![]() |
![]() |
---|
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدِّينِ
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
حمٓ * وَ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ و فِيٓ أُمِّ الْكِتَـٰبِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. [97]
(آيات اوّل تا چهارم، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمين سوره از قرآن كريم)
«حم، سوگند به كتاب آشكارا كه ما آن كتاب را بصورت كتاب قابل خواندن و قرائت عربي و فصيح و رسا گردآوري نموده و قرار داديم، به اميد آنكه شما آنرا تعقّل نمائيد و با انديشههاي خود بدان دست يازيد. وليكن اين قرآن حقيقتش در اُمّ الكتاب كه مصدر و محلّ جميع كتب سماوي و در نزد ماست، مقامش بسيار عالي و رفيع القدر، و بسيار محكم و استوار و غير قابل تجزيه و تفصيل ميباشد.»
ص 88 ادلمه پاورقی تا ص89
ص 90
حضرت اُستادُنا الاكرم آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس الله نفسه الزَّكيّة در تفسير اين آيۀ مباركه آوردهاند:
وَ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ براي قَسَم است، و جواب آن إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا
ص 91
عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ و فِيٓ أُمِّ الْكِتَـٰبِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ميباشد. و قرآن را مبين و آشكارا تعبير كرده است، يا بجهت ظهور و روشنائيش در راه هدايت؛ همچنانكه فرموده است:
وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـٰبَ تِبْيَـٰنًا لِّكُلِّ شَيْءٍ.[98] «و ما بتدريج قرآن را بر تو فروفرستاديم كه روشن كنندۀ همه چيز است.»
و يا بجهت آنكه قرآن في حدّ نفسه ظاهر است و در آن شكّ و ترديدي نميرود؛ همچنانكه فرموده است:
ذَ'لِكَ الْكِتَـٰبُ لَارَيْبَ فِيهِ. [99] «آن كتاب كه قرآن است هيچ شكّي در آن نيست.»
و در عبارت إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ضمير به كتاب برميگردد. و آنرا قرآنِ عربي خوانده است، چون به لغت عربي خوانده ميگردد. و عبارت لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ غايت و هدف از نزول قرآن را بيان ميكند؛ و مفادش اينستكه: ما قرآن را بصورت قابل خواندن قرار داديم به اميد آنكه شما با عقولتان بدان برسيد و آنرا دريابيد. و اين ميرساند كه قرآن در كينونت و هستي خود در عالم وجود داراي مرتبهايست كه عقول بشر را بدان راه نيست. زيرا مقام و شأن عقل آنستكه به هر امرِ فكري و انديشهاي برسد و آنرا ادراك كند، اگر چه در لطافت و دقّت به اعلي درجه باشد؛ نه آنچه را كه از عقل بالاتر است.
بنابراين مفادش آن ميشود كه: كتاب الهي به حسب موطن و محلّ اوّليّۀ خود در نفس امر و عالم وجود مرتبهاي دارد كه بالاتر از فكر و انديشه و برتر از ادراك عقول بشريّه است. و خداوند آنرا قرآن عربيّ (كتاب قابل قرائت و فصيح) قرار داده و آنرا بدين لباس خلعت پوشيده است، به اميد آنكه عقول
ص 92
مردم با آن انس گيرند و آنرا تعقّل كنند و در صُقع و ناحيۀ نفوس خود جاي دهند.
و معلوم است لفظ اميد در كلام خداوند تعالي در جائيكه قائم مقام محلّ و موطن اميد باشد استعمال ميشود؛ و يا در جائيكه مراد اميد مخاطب باشد، نه اميد متكلّم كه حضرت ربّ العزّة بوده باشد.
و بنابراين، عبارت وَ إِنَّهُو فِيٓ أُمِّ الْكِتَـٰبِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ براي تأكيد و تبيين مدلول آيۀ گذشته است كه قرآن را در محلّ و موطن اصلي خود مقامي ماوراءِ تعقّل عقول است.
و ضمير در اين جمله به كتاب بر ميگردد. و مراد از اُمُّ الكتاب لوح محفوظ است همچنانكه فرموده است:
بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ. [100]
«بلكه آن قرآني است با مجد و عظمت در لوح محفوظ (صفحهاي نگاهداشته شده).»
و آنرا اُمُّ الكتاب يعني مادر كتابها گويند، بجهت آنكه آن، اصل كتب آسماني است و از آن جميع كتب استنساخ ميشود. و قيد اُمُّ الكتاب و قيد لَدَيْنَا توضيحي است، نه احترازي.
و معني اينطور ميشود كه: قرآن در حاليكه در اُمّ الكتاب است و در نزد ماست ـ و اين حال دائمي است ـ عليّ و حكيم است. امّا معني «عليّ» همانطور كه از مفاد آيۀ سابقه بدست آمد، آنستكه: رفيع القدر و المنزله است؛ و برتر از آنستكه انديشه و عقل را بدان دسترسي باشد. و امّا معني «حكيم» آنستكه: قرآن در آنمقام محكم است، و بصورت آيات و سورههائي تجزيه نشده است، و به جملهها و كلماتي تفصيل نيافته است. بخلاف مقامي كه سپس آنرا بصورت
ص 93
قرآن عربي قرار داده است. و ما اين معني را از آيۀ زير استفاده نمودهايم:
كِتَـٰبٌ أُحْكِمَتْ ءَايَـٰتُهُو ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. [101]
«قرآن كتابي است كه اوّلاً آياتش محكم و بهم چسبيده و غير قابل تجزيه بوده است، و سپس از ناحيۀ خداوند حكيم و خبير بصورت كتاب مفصّل و مشروح به سورهها و آيات نازل شده است.»
و اين دو وصف از اوصاف قرآن كه همان عليّ و حكيم است موجب گرديده است كه آنرا ماوراءِ عقول بشر قرار دهد. زيرا عقل و انديشه در ميدان كاربرد خود نميتواند دسترسي پيدا نمايد مگر به چيزي كه اوّلاً از قبيل مفاهيم و الفاظ باشد، و سپس از مقدّمات تصديقيّهاي كه بعضي بر بعضي مترتّب شوند، نتيجه و مقصود تفكّري بدست آيد؛ همچون آيات و جملات قرآن. و امّا اگر امر بالاتر از مرحلۀ مفهوم و الفاظ باشد، و بصورت اجزاء و فصول قابل تجزيه و انقسام نباشد، در اين فرض معلوم است كه عقل راهي را براي نيل بدان نميتواند بپيمايد.
و محصّل معني اين دو آيه اين ميشود كه: كتاب آسماني قرآن در نزد ما در لوح محفوظ داراي مقام رفيع و استحكامي است كه به علّت اين دو صفت عقول را بدان راهي نيست؛ وليكن ما آنرا قابل قرائت و عربي قرار داديم و از آن مرحله فرود آورديم به اميد آنكه عقول و انديشههاي مردم بدان برسد.
