New Page 4

  

صفحه قبل


ص 157

 زىّ طلبگى

ايشان نسبت به رعايت شؤون ظاهرى طلاّب نيز بسيار دقيق بودند و تأكيد فراوانى داشتند كه طلاّب در هيئت ظاهرى و لباس نيز از سنّت رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم تبعيّت كنند، گرچه اين سنّت حسنه مخالف عرف و عادات مردم بوده و در اثر رواج فرهنگ غرب عامّه مردم آن را ناپسند بدارند؛ زيرا معتقد بودند يكى از وظائف خطير و مهمّ عالمان ربّانى كه تربيت‏يافتگان مدرسه حقائق أهل‏بيت عليهم‏السّلام مى‏باشند، دفاع و پاسدارى از حدود و ثغور شريعت غرّاء و حفظ و حراست آن از دستبرد شياطين و تحريف و تبديل أحكام نورانى آن است. بايد آداب و سنن إلهى را إحياء نمايند و آنها را در تمام شؤون حيات مسلمين به مرحله اجراء درآورند و گرد و غبار نسيان را  از سنّت‏هايى كه يا بالكلّيّه فراموش شده‏اند و يا اگر اسم و اثرى از آنها هست فقط در حدّ تشريفات است بزدايند.

و در مقابل لازم و ضرورى‏است كه آداب و سنن كفر را از بين برده مظاهر فرهنگ‏هاى ضالّه غربى و شرقى و ملل و تمدّن‏هايى كه در انحطاط اخلاقى و منجلاب هوى و هوس فرو رفته‏اند را از زندگى خود و مردم زدوده، آنان را از ميل و گرايش به آن آداب و رسوم عفن و متعفّن، بدون در نظر گرفتن مصلحت‏هاى پندارى، انذاز و تخويف نمايند.

 


ص 158

و طبعا در اين راه افرادى كه آداب و رسوم زندگى خود را بر أساس اوهام و خيالات و تبعيّت از آباء و نياكان جاهلى خود بنا گذارده‏اند و افراد جاهل و نادان كه از جهل خود در هراس‏اند، زبان خود را به ملامت و سرزنش و تهمت و افتراء باز مى‏كنند؛ چرا كه النّاسُ أَعْدآءُ ما جَهِلوا.[1]

ازبين‏رفتن سنّت اسلامى در مورد لباس مسلمانان، در زمان پهلوى

يكى از اين سنّت‏ها كه با ظهور حكومت انگليسى پهلوى و واقعه كشف حجاب، مورد تحريف و تبديل واقع شد لباس مسلمين بود. عِمامه رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم كه تاج عزّت و كرامت مسلمانان بود را برداشته [2]، پاره و تحقير كردند و مبدّل به كلاه شاپو نمودند. حجاب كامل و پوشيه زنان عفيف و معصوم و پاكدامن را لباس تحجّر و تكدّى خوانده و آن را مورد سخريّه و استهزاء قرار دادند.

لباس مرد و زن مسلمان را كه تا آن زمان، لباس بلند و موجب عزّت و وقار آنان بود، به لباس كوتاه ذلّت و خوارى تبديل كردند. لباسى كه تا ديروز، لباس تقوى و عفّت و حياء بود ناگهان به لباس بى‏حيايى و بى‏شرمى مبدّل گشت، و مرتعى براى ديدگان هوس‏آلود انسان‏هاى شهوت‏ران و بيماردل شد و بالأخره آتش شهوت را در كانون عفّت و عصمت و حياى خانواده‏هاى مسلمانان افروختند.

احياء سنّت رسول‏اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم

و حضرت علاّمه والد روحى‏فداه، احياگر سنّت‏ها و فضيلت‏هاى


ص 159

فراموش شده بودند، عالم و فقيه مجاهدى كه تمام اين اوهام و خيالات و پندارها را كه بر ذهن و جان و دل مردم تنيده بود، با بصيرت نافذ خود كنار زده و زندگى خود و فرزندان و شاگردان سلوكى خود را بر اساس سيره و سنّت سنيّه نبىّ مكرّم إسلام و أهل‏بيت آن حضرت صلوات‌اللـه‏عليهم‏أجمعين ترتيب داده و منظّم نمودند. و اگر بگوئيم سيره ايشان، آيينه‏اى شفّاف و تمام‏نما براى سيره رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم بود، سخن به گزاف نگفته‏ايم.

رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم مى‏فرمايند: بُدِئَ الاْءسْلامُ غَريبًا وَ سَيَعودُ غَريبًا كَما بُدِئَ، فَطوبَى لِلْغُرَبآءِ! فَقيلَ: وَ مَنِ‏الْغُرَبآءُ يا رَسولَ‌اللـه؟ قالَ: الَّذينَ يُصْلِحونَ مَا أَفْسَدَهُ النّاسُ مِن سُنَّتى وَ الَّذينَ يُحْيونَ ما أماتوهُ مِن سُنَّتى.[3]

«إسلام در غربت و تنهايى طلوع كرد و به زودى به غربت أوّل خود باز خواهد گشت، پس سعادت و نيكبختى از آنِ غريبان است! از آن‏حضرت سؤال شد: اى رسول‏خدا آن غريبان سعادتمند چه كسانى هستند؟ حضرت فرمودند: آنان‏كه آنچه از سنّت‏هاى مرا كه مردم خراب و فاسد كرده‏اند اصلاح نموده و آنچه از سنّت مرا كه ميرانده‏اند إحياء و زنده مى‏كنند.»

