أرباب وجد و عرفان ـ ابنعربى ـ نامهاىاست كه به فخررازى نوشته و من دوست دارم برخى از عبارات آن را نقل نمايم. ابن عربى در آن نامه، خطاب به فخر رازى ميگويد: «بعضى از مؤلّفات و آثار تو را ديدهام و بر قوّه متخيّله و فكر نيكويى كه خداوند تو را با آن تأييد كرده آگاه شدم، امّا تا آن زمان كه نفس از دسترنج خود روزى مىخورد هرگز حلاوت و شيرينى علوم وهبى را ذوق نخواهد كرد! و از كسانى خواهد بود كه از پائين پاى خود روزى خورده و جان خود را با علوم أرضى و أهل حجاب مشغول و سير ميكند، و حال آن كه مرد كامل كسىاست كه از بالاى خود روزى گرفته و جان خود را بر مائده علوم آسمانى بنشاند و از أطعمه آن بهرهمند گرداند؛ چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه كه بسوى ايشان از جانب پروردگارشان نازل گشته برپامىداشتند، هر آينه از بالاى خود و از زير پاهايشان روزى مىخوردند.
دوست من كه خداوند او را موفّق گرداند، بايد بداند كه وراثت كامل، تنها وراثتى است كه از جميع جهات باشد نه از بعض جهات و از آنجا كه عالمان وارثان أنبياء مىباشند، پس بر انسان عالم و خردمند لازم است كه بكوشد تا آن وراثت كامل را تحصيل كرده و در دستيابى به اين مرتبه عليا، دونهمّت نباشد.»
تا اينكه ميگويد: «و براى صاحب همّت عالى و بلند سزاوار است كه معلّمش، مؤنّث و نيز فقير نباشد.[10] و هر موجودى كه كمال آن به غير خود باشد
ص 147
فقير است و اين فقر و مسكنت و ذلّت حال ماسوىاللـه است؛ پس همّت خود را بالا ببر و علم خود را تنها از خداى پاك و منزّه، آن هم بر نهج كشف و يقين أخذ و تلقّى نما.
يكى از دوستانت كه در مورد تو حسن نيّت دارد و من نيز با او الفت و دوستى دارم، به من خبر داد كه روزى ناگهان گريهسردادهاى و وقتى از تو علّت گريه را جويا شدند در پاسخ گفته بودى: مسألهاى بود كه مدّت سىسال به درستى آن اعتقاد داشتم، ولى با دليلى كه اينك برايم آشكار شد، دانستم كه اعتقاد پيشين من خلاف و اشتباه بوده است، پس گريستم و با خود گفتم: چهبسا آنچه اكنون برايم ظاهر شده است نيز همانند أوّل باشد.
اين كلام و گفتار خود توست، و جان كسى كه در مرتبه عقل و فكر توقّف كرده باشد محال است كه با اين علوم آرام شده و راحت و قرار گيرد، بخصوص در معرفت خداى عزّوجلّ.»
و ميگويد: «و بر شخص خردمند ضرورىاست كه فقط علومى را طلب كند كه براى ذات او رشد و كمال و تعالى آورده و همراه با او از دنيا به آخرت منتقل مىشود و آن نيست مگر علم به خدا؛ زيرا به علم تو به طب تنها در عالم
ص 148
أمراض و أسقام نياز حاصل مىشود و زمانى كه به عالم آخرت منتقل شوى كه در آن مرض و دردى نيست، با آن علم چه كسى را مداوا خواهى كرد؟! و نيز به علم هندسه تنها در عالم مساحت و مقدار نياز حاصل مىشود و زمانى كه كوچ كنى، آن را در عالم خود رها كرده و لوح نفس با همان بساطت أوّليّه و عارى از هر فضيلت و كمالى، پا به عالم ديگر مىگذارد.
و همچنين است اشتغال به هر علمى كه نفسْ آن را در انتقال به عالم آخرت رها ميكند. پس بر عاقل دانا واجب است كه از اين علوم، تنها آنچه را بدان حاجت ضرورى دارد فرا گرفته و در تحصيل علم ماندگار بكوشد؛ و آن نيست مگر دو علم: أوّل علم باللـه و دوّم علم به مواطن آخرت.»