در اينجا اگر اشكالي را بدين عبارت بر ما وارد كني و بگوئي كه:
ظاهر گفتار خداوند: لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ آنستكه اين قرآن عربيّ نازل را مردم ميتوانند تعقّل كنند تعقّل تامّ و كاملي به تمام معني الكلمه. آنگاه ميپرسيم: اين قرآني را كه ما ميخوانيم و تعقّل مينمائيم، يا با آن قرآني كه در اُمّ الكتاب
ص 94
است كاملاً مطابق است، و يا نيست؛ و نبودنش مسلّماً باطل است. و چگونه باطل نباشد در صورتيكه خداوند ميفرمايد: وَ إِنَّهُو فِيٓ أُمِّ الْكِتَـٰبِ. [102] «اين قرآن در اُمّ الكتاباست.» و نيز ميفرمايد: بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ.[103] «بلكه اين قرآن صاحب عظمتي است در لوح محفوظ.» و نيز ميفرمايد: إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَـٰبٍ مَّكْنُونٍ. [104] «حقّاً اين قرآن بزرگواري است در كتاب پنهان خداوند.»
بنابراين بايد صورت و فرض اوّل صحيح باشد. و در صورت تطابق كامل آن با اُمّ الكتاب چگونه متصوّر است كه قرآن عربي كه در نزد ماست معقولِ ما باشد، و امّا آن قرآن نزد خداوند كه در اُمّ الكتاب است براي ما غير معقول بوده و قابل تعقّل و تفكّر نباشد؟!
پاسخ اين اشكال و سؤال بدينگونه است كه:
ممكن است نسبت قرآني كه نزد ماست با نسبت قرآن موجود در اُمّ الكتاب نسبت مَثَل با مُمَثَّل باشد. زيرا مَثَل در حقيقت و واقع عين مُمَثَّل است؛ ليكن آن كسيكه مثَل را براي او زدهاند غير از مثَل چيزي را ادراك نميكند. و اين نكته را خوب فرا بگير! [105]
ص 95
باري، دربارۀ نزول قرآن كريم به زبان عربي، آيات عديدهاي وارد است؛ از جمله آيات سورۀ شعراء:
وَ إِنَّهُو لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي' قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ * وَ إِنَّهُو لَفِي زُبُرِ الاوَّلِينَ * أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ ءَايَةً أَن يَعْلَمَهُ و عُلَمَـٰٓؤُا بَنِيٓ إِسْرَ 'ٓ ءِيلَ * وَ لَوْ نَزَّلْنَـٰهُ عَلَي' بَعْضِ الاعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُو عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ. [106]
ص 96
«و تحقيقاً اين قرآن از ناحيۀ پروردگار عالميان نازل شده است. آنرا روحالامين بر قلب تو فرود آورده است تا از جملۀ بيم دهندگان به سوي خدا باشي! روح الامين آنرا به زبان عربي آشكار آورده است. ذكر و خبر قرآن در كتابهاي پيشينيان نيز موجود است. آيا براي مشركين عرب اين علامت و نشانه كافي نيست كه علماءِ بني اسرائيل از آن مطّلع بوده، و خبر قرآن را در كتب خود يافتهاند؟ ما اگر قرآن را با زبان عجمي غير عربي بر افراد گنگ و غير فصيح فروميفرستاديم، و آنگاه پيامبر ما آنرا براي ايشان قرائت مينمود؛ حال و مرام مشركين عرب اينطور نبود كه بدان ايمان بياورند.» [107]
حضرت اُستادنا الاعظم آية الله علاّمه قدّس الله روحه الزّكيّة در تفسير اين آيات آوردهاند كه:
تنزيل و انزال داراي يك معني است، مگر اينكه اوّلي غالباً در نزول تدريجي، و دوّمي غالباً در نزول دفعي استعمال ميگردد. و اصل معناي نزول در اجسام، انتقال جسمي از مكان بالا به پائين ميباشد. امّا در غير اجسام در معناي مناسب خود استعمال ميشود.
و پائين آوردن خداوند چيزي را از نزد خود عبارت است از تكوّن آن در موطن خلق و تقدير. و خداوند در مواضعي از قرآن خود را به صفت عَلِيّ عَظِيم و كَبير مُتَعَال و رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ و قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ ستوده است.
ص 97
بنابراين خروج و نزول چيزي از نزد او عبارت از آفرينش و اندازهگيري آن در عالم خلق و تقدير خواهد بود. و اگر ميخواهي بگو: تنزيل خداوند آن چيز را عبارت است از اخراج آن از عالم غيب به سوي عالم شهادت.
و بر اساس همين عنايت است كه كلمۀ انزال و تنزيل در لسان خداوند تعالي در موارد عديدهاي استعمال شده است. مثل قوله تعالي: يَـٰبـَنِيٓ ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ'رِي سَوْءَ'تِكُمْ. [108] «اي پسران آدم، ما تحقيقاً براي شما پائين آورديم لباسي را كه عورتهاي شما را بپوشاند!»
و مثل قوله تعالي: وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ الانْعَـٰمِ ثَمَـٰنِيَةَ أَزْوَ'جٍ. [109] «و خداوند براي شما از چهارپايان هشت جفت فرو فرستاد!»
و مثل قوله تعالي: وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ. [110] «و ما آهن را پائين آورديم كه در آن سختي و بأس شديد است.»
و مثل قوله تعالي: مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَـٰبِ وَ لَاالْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ. [111] «اهل كتاب و مشركين دوست ندارند كه از طرف پروردگار شما بر شما خيري فرود آيد.»
و اين حقيقت را بطور اطلاق، اين آيۀ مباركه بيان ميكند كه:
وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئنُهُ و وَ مَا نُنَزِّلُهُوٓ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ. [112] «و هيچ چيزي نيست مگر آنكه خزينههايش نزد ماست، وليكن ما آنرا پائين نميآوريم مگر به اندازۀ معيّن.»
و تنزيل قرآن را به ربُّ الْعَالَمينَ (پروردگار همۀ عوالم) نسبت داده است
ص 98
براي آنكه دلالت كند بر آنكه پروردگار و ربِّ تَعالَي واحد است. چون مشركين معترف به وجود خدا بودهاند؛ غاية الامر او را رَبُّ الارْباب ميدانستند، و رَبُّ الْعَالَمِينَ نميدانستند. [113]
و منظور از روحُ الامين كه قرآن را بر قلب پيامبر نازل نموده است جبرائيل فرشتۀ وحي ميباشد. بدليل گفتار خداوند: مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُو نَزَّلَهُو عَلَي' قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَهِ.[114] «كيست كه دشمن جبرائيل باشد؛ آن فرشتهاي كه با اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل نموده است؟»
و در جاي دگر او را رُوحُ الْقُدُس ناميده است:
قُلْ نَزَّلَهُو رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ. [115] «بگو قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت به حقّ فرو فرستاد.»
و روح را به صفت امين متّصف نموده است براي آنكه برساند: اين مَلَك مقرّب در رسالتش از جانب خداوند بسوي پيغمبرش صلّي الله عليه و آله و سلّم امين است و وحي خداوندي را با تبديل و يا تحريف عمداً يا سهواً و يا نسياناً تغيير نميدهد. همچنانكه در آيۀ ديگر از آن تعبير به رُوحُ الْقُدُس فرموده است. معناي قدس هم كه طهارت است اشاره بدين حقيقت است.
و باء در نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ براي تعديه است، يعني روح الامين قرآن را پائين آورد. و گفتار آنانكه ميگويند: باء براي افادۀ مصاحبت است يعني روح الامين با
ص 99
قرآن نازل شد، مردود است. زيرا عنايت گفتار در اينجا به نزول قرآن است، نه به نزول روح با قرآن.