لذا به جهت إحياء سنّت رسول أكرم صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم، مرحوم علاّمه والد قدّس‌اللـه‏نفسه‏الزّكيّة به ترغيب و تشويق به لباس سنّت و لباس رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم و ترويج آن‏مى‏پرداختند. و طلاّب ارادتمند به ايشان همگى مفتخر به پوشيدن دائمى اين لباس مقدّس بودند. مجالس عيد غدير خم و عيد نيمه شعبان كه همراه با مراسم تاج‏گذارى و عمامه‏گذارى طلاّب علوم و معارف إلهى بود، بسيار شورانگيز و سرشار از شوق و نشاط برگزار

 


ص 160

مى‏شد. دلسوختگان و شوريدگان حضرت حقّ و دوستداران و مشتاقان ولايت در نغمه‏هاى توحيدى و ولايى با يكديگر همنوا مى‏شدند، جان‏ها سرمست از باده وحدت و ولايت و مستغرقِ در أنوار جمال حضرت پروردگار مى‏گرديد.

ايشان از عمامه و خلعت رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم، آنچنان كه شايسته و سزاوار آن بود تجليل و تكريم مى‏نمودند؛ آنگونه كه أهل‏علم و طلاّب بر خود مى‏باليدند و خدا را از اين موهبتى كه به آنان عطا فرموده بود شاكر بوده و حمد و ستايش مى‏نمودند.

زنان مؤمنه و مخدّرات نيز در اثر تبعيّت از ايشان در پيروى از سيره حضرت فاطمه زهراء سلام‌اللـه‏عليها، شهد شيرين پرده‏نشينى و مصونيّت و تحفّظ و پرداختن به امور موافق با فطرت را چشيده و محفوف به أنوار كرامت و عزّت و حياء و عفّت شدند، و دوش‏به‏دوش شوهران خود در كاروان انسانيّت و معنويّت در حركت بسوى عالم توحيد همراه شدند و أنوار معرفت بر دل آنها تابيد، و آرامش و سكون و وقار و طمأنينه‏اى را كه رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم در دين توحيدى خود براى آنان به ارمغان آورده بود، با جان خود احساس كردند.

سنّت رسول‏اكرم صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله در لباس بلند و پوشش سر

لباس بلند و پوشيدن سر را سنّت رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم مى‏دانستند؛ نه اين كه نوعى لباس براى صنف و گروهى خاصّ، و آن هم در زمانى خاصّ باشد. و لذا دستور ايشان مخصوص به بيرون از خانه نبود، بلكه مى‏فرمودند: در خانه نيز بايد لباس بلند پوشيد و عمامه يا شب كلاه به سر گذاشت. خود ايشان در منزل هميشه لباس بلند داشته و عمامه سبز رنگ به سر مباركشان مى‏بستند.

به طلاّب پيش از معمَّم‏شدن [4] دستور مى‏فرمودند كه لباس بلند پوشيده


ص 161

 شب‏كلاه سفيد بر سر بگذارند[5] و تأكيد ايشان بر اين سنّت حسنه سبب شده بود كه طلاّب علاقمند به ايشان در حوزه علميّه خراسان از تقيّد به لباس بلند و پوشيدن شب‏كلاه سفيد شناخته شوند.[6]

 


ص 162

تأكيد بر حفظ زىّ طلبگى در تمام جهات و حالات

لباس ما هم از زمانى كه به مدرسه ابتدائى مى‏رفتيم، لباسى بلند و بصورت پالتويى بود كه بايد قدّ آن به اندازه يك وجب پائين‏تر از زانو باشد و هميشه لباس ما را به اين نحو به خيّاط سفارش مى‏دادند و هميشه حتّى در گرماى تابستان، اين لباس را به تن مى‏نموديم، با اينكه گاهى مورد استهزاء و خنده بچّه‏هاى مدرسه قرار مى‏گرفتيم.

حضرت علاّمه رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه هم به آراستگى باطنى طلاّب و هم به آراستگى ظاهرى آنان بسيار اهتمام داشتند؛ يعنى طلبه علاوه بر داشتن باطنى مهذّب و قلبى مصفّى و آراسته به حليه مكارم أخلاق، بايد آثار متانت و وقار در ظاهر او نيز هويدا و آشكار باشد، به گونه‏اى كه يادآور و مذكّر رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم باشد.

به همين خاطر مى‏فرمودند: طلبه بايد موى سرش كوتاه بوده و محاسنش مرتّب و شانه زده و از موى سر بلندتر باشد، البتّه شارب خود را بايد كوتاه نگه دارد.

ايشان همچنين طلاّب را از پوشيدن انواع دم‏پائى‏ها به جاى نعلين و كفش و نيز از ساعت مچى نهى فرموده و آنها را با زىّ‏طلبگى و وقار مطلوب موافق نمى‏ديدند. و خودشان هر وقت براى ما ساعت مى‏خريدند، از نوع ساعت‏هاى جيبى مى‏خريدند، چه زمانى كه معمّم بوديم و چه قبل از آن خصوصا كه در آن زمان، استفاده از ساعت مچى سبك بود.

و نيز مى‏فرمودند: لباسى كه طلبه مى‏پوشد لازم نيست نو باشد ولى باید


ص 163

تميز و مرتّب باشد. پيراهنى كه به تن ميكند سفيد و مناسب با شأن طلبه بوده و تكمه يقه حتما بسته باشد. و از پوشيدن عبا و پيراهن عربى بدون قبا كه از وقار طلبه مى‏كاهد اجتناب نمايد.

همچنين مى‏فرمودند: طلبه بايد حرمت لباس رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم را حفظ نموده و از درآوردن آن به بهانه‏هاى واهى و سست، پرهيز كند.

و از اينكه بعضى از طلاّب معمّم گاهى با عبا و عمامه هستند و گاهى آن را در مى‏آورند و با لباس معمول مردم ظاهر مى‏شوند كه موجب وهن اين لباس مى‏شود، به شدّت ناراحت بوده و نهى مى‏فرمودند؛ زيرا أوّلاً همانطور كه گذشت اين لباس را سنّت رسول خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم مى‏دانستند، و عمل به سنّت ـ به خصوص سنن مؤكّده ـ براى يك طلبه، محدود به زمان و مكان خاصّى نمى‏باشد، و نبايد براى هم‏شكلى و هم‏رنگى با ابناء دنيا دست از عمل به سيره و سنّت آن حضرت برداشت. و ثانياً در زمان حاضر اين لباس خاصّ به صورت نماد و نشانه‏اى براى أهل علم درآمده است و پوشيدن موقّت و درآوردن آن سبب وهن و هتك ارزش آن در ديد ديگران خواهد شد و اين خطائى غير قابل جبران است.