غنچه گو تنگدل از كار فروبسته مباش كز دم صبح مدديابى و أنفاس نسيم
فكر بهبود خود اىدل ز درى ديگر كن دردِ عاشق نشود به، به مداواى حكيم
گوهر معرفت اندوز كه با خود ببرى كه نصيب دگراناست نصاب زر و سيم
دام سختاست مگر يار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم[11]
حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالقدسيّه مىفرمودند: با دو بال علم و عمل حركت كنيد، طلبه نبايد فقط از جهت علمى سير كند؛ اگر تنها از جهت علمى رشد كرد و اين رشد همراه با سير در مراتب تقوى و طهارت باطن نبود، در آينده با مشكل روبهرو مىشود، و چه بسا در گرداب نفس و طغيان آراء باطله
ص 149
شيطانيّه غرق و هلاك شود و قوم و ملّتى را نيز مبتلا به خسران و شقاوت أبدى كند.
وقتى مجتهد شد اگر صاحب ملكه تقوى و عبوديّت نباشد، اگر فاقد مقام خوف و خشيت از حضرت حقّ باشد، اگر صاحب قلب سليم نباشد، آنگاه طبق آراء و أهواء خود اجتهاد و استنباط ميكند. مجتهد همانند خيّاطى است كه ميتواند به هر شكل كه بخواهد لباس را بدوزد، ميتواند لباس حياء و عفّت بدوزد يا لباس بىحيائى و بىعفّتى. عالم وقتى به درجه اجتهاد رسيد، هم ميتواند طبق رضاى خدا عمل كند و استنباطش صحيح و فتوايش بر محور كتاب و سنّت باشد و هم ميتواند بر أساس أهواء و أميال نفسانى خود، حكم خدا را بِبُرد و بدوزد و به شكل دلخواه خود درآورد.
مىفرمودند: اين رشته خيلى دقيق و خطير است. پست و منصب و شغل نيست كه بگوئيم ديگران مشاغلى دارند و ما هم شغل خود را تحصيل علوم دينى قرار مىدهيم و عمر خود را در اين امر مىگذرانيم.
هدف از تحصيل علم هدايتيافتن خود و دستگيرى از خلق است
غرض و مقصود از تحصيل علوم و معارف إلهيّه ابتدا هدايتيافتن خود انسان و وصول به مقام توحيد حضرت حقّ و كمال انسانى و بعد از آن هدايت و دستگيرى از خلق و تعليم و تزكيه آنان است؛ لذا انسان بايد خيلى مراقب باشد كه با اين نفوس چه ميكند و چگونه آنها را تربيتميكند كه خراب و ضايع نشوند!
اين رشته از رشته طبّ كه دقيقترين رشتههاى علوم مادّى است، دقيقتر و مهمتر است؛ طبيب، أمراض جسمانى مردم را معالجه و درمان ميكند، ولى در اين رشته، سخن از أمراض روحى مردم است.
اگر كسى در علم طبّ وارد شد ولى قصد واقعى او از تحصيل معالجه مردم نبود بلكه براى زندگى و مال و مقام و أمثال آن درس خواند، اين شخص با جان مردم بازى ميكند و در حقيقت دزدىاست كه به لباس صاحبخانه درآمده و
ص 150
مىخواهد جيب مردم را خالى كرده و آنان را سركيسه كند. اين شخص، طبيب واقعى نيست و حقّ ندارد مطبّ باز كرده و نسخه بنويسد و معالجه كند! بايد به دنبال كارها و شغلهاى ديگرى برود، كه با جان مردم مربوط نباشد.
علم دين از اين هم دقيقتر است، افراد متخصّص اين رشته با روح و نفس مردم سر و كار دارند، چقدر بايد پاك باشند تا واقعا نماينده رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم شوند و مردم از آنها بهره ببرند.
مىفرمودند: يكى از أرحام ما مىگفت: روزى خدمت مرحوم آيةاللـه حاج آقا حسين قمّى كه از مراجع تقليد بودند رفتم، به ايشان گفتم: مردم كه از علماء تبعيّت مىكنند شما را نمونه امام صادق عليهالسّلام مىبينند، شما چگونه رفتار مىكنيد كه نمايشگر ايشان باشيد؟ مردم از شما توقّع عصمت دارند نه عدالت! بعد از اين كلام، مرحوم حاج آقا حسين به فكر فرورفته و رنگشان چنان سرخ شد كه به سياهى مىزد و بعد فرمودند: راست مىگوئيد، همينطور است!!
