ص 157
ايشان نسبت به رعايت شؤون ظاهرى طلاّب نيز بسيار دقيق بودند و تأكيد فراوانى داشتند كه طلاّب در هيئت ظاهرى و لباس نيز از سنّت رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم تبعيّت كنند، گرچه اين سنّت حسنه مخالف عرف و عادات مردم بوده و در اثر رواج فرهنگ غرب عامّه مردم آن را ناپسند بدارند؛ زيرا معتقد بودند يكى از وظائف خطير و مهمّ عالمان ربّانى كه تربيتيافتگان مدرسه حقائق أهلبيت عليهمالسّلام مىباشند، دفاع و پاسدارى از حدود و ثغور شريعت غرّاء و حفظ و حراست آن از دستبرد شياطين و تحريف و تبديل أحكام نورانى آن است. بايد آداب و سنن إلهى را إحياء نمايند و آنها را در تمام شؤون حيات مسلمين به مرحله اجراء درآورند و گرد و غبار نسيان را از سنّتهايى كه يا بالكلّيّه فراموش شدهاند و يا اگر اسم و اثرى از آنها هست فقط در حدّ تشريفات است بزدايند.
و در مقابل لازم و ضرورىاست كه آداب و سنن كفر را از بين برده مظاهر فرهنگهاى ضالّه غربى و شرقى و ملل و تمدّنهايى كه در انحطاط اخلاقى و منجلاب هوى و هوس فرو رفتهاند را از زندگى خود و مردم زدوده، آنان را از ميل و گرايش به آن آداب و رسوم عفن و متعفّن، بدون در نظر گرفتن مصلحتهاى پندارى، انذاز و تخويف نمايند.
ص 158
و طبعا در اين راه افرادى كه آداب و رسوم زندگى خود را بر أساس اوهام و خيالات و تبعيّت از آباء و نياكان جاهلى خود بنا گذاردهاند و افراد جاهل و نادان كه از جهل خود در هراساند، زبان خود را به ملامت و سرزنش و تهمت و افتراء باز مىكنند؛ چرا كه النّاسُ أَعْدآءُ ما جَهِلوا.[1]
ازبينرفتن سنّت اسلامى در مورد لباس مسلمانان، در زمان پهلوى
يكى از اين سنّتها كه با ظهور حكومت انگليسى پهلوى و واقعه كشف حجاب، مورد تحريف و تبديل واقع شد لباس مسلمين بود. عِمامه رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم كه تاج عزّت و كرامت مسلمانان بود را برداشته [2]، پاره و تحقير كردند و مبدّل به كلاه شاپو نمودند. حجاب كامل و پوشيه زنان عفيف و معصوم و پاكدامن را لباس تحجّر و تكدّى خوانده و آن را مورد سخريّه و استهزاء قرار دادند.
لباس مرد و زن مسلمان را كه تا آن زمان، لباس بلند و موجب عزّت و وقار آنان بود، به لباس كوتاه ذلّت و خوارى تبديل كردند. لباسى كه تا ديروز، لباس تقوى و عفّت و حياء بود ناگهان به لباس بىحيايى و بىشرمى مبدّل گشت، و مرتعى براى ديدگان هوسآلود انسانهاى شهوتران و بيماردل شد و بالأخره آتش شهوت را در كانون عفّت و عصمت و حياى خانوادههاى مسلمانان افروختند.
احياء سنّت رسولاكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم
و حضرت علاّمه والد روحىفداه، احياگر سنّتها و فضيلتهاى
ص 159
فراموش شده بودند، عالم و فقيه مجاهدى كه تمام اين اوهام و خيالات و پندارها را كه بر ذهن و جان و دل مردم تنيده بود، با بصيرت نافذ خود كنار زده و زندگى خود و فرزندان و شاگردان سلوكى خود را بر اساس سيره و سنّت سنيّه نبىّ مكرّم إسلام و أهلبيت آن حضرت صلواتاللـهعليهمأجمعين ترتيب داده و منظّم نمودند. و اگر بگوئيم سيره ايشان، آيينهاى شفّاف و تمامنما براى سيره رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم بود، سخن به گزاف نگفتهايم.
رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: بُدِئَ الاْءسْلامُ غَريبًا وَ سَيَعودُ غَريبًا كَما بُدِئَ، فَطوبَى لِلْغُرَبآءِ! فَقيلَ: وَ مَنِالْغُرَبآءُ يا رَسولَاللـه؟ قالَ: الَّذينَ يُصْلِحونَ مَا أَفْسَدَهُ النّاسُ مِن سُنَّتى وَ الَّذينَ يُحْيونَ ما أماتوهُ مِن سُنَّتى.[3]
«إسلام در غربت و تنهايى طلوع كرد و به زودى به غربت أوّل خود باز خواهد گشت، پس سعادت و نيكبختى از آنِ غريبان است! از آنحضرت سؤال شد: اى رسولخدا آن غريبان سعادتمند چه كسانى هستند؟ حضرت فرمودند: آنانكه آنچه از سنّتهاى مرا كه مردم خراب و فاسد كردهاند اصلاح نموده و آنچه از سنّت مرا كه ميراندهاند إحياء و زنده مىكنند.»