 اهتمام به حفظ سلامتى

در كنار تحصيل علم به حفظ‏الصّحّة و حفظ سلامتى مزاج تأكيد بسيار داشته و مى‏فرمودند: طلبه بايد در حفظ سلامتى خود كوشا باشد و گرنه دچار مشكل خواهد شد و چه بسا در اثر از دست‏دادن سلامتى و ابتلاء به أمراض از ادامه تحصيل و طىّ درجات كمال باز مى‏ماند.

خود ايشان با وجود اينكه در ابتداى شروع به تحصيل در حوزه، بنيه و مزاجشان قوىّ بوده است، أمّا در أثر بى‏خوابى‏ها و تحمّل مشقّات و فشارهايى

 


ص 164

كه در دوران تحصيل در قم و نجف به ايشان وارد شده بود، سلامتى مزاجشان تا حدود زيادى از دست رفته بود و مبتلا به بيماريهائى شده بودند و لذا به ما مى‏فرمودند: شما اينگونه درس نخوانيد.

حقير با آقاى أخوى در أيّام تحصيل در بلده طيّبه قم، در حجره يك چراغ علاءالدّين داشتيم كه صبح هنگام خروج از حجره براى درس و بحث، غذاى ظهر خود را روى آن قرار مى‏داديم و مى‏رفتيم، ظهر كه براى صرف غذا و استراحت به حجره بر مى‏گشتيم، مى‏ديديم كه يا شعله چراغ بالا رفته و غذا سوخته و يا شعله پايين آمده و غذا نپخته مانده است! و به همين دليل مدّتى بود كه غالبا بدون نهار مى‏مانديم و مجبور مى‏شديم به يك غذاى حاضرى مانند نان و پنير و يا تخم مرغ بسنده كرده و خود را سير كنيم، تا اينكه حضرت علاّمه والد مطّلع شدند و فرمودند: حفظ سلامتى بدن واجب است، اينگونه كه شما عمل مى‏كنيد به سرمنزل مقصود نمى‏رسيد، بايد سلامتى خود را حفظ كرده و نسبت به تغذيه كوتاهى نكنيد.


ص 165

ملاك انتخاب مصاحب و استاد

تأثير مصاحبت و همنشينى

اگرچه در أخبار و روايات امر به تفقّه در دين و تحصيل علم و معرفت شده، اما از سوى ديگر نسبت به مجالست و مخالطت با أبناء دنيا كه قلوب آنان از محبّت دنيا پر شده، و نيز از معاشرت با أهل فسق و فجور و معصيت كه ظلمت گناهان دلهاى آنان را تيره‏وتار كرده است، نهى‏شده‏است؛ چرا كه غريزه محاكات و تأثير و تأثّر نفوس بر يكديگر، امرى وجدانى و ضرورى و غيرقابل انكار است.

چه بسيار افرادى كه در اثر صحبت اهل‌اللـه به فوز و فلاح و رستگارى رسيدند و نداى: يَـلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ[7] آنان در ملك و ملكوت طنين انداخت و چه بسيار افرادى كه در اثر همنشينى با قرين سوء و ناجنس هنوز فرياد حسرت و ندامت آنان كه: يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِيلاً[8] شنيده مى‏شود.

حضرت علاّمه والد روحى‏فداه بارها اين أبيات از ديباچه شيخ مصلح‏الدّين سعدى شيرازى را در آثار صحبت و تأثير كمال همنشين براى ما

 


ص 166

مى‏خواندند:

گلى خوشبوى در حمّام روزى                رسيد از دست محبوبى به دستم

بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى                       كه از بوى دلاويز تو مستم

بگفتا من گِلى ناچيز بودم                          وليكن مدّتى با گُل نشستم

كمال همنشين در من أثر كرد                    وگرنه من همان خاكم كه هست[9]

بنابراين براى طالب علم جائز نيست از هرجا و هركسى أخذ و تلقّى نمايد و نمى‏تواند جان و نفس خود را براى تعليم و تربيت به دست هر معلّمى بسپارد، ولذا مى‏فرمودند: افرادى كه از بلاد و شهرهاى خود به سوى حوزه‏ها گسيل مى‏شوند و به اين علوم اشتغال مى‏يابند و به مراتب عاليه در علم و فضل رسيده و مدرّس دروس سطح عالى حوزه شده يا به مقام مرجعيّت مى‏رسند سه صنف مى‏باشند:

اصناف سه‏گانه طالبان علم، از حيث نيّت

صنف أوّل: كسانى هستند كه قصدشان تنها دنيا و تحصيل متاع عالم غرور و حطام آنست و به دنبال شهرت و جاه بوده و أبدا خدا را در نيّت ندارند و علم را براى دنيا و أعراض آن فرامى‏گيرند؛ اين گروه بطور كلّى از درجه اعتبار ساقط بوده، به‏هيچ‏وجه مرضىّ رضاى خدا و رسول‏خدا صلّى‌اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم نيستند و أبداً نبايد نزد چنين افرادى به شاگردى و تعلّم زانو زد.

صنف دوّم: كسانى هستند كه داعى و انگيزه آنان براى ورود به حوزه و تحصيل، اينستكه علم فى‏نفسه مطلوب است و علم را لِلعِلم دنبال مى‏كنند و به‏همين خاطر درس‏مى‏خوانند و رنج و مرارت و مشقّت‏هاى راه تحصيل را به جان خريده و به مدارج عالى علمى دست مى‏يابند؛ اين افراد اگر أهل تقوى باشند، درس‏گرفتن و تعلّم نزد آنان منع و محذورى ندارد.