مردم از أهل علم توقّع نمايندگى امام عليهالسّلام را دارند. اگر عملى انجام دهند كه نسبت به آنان بدبين و بدگمان شوند، در واقع به أصل و أساس دين بدبين شدهاند، آنوقت مىگويند: حتما امام صادق عليهالسّلام نيز از همين افراد بوده است. اگر بين علماء اختلاف و تعارضى ناشى از دنيا ببينند مىگويند: حتما تعارض بين امام صادق عليهالسّلام و أبوحنيفه نيز از اين نوع بوده است. اين نوع رفتارها بنياد و پايه اعتقاد مردم را خراب كرده و ريشه ايمان آنان را مىسوزاند و اين بزرگترين گناه است كه انسان در جايگاه و مرتبه پيغمبرأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم باشد و عمل خلاف كند.
لذا طالب علم قبل از ورود به مسلك أهل علم بايد محاسبه نموده و با
ص 151
بصيرت وارد شود و بداند قدم در چه راهى مىگذارد و هدف و مقصد خود را فقط خدا قرار داده و نطفه حبّرياست و جاهطلبى و آقايى و اعتبارات دنيّه دنيويّه را در وجود و كمون ذات خود نابود نمايد. اگر چنين كرد، ديگر يك طلبه عادى نخواهد بود كه تفاوت او با ديگران فقط در لباس و ظاهر باشد و هر جا برود و هر كارى بكند و يله و رها باشد.
مىفرمودند: طلبه نبايد اين علوم و معارف را وسيلهاى براى افاده و تعليم ديگران بداند، بلكه در وهله أوّل بايد براى كمال نفس خود علم بياموزد. بايد در صدد تهذيب نفس باشد و خود را إصلاح كند. اگر درس را براى فهميدن و عملكردن بخواند و به دنبال تهذيبنفس خويش باشد، ديگران نيز از او استفاده كرده و از علومش بهره مىبرند و نيز ميتواند مردم را به سوى خداوند جلّجلاله حركت و سوق دهد و گرنه، نه خود متمتّع مىشود و نه ديگران بهره واقعى و كامل مىبرند. وليكن معالأسف برخى از طلاّب كه وارد حوزه مىشوند، نهايت سعى و اجتهاد آنان تحصيل مقام مرجعيّت و تصرّف كرسى افتاء و رياست عامّه است و جز اين هيچ مقصد و مقصودى ندارند و بههيچوجه در تحصيل علم و دانش خداوند را در نظر ندارند!
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إلّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى.[12]
«پس اى پيغمبر! رويت را بگردان از ديدار كسيكه از ذكر ما و ياد ما اعراض كرده و روى خود را گردانده است و غير از پستترين زندگى بهيمى مقصد و مقصودى ندارد. آنست نهايت مرتبه و غايت درجه از علومشان كه
ص 152
بدانجا رسيدهاند. تحقيقا پروردگار تو داناتر مىباشد به آن كس كه از راه وى منحرف و گمراه شده است و او داناتر مىباشد به آن كس كه راه يافته است.»
اگر قصد داريد عالم شويد، عالم عارف شويد
بارها مىفرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم عارف شويد، عالم خداشناس شويد. كراراً مىفرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم باللـه و بأمراللـه شويد، عالم ربّانى و فقيه صمدانى شويد. علم بدون عرفان و شناخت حضرت حقّ صرف يادگرفتن پارهاى اصطلاحات است، بايد با دو بال علم و عمل حركت كنيد نه يك بال؛ با يك بال نمىتوان در آسمان فقاهت و معرفت به پرواز و طيران درآمد.
از علمايى كه دنبال معرفت خدا بودند، از علمايى كه علاوه بر تحصيل علوم رسمى و طىّ مدارج و معارج آن، سينه آنها محل إشراق أنوار معرفت خدا بود و عشق و محبّت به حضرت پروردگار در دل آنان موج مىزد، همانند مرحوم ملاّمحسن فيضكاشانى و مرحوم آقا سيّدجمالالدّين گلپايگانى، به عالمان جاندار تعبير مىكردند؛ يعنى عالمانى كه در اثر مجاهدات نفسانى و رياضات شرعى و تعلّقنداشتن به متاع دنيا و توجّه تامّ به حضرت معبود، درخت وجود آنان به سدرهالمنتهاى حضرت حقّ پيوند خورده و تناور گشته و ريشه در عوالم ربوبى دوانيدهاست، به گونهاى كه باد سرد خزان نفس أمّاره و شيطان نمىتواند برگهاى آنان را زرد و يا ريشه آنان را بخشكاند.