لذا به جهت إحياء سنّت رسول أكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم، مرحوم علاّمه والد قدّساللـهنفسهالزّكيّة به ترغيب و تشويق به لباس سنّت و لباس رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم و ترويج آنمىپرداختند. و طلاّب ارادتمند به ايشان همگى مفتخر به پوشيدن دائمى اين لباس مقدّس بودند. مجالس عيد غدير خم و عيد نيمه شعبان كه همراه با مراسم تاجگذارى و عمامهگذارى طلاّب علوم و معارف إلهى بود، بسيار شورانگيز و سرشار از شوق و نشاط برگزار
ص 160
مىشد. دلسوختگان و شوريدگان حضرت حقّ و دوستداران و مشتاقان ولايت در نغمههاى توحيدى و ولايى با يكديگر همنوا مىشدند، جانها سرمست از باده وحدت و ولايت و مستغرقِ در أنوار جمال حضرت پروردگار مىگرديد.
ايشان از عمامه و خلعت رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم، آنچنان كه شايسته و سزاوار آن بود تجليل و تكريم مىنمودند؛ آنگونه كه أهلعلم و طلاّب بر خود مىباليدند و خدا را از اين موهبتى كه به آنان عطا فرموده بود شاكر بوده و حمد و ستايش مىنمودند.
زنان مؤمنه و مخدّرات نيز در اثر تبعيّت از ايشان در پيروى از سيره حضرت فاطمه زهراء سلاماللـهعليها، شهد شيرين پردهنشينى و مصونيّت و تحفّظ و پرداختن به امور موافق با فطرت را چشيده و محفوف به أنوار كرامت و عزّت و حياء و عفّت شدند، و دوشبهدوش شوهران خود در كاروان انسانيّت و معنويّت در حركت بسوى عالم توحيد همراه شدند و أنوار معرفت بر دل آنها تابيد، و آرامش و سكون و وقار و طمأنينهاى را كه رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم در دين توحيدى خود براى آنان به ارمغان آورده بود، با جان خود احساس كردند.
سنّت رسولاكرم صلّىاللـهعليهوآله در لباس بلند و پوشش سر
لباس بلند و پوشيدن سر را سنّت رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىدانستند؛ نه اين كه نوعى لباس براى صنف و گروهى خاصّ، و آن هم در زمانى خاصّ باشد. و لذا دستور ايشان مخصوص به بيرون از خانه نبود، بلكه مىفرمودند: در خانه نيز بايد لباس بلند پوشيد و عمامه يا شب كلاه به سر گذاشت. خود ايشان در منزل هميشه لباس بلند داشته و عمامه سبز رنگ به سر مباركشان مىبستند.
به طلاّب پيش از معمَّمشدن [4] دستور مىفرمودند كه لباس بلند پوشيده
ص 161
شبكلاه سفيد بر سر بگذارند[5] و تأكيد ايشان بر اين سنّت حسنه سبب شده بود كه طلاّب علاقمند به ايشان در حوزه علميّه خراسان از تقيّد به لباس بلند و پوشيدن شبكلاه سفيد شناخته شوند.[6]
ص 162
تأكيد بر حفظ زىّ طلبگى در تمام جهات و حالات
لباس ما هم از زمانى كه به مدرسه ابتدائى مىرفتيم، لباسى بلند و بصورت پالتويى بود كه بايد قدّ آن به اندازه يك وجب پائينتر از زانو باشد و هميشه لباس ما را به اين نحو به خيّاط سفارش مىدادند و هميشه حتّى در گرماى تابستان، اين لباس را به تن مىنموديم، با اينكه گاهى مورد استهزاء و خنده بچّههاى مدرسه قرار مىگرفتيم.
حضرت علاّمه رضواناللـهتعالىعليه هم به آراستگى باطنى طلاّب و هم به آراستگى ظاهرى آنان بسيار اهتمام داشتند؛ يعنى طلبه علاوه بر داشتن باطنى مهذّب و قلبى مصفّى و آراسته به حليه مكارم أخلاق، بايد آثار متانت و وقار در ظاهر او نيز هويدا و آشكار باشد، به گونهاى كه يادآور و مذكّر رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم باشد.
به همين خاطر مىفرمودند: طلبه بايد موى سرش كوتاه بوده و محاسنش مرتّب و شانه زده و از موى سر بلندتر باشد، البتّه شارب خود را بايد كوتاه نگه دارد.
ايشان همچنين طلاّب را از پوشيدن انواع دمپائىها به جاى نعلين و كفش و نيز از ساعت مچى نهى فرموده و آنها را با زىّطلبگى و وقار مطلوب موافق نمىديدند. و خودشان هر وقت براى ما ساعت مىخريدند، از نوع ساعتهاى جيبى مىخريدند، چه زمانى كه معمّم بوديم و چه قبل از آن خصوصا كه در آن زمان، استفاده از ساعت مچى سبك بود.
و نيز مىفرمودند: لباسى كه طلبه مىپوشد لازم نيست نو باشد ولى باید
ص 163
تميز و مرتّب باشد. پيراهنى كه به تن ميكند سفيد و مناسب با شأن طلبه بوده و تكمه يقه حتما بسته باشد. و از پوشيدن عبا و پيراهن عربى بدون قبا كه از وقار طلبه مىكاهد اجتناب نمايد.
همچنين مىفرمودند: طلبه بايد حرمت لباس رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم را حفظ نموده و از درآوردن آن به بهانههاى واهى و سست، پرهيز كند.