صنف سوّم: كسانى هستند كه علم را لِلّه مى‏آموزند و خدا را مقصد و


ص 167

مقصود خود قرار مى‏دهند. اين افراد با بارقه‏هايى از محبّت خدا كه بر دل آنها مى‏وزد، گوهر جان را در صدف عشق و محبّت حضرت پروردگار مى‏پرورانند و از سر إخلاص و خلوص‏نيّت درس‏ مى‏خوانند و به رشد و تعالى و كمال مى‏رسند؛ اين گروه به مراتب از صنف دوّم أفضل و أحسن مى‏باشند.

لزوم ملاحظه اخلاص و طهارت نفس در انتخاب استاد

و طالب علم براى رسيدن به رشد و تعالى علمى و عملى، بايد در انتخاب استاد، حيث إخلاص و طهارت نفس و تقوى را لحاظ نمايد.

از امام صادق عليه‏السّلام روايت شده است كه فرمودند: وَ الْعالِمُ حَقًّا هُوَ الَّذى يَنْطِقُ عَنْهُ أَعْمالُهُ الصَّالِحَةُ وَ أوْرادُهُ الزّاكيَةُ وَ صَدَّقَهُ تَقْواهُ، لا لِسانُهُ وَ مُناظَرَتُهُ وَ مُعادَلَتُهُ وَ تَصاوُلُهُ وَ دَعْواهُ. وَ لَقَدْ كَانَ يَطْلُبُ هَذا الْعِلْمَ فى غَيْرِ هَذا الزَّمانِ مَن كانَ فيهِ عَقْلٌ وَ نُسُكُ وَ حَيآءُ وَ خَشْيَةٌ، وَ إنّا نَرَى طالِبَهُ الْيَوْمَ مَن لَيْسَ فيهِ مِن ذَلِكَ شَىْ‏ءٌ. وَ المُعَلِّمُ يَحْتَاجُ إلَى عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ بَذْلٍ.[10]

«عالم حقيقى تنها آن عالمى است كه اعمال صالح و شايسته و تلاوت قرآن و ذكر و دعاى خالصانه او از حقيقت و واقع او خبر دهد، و تقوى و پرهيزگاريش او را در داشتن علم و دانش تصديق كند، نه زبان فصاحت و جدال و نزاع و صولت و استقامت در برابر خصم و ادّعاى علم و دانش .

هر آينه در زمان گذشته، كسى به دنبال علم و معرفت و تحصيل آن بود كه داراى عقل و خرد و صاحب عبادت و بندگى بود، جلبابى از حيا و شرم داشت و از خداى خود بيمناك بود؛ أمّا امروز كسانى را طالب علم مى‏بينيم كه حتّى يكى از اين اوصاف در ايشان نمى‏باشد !

 


ص 168

معلّم در طريق تعليم و تربيت بايد خردمند باشد و با شاگردان خود رفق و مدارا نمايد، و براى آنان طبيب شفيق و خيرخواهى باشد كه در برابر سفاهت آنان حلم و بردبارى به خرج دهد و در مقابل جهالت آنان شكيبائى نمايد، و علم خود را از شاگردى كه او را قابل مى‏يابد، دريغ نكرده و بر او بذل نمايد.»

بارى نفس استاد بسان چشمه‏اى است كه اگر از كدورت هوى و هوس و حبّ جاه و مال و طمع و ديگر خصلت‏هاى زشت و ناپسند، صاف و زلال بوده و در اثر تجلّيات رحمانى به صفا و يكرنگى رسيده و ماء معين آن پاك و ذوق‏انگيز باشد، بديهى است وقتى اين آب برپاى نهال وجود شاگرد جارى مى‏شود او را رشد داده و به كمال و بارورى مى‏رساند و ثمره و ميوه آن، كه همان انديشه‏ها و علوم و اخلاق إلهى مى‏باشند، همگى رسيده و پر آب و شيرين ميگردد.

سفارش أميرالمؤمنين عليه‏السّلام به بهره‏مندى از واعظ عامل

ولى اگر آب آن چشمه شور و تلخ و آلوده باشد، ريشه آن نهال را مى‏خشكاند و آن نهال به ثمر نمى‏نشيند، يا اگر ثمرى دهد، كال و نارس و حنظل خواهد بود. و از اين روست كه حضرت أميرالمؤمنين عليه‏السّلام مى‏فرمايند: أَيُّها النّاسُ اسْتَصبِحوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحِ واعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ امْتاحوا مِنْ صَفْوِعَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ.[11] «اى مردم! راه خود را از شعله چراغ وجود كسى روشن كنيد كه هم موعظه نموده و هم به آن موعظه عمل مى‏نمايد و سبوى جان خود را از زلال چشمه‏اى سيراب كنيد كه از تيرگى پاك شده‏است.»

اشعار مثنوى در تأثير نفس استاد در شاگرد

خوى شاهان در رعيّت جا كند                        چرخ أخضر، خاك را خضرا كند

شه چو حوضى دان، حشم چون لوله‏ها                    آب از لوله روان در گوله‏ها


ص 169

چونكه آب جمله از حوضى‏است پاك                هر يكى آبى دهد خوش ذوقناك

ور در آن حوض آب شور است و پليد                   هر يكى لوله، همان آرد پديد

زانكه پيوسته است هر لوله به حوض            خوض كن در معنى اين حرف خوض

لطف آب بحر كو چون كوثر است                    سنگريزه‏ش جمله درّ و گوهر است

هر هنر كه استا بدان معروف شد                         جان شاگردان بدان موصوف شد

پيش استاد اصولى هم اصول                          خواند آن شاگرد چست با حصول

پيش استاد فقيه، آن فقه‏خوان                              فقه خواند نى اصول و نى بيان

پيش استادى كه او نحوى بود                          جان شاگردش از آن نحوى شود

باز استادى كه او محو ره است                     جان شاگردش از آن محو شه است

زين همه أنواع دانش روز مرگ                      دانش فقر است، ساز راه و برگ[12]

استاد بايستى جامع بين علم و عمل باشد

بنابراين اگر دو استاد از جهت علمى مطلوب بوده و در رتبه مساوى با

 


ص 170

يكديگر قرار داشتند، ولى يك نفر از آنها از حيث عمل و تقوى و طهارت‏نفس بر ديگرى تفوّق داشت، نزد او درس بخوانيد و چقدر خوب است كه انسان در حلقه درس استادى وارد شود كه جامع بين علم و عمل بوده و در اين دو جهت صاحب كمال و مرتبه عالى باشد.