و ضمير در لفظ بِهِ به قرآن بر ميگردد؛ به قرآني كه مؤلَّف است از الفاظي كه حكايت از معاني حقّه مينمايد. چون همانطور كه معاني قرآن از جانب خداوند نازل شده است، عين الفاظ حاكيۀ از آن معاني هم نازل شده است. به مفاد آيۀ فَإِذَا قَرَأْنَـٰهُ فَاتَّبِـعْ قُرْءَانَهُ. [116] «چون ما بر تو قرآن را خوانديم، تو از خواندن ما پيروي كن!» و به مفاد آيۀ تِلْكَ ءَايَـٰتُ اللَهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ. [117] «اينست آيات خداوند كه ما بحقّ آنها را براي تو تلاوت مينمائيم!» و غير از اينها از آياتي كه در افادۀ اين حقيقت وارد است.
بنابراين، به گفتار آنانكه ميگويند: روح الامين معاني قرآن كريم را بر پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرود آورد، و سپس آنحضرت از آن معاني با الفاظي كه با آنها مطابقت دارد و از آنها حكايت ميكند، با زبان عربي آشكار تعبير نمود؛ نبايد اعتنا داشت.
و از اين سخيفتر گفتار كسي است كه ميگويد: قرآن هم از جهت لفظ و هم از جهت معني، از مُنشَآت رسول الله است. مرتبهاي از نفس شريفهاش كه روح الامين نام دارد، به مرتبۀ ديگري از آن كه قلب نام دارد القاء نموده است.
و منظور و مراد از قلبي كه ادراك و شعور در آيات قرآن بدان منسوب است، نفس ناطقۀ انساني است كه داراي فهم و ادراك است و جميع انواع شعور و اراده بدان بازگشت ميكند، نه قطعۀ گوشت صنوبري شكل كه در طرف چپ سينۀ انسان آويزان است و از اعضاءِ رئيسۀ بدن به شمار ميرود. همچنانكه از
ص 100
بسياري از مواضع كلام خداوند اين معني مستفاد ميگردد؛ كقوله تعالي: وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ. [118] «از شدّت ترس در غزوۀ أحزاب، قلبهاي مسلمين به حنجرههايشان رسيد.» يعني روحشان به گلو رسيد.
و همچنين آيۀ مباركۀ: فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ. [119] «پس تحقيقاً قلب او گناهكار است.» يعني نفس او گنهكار است؛ و معني ندارد كه نسبت گناه به عضو خاصّي از بدن داده شود.
و شايد سرّ نزول وحي بر قلب پيامبر در اين گفتار كه ميگويد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ عَلَي' قَلْبِكَ، (بر قلب تو) بدون اينكه بگويد: عَلَيْكَ (بر تو) اشارهاي به كيفيّت تلقّي آن حضرت قرآن را از جانب خدا باشد كه آنچه وحي را ميگيرد و تلقّي ميكند نفس شريف اوست، بدون مشاركت حواسّ ظاهريّه كه ادواتي هستند براي ادراك امور جزئيّه.
بنابراين رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در حالي كه به وي وحي ميشد، جبرائيل را ميديد و سخنش را ميشنيد؛ بدون آنكه دو حسّ باصره و سامعۀ خود را اعمال كند و از اين دو حسّ مادّي بهره گيرد. همچنانكه روايت شده است كه: در حال وحي حالتي شبيه به اغماء به آنحضرت دست ميداد كه آنرا بُرَحاءِ وحي [120] گويند.
حال و عادت آنحضرت اينطور بود كه در حال وحي، شخص جبرائيل يا فرشتههاي ديگر وحي را ميديد و صدايشان را ميشنيد؛ مانند آنكه ما شخص را ميبينيم و صدا را ميشنويم. با اين تفاوت كه آنحضرت در حال
ص 101
فراگيري وحي، استخدام و استعمال دو حسّ بينائي و شنوائي مادّي را مانند ما نمينمودند.
و اگر بنا بود شنيدن و ديدن او با گوش و چشم مادّي باشد، بايد ديگران نيز مانند او ببينند و بشنوند و فراگيري آنحضرت در حال وحي مشترك ميان او و غير او باشد. در حاليكه اينطور نبود، و تاريخ و سيرۀ قطعي رسول الله اينگونه امر را تكذيب مينمايد. بسياري از اوقات بُرَحآءُ الْوَحْي (حالت اغماء و شدّت و ناراحتي كه در حال وحي پيدا ميشده است) او را فرا ميگرفت، و او در ميان مردم بود و وحي را تلقّي ميكرد و در خود ميگرفت؛ با آنكه كسانيكه در اطراف او بودند اصلاً چيزي از وحي را ادراك نميكردند. شخصي را نميديدند، و كلامي را كه به آنحضرت القاء ميشد نميشنيدند.
و امّا اينكه گفتهاند: چه اشكال دارد كه خداوند متعال حواسّ غير پيغمبر را در حال وحي از آنها بگيرد، بطوريكه آنها در حال وحي به پيغمبر از اطّلاع بربعضي از امور غيبيّهاي كه مستور از ماست ممنوع باشند؟ اين گفتار موجب انهدام تصديق علمي ضروري است. زيرا اگر مثل اين خطاي عظيم بر حواسّ ما جائز باشد ـ در حاليكه ميدانيم: حواسّ ماست كه مفتاح علوم ضروريّه و تصديقات بديهيّه است ـ ديگر چگونه وثوق بر چيزي از علوم و تصديقات ميتوان داشت؟
علاوه بر اين، اين گفتار مبتني بر أصالة الحسّ است؛ يعني وجودي غير از محسوسات نداريم. و اين كلام از فاحشترين خطاهاست. و ما در تفسير سورۀ مريم سخني را كه در معني تمثّل فرشته و مَلَك بود بطور مشروح آورديم، و آن گفتار در اينجا راهگشا براي فهم مطلب است. [121]
ص 102
و از جمله آيات دالّۀ بر نزول قرآن به زبان عربي، آيۀ واردۀ در سورۀ نحل است:
قُلْ نَزَّلَهُو رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًي وَ بُشْرَي' لِلْمُسْلِمِينَ * وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ و بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هَـٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ. [122]
«بگو (اي پيامبر) قرآن را روح القدس بحقّ از جانب پروردگارت نازل نمود، براي آنكه مؤمنين را تثبيت كند و براي مسلمين هدايت و بشارت باشد. و براستي كه تحقيقاً ما ميدانيم كه مشركين ميگويند: اين قرآن را بشري به او تعليم كرده است؛ با آنكه لسان آن مردي را كه نسبت اين تعليم را بدو ميدهند عجمي است، و اين قرآن به لسان عربي آشكار است.» و چگونه ممكنست دو نفر كه زبان يكدگر را نفهمند علمي را بديگري تعليم كنند؟
در تفاسير آمده است كه مشركين مكّه ميگفتند: قرآن را محمّد از آهنگر رومي نصراني كه در مكّه ساكن بود ياد گرفته است؛ و يا از غلامِ ابن حَضرَميّ كه او نيز نصراني بود آموخته است.