و از اينكه بعضى از طلاّب معمّم گاهى با عبا و عمامه هستند و گاهى آن را در مىآورند و با لباس معمول مردم ظاهر مىشوند كه موجب وهن اين لباس مىشود، به شدّت ناراحت بوده و نهى مىفرمودند؛ زيرا أوّلاً همانطور كه گذشت اين لباس را سنّت رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىدانستند، و عمل به سنّت ـ به خصوص سنن مؤكّده ـ براى يك طلبه، محدود به زمان و مكان خاصّى نمىباشد، و نبايد براى همشكلى و همرنگى با ابناء دنيا دست از عمل به سيره و سنّت آن حضرت برداشت. و ثانياً در زمان حاضر اين لباس خاصّ به صورت نماد و نشانهاى براى أهل علم درآمده است و پوشيدن موقّت و درآوردن آن سبب وهن و هتك ارزش آن در ديد ديگران خواهد شد و اين خطائى غير قابل جبران است.
در كنار تحصيل علم به حفظالصّحّة و حفظ سلامتى مزاج تأكيد بسيار داشته و مىفرمودند: طلبه بايد در حفظ سلامتى خود كوشا باشد و گرنه دچار مشكل خواهد شد و چه بسا در اثر از دستدادن سلامتى و ابتلاء به أمراض از ادامه تحصيل و طىّ درجات كمال باز مىماند.
خود ايشان با وجود اينكه در ابتداى شروع به تحصيل در حوزه، بنيه و مزاجشان قوىّ بوده است، أمّا در أثر بىخوابىها و تحمّل مشقّات و فشارهايى
ص 164
كه در دوران تحصيل در قم و نجف به ايشان وارد شده بود، سلامتى مزاجشان تا حدود زيادى از دست رفته بود و مبتلا به بيماريهائى شده بودند و لذا به ما مىفرمودند: شما اينگونه درس نخوانيد.
حقير با آقاى أخوى در أيّام تحصيل در بلده طيّبه قم، در حجره يك چراغ علاءالدّين داشتيم كه صبح هنگام خروج از حجره براى درس و بحث، غذاى ظهر خود را روى آن قرار مىداديم و مىرفتيم، ظهر كه براى صرف غذا و استراحت به حجره بر مىگشتيم، مىديديم كه يا شعله چراغ بالا رفته و غذا سوخته و يا شعله پايين آمده و غذا نپخته مانده است! و به همين دليل مدّتى بود كه غالبا بدون نهار مىمانديم و مجبور مىشديم به يك غذاى حاضرى مانند نان و پنير و يا تخم مرغ بسنده كرده و خود را سير كنيم، تا اينكه حضرت علاّمه والد مطّلع شدند و فرمودند: حفظ سلامتى بدن واجب است، اينگونه كه شما عمل مىكنيد به سرمنزل مقصود نمىرسيد، بايد سلامتى خود را حفظ كرده و نسبت به تغذيه كوتاهى نكنيد.
ص 165
اگرچه در أخبار و روايات امر به تفقّه در دين و تحصيل علم و معرفت شده، اما از سوى ديگر نسبت به مجالست و مخالطت با أبناء دنيا كه قلوب آنان از محبّت دنيا پر شده، و نيز از معاشرت با أهل فسق و فجور و معصيت كه ظلمت گناهان دلهاى آنان را تيرهوتار كرده است، نهىشدهاست؛ چرا كه غريزه محاكات و تأثير و تأثّر نفوس بر يكديگر، امرى وجدانى و ضرورى و غيرقابل انكار است.
چه بسيار افرادى كه در اثر صحبت اهلاللـه به فوز و فلاح و رستگارى رسيدند و نداى: يَـلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ[7] آنان در ملك و ملكوت طنين انداخت و چه بسيار افرادى كه در اثر همنشينى با قرين سوء و ناجنس هنوز فرياد حسرت و ندامت آنان كه: يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِيلاً[8] شنيده مىشود.
حضرت علاّمه والد روحىفداه بارها اين أبيات از ديباچه شيخ مصلحالدّين سعدى شيرازى را در آثار صحبت و تأثير كمال همنشين براى ما
ص 166
مىخواندند:
گلى خوشبوى در حمّام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى كه از بوى دلاويز تو مستم
بگفتا من گِلى ناچيز بودم وليكن مدّتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من أثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هست[9]
بنابراين براى طالب علم جائز نيست از هرجا و هركسى أخذ و تلقّى نمايد و نمىتواند جان و نفس خود را براى تعليم و تربيت به دست هر معلّمى بسپارد، ولذا مىفرمودند: افرادى كه از بلاد و شهرهاى خود به سوى حوزهها گسيل مىشوند و به اين علوم اشتغال مىيابند و به مراتب عاليه در علم و فضل رسيده و مدرّس دروس سطح عالى حوزه شده يا به مقام مرجعيّت مىرسند سه صنف مىباشند:
اصناف سهگانه طالبان علم، از حيث نيّت
صنف أوّل: كسانى هستند كه قصدشان تنها دنيا و تحصيل متاع عالم غرور و حطام آنست و به دنبال شهرت و جاه بوده و أبدا خدا را در نيّت ندارند و علم را براى دنيا و أعراض آن فرامىگيرند؛ اين گروه بطور كلّى از درجه اعتبار ساقط بوده، بههيچوجه مرضىّ رضاى خدا و رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم نيستند و أبداً نبايد نزد چنين افرادى به شاگردى و تعلّم زانو زد.
صنف دوّم: كسانى هستند كه داعى و انگيزه آنان براى ورود به حوزه و تحصيل، اينستكه علم فىنفسه مطلوب است و علم را لِلعِلم دنبال مىكنند و بههمين خاطر درسمىخوانند و رنج و مرارت و مشقّتهاى راه تحصيل را به جان خريده و به مدارج عالى علمى دست مىيابند؛ اين افراد اگر أهل تقوى باشند، درسگرفتن و تعلّم نزد آنان منع و محذورى ندارد.