علل انكار عرفان و حكمت

در اينجا اشاره به اين نكته ضرورى است كه بعضى در أثر عدم‏مناسبت ذاتى با علوم و معارف إلهيّه و مسائل حكميّه و عقليّه، و يا اعوجاجى كه در نفوس آنان در أثر متابعت از أهواء و حبّ‏دنيا و ابتلاء به عوام‏زدگى پديد آمده، و فطرت خود را واژگون و استعدادهاى آن را تباه ساخته‏اند، يا در اثر محيط تربيتى نامناسب و دست‏نيافتن به أهل‌اللـه و اولياى حقّ قصورا يا تقصيرا، دست به انكار أصل معرفت و حكمت مى‏زنند؛ اينان چون قلب و عقل آنها از نور و فروغ إدراك آن حقائق عاليه بى‏بهره است، چگونه مى‏توانند به مطالعه أنوار جمال و جلال حضرت حقّ  نشسته و با چراغ خاموش خرد در مسائل عميق حكمت غور كنند؟!

ز روى دوست، دل دشمنان چه دريابد                         چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟[13]

فلذا بر معانى عالى و راقى و معارف بلندى كه از مكمن غيب حضرت حقّ براى علماء باللـه منكشف مى‏شود و بر حقايقى كه از خزانه علوم و أسرار جلال پروردگار بر اولياى إلهى نثار مى‏شود، طعن زده و آنها را طامات و شطحيّات و دروغ و پندار و خيال مى‏خوانند و صاحبان آن را أهل بدعت و ضلالت و گمراهى مى‏دانند؛ وَ إذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَـذَآ إِفْكٌ قَدِيمٌ.[14]

اگر خداوند واحد قهّار، به وحدت و توحيد و يگانگى خوانده شود،


ص 171

چهره‏درهم‏كشيده و ناراحت مى‏شوند؛ أمّا اگر براى غير حقّ، أصالت و وجودى استقلالى اثبات شود مسرور و شادمان مى‏گردند؛ وَ إِذَا ذُكِرَ اللَهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.[15]

زمانى كه أنبياء و أولياء و مناديان توحيد، نداى وحدت حضرت حقّ را سرمى‏دهند و مى‏گويند: اين كاخ آفرينش با موجودات شگفت‏انگيز آن جز سرابى بيش نيست و وجود آنها وجود ظلّى و وجود مستعار است، و اين عالم اعتبارات جز پندار و وهم و خيال چيز ديگرى نيست و غير از أصالت حضرت حقّ به هيچ أصالتى نبايد معتقد بود، اعراض‏كرده و روى‏مى‏گردانند؛ إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ إِلَـهَ إلّا اللَهُ يَسْتَكْبِرُونَ،[16] و با ذهن بسيط و عرفى در قرآن و علوم و معارف أهل‏بيت عليهم‏السّلام وارد شده و خود را لوادار شريعت و حامى دين مى‏دانند.

برخى از اين افراد كه بر اساس هواى نفس و دنياطلبى دست به إنكار اين معارف مى‏زنند، نه از روى جهل و ناآگاهى، اگر چه در دنيا با عوام‏فريبى و تمويه، جهل خود را مى‏پوشانند، امّا در بازار قيامت چون خطاب: هَـذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّـدِقِينَ صِدْقُهُمْ[17] از سرادق عزّ ربوبى به أهل محشر برسد و بر نقد دل

 


ص 172

آنها محك صدق گذاشته شود، تهى‏دستيشان آشكار گرديده و خسران زده خواهند شد.

آن شغالى رفت اندر خمّ رنگ                       اندر آن خم كرد يكساعت درنگ

پس بر آمد پوستش رنگين شده                           كه منم طاووس علّيّين شده

اى شغال بى‏جمال بى‏هنر                               هيچ بر خود ظنّ طاووسى مبر

سوى طاووسان اگر پيدا شوى                         عاجزى از جلوه و رسوا شوى

زانكه طاووسان كنندت امتحان                      خوار و بى‏رونق بمانى در جهان

موسى و هارون چو طاووس آمدند                   پرّ جلوه بر سر و رويت زدند

زشتيت پيدا شد و رسوائيت                             سرنگون افتادى از بالائيت

هاى اى فرعون ناموسى مكن                       تو شغالى هيچ طاووسى مكن[18]

 

مفاسد معاشرت با علماء سوء

تردّد نزد چنين افرادى و نفس مجالست و همنشينى با آنها و شبهاتى كه إلقاء مى‏كنند، آدمى را از سلوك صراط مستقيم بازداشته و متزلزل ميكند و نفس انسان را از تحصيل معرفت و نيل به مقصد آفرينش محروم و عقيم مى‏نمايد. و چه بسيار انسانهايى كه در اثر دوستى و مخالطت با آنها، عليرغم استعدادى كه براى إدارك حقيقت توحيد حضرت حقّ داشتند، تباه شده و هستى خود را باختند؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.[19] «بگو: اللـه و سپس ايشان را رها كن تا در امور سرگرم كننده خود غوطه‏ور شده و به بازى اشتغال ورزند.» در زمانى كه در بلده طيّبه قم درس‏مى‏خوانديم در بين أساتيد و مدرّسين حوزه، استادى وجود داشت كه از جهت علمى بسيار قوىّ بوده و در فضل و


ص 173

دانش مشهور بود. يكبار كه حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه به حجره ما تشريف آوردند، بدون مقدّمه فرمودند: شما نزد فلان آقا نرويد ! مطلقا در درس ايشان شركت نكنيد ! و ديگر توضيحى ندادند.