قرآن بر سبيل انكار و تعجّب اين سخن واهي را باطل ميسازد كه: چگونه متصوّر است آن دونفر مرد عجمي كه از خارج جزيرة العرب آمدهاند و عربي نميدانند، اين مطالب را به زبان عربي فصيح كه در نهايت اعجاز است به پيغمبر تلقين كنند؟! [123]
ص 103
باري، اين دليل واضح و قاطعي است بر آنكه كفّار مكّه و معاندين اسلام حتّي در تمام عمر يك لحظه پيغمبر را نديدند كه با يكي از علماي يهود و يا
ص 104
نصاري معاشرت كرده باشد، و گرنه به آساني ميگفتند: از آن عالم يهودي و يا نصراني كه با تو دوست بود و آميزش داشتيد علم را فرا گرفتهاي؛ و نيازي نبود كه به غلام ابن حَضرميّ و آهنگر رومي كه از مردم خارجي وارد به عربستان بوده و زبان عربي را نميدانستند متشبّث شوند.
ص 105
و از جملۀ آيات، آيۀ واقعۀ در سورۀ فصّلت است:
وَ لَوْ جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَانًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ ءَايَـٰتُهُوٓ ءَاعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا هُدًي وَ شِفَآءٌ وَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِيٓ ءَاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولَـٰٓئكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانِ بَعِيدٍ. [124]
م «و اگر ما قرآن را گنگ و مبهم قرار داده بوديم (خواه به زبان عجمي غير عربي، و خواه به زبان عربي غير فصيح و غير روشن و رسا) هر آينه بر سبيل اعتراض ميگفتند: چرا آياتش جدا جدا و مشروح و مبيّن و معلوم نيست؟! چگونه اين قرآن اعجمي است در حاليكه محمّد، عربي است؟! بگو (ايپيغمبر): اين قرآن براي كساني كه ايمان آوردهاند، هدايت و شفاي امراض است. و امّا آنانكه ايمان نياوردهاند، در گوشهايشان پارگي است (پردۀ صماخ پاره شده) و قرآن برايشان كوري و عدم بينائي است. ايشان را از محلّ و مكان دور صدا ميزنند. (و جز طنين صوتي و همهمۀ صدائي را ادراك نميكنند، و به معارف و حقائق و اصالت آن واقف نميگردند؛ و جز زيبائي ظاهري و ترتيب و تنظيم و تنسيق آيات چيزي را نميفهمند.)»
چنانچه در صدر همين سوره بعد از بيان تفصيل و عربي بودن قرآن، اين حقيقت عدم ادراك را از زبان خودشان و به اقرار و اعتراف خودشان بيان ميكند:
حمٓ * تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * كِتَـٰبٌ فُصِّلَتْ ءَايَـٰتُهُو قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِيٓ أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَآ إِلَيْهِ وَ فِيٓ ءَاذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِن بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَـٰمِلُونَ. [125]
ص 106
«حمٓ. قرآني است كه از ناحيۀ خداوند رحمن و رحيم فرود آورده شده است. كتابي است كه آياتش مشروح و روشن و مبيّن است. و قرآن قابل قرائت به لسان عربي است براي گروهي كه بدانند. بشارت دهنده و بيم دهنده است؛ امّا اكثر اين مردم اعراض نموده و آياتش را نميشنوند. و ميگويند: دلها و قلبها و مراكز ادراكي ما در غلافها و پوششها و حُقّههاي سرپوشيدهاي است از آنچه شما ما را بدان ميخوانيد و دعوت مينمائيد؛ و در گوشهايمان پارگي است (كه نميگذارد بفهميم و ادراك كنيم، و نميگذارد كه بشنويم). و در ميان ما و تو فاصلهاي از حجاب و پردهايست (كه نميگذارد تو را ببينيم و سخنانت را استماع كنيم و بپذيريم). بنابراين تو هر كاري كه از دستت بر ميآيد به عنوان عكسالعمل در برابر عدم پذيرش و انكار ما انجام بده، ما نيز كماكان بر طريقه و ملّت خود عمل كننده ميباشيم!»
و از جملۀ آيات، آيۀ واردۀ در سورۀ شوري است:
وَ كَذَ'لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لّـِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي' وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ. [126]
«و اينچنين است اي پيغمبر كه ما قرآني را با زبان عربي و فصيح بسوي تو وحي كرديم، براي آنكه بترساني (از عواقب وخيم شرور نفس امّاره) اهل مكّه را و كسانيكه در حِوالاي آن زيست ميكنند، و بترساني از موقف قيامت كه يومالجمع است و در آن شكّي نيست. گروهي در بهشت و گروهي در آتشگذران ميباشند.»
و از جملۀ آيات، آيۀ واردۀ در سورۀ احقاف است:
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرًا مَّا سَبَقُونَآ إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ
ص 107
يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَـٰذَآ إِفْكٌ قَدِيمٌ * وَ مِن قَبْلِهِ كِتَـٰبُ مُوسَي'ٓ إِمَامًا وَ رَحْمَةً وَ هَـٰذَا كِتَـٰبٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَي' لِلْمُحْسِنِينَ. [127]
«و كسانيكه كفر ورزيده بودند دربارۀ مؤمنين ميگفتند: اگر در اسلام و قرآن و نبوّت محمّد خيري بود، آنان زودتر از ما بدان سبقت نميجستند. و چون بدان راه نيافتند گفتند: اين قرآن دروغ بافي و افسانه سازي كهن است. و پيش از قرآن، كتاب موسي پيشوا و رحمت بود. و اين كتاب قرآن، كتابي است كه بر آيات تورات صِحّه مينهد و تصديق مينمايد؛ با لسان عربي آمده است براي آنكه ستمكاران را بترساند و براي نيكوكاران مژده و بشارت باشد.»
و از جملۀ آيات، آيۀ مباركۀ سورۀ طه است:
وَ كَذَ'لِكَ أَنزَلْنَـٰهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا. [128]
«و همچنين است اي پيامبر كه ما فرو فرستاديم قرآني عربي را، و از هرگونه مسائل بيم دهنده و خشيت آورنده، در آن گرد آورديم؛ به اميد آنكه مردم تقوي پيشه ساخته در حفظ و مصونيّت خداوندي در آيند، و يا آنكه قرآن خداوندشان را از نو به يادشان آورد.»
البتّه غير از اين آيات، آيات ديگري نيز هست كه دلالت بر عربيّت اين كتاب آسماني نمايد، ولي ما بجهت دفع ضرورت در گفتار، به همين آيات اكتفا نموديم.