صنف سوّم: كسانى هستند كه علم را لِلّه مىآموزند و خدا را مقصد و
ص 167
مقصود خود قرار مىدهند. اين افراد با بارقههايى از محبّت خدا كه بر دل آنها مىوزد، گوهر جان را در صدف عشق و محبّت حضرت پروردگار مىپرورانند و از سر إخلاص و خلوصنيّت درس مىخوانند و به رشد و تعالى و كمال مىرسند؛ اين گروه به مراتب از صنف دوّم أفضل و أحسن مىباشند.
لزوم ملاحظه اخلاص و طهارت نفس در انتخاب استاد
و طالب علم براى رسيدن به رشد و تعالى علمى و عملى، بايد در انتخاب استاد، حيث إخلاص و طهارت نفس و تقوى را لحاظ نمايد.
از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه فرمودند: وَ الْعالِمُ حَقًّا هُوَ الَّذى يَنْطِقُ عَنْهُ أَعْمالُهُ الصَّالِحَةُ وَ أوْرادُهُ الزّاكيَةُ وَ صَدَّقَهُ تَقْواهُ، لا لِسانُهُ وَ مُناظَرَتُهُ وَ مُعادَلَتُهُ وَ تَصاوُلُهُ وَ دَعْواهُ. وَ لَقَدْ كَانَ يَطْلُبُ هَذا الْعِلْمَ فى غَيْرِ هَذا الزَّمانِ مَن كانَ فيهِ عَقْلٌ وَ نُسُكُ وَ حَيآءُ وَ خَشْيَةٌ، وَ إنّا نَرَى طالِبَهُ الْيَوْمَ مَن لَيْسَ فيهِ مِن ذَلِكَ شَىْءٌ. وَ المُعَلِّمُ يَحْتَاجُ إلَى عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ بَذْلٍ.[10]
«عالم حقيقى تنها آن عالمى است كه اعمال صالح و شايسته و تلاوت قرآن و ذكر و دعاى خالصانه او از حقيقت و واقع او خبر دهد، و تقوى و پرهيزگاريش او را در داشتن علم و دانش تصديق كند، نه زبان فصاحت و جدال و نزاع و صولت و استقامت در برابر خصم و ادّعاى علم و دانش .
هر آينه در زمان گذشته، كسى به دنبال علم و معرفت و تحصيل آن بود كه داراى عقل و خرد و صاحب عبادت و بندگى بود، جلبابى از حيا و شرم داشت و از خداى خود بيمناك بود؛ أمّا امروز كسانى را طالب علم مىبينيم كه حتّى يكى از اين اوصاف در ايشان نمىباشد !
ص 168
معلّم در طريق تعليم و تربيت بايد خردمند باشد و با شاگردان خود رفق و مدارا نمايد، و براى آنان طبيب شفيق و خيرخواهى باشد كه در برابر سفاهت آنان حلم و بردبارى به خرج دهد و در مقابل جهالت آنان شكيبائى نمايد، و علم خود را از شاگردى كه او را قابل مىيابد، دريغ نكرده و بر او بذل نمايد.»
بارى نفس استاد بسان چشمهاى است كه اگر از كدورت هوى و هوس و حبّ جاه و مال و طمع و ديگر خصلتهاى زشت و ناپسند، صاف و زلال بوده و در اثر تجلّيات رحمانى به صفا و يكرنگى رسيده و ماء معين آن پاك و ذوقانگيز باشد، بديهى است وقتى اين آب برپاى نهال وجود شاگرد جارى مىشود او را رشد داده و به كمال و بارورى مىرساند و ثمره و ميوه آن، كه همان انديشهها و علوم و اخلاق إلهى مىباشند، همگى رسيده و پر آب و شيرين ميگردد.
سفارش أميرالمؤمنين عليهالسّلام به بهرهمندى از واعظ عامل
ولى اگر آب آن چشمه شور و تلخ و آلوده باشد، ريشه آن نهال را مىخشكاند و آن نهال به ثمر نمىنشيند، يا اگر ثمرى دهد، كال و نارس و حنظل خواهد بود. و از اين روست كه حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايند: أَيُّها النّاسُ اسْتَصبِحوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحِ واعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ امْتاحوا مِنْ صَفْوِعَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ.[11] «اى مردم! راه خود را از شعله چراغ وجود كسى روشن كنيد كه هم موعظه نموده و هم به آن موعظه عمل مىنمايد و سبوى جان خود را از زلال چشمهاى سيراب كنيد كه از تيرگى پاك شدهاست.»
اشعار مثنوى در تأثير نفس استاد در شاگرد
خوى شاهان در رعيّت جا كند چرخ أخضر، خاك را خضرا كند
شه چو حوضى دان، حشم چون لولهها آب از لوله روان در گولهها
ص 169
چونكه آب جمله از حوضىاست پاك هر يكى آبى دهد خوش ذوقناك
ور در آن حوض آب شور است و پليد هر يكى لوله، همان آرد پديد
زانكه پيوسته است هر لوله به حوض خوض كن در معنى اين حرف خوض
لطف آب بحر كو چون كوثر است سنگريزهش جمله درّ و گوهر است
هر هنر كه استا بدان معروف شد جان شاگردان بدان موصوف شد
پيش استاد اصولى هم اصول خواند آن شاگرد چست با حصول
پيش استاد فقيه، آن فقهخوان فقه خواند نى اصول و نى بيان
پيش استادى كه او نحوى بود جان شاگردش از آن نحوى شود
باز استادى كه او محو ره است جان شاگردش از آن محو شه است
زين همه أنواع دانش روز مرگ دانش فقر است، ساز راه و برگ[12]
استاد بايستى جامع بين علم و عمل باشد
بنابراين اگر دو استاد از جهت علمى مطلوب بوده و در رتبه مساوى با
ص 170
يكديگر قرار داشتند، ولى يك نفر از آنها از حيث عمل و تقوى و طهارتنفس بر ديگرى تفوّق داشت، نزد او درس بخوانيد و چقدر خوب است كه انسان در حلقه درس استادى وارد شود كه جامع بين علم و عمل بوده و در اين دو جهت صاحب كمال و مرتبه عالى باشد.