گاهى اين أبيات عالى و راقى از تركيببند معروف مرحوم آيةاللـه حاج ميرزا حبيب خراسانى رحمةاللـهعليه را كه در بيان عجز و اظهار ذلّ عبوديّت و مسكنت و خوارى و فناى بنده در برابر مقام كبريايى حضرت حقّ مىباشد، مىخواندند:
بنده را پادشاهى نيايد از عدم كبريايى نيايد
ص 153
بندگى را خدايى نيايد از گدا جز گدائى نيايد
من گدا من گدا من گدايم از عدم صرف هستى نشايد
دعوى كبر و مستى نشايد خاك را جز كه پستى نشايد
از فنا خودپرستى نشايد من فنا من فنا من فنايم[13]
و بعد مىفرمودند: ايشان از علماء جاندار بودهاند.
سرى كه عشق ندارد كدوى بىبار است
بر همين اساس كرارا به كيمياى عشق و محبّت إلهى سفارش نموده و مىفرمودند: اگر عالم مىشويد، عالم عاشق شويد، عاشق خدا باشيد. سرى كه عشق ندارد كدوى بىبار است؛ يعنى دلى كه از نور محبّت پروردگار تهىاست فاقد خير و بهره است.
فَطِبْ بِالهَوَى نَفْسًا، فَقَد سُدْتَ أنْفُسَ الـ عِبادِ مِنَ العُبّادِ فى كُلِّ اُمَّةِ(1)
وَ فُزْ بِالعُلَى وَافْخَرْ عَلى ناسِكٍ عَلا بِظاهِرِ أعْمالٍ وَ نَفْسٍ تَزَكَّتِ(2)
وَ جُزْ مُثْقَلاً لَو خَفَّ طَفَّ مُوَكَّلاً بِمَنْقولِ أحْكامٍ وَ مَعْقولِ حِكْمَةِ(3)
وَ تِهْ ساحِبًا بِالسَّحْبِ أذْيالَ عاشِقٍ بِوَصْلٍ عَلى أعْلَى المَجَرَّةِ جُرَّتِ(4)
وَ جُلْ فى فُنونِ الاِتّحادِ وَ لاتَحِدْ إلَى فِئَةٍ فى غَيْرِهِ العُمْرَ أفْنَتِ(5)[14]
ص 154
1. با محبّت إلهيّه نفس خود را خوش دار، چرا كه با آن بر شريفترين عبّاد از هر امّتى سرورى مىيابى و سيّد و آقاى آنان مىشوى.
2. و با ظفريافتن به مقامات عاليه در محبت پروردگار افتخار كن بر زاهدان و ناسكانى كه با أعمال ظاهرى و با نفسى كه از حبّ دنيا و اخلاق سيّئه پاك شده، علوّ و برترى يافتهاند.
3. و نيز با اين محبّت، از كسانى كه خود را با علوم ظاهرى از منقول و معقول سنگين كردهاند، به گونهاى كه اگر از اندوختههايشان در آن علوم، اندكى كاسته شود، خود را سبك و بىمايه مىدانند، بگذر.
4. و به واسطه محبّت، تكبّر و بلندى نما و دامان خود را بر فراز ابرها بكش، دامان عاشقى كه اگر از مقام محبّت به مقام وصل ترقّى نمايد، دامن وى بر بالاترين نقطه كهكشان و عالىترين نقطه عالم هستى كشيده خواهد شد.
5. مراتب مقام اتّحاد با حضرت محبوب را جولانگاه خود قرار ده و در آنها به سير و طواف مشغول باش و به جماعتى كه نقد عمر را در غير محبوب صرف كردند، متمايل مشو!
«تَأَدَّبوا بِـٔادابِ الرّوحانيّين»
از حضرت أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالسّلام روايت شده است كه: لَيْسَ الْعِلْمُ فى السَّمآءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ وَ لا فى تُخومِ الْأرْضِ فَيَخْرُجَ لَكُمْ! وَلَكِنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فى قُلوبِكُمْ؛ تَأَدَّبوا بِـٔادابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ.[15]
«علم نه در آسمان است كه بسوى شما فرود آيد و نه در دل زمين است كه براى شما بيرونآيد. بلكه علم در نهاد دلهايتان سرشتهشدهاست؛ خود را به آداب سدرهنشينان عالم قدس مؤدّب كنيد تا آن علم براى شما ظاهر و آشكار گردد.»
ص 155
بارى، براى طلاّب علوم و معارف إلهيّه كه قصد دارند وارثان علوم پيامبر گرامى و أئمّه طاهرين صلواتاللـهعليهمأجمعين شوند و پس از هدايتيافتن خود، مردم نيز در سايه انوار علوم و دانش آنان هدايت يابند، تقيّد و التزام به أحكام شرع مبين و استنان به سيره و سنّت ستارگان فروزان آسمان هدايت امرى ضرورى و لازم است، تا در اثر اين متابعت، سلطان محبّت در دل ظهور كرده و آثار و صفات محبوب در محبّ ظاهر گردد و غرض اصلى تحصيل علم كه همان رسيدن به مقام قرب و لقاء باشد، محقّق شود.