حقير در ضمير خود به فكر فرو رفتم و تفحّص نمودم كه چرا ايشان از تردّد نزد آن آقا و استفاده علمى از او با وجود علم و فضلى كه داشت نهى‏فرمودند؟ تنها جهتى كه به خاطرم آمد و مى‏توانست علّت نهى حضرت علاّمه‏والد باشد اين بود كه آن آقا با أهل عرفان و حكمت مخالف و با آنان در تضادّ بود.

 بركات مصاحبت با علماء ربّانى

از بيان مفاسد مجالست و همنشينى با علماء سوء به قرينه مقابله، آثار و بركات معاشرت و مصاحبت با علماء ربّانى و أهل ديانت و توحيد و ولايت دانسته مى‏شود، علمايى كه نور و حقيقت علم به جان و دل آنها آنچنان نشسته است كه حجاب پندار را از ديدگان بصيرت خود كنار زده و در دام عالم مجاز گرفتار نشده و يكسره رو به حقيقت آوردند.

اينان كسانى هستند كه حضرت حقّ متعال از آنان دستگيرى نموده و ايشان را بسوى خود هدايت فرموده‏است، تا اينكه صاحب قلب سليم شده‏اند. لذا زمانى كه آيات نور بر آنها خوانده مى‏شود گاهى اشك مهر و محبّت به حضرت پروردگار از ديدگانشان جارى مى‏شود و سر بر آستان شكر او مى‏گذارند و گاهى در مقابل جلال و كبرياى او، خضوع و خشوع جوانح و جوارح، آنان را در بر گرفته و در برابر خداى عزيز و جبّار به كرنش درمى‏آيند و بر خاك مسكنت و عبوديّت به سجده مى‏افتند؛ عالمان و فقيهانى كه خداوند تبارك‏وتعالى در مقام نعت و مدح آنها چنين ميفرمايد: قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُوْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَـنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ

 


ص 174

يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا.[20]

«بگو اى پيغمبر! ايمان بياوريد به آن يا ايمان نياوريد، كسانيكه قبل از آن به آنها علم داده‏شده‏است، زمانى‏كه قرآن بر آنها خوانده شود، بر ذَقَن‏ها و چانه‏هايشان به سجده بر خاك افتاده و مى‏گويند: پروردگار ما پاك و منزّه است و حقّا وعده پروردگار ما محقّق و شدنى‏است و بر چانه‏هايشان بر خاك مى‏افتند و گريه مى‏كنند و بر خشوع و شكستگى آنها مى‏افزايد.»

زنده‏شدن محبّت خدا در دل، در اثر مصاحبت با علماء ربّانى

بارى! مجالست و همنشينى با اين علماء و مصاحبت با آنها است كه انسان را به ياد خدا وامى‏دارد و محبّت او را در دل زنده ميكند و بالأخره به حيات طيّبه مى‏رساند.

لفظ‏ها و نام‏ها چون دام‏هاست                               لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست

آن يكى ريگى كه جوشد آب از او                        سخت كمياب است، رو آن را بجو

هست آن ريگ اى پسر ! مرد خدا                       كو به حقّ پيوست و از خود شد جدا

آب عذب دين همى جوشد ازو                               طالبان را زان حيات است و نمو

غير مرد حقّ ، چو ريگ خشك دان                        كآب عمرت را خورد او هر زمان

طالب حكمت شو از مرد حكيم                                   تا ازو گردى تو بينا و عليم

منبع حكمت شود، حكمت طلب                              فارغ آيد او ز تحصيل و سبب

لوح حافظ، لوح محفوظى شود                             عقل او از روح، محظوظى شود[21]

سفارش مرحوم علاّمه (ره) به استفاده معنوى از علماء وارسته

بر همين اساس حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه دستور داده بودند، در بلده قم هر هفته يا دوهفته‏يكبار از محضر عالمان وارسته و مهذّبى كه صاحب تقوى و طهارت باطن بودند ، همچون حضرت آية‌اللـه علاّمه حاج


ص 175

سيّد محمّدحسين طباطبائى، حضرت آية‌اللـه بهاءالدّينى و حضرت آية‌اللـه سدهى اصفهانى كسب فيض كنيم و از أنوار معنوى آنان بهره‏مند شويم. امّا عمده تأكيد و سفارش ايشان بر زيارت و استفاده از محضر پر خير و بركت حضرت علاّمه طباطبائى رضوان‌اللـه‏تعالى‏عليه بود. فلذا هر هفته صبح‏هاى پنجشنبه يا جمعه، به زيارت و ملاقات ايشان مشرّف مى‏شديم؛ جلساتى هفتگى بود كه معمولاً أعضاى آن از شش يا هفت نفر تجاوز نمى‏كرد، و حدودا سه إلى پنج نفر از آقايان فضلا و حقير و آقاى أخوى شركت مى‏كرديم. در اين جلسه‏ها از هر طرف و از هر جا سؤال مى‏شد؛ از فلسفه، از تفسير آيات قرآن كريم، از معانى روايات و نيز گاهى از توحيد حضرت حقّ سؤالاتى مطرح مى‏شد. حالِ حضرت علاّمه طباطبائى در اين جلسات اينگونه بود كه دائما اشتغال به ذكر حضرت حقّ داشتند، زمانى كه از ايشان سؤال مى‏شد ذكرشان را قطع كرده و پاسخ مى‏دادند و سپس دوباره مشغول به ذكر مى‏شدند. و حقّاً و تحقيقا اين جلسات، سرشار از نور و معنويّت بود و ما علاوه بر استفاده‏هاى شايان علمى، بهره‏هاى فراوان معنوى نيز مى‏برديم كه اين جهت بيشتر مورد نظر حضرت علاّمه والد بود.