در اينجا اشاره به اين نكته ضرورى است كه بعضى در أثر عدممناسبت ذاتى با علوم و معارف إلهيّه و مسائل حكميّه و عقليّه، و يا اعوجاجى كه در نفوس آنان در أثر متابعت از أهواء و حبّدنيا و ابتلاء به عوامزدگى پديد آمده، و فطرت خود را واژگون و استعدادهاى آن را تباه ساختهاند، يا در اثر محيط تربيتى نامناسب و دستنيافتن به أهلاللـه و اولياى حقّ قصورا يا تقصيرا، دست به انكار أصل معرفت و حكمت مىزنند؛ اينان چون قلب و عقل آنها از نور و فروغ إدراك آن حقائق عاليه بىبهره است، چگونه مىتوانند به مطالعه أنوار جمال و جلال حضرت حقّ نشسته و با چراغ خاموش خرد در مسائل عميق حكمت غور كنند؟!
ز روى دوست، دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟[13]
فلذا بر معانى عالى و راقى و معارف بلندى كه از مكمن غيب حضرت حقّ براى علماء باللـه منكشف مىشود و بر حقايقى كه از خزانه علوم و أسرار جلال پروردگار بر اولياى إلهى نثار مىشود، طعن زده و آنها را طامات و شطحيّات و دروغ و پندار و خيال مىخوانند و صاحبان آن را أهل بدعت و ضلالت و گمراهى مىدانند؛ وَ إذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَـذَآ إِفْكٌ قَدِيمٌ.[14]
اگر خداوند واحد قهّار، به وحدت و توحيد و يگانگى خوانده شود،
ص 171
چهرهدرهمكشيده و ناراحت مىشوند؛ أمّا اگر براى غير حقّ، أصالت و وجودى استقلالى اثبات شود مسرور و شادمان مىگردند؛ وَ إِذَا ذُكِرَ اللَهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.[15]
زمانى كه أنبياء و أولياء و مناديان توحيد، نداى وحدت حضرت حقّ را سرمىدهند و مىگويند: اين كاخ آفرينش با موجودات شگفتانگيز آن جز سرابى بيش نيست و وجود آنها وجود ظلّى و وجود مستعار است، و اين عالم اعتبارات جز پندار و وهم و خيال چيز ديگرى نيست و غير از أصالت حضرت حقّ به هيچ أصالتى نبايد معتقد بود، اعراضكرده و روىمىگردانند؛ إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ إِلَـهَ إلّا اللَهُ يَسْتَكْبِرُونَ،[16] و با ذهن بسيط و عرفى در قرآن و علوم و معارف أهلبيت عليهمالسّلام وارد شده و خود را لوادار شريعت و حامى دين مىدانند.
برخى از اين افراد كه بر اساس هواى نفس و دنياطلبى دست به إنكار اين معارف مىزنند، نه از روى جهل و ناآگاهى، اگر چه در دنيا با عوامفريبى و تمويه، جهل خود را مىپوشانند، امّا در بازار قيامت چون خطاب: هَـذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّـدِقِينَ صِدْقُهُمْ[17] از سرادق عزّ ربوبى به أهل محشر برسد و بر نقد دل
ص 172
آنها محك صدق گذاشته شود، تهىدستيشان آشكار گرديده و خسران زده خواهند شد.
آن شغالى رفت اندر خمّ رنگ اندر آن خم كرد يكساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگين شده كه منم طاووس علّيّين شده
اى شغال بىجمال بىهنر هيچ بر خود ظنّ طاووسى مبر
سوى طاووسان اگر پيدا شوى عاجزى از جلوه و رسوا شوى
زانكه طاووسان كنندت امتحان خوار و بىرونق بمانى در جهان
موسى و هارون چو طاووس آمدند پرّ جلوه بر سر و رويت زدند
زشتيت پيدا شد و رسوائيت سرنگون افتادى از بالائيت
هاى اى فرعون ناموسى مكن تو شغالى هيچ طاووسى مكن[18]
تردّد نزد چنين افرادى و نفس مجالست و همنشينى با آنها و شبهاتى كه إلقاء مىكنند، آدمى را از سلوك صراط مستقيم بازداشته و متزلزل ميكند و نفس انسان را از تحصيل معرفت و نيل به مقصد آفرينش محروم و عقيم مىنمايد. و چه بسيار انسانهايى كه در اثر دوستى و مخالطت با آنها، عليرغم استعدادى كه براى إدارك حقيقت توحيد حضرت حقّ داشتند، تباه شده و هستى خود را باختند؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.[19] «بگو: اللـه و سپس ايشان را رها كن تا در امور سرگرم كننده خود غوطهور شده و به بازى اشتغال ورزند.» در زمانى كه در بلده طيّبه قم درسمىخوانديم در بين أساتيد و مدرّسين حوزه، استادى وجود داشت كه از جهت علمى بسيار قوىّ بوده و در فضل و
ص 173
دانش مشهور بود. يكبار كه حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه به حجره ما تشريف آوردند، بدون مقدّمه فرمودند: شما نزد فلان آقا نرويد ! مطلقا در درس ايشان شركت نكنيد ! و ديگر توضيحى ندادند.