حال بايد ديد مزيّت زبان عربي چيست؟ و به چه علّت خداوند پيامبر
ص 108
آخرالزّمانش را كه خاتم النّبيّين است، و تا روز قيامت قرآنش كتاب جاويد است، و حكمش و قانونش پايدار است؛ از ملّت و نژاد عرب انتخاب فرمود؟ و بكدام سبب قرآن را به لسان عربي نازل نمود؟ و فوائد مترتّبۀ بر آن چيست؟ و به چه سبب دين اسلام با سرعت در دنيا منتشر شد و اقوام و ملل مختلفه آنرا با دل و جان پذيرفتند، و تا بحال آن ايمان و ايقان مسلمين به دين و به قرآن باقي است، و روز بروز از عظمت آن پردۀ جديدي برداشته ميشود؛ و قرآن اصالت خود را با همين لسان عربي مبين به تمام دانشمندان و حق جويان و كنجكاوان ميفهماند؟
در اينجا مناسب است براي آمادگي ذهن و تأييد سخن، مطالبي را از محقّق بزرگ و دانشمند بيطرف و واقعگو و جامعهشناس روشنبين: دكتر گوسْتاوْلوبون فرانسوي در كتاب ارزشمند و نفيس «تمدّن اسلام و عرب» ذكر كنيم، تا اذهان چندي كه بواسطۀ انغمار در هياهوهاي غرب خود را باخته و زبون ساختهاند روشن گردد.
او در ديباچۀ كتاب مينويسد:
ما تمدّن اسلام و عرب را هر قدر بيشتر غور كنيم، همانقدر وقايع جديدي كشف شده، و موضوع بهمان اندازه صاف و روشن ميشود. ما در آتيه اين مطلب را ثابت ميكنيم كه در قرون وسطي [129] علوم و فنون يونان و روم فقط بوسيلۀ مسلمين در اروپا انتشار يافته، تا مدّت پانصد سال مدارس اروپا روي
ص 109
كتب و مصنّفات آنان دائر بود. و همانها بودند كه اروپا را علماً و عملاً و نيز در اخلاق تربيت كرده، داخل در طريق تمدّن نمودند.
ما وقتي كه به تحقيقات علمي و اكتشافات فنّي آنان نظر ميافكنيم، ميبينيم: هيچ ملّتي نيست كه در اين مدّت قليل زياده از آنها ترقّي كرده باشد. و از دقّت در صنايع و حِرَفِ آنها ثابت ميشود كه: در آن صنايع بدايعي موجود است كه طرف نسبت با صنايع ديگران نيست.
تأثيري كه اين تمدّن نسبت به تمدّن اروپا بخشيده است قابل بسي توجّه ميباشد، ليكن اثر آن در مشرق بيشتر، و آن به درجهايست كه در هيچ عصري براي هيچ قومي ميسّر نشده كه چنين آثار عظيم الشّأني از خود به يادگار بگذارد.
اقوام قديمه مانند آشوري [130]، مصري، يوناني، رومي، ايراني كه سلطنتهاي با عظمت و شكوهي در دنيا تأسيس نمودهاند، تماماً محو و نابود گرديدهاند. و جز ويرانههائي چند، اثري از آنها مشهود نيست. و از مذهب و آئين و زبان و صنعت آنها فقط نامي باقيمانده است.
آري، اعراب هم در دورۀ خويش حكمراني نموده و بعد دورۀ آنها سپري شده از بين رفتهاند؛ ولي سخن اينجاست كه قسمت اعظم اجزاءِ تمدّن آنها كه عبارت از مذهب، زبان، صنعت و حرفت باشد، تا حال محفوظ
ص 110
ماندهاست، و از مراكش تا هندوستان امروزه زياده از دويست كرور نفوس وجود دارند كه تابع شريعت محمّدي ميباشند. [131]
ممالكي را كه اعراب فتح نموده بودند، اقوام مختلفۀ فاتحي آن ممالك را از دست آنها خارج ساختند؛ امّا تمدّني را كه آنها سنگ بنياد آنرا گذاشته بودند هيچ قوم فاتحي نتوانست آنرا از ميان برداشته تمدّن ديگري بجاي آن برقرار نمايد. بلكه تمام آن اقوام، مذهب، قانون، فنون، صنعت، و حرفت و بسياري از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختيار نمودند؛ و شريعت محمّدي كه در اين ممالك انتشار يافته بود غير قابل تغيير گرديد؛ و مينمايد كه براي هميشه باقي خواهد ماند.
حتّي در هندوستان همين مذهب بر مذاهب قديمۀ آنجا فائق آمده، بجاي آنها قرار گرفت. و همين مذهب، مصر فراعنه را كه ايران و روم و يونان خيلي كم در آن تأثير بخشيده بودند، بكلّي تبديل به يك مملكت عربي نمود.
هندوستان، مصر، ايران، آفريقا، غير از اسلام وقتي هم در تحت سلطۀ شرايع ديگر بودهاند؛ ولي از زماني كه ممالك فوق، شريعت اسلام را شناختند تا كنون حاضر نشدهاند زير بار قانون ديگري بروند.
سرگذشت اين شخص نامي الهامي (حضرت رسالت مآب) بسي غريب و حيرتانگيز ميباشد. كلمات او يك چنين قوم سخت و سركشي را كه تا آن
ص 111
وقت هيچ فاتح و كشورسِتاني نتوانسته بود آنها را مطيع خود سازد، رام نموده به درجهاي رسانيد كه دولتهاي با عظمت و اُبَّهتِ عالم را زير و زبر نموده، خود بجاي آنها قرار گرفتند. و امروز هم آن پيغمبر اُمّي از ميان قبر خويش بر ميليونها نفوس حكومت ميكند.
و مطلب را ادامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
حقيقت امر اينست كه شرق، منبع و سرچشمۀ ترقّيات ممالك غرب شمرده شده، مفتاح وقايع قرون ماضيه ميباشد. تمام صنايع و حِرَف، تمام السنة روي زمين، تقريباً تمام اديان و مذاهب بزرگ؛ از مشرق كه سرزمين شگفت انگيز و محلّ پيدايش دواهي و نوابغ است پديد آمدهاند.
اهالي مشرق از مردم سائر قطعات دنيا بكلّي جدا، و احساسات و تمايلات و افكار و خيالات آنها با سائر دنيا كاملاً مباين ميباشند. [132]
پاورقي
[97] ـ
مستشار عبدالحليم جندي كه از اركان مجلس اعلاي شؤون اسلاميّة مصر است در كتاب ذيقيمت خود به نام «الإمام جعفرٌ الصّادق» در ص 267 تا ص 0 27 چنين آورده است:
كسيكه در انواع تفسيرهاي امام صادق و جوابهاي او در مسائل تتبّع كند، مييابد آنها را كه از درياي عميقي در فهم قرآن و زبان عربي جوشيده است، بطوريكه ميتواند در ميان زمانهاي مختلف براي مردم پرده بردارد و حقائق را بدانها بنماياند؛ آن عموماتي كه پيوسته شامل حال مردم است و آن ربط و اتّصالي كه ميان قرآن و ميان سنّت بعينه مانند اتّصال و ربط اصل با فرعش وجود دارد. و بواسطۀ اين امر بود كه امام توانست قرآن را با قرآن تفسير كند ـ آري قرآن در خانۀ او نازل شده است ـ و نيز توانست كه براي حديث واحدي چند اصل در آيات متفرّقه بيابد كه به مجرّد سؤال سائلي، به وي ارائه گردد. و اين منهجي است كه عظماي ائمّۀ اهل سنّت و در طليعۀ ايشان أحمد بن حنبل به پيروي و متابعت از آنحضرت برخاستهاند. و براي ما جائز نيست كه تفسيرهاي امام صادق را از اقسام تفسير به رأي و يا تفسير به مأثور و روايت بشمار آريم و يا به هر دو تاي از آنها ـ در حاليكه ميدانيم: اينگونه تفسيرها بر اساس تفسير عقلي، و نقلي، و صوفي، و رمزي، و قصصي...ـ و در برخي از آنها بر اساس تفسير باطني تصنيف گرديده است.