شرائط تدريس

خداوند تبارك و تعالى قلب علماء ربّانى را محلّ تابش و إشراق أنوار علم و معرفت و سينه‏هاى آنان را خزانه علوم و معارف خود قرار داد، تا علاوه بر حراست و حفظ آنها از دستبرد افراد ناأهل و بدگوهر، آنها را به افراد قابل و مستعدّ از خلف صالح خود بياموزند و آن علوم را براى آنان به ميراث بگذارند. چرا كه اين علم اگر در دست عالمى باشد صاحب فطرت و عقل سليم و برخوردار از ضمير روشن، پايه‏هاى دين و أركان آن را محكم و مشيّد مى‏گرداند و با تبليغ و ترويج آن علوم ربّانى، روزبه‏روز بر پهناى افق خورشيد إسلام افزوده و

 


ص 176

اين دين مبين را گسترش مى‏دهد.

شروطی که در شاگردان درس باید احراز شود

و در مقابل اگر اين علم به دست عالم سوء باشد، آن را سلاحى عليه دين خواهد كرد و با القاء شبهات و ايجاد بدعت‏ها، جامعه را از سلوك و حركت در صراط مستقيم منحرف كرده و به ضلالت و گمراهى مى‏كشاند.

بدگهر را علم و فنّ آموختن                                       دادن تيغ است دست راهزن

تيغ‏دادن در كف زنگىّ مست                                  به كه آيد علم نادان را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قِران                               فتنه آرد در كف بدگوهران[22]

تدريس به شرط التزام و عمل به دستورات دين

فلذا حضرت علاّمه والد رضوان‌اللـه‏عليه مى‏فرمودند: استاد در مقام تعليم و تدريس حقّ ندارد براى هر كسى درس بگويد، بلكه بايد تقوى و صلاح شاگرد خود را احراز كند و بداند كه او اين علم را در جهت تحصيل رضاى خدا و رضاى امام زمان عجّل‌اللـه‏تعالى‏فرجه‏الشّريف به كار مى‏گيرد. بايد با شاگردان خود شرط كند كه ملتزم به دستورات دين باشند و بدانها عمل كنند. سيره علماى سابق نيز اينچنين بوده است؛ مى‏گويند شرط شركت در مجلس درس شيخ أنصارى رحمه‌اللـه، خواندن نماز شب بوده است. [23]


ص 177

و استاد نبايد به مجرّد بيان درس اكتفاء كند، بلكه در خلال درس بايد معارف و مكارم أخلاق را براى شاگردان خود بيان كند و سيره سلف صالح از بزرگان و أعيان علماء شيعه را در مجاهده با نفس و دورى از هوى و تحمّل رنج و مشقّت‏هايى كه در تحصيل علم كشيدند بازگو كند و آنها را با دو بال علم و عمل  حركت داده و تربيت نمايد.

اگر انسان به يك نفر كه با خلوص‏نيّت علم را للّه فرا مى‏گيرد يكى از كتب مقدّمات را درس بدهد، بهتر است از اين كه براى عدّه زيادى كه نيّتشان خدا نيست سطوح عاليه را تدريس كند ؛ زيرا ممكن است خداى ناكرده در آينده در صراط مستقيم حركت نكنند و از اين علم، استفاده سوء ببرند.


 

  


[1] نهج‏البلاغة، ص 501، حكمت شماره 172.

[2] شيخ حرّ عاملى رحمة‏اللـه‏عليه از كتاب مكارم الأخلاق از سكونى از امام صادق عليه‏السّلام از آباء گراميشان عليهم‏السّلام نقل ميكند كه: رسول خدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم فرمودند: العَمآئِمُ تيجانُ العَرَبِ إذا وَضَعوا العَمآئِمَ وَضَعَ اللَـهُ عِزَّهُمْ. «عمامه‏ها تاجهاى عرب است، هنگامى كه عمامه‏ها را از سر بنهند، خداوند عزّت را از ايشان سلب ميفرمايد.» وسآئل الشّيعه، ج 5، ص 57، كتاب‏الصّلوة، أبواب أحكام‏الملابس، باب 30، ح 6.

[3] المحجّه‏البيضآء، ج 1، ص 94 و 95.

[4] رعايت اين سنّت را به عموم شاگردان سلوكى نيز توصيه مى‏فرمودند، ولى نسبت به بعضى از غير اهل علم در برخى موقعيّت‏ها مى‏فرمودند: لازم نيست لباس بلند بپوشيد يا موى سر خود را كوتاه كنيد. برخى از غير طلاّب سؤل كرده بودند: آيا صلاح است موى سرمان را بتراشيم ؟ فرمودند: خير شما نبايد بتراشيد، هر كسى وظيفه‏اى دارد.

يكى از أطبّاء مشهور، از ايشان اجازه خواست كه كت بلند بپوشد، اجازه نفرمودند؛ چرا كه دكترى كه موقعيّت و شهرتى دارد اگر بخواهد به برخى از سنّت‏ها عمل كند، گاه چون در عرف مورد پذيرش قرار نمى‏گيرد مفسده آن بيشتر از مصلحتش مى‏باشد. ولى درباره طلاّب ـ به جهتى كه گذشت ـ تأكيد داشتند كه همه به اين دستورات عمل كنند.