حقير در ضمير خود به فكر فرو رفتم و تفحّص نمودم كه چرا ايشان از تردّد نزد آن آقا و استفاده علمى از او با وجود علم و فضلى كه داشت نهىفرمودند؟ تنها جهتى كه به خاطرم آمد و مىتوانست علّت نهى حضرت علاّمهوالد باشد اين بود كه آن آقا با أهل عرفان و حكمت مخالف و با آنان در تضادّ بود.
از بيان مفاسد مجالست و همنشينى با علماء سوء به قرينه مقابله، آثار و بركات معاشرت و مصاحبت با علماء ربّانى و أهل ديانت و توحيد و ولايت دانسته مىشود، علمايى كه نور و حقيقت علم به جان و دل آنها آنچنان نشسته است كه حجاب پندار را از ديدگان بصيرت خود كنار زده و در دام عالم مجاز گرفتار نشده و يكسره رو به حقيقت آوردند.
اينان كسانى هستند كه حضرت حقّ متعال از آنان دستگيرى نموده و ايشان را بسوى خود هدايت فرمودهاست، تا اينكه صاحب قلب سليم شدهاند. لذا زمانى كه آيات نور بر آنها خوانده مىشود گاهى اشك مهر و محبّت به حضرت پروردگار از ديدگانشان جارى مىشود و سر بر آستان شكر او مىگذارند و گاهى در مقابل جلال و كبرياى او، خضوع و خشوع جوانح و جوارح، آنان را در بر گرفته و در برابر خداى عزيز و جبّار به كرنش درمىآيند و بر خاك مسكنت و عبوديّت به سجده مىافتند؛ عالمان و فقيهانى كه خداوند تباركوتعالى در مقام نعت و مدح آنها چنين ميفرمايد: قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُوْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَـنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ
ص 174
يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا.[20]
«بگو اى پيغمبر! ايمان بياوريد به آن يا ايمان نياوريد، كسانيكه قبل از آن به آنها علم دادهشدهاست، زمانىكه قرآن بر آنها خوانده شود، بر ذَقَنها و چانههايشان به سجده بر خاك افتاده و مىگويند: پروردگار ما پاك و منزّه است و حقّا وعده پروردگار ما محقّق و شدنىاست و بر چانههايشان بر خاك مىافتند و گريه مىكنند و بر خشوع و شكستگى آنها مىافزايد.»
زندهشدن محبّت خدا در دل، در اثر مصاحبت با علماء ربّانى
بارى! مجالست و همنشينى با اين علماء و مصاحبت با آنها است كه انسان را به ياد خدا وامىدارد و محبّت او را در دل زنده ميكند و بالأخره به حيات طيّبه مىرساند.
لفظها و نامها چون دامهاست لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست
آن يكى ريگى كه جوشد آب از او سخت كمياب است، رو آن را بجو
هست آن ريگ اى پسر ! مرد خدا كو به حقّ پيوست و از خود شد جدا
آب عذب دين همى جوشد ازو طالبان را زان حيات است و نمو
غير مرد حقّ ، چو ريگ خشك دان كآب عمرت را خورد او هر زمان
طالب حكمت شو از مرد حكيم تا ازو گردى تو بينا و عليم
منبع حكمت شود، حكمت طلب فارغ آيد او ز تحصيل و سبب
لوح حافظ، لوح محفوظى شود عقل او از روح، محظوظى شود[21]
سفارش مرحوم علاّمه (ره) به استفاده معنوى از علماء وارسته
بر همين اساس حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه دستور داده بودند، در بلده قم هر هفته يا دوهفتهيكبار از محضر عالمان وارسته و مهذّبى كه صاحب تقوى و طهارت باطن بودند ، همچون حضرت آيةاللـه علاّمه حاج
ص 175
سيّد محمّدحسين طباطبائى، حضرت آيةاللـه بهاءالدّينى و حضرت آيةاللـه سدهى اصفهانى كسب فيض كنيم و از أنوار معنوى آنان بهرهمند شويم. امّا عمده تأكيد و سفارش ايشان بر زيارت و استفاده از محضر پر خير و بركت حضرت علاّمه طباطبائى رضواناللـهتعالىعليه بود. فلذا هر هفته صبحهاى پنجشنبه يا جمعه، به زيارت و ملاقات ايشان مشرّف مىشديم؛ جلساتى هفتگى بود كه معمولاً أعضاى آن از شش يا هفت نفر تجاوز نمىكرد، و حدودا سه إلى پنج نفر از آقايان فضلا و حقير و آقاى أخوى شركت مىكرديم. در اين جلسهها از هر طرف و از هر جا سؤال مىشد؛ از فلسفه، از تفسير آيات قرآن كريم، از معانى روايات و نيز گاهى از توحيد حضرت حقّ سؤالاتى مطرح مىشد. حالِ حضرت علاّمه طباطبائى در اين جلسات اينگونه بود كه دائما اشتغال به ذكر حضرت حقّ داشتند، زمانى كه از ايشان سؤال مىشد ذكرشان را قطع كرده و پاسخ مىدادند و سپس دوباره مشغول به ذكر مىشدند. و حقّاً و تحقيقا اين جلسات، سرشار از نور و معنويّت بود و ما علاوه بر استفادههاى شايان علمى، بهرههاى فراوان معنوى نيز مىبرديم كه اين جهت بيشتر مورد نظر حضرت علاّمه والد بود.