و ابن عطيّۀ كه از بزرگان مفسّرين اهل سنّت است صحّت نسبت هر گونه تفسير باطني يا رمزي را به امام صادق نفي ميكند و ميگويد:
«... و اين نوع گفتار بر طريقۀ رموز جاري است و از جعفر بن محمّد ـ رضي الله عنه ـ صحيح نيست، و سزاوار نيست بدان التفات نمود.»
اينك ما براي تو مثالي ميآوريم ـ از مثالهاي كثيري كه از حصر و شماره بيرون است ـ براي آنكه امام صادق در تفسير، فقط استعمال زبان عربي و بيان مراد آيات را از متن لغت عرب و قواعد عرب معمول ميداشتهاند:
زرارة به امام صادق ميگويد: مِنْ أيْنَ عَلِمْتَ أنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ؟! «از كجا دانستي كه در وضو فقط مقداري از سر مسح شود كفايت ميكند؟!» و امام پاسخ ميدهد: لِمَكانِ الْبآءِ في قَوْلِهِ تَعالَي: وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ! «به سبب حرف باء در قول خداوند متعال: و امسحوا بِـرؤسكم!» منظور حضرت آنستكه: باء براي تبعيض آمده است. و حقًّا و تحقيقاً امامان لغت و فقه از اينگونه منهاج امام پيروي كرده و آنرا دنبال نمودهاند.
در «مصباح المنير» در مادّۀ «بعض» آمده است كه: «باء در قوله تعالي: وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ براي تبعيض است... و ابن قُتَيبة براي آمدنش براي تبعيض تصريح دارد... و أبوعليّ فارسي و ابن جنّي... و نيز شافعي كه از ائمّۀ لسان عرب است گفته است: باء براي تبعيض آيد. و أحمد و أبوحنيفه بمقتضاي آن گفتهاند.»
و از جمله موارد استعمال ظاهر لسان عربي، تفسير كوثر است كه به ذرّيّه و نسل كثير تفسير شده است در قوله تعالي: إِنَّآ أَعْطَيْنَـٰكَ الْكَوْثَرَ. چرا كه آن صيغۀ مبالغه است از كثرت (فَوْعَل). و مؤيّد اين معني، آيهاي است كه بعداً ميآيد: إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الابْتَرُ. أبتر به كسي گويند كه پس از او فرزند و نسل نباشد. و بدين نهج تفسير شيعه درست در ميآيد كه: كوثر عبارت است از ذرّيّه. و خداوند به پيغمبر ذرّيّۀ كثيري از فاطمه روزي فرمود. پس مقصود از كوثر، ذرّيّه است. امّا دگران ميگويند: كوثر نهري است در بهشت، و برخي ديگر تأويل ميكنند كه مراد نبوّت است.
و ما در همين كتاب بعضي از تفسيرهاي امام صادق را مثل خوف از عدم عدالت ميان زنان، و انفاق از رزق خدا، و رؤيت خداوند جلّ شأنه، و قتل نفس به خارج كردن او را از هدايت به ضلالت، و تفسيرهائي كه ابوحنيفه را در مكاني قرار داد كه در مورد آيۀ: وَ مَا نَقَمُوٓا إِلَّآ أَنْ أَغْنَیٰهُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُو مِن فَضْلِهِ بگويد: لَكَأنّي ما قَرَأْتُها قَطُّ في كِتابِ اللَهِ وَ لا سَمِعْتُها إلاّ في هَذا الْمَوْقِفِ! «سوگند به خدا كه گويا من هرگز در كتاب خدا نخوانده بودم، و نشنيده بودم آنرا مگر در اين موقف!» از زبان امام صادق بيان كرديم.
آري، تمام اين شواهد، ادلّهاي است كه ميرساند: تفسير امام صادق صادر است از فهم دقيق به لسان عربي كه قرآن بدان فرود آمده است. و تفسير به ظاهر از كسيكه بلاغت عربي را ميفهمد، و مجازهاي گوناگون و استعاره و ايجاز لفظي را ادراك ميكند (كه بعضي از خصائص اعجاز بياني در قرآن است) راه تفكير عقل را مسدود نمينمايد، بلكه براي عقل مجال واسعي در اين مضمار است. و أيضاً قيمت و ارزش عظيم تفسير زمخشري معتزلي را كه حجّت در لغت است، و حجّت در جمع ميان ظاهر و ميان وجوه رأي است، با معاني دقيقه و اسرار بلاغت نفي نميكند.
و از جمله كسانيكه اعجاب و شگفت علماء و مفسّرين را برانگيخته است امام يحييبن حمزة علوي صاحب كتاب «الطّراز» است.
باري، هيچ تفسيري نيست كه از يكي از امامان اهل بيت به ثبوت رسيده باشد، مگر آنكه عقول آنرا تلقّي به قبول كرده است، چون مخالف كتاب و سنّت نيست؛ بلكه با نورانيّت شديدي كتاب و سنّت را شرح ميكند. در حاليكه معتزله آيات را تأويل مينمايند تا طبق اصول خمسۀ خودشان* معني و مُفاد را پائين آورند. و اين شكاف بزرگي است ميان اهل تأويل و ميان امام جعفر و شيعۀ اماميّه. امّا فرقۀ اسمعيليّه، آنان بعضي از تأويلات باطنيّهاي را دارند كه معني ظاهر را كنار ميزند. و به الفاظ، معانياي را حمل ميكنند كه آن الفاظ طاقت كشش و تحمّل آن بار را ندارند.
* ـ عبدالحليم در تعليقۀ اين عبارت گويد: اصول خمسۀ معتزله عبارت است از:
1 ـ توحيدي كه از ذات نفي صفات جسم و مكان را مينمايد. امّا اهل سنّت صفات خدا را مختصّ به او ميدانند و ميگويند: خداوند همانطور است كه خودش خودش را وصف نموده است، و بنابراين تشبيهي براي خدا به مخلوقاتش نيست.
2 ـ عدل؛ و مفادش آنستكه خداوند امر نميكند مگر به خوبي، و نهي نميكند مگر از زشتي. و آن كارهائي كه مردم انجام ميدهند راجع به خود آنهاست و به همين سبب ثواب و عقاب ميشوند. و امّا اهل سنّت ميگويند: خدا خالق عمل است، و بنده كسب كنندۀ عمل است.
3 ـ وَعْد و وَعيد يا ثواب و عقاب ملازم فعل است. و امّا اهل سنّت معتقدند كه: خداوند گاهي توبه را از مرتكب گناه كبيره قبول مينمايد.
4 ـ منزلۀ بين المنزلتين؛ يعني مرتكب گناه كبيره نه مؤمن است و نه كافر، بلكه فاسق است گرچه عذابش از كافر كمتر است.
5 ـ امر به معروف و نهي از منكر؛ بخصوص وقتيكه قدرت و سلطه در دستشان باشد، اين امر شدّت پيدا ميكند.