[5] كلاه سفيد برسرداشتن از سنن حضرت رسول‏اللـه و أئمّه طاهرين عليهم‏الصّلوه‏والسّلام است. و از لباس سياه عموما و از خصوص كلاه سياه نهى شده است. (رجوع كنيد به وسآئل‏الشّيعة، ج 5، كتاب‏الصّلوة، أبواب أحكام‏الملابس، باب 31 ص 58 و 59، ح 2 و 3 و 5؛ و ج4، أبواب لباس‏المصلّى، باب 19 و 20، ص 382 تا ص 387 ح1 و 3)

[6] برخى اشكال مى‏كردند كه طلاّبى كه معمّم نيستند اگر قبل از عمامه‏گذارى لباس بلند پوشيده و شب‏كلاه بر سر بگذارند، اين طرز لباس پوشيدن موجب انگشت‏نماشدن مى‏شود و مصداق «لباس شهرت» است، فلذا نبايد اينچنين لباس پوشيد.

ولى اين سخن تمام نيست؛ زيرا اين لباس مسلّماً خلاف زىّ‏طلبگى نيست، بلكه شأن و وظيفه طلاّب پوشيدن اين لباس و حفظ سنّت رسول‏خدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله‏وسلّم است، و طلبه ميتواند در عين عمل به اين سنّت با وقار و متانت عزّت خود را حفظ كند و عمل به اين سنّت مستلزم شكسته‏شدن شأن مؤن نمى‏باشد.

امّا أدلّه‏اى كه ناظر به نهى از أصل مشهورشدن و انگشت‏نماشدن است، أعمّ از اينكه عمل شخص بر خلاف زىّ او باشد يا نه، اين أدلّه مسلّماً ناظر به لباسهائى كه سنّت و سيره معصومين عليهم‏السّلام است و به آن امر فرموده و تأكيد نموده‏اند نمى‏باشد، خصوصاً با اهتمام شديدى كه رسول خدا و أئمّه عليهم‏الصّلوه‏والسّلام در مسأله لباس داشته‏اند و  حفظ عزّت مسلمين را به بقاى فرهنگ اسلامى در مَلبس و مَطعم آنان مربوط دانسته‏اند.

از أميرالمؤمنين عليه‏السّلام روايت است كه مى‏فرمودند: لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ بِخَيرٍ ما لَمْ يَلبَسوا لِباسَ العَجَمِ وَ يَطْعَموا أطعِمَةَ العَجَمِ، فَإذا فَعَلوا ذلِكَ ضَرَبَهُمُ اللـه بِالذُّلِّ.

وسآئل‏الشّيعة، ج 5، كتاب‏الصّلوة، أبواب أحكام‏الملابس، باب 14، ص27، ح 4.

 

[7] ذيل آيه 26 و آيه 27، از سوره 37: يس: «اى كاش قوم من مى‏دانستند كه پروردگار من مرا در مغفرت و كرامت خود قرار داد.»

[8] آيه 28، از سوره 25: الفرقان: «اى كاش كه من فلانى را دوست و خليل خود نمى‏گرفتم.»

[9] كلّيات‏سعدى، ص 4.

[10] مصباح‏الشّريعة، باب 62: فى‏العلم، ص 261 و 262.

[11] نهج‏البلاغة، خطبه 105، ص 152.

[12] مثنوى معنوى، ابياتى منتخب از ص 75.

[13] ديوان‏حافظ، غزل 5، ص 3.

[14] قسمتی از آیة 11، از سورة 46: الأحقاف: «و چون بدان راه نیافتند گفتند: این دروغ بافی و افسانه سازی کهنی است. »

[15] آيه 45، از سوره 39: الزّمر: «و هنگاميكه خداوند به وحدانيّت ياد شود دلهاى آنانكه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ و ناراحت ميگردد و زمانيكه سخن از غير وحدت ذات أقدس او به ميان آيد ايشان خوشحال و مسرور مى‏شوند.»

[16] آيه 35، از سوره 37: الصّآفّات: «آنان چنين بودند كه وقتى به ايشان گفته مى‏شد هيچ معبودى جز اللـه نيست، تكبّر مى‏ورزيدند.»

[17] قسمتى از آيه 119، از سوره 5: المآئدة: «اين روز، روزى است كه صدق صادقان به آنها سود مى‏بخشد.»

[18] مثنوى معنوى، دفتر سوّم، أبياتى منتخب از ص 219 و ص 221.

[19] ذيل آيه 91، از سوره 6: الأنعام.

[20] آيات 107 تا 109، از سوره 17: الإسرآء.

[21] مثنوى معنوى، دفتر أوّل، أبياتى منتخب از ص 29.

[22] مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص 359.

[23] نظير اين مطلب از مرحوم سيّد بحرالعلوم نيز نقل شده است. مرحوم تنكابنى در قصص‏العلمآء ميگويد:  آخوند ملاّ زين العابدين سلماسى گفت كه بحرالعلوم هر شب در كوچه‏هاى نجف مى‏گرديد و براى فقرا نان و نحو آن مى‏برد. پس روزى چند درس را ترك كرد. پس طلاّب مرا شفيع كردند و من به خدمت آن جناب عرضه داشتم. آن جناب گفت كه درس نمى‏گويم.

پس بعد از چند روزى بار ديگر طلاّب مرا واسطه كردند كه سبب درس نگفتن را استعلام كن. پس من بار ديگر به ايشان عرضه داشتم، آن جناب فرمود كه اين جماعت طلاّب را هرگز نشنيدم كه در نصف شب تضرّع و زارى و مناجات صداى ايشان بلند شود با اينكه  من در غالب شبها در كوچه‏هاى نجف مى‏روم، پس چنين طالب علم را استحقاق نيست كه براى ايشان درس بگويم. چون طلاّب اين سخن را شنيدند، همه به تضرّع و زارى برآمدند و شبها صداى گريه و مناجات طلاّب از هر سو بلند شد؛ پس آن جناب بار ديگر مشغول به تدريس گرديد. (قصص‏العلمآء، ص 173 و 174)

 

ادامه متن