خداوند تبارك و تعالى قلب علماء ربّانى را محلّ تابش و إشراق أنوار علم و معرفت و سينههاى آنان را خزانه علوم و معارف خود قرار داد، تا علاوه بر حراست و حفظ آنها از دستبرد افراد ناأهل و بدگوهر، آنها را به افراد قابل و مستعدّ از خلف صالح خود بياموزند و آن علوم را براى آنان به ميراث بگذارند. چرا كه اين علم اگر در دست عالمى باشد صاحب فطرت و عقل سليم و برخوردار از ضمير روشن، پايههاى دين و أركان آن را محكم و مشيّد مىگرداند و با تبليغ و ترويج آن علوم ربّانى، روزبهروز بر پهناى افق خورشيد إسلام افزوده و
ص 176
اين دين مبين را گسترش مىدهد.
شروطی که در شاگردان درس باید احراز شود
و در مقابل اگر اين علم به دست عالم سوء باشد، آن را سلاحى عليه دين خواهد كرد و با القاء شبهات و ايجاد بدعتها، جامعه را از سلوك و حركت در صراط مستقيم منحرف كرده و به ضلالت و گمراهى مىكشاند.
بدگهر را علم و فنّ آموختن دادن تيغ است دست راهزن
تيغدادن در كف زنگىّ مست به كه آيد علم نادان را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قِران فتنه آرد در كف بدگوهران[22]
تدريس به شرط التزام و عمل به دستورات دين
فلذا حضرت علاّمه والد رضواناللـهعليه مىفرمودند: استاد در مقام تعليم و تدريس حقّ ندارد براى هر كسى درس بگويد، بلكه بايد تقوى و صلاح شاگرد خود را احراز كند و بداند كه او اين علم را در جهت تحصيل رضاى خدا و رضاى امام زمان عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف به كار مىگيرد. بايد با شاگردان خود شرط كند كه ملتزم به دستورات دين باشند و بدانها عمل كنند. سيره علماى سابق نيز اينچنين بوده است؛ مىگويند شرط شركت در مجلس درس شيخ أنصارى رحمهاللـه، خواندن نماز شب بوده است. [23]
ص 177
و استاد نبايد به مجرّد بيان درس اكتفاء كند، بلكه در خلال درس بايد معارف و مكارم أخلاق را براى شاگردان خود بيان كند و سيره سلف صالح از بزرگان و أعيان علماء شيعه را در مجاهده با نفس و دورى از هوى و تحمّل رنج و مشقّتهايى كه در تحصيل علم كشيدند بازگو كند و آنها را با دو بال علم و عمل حركت داده و تربيت نمايد.
اگر انسان به يك نفر كه با خلوصنيّت علم را للّه فرا مىگيرد يكى از كتب مقدّمات را درس بدهد، بهتر است از اين كه براى عدّه زيادى كه نيّتشان خدا نيست سطوح عاليه را تدريس كند ؛ زيرا ممكن است خداى ناكرده در آينده در صراط مستقيم حركت نكنند و از اين علم، استفاده سوء ببرند.
[1] نهجالبلاغة، ص 501، حكمت شماره 172.
[2] شيخ حرّ عاملى رحمةاللـهعليه از كتاب مكارم الأخلاق از سكونى از امام صادق عليهالسّلام از آباء گراميشان عليهمالسّلام نقل ميكند كه: رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم فرمودند: العَمآئِمُ تيجانُ العَرَبِ إذا وَضَعوا العَمآئِمَ وَضَعَ اللَـهُ عِزَّهُمْ. «عمامهها تاجهاى عرب است، هنگامى كه عمامهها را از سر بنهند، خداوند عزّت را از ايشان سلب ميفرمايد.» وسآئل الشّيعه، ج 5، ص 57، كتابالصّلوة، أبواب أحكامالملابس، باب 30، ح 6.
[3] المحجّهالبيضآء، ج 1، ص 94 و 95.
[4] رعايت اين سنّت را به عموم شاگردان سلوكى نيز توصيه مىفرمودند، ولى نسبت به بعضى از غير اهل علم در برخى موقعيّتها مىفرمودند: لازم نيست لباس بلند بپوشيد يا موى سر خود را كوتاه كنيد. برخى از غير طلاّب سؤل كرده بودند: آيا صلاح است موى سرمان را بتراشيم ؟ فرمودند: خير شما نبايد بتراشيد، هر كسى وظيفهاى دارد.
يكى از أطبّاء مشهور، از ايشان اجازه خواست كه كت بلند بپوشد، اجازه نفرمودند؛ چرا كه دكترى كه موقعيّت و شهرتى دارد اگر بخواهد به برخى از سنّتها عمل كند، گاه چون در عرف مورد پذيرش قرار نمىگيرد مفسده آن بيشتر از مصلحتش مىباشد. ولى درباره طلاّب ـ به جهتى كه گذشت ـ تأكيد داشتند كه همه به اين دستورات عمل كنند.