[98] ـ قسمتي از آيۀ 89، از سورۀ 16: النّحل
[99] ـ صدر آيۀ 2، از سورۀ 2: البقرة
[100] ـ آيۀ 21 و 22، از سورۀ 85: البروج
[101] ـ قسمتي از آيۀ 1، از سورۀ 11: هود
[102] ـ صدر آيۀ 4، از سورۀ 43: الزّخرف
[103] ـ آيۀ 21 و 22، از سورۀ 85: البروج
[104] ـ آيۀ 77 و 78، از سورۀ 56: الواقعة
[105] ـ معارف إلهي،درقالبمفاهيم محسوسبرايسطح فكربشرتنزّل داده شده است
«الميزان في تفسير القرءَان» ج 18، ص 86 تا ص 88؛ و آنچه را كه حضرت علاّمه در پايان گفتار افاده نمودهاند كه: فرق ميان دو مرتبۀ عاليه و دانيۀ قرآن مجيد، فرق ميان مَثَل و مُمَثَّل است، از نكات بسيار دقيق و مهمّي است كه در باب عرفان و حكمت الهيّه از آن بحث ميشود. زيرا تنازل آن معاني راقيه در قالب الفاظ و تجسّم در عالم طبيعت، بغير تنازل ممثّل در لباس و صورت مثل نيست. مثلاً اگر به طفل صغيري بخواهند معني حلاوت و شيريني نكاح و مجامعت را بفهمانند ـ آن طفلي كه هنوز حسّ و غريزۀ وي بدينحقيقت راه نيافته و لذّت جماع در كانون وجودش پنهان و مختفي است ـ بغير آنكه بگويند: لذّت جماع مانند لذّت خوردن حلواست، و شيريني و حلاوت آميزش همچون شيريني عسل است، آيا راه ديگري متصوّر است؟ البتّه نه! چون طفل غير از شيريني و لذّت حلوا و عسل چيز ديگري را ادراك نكرده است. بنابراين از شيريني آميزش غير از شيريني حلوا نميفهمد؛ و گمان ميكند كه آميزش هم همچون حلوا خوردن است.
و آنچه حضرت علاّمه در آخر كلام خود اشاره فرمودهاند به لزوم فهم و فراگيري اين حقيقت، اشاره است به آنكه جميع حقائق و معارف الهي از همين قبيل است. آنها حقائقي هستند بس عاليتر و بلندتر از مفاهيم محسوسه و اشياءِ طبيعيّه؛ وليكن براي انسان مادّي و مغمور در قالب حسّ، و درگير با امور تفكّريّه و تعقّليّه، غير از تعبير از آنها به اشباه و نظائر آنها از اشياءِ حسّيّه و امور مادّيّه چارۀ دگري نيست. لوح و قلم و عرش و كرسيّ و ميزان و صراط و حوريّه و غلمان و بهشت و دوزخ و امثالها كه در لسان أخبار و عرفاي اسلام بسيار دوران دارد، حقائق آنها بسيار بلند و عظيم و از نحوۀ تصوّرات جزئيّه و امور مشاهَد و محسوس بشر بسيار بالاتر و عاليتر است. و براي بشري كه در اين دنياي محسوس در قالب مادّه و طبيعت زيست ميكند، غير از تشبيه معقول به محسوس، و آوردن آن حقائق را در لباس مثال راهي ديگر وجود ندارد. و حقّاً راه صحيح و پر فائدهاي است كه آن واقعيّات عاليه و حقائق رفيعه را كه برتر از تعقّل بشر ميباشند، با امور محسوسه و مشاهدات عينيّه و الفاظ و مفاهيم مورد استعمال در محاورات تنازل داده، و بشر را بدانها هشدار ميدهد.
[106] ـ آيات 192 تا 199، از سورۀ 26: الشّعرآء
[107] ـ در كتاب «رَه آورد يا سه گفتار» دكتر علي اكبر شهابي در ص 8 0 1 گويد: چگونه ابن المُقفَّع نويسندۀ زبردست ايراني كه در زبان عربي در زمان خود از جهت فصاحت و بلاغت بيمانند بود، با چند تن از ياران خود كه در صدد معارضۀ با قرآن بر آمدند، پس از مرور به آيات قرآن، به اين آيه: وَ قِيلَ يَـٰٓأَرْضُ ابْلَعِي مَآءَكِ وَ يَـٰسَمَآءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَآءُ وَ قُضِيَ الامْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ كه رسيدند گفتند: اين كلام به سخن آدمي نميماند و از انديشۀ خود برگشتند؟
[108] ـ صدر آيۀ 26، از سورۀ 7: الاعراف
[109] ـ قسمتي از آيۀ 6، از سورۀ 39: الزّمر
[110] ـ قسمتي از آيۀ 25، از سورۀ 57: الحديد
[111] ـ صدر آيۀ 5 0 1، از سورۀ 2: البقرة
[112] ـ آيۀ 21، از سورۀ 15: الحجر
[113] ـ مشركين عرب براي هر دسته از موجودات و مخلوقات، ربّي جداگانه ميدانستند و او را مستقلاّ مؤثّر در ايجاد ميدانستند؛ و خداوند را ربّ الارباب يعني ربّ اين ربّها ميدانستند. قرآن عظيم عنوان استقلال را برداشت و فقط خداوند را ربّ مؤثّر و مستقلّ عالميان معرّفي كرد.
[114] ـ قسمتي از آيۀ 97، از سورۀ 2: البقرة
[115] ـ صدر آيۀ 2 0 1، از سورۀ 16: النّحل
[116] ـ آيۀ 18، از سورۀ 75: القيامة
[117] ـ صدر آيۀ 108، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و صدر آيۀ 6، از سورۀ 45: الجاثية
[118] ـ قسمتي از آيۀ 0 1، از سورۀ 33: الاحزاب
[119] ـ قسمتي از آيۀ 283، از سورۀ 2: البقرة
[120] ـ يعني شدّت و سختي و ناراحتي كه از لوازم نزول وحي بوده است.