و لذا در بيان و ترسيم منهاج قويم تحصيل علم، علاوه بر آنچه ذكر شد مىفرمودند: طلبه بايد به أحكام و دستورات شرع انور مقيّد باشد. به انجام فريضه و نماز أوّل وقت و حتّىالإمكان با جماعت و خواندن نماز شب ملتزم باشد. در صورت امكان هر روز و إلّا يك روز در ميان به زيارت حضرت علىّبنموسىالرضا عليهآلافالتحيّهوالثّناء مشرّف شود و خود را بر آن حضرت عرضه نموده و از روح مطهّر امام عليهالسّلام استمداد بجويد.
با قرآن مجيد مأنوس بوده و آيات آن را با صوت حزين تلاوت كند و بر دردهاى معنوى خود مرهم بگذارد.
سعى كند هميشه قرآنمجيد در جيبش باشد و جانماز با مهر تربت را نيز همراه خود داشته باشد.
[1] در كافى از امام صادق عليهالسّلام از رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم روايت نموده است كه: طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسلِمٍ. ألا إنَّ اللـهَ يُحِبُّ بُغاةَ العِلْمِ. «طلب علم بر هر مسلمانى واجب است. بدانيد كه خداوند طالبين علم را دوست دارد.»
و نيز از امام صادق عليهالسّلام روايت نموده است كه: لَوَدِدتُ أَنَّ أصْحابى ضُرِبَتْ رُؤوسُهُمْ بِالسّياطِ حَتَّى يَتَفَقَّهُوا. «دوست داشتم كه با تازيانه بر سر اصحاب من زده مىشد تا به مرتبه فقاهت و شناخت دين برسند.» الكافى، ج1، ص 30 و 31، باب فرضالعلمو وجوبطلبه، ح 1 و 8.
[2] نورملكوتقرآن، ج 2، ص 310.
[3] كافى، ج 1، ص 40، كتاب فضلالعلم، باب سؤالالعالموتذاكره، ح 3.
[4] ديوانحافظ، ص 102، غزل 228.
[5] ديوانابنفارض، تائيه كبرى، ص 123 و 124.
[6] مشارقالدّرارى، ص 695 و 696، با تصرّف و تحرير جملات.
[7] قسمتى از آيه 113، از سوره 4: النّسآء.
[8] قسمتى از آيه 66، از سوره 6: المآئدة.
[9] الكنى و الألقاب، ج 3، ص 15 و 16، طبع مكتبة الصّدر؛ و ج 2، ص 498 و 499، از طبع مؤسّسة النّشر الأسلامىّ.
[10] مراد از «مؤنّث» در اينجا منفعل است و چون ماسوىاللـه همگى مخلوق بوده و هر مخلوقى منفعل مىباشد و فاعل مطلق خداست، از ماسوىاللـه به مؤنّث تعبير فرموده است. علاّمهطباطبائى قدّسسرّه در ذيل آيه شريفه: إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَـثًا ميفرمايد:
الإناث جمع اُنثى، يقال: أنُث الحديد أنثًا أى انفعل و لان، و أنُث المكانُ أسرع فى الإنباتِ و جاد؛ ففيه معنى الانفعال و التّأثّر، و بذلك سُمّيتِ الاُنثى من الحيوان اُنثى. و قد سُمّيت الأصنامُ و كلُّ معبودٍ من دون اللـه إناثًا لكونها قابلاتٍ منفعلاتٍ ليس فى وُسعها أنتفعل شيْئًا ممّا يتوقّعه عبادُها منها ، كما قيل، قال تعالى: إنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللـه لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لاَ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. مَا قَدَرُوا اللـهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ. و قال: وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاَ يَمْلِكُونَ لأِنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لاَ حَيَـوةً وَ لاَ نُشُورًا. فالظّاهر أنّ المُرادَ بالاُنوثةِ الانفعالُ المحضُ الّذى هو شأنُ المخلوقِ إذا قيس إلى الخالقِ عزّاسمُه. (الميزان، ج 5، ص 83)
[11] ديوانحافظ، ص 159، غزل 355.
[12] آيه 29 و 30، از سوره 53: النّجم.
[13] ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص 53 و 54.
[14] ديوان ابنالفارض، تائيه كبرى، ص 90.