[5] كلاه سفيد برسرداشتن از سنن حضرت رسولاللـه و أئمّه طاهرين عليهمالصّلوهوالسّلام است. و از لباس سياه عموما و از خصوص كلاه سياه نهى شده است. (رجوع كنيد به وسآئلالشّيعة، ج 5، كتابالصّلوة، أبواب أحكامالملابس، باب 31 ص 58 و 59، ح 2 و 3 و 5؛ و ج4، أبواب لباسالمصلّى، باب 19 و 20، ص 382 تا ص 387 ح1 و 3)
[6] برخى اشكال مىكردند كه طلاّبى كه معمّم نيستند اگر قبل از عمامهگذارى لباس بلند پوشيده و شبكلاه بر سر بگذارند، اين طرز لباس پوشيدن موجب انگشتنماشدن مىشود و مصداق «لباس شهرت» است، فلذا نبايد اينچنين لباس پوشيد.
ولى اين سخن تمام نيست؛ زيرا اين لباس مسلّماً خلاف زىّطلبگى نيست، بلكه شأن و وظيفه طلاّب پوشيدن اين لباس و حفظ سنّت رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم است، و طلبه ميتواند در عين عمل به اين سنّت با وقار و متانت عزّت خود را حفظ كند و عمل به اين سنّت مستلزم شكستهشدن شأن مؤن نمىباشد.
امّا أدلّهاى كه ناظر به نهى از أصل مشهورشدن و انگشتنماشدن است، أعمّ از اينكه عمل شخص بر خلاف زىّ او باشد يا نه، اين أدلّه مسلّماً ناظر به لباسهائى كه سنّت و سيره معصومين عليهمالسّلام است و به آن امر فرموده و تأكيد نمودهاند نمىباشد، خصوصاً با اهتمام شديدى كه رسول خدا و أئمّه عليهمالصّلوهوالسّلام در مسأله لباس داشتهاند و حفظ عزّت مسلمين را به بقاى فرهنگ اسلامى در مَلبس و مَطعم آنان مربوط دانستهاند.
از أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت است كه مىفرمودند: لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ بِخَيرٍ ما لَمْ يَلبَسوا لِباسَ العَجَمِ وَ يَطْعَموا أطعِمَةَ العَجَمِ، فَإذا فَعَلوا ذلِكَ ضَرَبَهُمُ اللـه بِالذُّلِّ.
وسآئلالشّيعة، ج 5، كتابالصّلوة، أبواب أحكامالملابس، باب 14، ص27، ح 4.
[7] ذيل آيه 26 و آيه 27، از سوره 37: يس: «اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگار من مرا در مغفرت و كرامت خود قرار داد.»
[8] آيه 28، از سوره 25: الفرقان: «اى كاش كه من فلانى را دوست و خليل خود نمىگرفتم.»
[9] كلّياتسعدى، ص 4.
[10] مصباحالشّريعة، باب 62: فىالعلم، ص 261 و 262.
[11] نهجالبلاغة، خطبه 105، ص 152.
[12] مثنوى معنوى، ابياتى منتخب از ص 75.
[13] ديوانحافظ، غزل 5، ص 3.
[14] قسمتی از آیة 11، از سورة 46: الأحقاف: «و چون بدان راه نیافتند گفتند: این دروغ بافی و افسانه سازی کهنی است. »
[15] آيه 45، از سوره 39: الزّمر: «و هنگاميكه خداوند به وحدانيّت ياد شود دلهاى آنانكه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ و ناراحت ميگردد و زمانيكه سخن از غير وحدت ذات أقدس او به ميان آيد ايشان خوشحال و مسرور مىشوند.»
[16] آيه 35، از سوره 37: الصّآفّات: «آنان چنين بودند كه وقتى به ايشان گفته مىشد هيچ معبودى جز اللـه نيست، تكبّر مىورزيدند.»
[17] قسمتى از آيه 119، از سوره 5: المآئدة: «اين روز، روزى است كه صدق صادقان به آنها سود مىبخشد.»
[18] مثنوى معنوى، دفتر سوّم، أبياتى منتخب از ص 219 و ص 221.
[19] ذيل آيه 91، از سوره 6: الأنعام.
[20] آيات 107 تا 109، از سوره 17: الإسرآء.
[21] مثنوى معنوى، دفتر أوّل، أبياتى منتخب از ص 29.
[22] مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص 359.
[23] نظير اين مطلب از مرحوم سيّد بحرالعلوم نيز نقل شده است. مرحوم تنكابنى در قصصالعلمآء ميگويد: آخوند ملاّ زين العابدين سلماسى گفت كه بحرالعلوم هر شب در كوچههاى نجف مىگرديد و براى فقرا نان و نحو آن مىبرد. پس روزى چند درس را ترك كرد. پس طلاّب مرا شفيع كردند و من به خدمت آن جناب عرضه داشتم. آن جناب گفت كه درس نمىگويم.
پس بعد از چند روزى بار ديگر طلاّب مرا واسطه كردند كه سبب درس نگفتن را استعلام كن. پس من بار ديگر به ايشان عرضه داشتم، آن جناب فرمود كه اين جماعت طلاّب را هرگز نشنيدم كه در نصف شب تضرّع و زارى و مناجات صداى ايشان بلند شود با اينكه من در غالب شبها در كوچههاى نجف مىروم، پس چنين طالب علم را استحقاق نيست كه براى ايشان درس بگويم. چون طلاّب اين سخن را شنيدند، همه به تضرّع و زارى برآمدند و شبها صداى گريه و مناجات طلاّب از هر سو بلند شد؛ پس آن جناب بار ديگر مشغول به تدريس گرديد. (قصصالعلمآء، ص 173 و 174)