[121] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 344 تا ص 347
[122] ـ آيۀ 2 0 1 و 3 0 1، از سورۀ 16: النّحل
[123] ـ
آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 338 و 339 به مناسبت تقدّم شيعه در علم قرآن، در فصل 12، مطلبي در ترجمۀ احوال مفسّر بزرگ شيعه سيّد رضيّ پيش ميآورد كه دالّ بر اعجاز قرآن است، و بدين مناسبت ما در اينجا ذكر مينمائيم. او ميگويد: وَ مِنْهُم (يعني از جمله مفسّرين عالم تشيّع) شريف رضيّ ذوالحسبين، أبوالحسن محمّد بن أبي أحمد الحسينيّ بن موسي الابرش بن محمّد بن موسي أبي سجة بن إبراهيمالاصغر بن الإمام موسي بن جعفر عليهما السّلام است. او فصيح قريش و ناطق اُدباء و مقدّم بر همۀ علماء و مبرّز بر سائر فضلاء و علماء است. و نام وي در زمرۀ مشاهير شعراء آمد. در جميع علوم قرآن وي داراي تصنيف است. از جمله كتاب اوست كه با عنوان «حقآئق التّنزيل و دقآئق التّأويل» آمده است، و در آن از غرائب قرآن و عجائب و خفايا و غوامض آن پرده بر ميدارد و غوامض اسرار و دقائق اخبارش را روشن ميسازد، و چنان در تحقيق حقائق و در تدقيق تأويل آن سخن ميگويد كه هيچكس بر وي سبقت نجسته است، و طائر بلند پرواز انديشۀ احدي نتوانسته است بدان طوف كند؛ و معذلك به بزرگي تفسير «تبيان» است. و آن مقداري را كه من از اين تفسير ديدهام، جزءِ پنجم از اوّل سورۀ آل عمران تا اواسط سورۀ نساء ميباشد، كه آنرا براي ما ثقة الإسلام علاّمۀ نوري قدّس سرّه از خراسان كه از روي نسخهايكه در خزينۀ كتب مشهد مقدّس رضوي علي مشرّفه السّلام است نوشته و آورده است. و اجمال مطلب آنكه: شنيدن كي بود مانند ديدن. اگر تفسير اين تفسير است، هر آنچه غير آن است از تفاسير نسبت بدان مانند پوستي است در برابر مغز بدون هيچ شكّ و شبهه. و بجان خودم سوگند اين تفسير بالعيان نه با برهان روشن ميسازد كه:
إنّ القرءَان هو الكلام المتعذّر المُعوز، و الممتنع المعجز. بعبارات تضمّنت عجآئب الفصاحة و بدآئعها، و شرآئف الكلام و نفآئسها، و جواهر الالفاظ و فرآئدها. يعجز و الله فمالبيان عن بيانها، و يضيق صدر القول عن قيلها، و يكلّ لسان اليَراع عن تحريرها.
ايكاش من به بقيّۀ اجزائش ميرسيدم و از آن كامياب ميشدم، و حيات من فقط براي تمتّع و بهرهيابي از انوارش بود. امّا با فقدان آنها، خاك بر سر دنيا باشد. اي شگفتا از غزارت علم اين سيّد شريف با كوتاهي عمر او در دنيا، كه چنين تصنيفي عرضه كند و سپس بپردازد به «المجازات القرءَانيّة» و سپس به كتاب «المتشابه في القرءَان». و نيز كتاب «المجازات النّبويّة» و كتاب «تعليق خلاف الفقهآء» و كتاب «تعليقة الإيضاح» لابي عليٍّ، و كتاب «خصآئص الائمّة» و كتاب «نهج البلاغة» و كتاب «تلخيص البيان في مجازات القرءَان» و كتاب «الزّيادات في شعر أبي تمّام» و كتاب سيرۀ پدر طاهرش و كتاب «انتخاب شعر ابنالحجّاج» و كتاب «مختار شعر أبي إسحق الصّابيّ» و كتاب مباحثات و مناظراتي كه ميان او و ميان أبو إسحق واقع شده و در سه مجلّد تدوين يافته است، و كتاب ديوان شعرش؛ درحاليكه عمرش از چهل و هفت سال تجاوز ننمود. آري! عجب نيست زيرا اوست كه سرايندۀ اين بيت است:
إنّي لَمِن معشرٍ إن جُمّعوا لعُلي تفرّقوا عن نبيٍّ أو وصيّ نبي
ثقة الإسلام نوري گويد: علوّ مقامات و درجات علميّۀ سيّد رضيّ با وجود كوتاهي عمرش ـ كه چهل و هفت ساله رحلت كرد ـ بر علماء پنهان است. چون كتب او منتشر نشد، و نسخ آن قليل بود. فقط شايع از آنها «نهج البلاغة» و «خصآئص» است كه آن دو هم فقط منقولات است. و كتاب المجازات النّبويّة او حاكي از علوّ مقام او در فنون ادب است. و امّا تفسير «حقآئق التّنزيل و دقآئق التّأويل» از تفسير «تبيان» بزرگتر است و پرفائدهتر و ثمربارتر و نيكوتر از آن است. ـ تا آخر كلام نوري كه در فوائد «مستدرك» آورده است، و ميدانيم كه نوري علاّمۀ زمان خود، و وحيد دهر خود بوده است.
أبوالحسن عُمري گويد: من تفسيري از قرآن از سيّد رضيّ ديدهام كه به نظر من از جميع تفاسير احسن و نيكوتر بود، و به ضخامت تفسير شيخ أبوجعفر طوسي يا بزرگتر از آن بود. سيّد رضيّ داراي هيبت و جلالت بود، و در وي ورع و عفّت و زهد و مراعات اهل و عشيره مشهود بود. سيّد علي خان بن صدر الدّين مَدَنيّ در «درجات الرّفيعة في طبقات الشّيعة» گويد: رضيّ قرآن را پس از آنكه عمرش از سيسال تجاوز نموده بود در مدّت كوتاهي حفظ كرد. وي به فقه و فرائض، معرفتي قويّ داشت؛ امّا در لغت و عربيّت امام بود ـ تا آخر آنچه را كه ذكر كرده است.
[124] ـ آيۀ 44، از سورۀ 41: فصّلت
[125] ـ آيات 1 تا 5، از سورۀ 41: فصّلت
[126] ـ آيۀ 7، از سورۀ 42: الشّوري
[127] ـ آيۀ 11 و 12، از سورۀ 46: الاحقاف
[128] ـ آيۀ 113، از سورۀ 0 2: طه
[129] ـ در تعليقه، معلّق گويد: قرون وسطي يا ازمنۀ مظلمه در تاريخ اروپا، ازمنهاي را گويند كه جهالت و توحّش سر تا سر اروپا را فرا گرفته و بواسطۀ شدّت تعصّب مذهبي و تعدّيات حكّام، اوضاع مملكت تيره و تاريك، و حالت اهالي بينهايت تأسّف آور بوده است. اين حالت از سال 486 تا سنۀ 1495 ميلادي امتداد داشته و ترقّي اروپا بعد از آن شروع گرديده كه آنرا دورۀ تجديد حيوة علمي و ادبي مينامند.
[130] ـ آشور و بابِل از ممالك قديمه و داراي تمدّن و سلطنت با عظمت و اقتداري بودهاند، به استثناءِ چند قرني كه آشور يكي از ايالات بابِل بوده است. شهر بابل در كنار دجله و فرات كه الحال عراقِ عرب ميگويند بنا شده بود. وسعت آن يكصد ميل بوده، حصاري كه اطراف شهر بنا شده بود، ارتفاع آن سيمتر و عرض آنهم به اين اندازه بوده كه يك گاري چهار اسبه از بالاي آن بخوبي عبور مينمود. پادشاهي كه اين شهر را بنياد كرد نمرود بود و زمان او 2235 سال قبل از ميلاد بوده است. پايتخت بابل تقريباً در همان محلّي بود كه امروز آنرا حِلّه مينامند. (تعليقه)
[131] ـ اينكه ميگويد: مسلمانان دويست كرور يعني يكصد ميليون نفرند، تقريباً احصائيّۀ يكصد سال پيش است. چون تولّد گوستاولوبون در سنۀ 1841 و وفاتش در 1931 ميلادي بوده است. و از زمان متوسّط عمر او تا بحال يكصد سال ميگذرد. گويند: مسلمانان امروز دنيا بالغ بر هزار و ششصد كرور يعني هشتصد ميليون نفوس ميباشند، و تنها مسلمانان ايران كه اكثريّت قريب به اتّفاق آنرا تشكيل ميدهند قريب به يكصد كرور است.