![]() |
![]() |
---|
باري، از جهت حجّت شرعيّه اگر امروز تمام قرائتهائي كه در زمان رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم معمول و متواتر بوده است، بدست ما متواتراً ميرسيد، ما نيز مختار بوديم قرآن كريم را به هر يك از آن قرائات كه ميخواهيم قرائت كنيم. قرائت ابن مسعود باشد يا اُبيّ بن كعب و يا غير آنها. امّا چون غير از اين قرائت مشهوره همه از تواتر افتادهاند، بر ما ديگر آن قرائتها مشكوك شده و خبر واحد گشته است.
علاّمۀ حلّي رحمة الله عليه در «تذكرة» گويد: براي ما جائز نيست قرائت عبدالله بن مسعود و اُبيّ بن كعب و امثال اينها؛ بواسطۀ عدم تواترشان.
سعيد بن جُبَير قرآن را با تمام قرائات تلاوت ميكرد. و براي خود قرائت خاصّي نداشت، چون براي وي همۀ آنها متواتر بود. در قرائت ابن عبّاس و اُبيابن كعب و ابن مسعود در سورۀ نساء، آيۀ 24: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلَي أَجَلٍ مُسَمًّي فَـَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ [228] وارد شده است، كه براي ما جائز نيست.
آية الله شعراني رحمة الله عليه دربارۀ قرآن مشهور كه فعلاً قرائت ميشود، و مطابقت آن با قرائت أميرالمؤمنين عليه السّلام، و عدم نقص و تحريف قرآن مطالبي را افاده نمودهاند كه چون آن مطالب عين نظريّۀ حقير است، به ذكر آن مبادرت ميكنيم. ايشان اينطور ميگويند:
توهّم نقص و تحريف قرآن از آن برخاست كه در زمان خلافت عثمان
ص 416
خواستند همۀ مردم بر يك قرائت متّفق شوند؛ و قرآنهاي ديگر را سوزانيدند. توهّم آن شد كه مقداري از قرآن در سوختن از ميان رفته باشد. امّا سنخ آن قرائات سوخته شده موجود است. و ميدانيم تفاوت مصاحف در قرائت در چه حدّ بود. به هر حال احتمال نقص و تحريف در قرآن بسيار سخيف، و بعضي گفتهاند سفيهانه است.
و سيّد مرتضي به برهان آنرا باطل ساخته؛ و در «مجمع البيان» و «تبيان» و سائر كتب بيان كردهاند. بلكه در طبقۀ وسطي از علماي ما اصلاً چنين سخني نبوده، مانند علاّمه و شهيد و محقّق. و شيخ صدوق فرمايد: هر كس بما شيعه نسبت دهد كه ميگوئيم: از قرآن چيزي نقصان يافته، دروغ ميگويد و ما هرگز چنين سخن نگوئيم.
و بقول علاّمه رحمه الله در «تذكره»، مصحف أميرالمؤمنين عليه السّلام كه پس از رحلت پيغمبر جمع كرد، همين مصحف متداول امروزي است كه ما در دست داريم. و مصاحف ديگر را عثمان بسوزانيد.
و در «مجمع البيان» در سورۀ التّحريم از أبوبكر عيّاش نقل ميكند كه ميگفت: من قرائت عاصم را مطلقا مطابق قرائت عليّ بن أبي طالب عليهالسّلام يافتم. و هيچ كلمه از آن مخالف قرائت آنحضرت نبود مگر ده كلمه كه من آنرا داخل كردم تا همه، قرائت أميرالمؤمنين عليه السّلام شد.[229]
ص 417
يكي از آنها كلمۀ عَرَّفَ است كه مشهور به تشديد خوانند، و أبوبكر بن عيّاش به تخفيف خواند. و اين كلمه در آيۀ سوّم سورۀ تحريم است.
و ابنُ النّديم در «فهرست» دربارۀ قرائت حفص گويد: وَ كانَتِ الْقِرآءَةُ الَّتي أخَذَها عَنْ عاصِمٍ مُرْتَفِعَةً إلَي عَليِّ بْنِ أبي طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ مِنْ رِوايَةِ أبي عَبْدِالرَّحْمَنِ السّلميِّ ـ انتهي. [230]
و قرائت حفص همانست كه امروز متداول و مشهور است، و مصاحف را
ص 418
مطابق آن مينويسند.
پس بقول صحيح نزد ما همين قرائت معروفه كه از عاصم منقول است، قرائت أميرالمؤمنين عليه السّلام است.
تا آنكه ميگويد: و اينكه گويند: أميرالمؤمنين خواست قرآن را جمع كند، مقصود جمع سورهها است در يك مجلّد، نه جمع آيات متفرّقه و تشكيل دادن سوره. و همچنين زيد بن ثابت و ديگران. و گر نه ترتيب و تشكيل سوره در زمان پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم بود، چنانكه در قرآن است: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ،[231] فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَـٰتٍ، [232] و سُورَةٌ أَنزَلْنَـٰهَا. [233]
و در اخبار دُرَر بار رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بسيار نام سورههاي قرآن آمده، و فضائل ذكر كرده؛ مانند سورۀ يسٓ و سورۀ البقرة و غيرذلك.»[234]
اينك بايد ديد كه آيا ما در امروزه موظّفيم از روي مصحف فعلي كه قرائت حفص از عاصم از أبوعبدالرّحمن سلميّ از حضرت أميرالمؤمنين عليّبن أبي طالب عليه السّلام است قرآن را بخوانيم؟ يا اختيار داريم از روي اين قرائت، و يا يكي از قرائتهاي ششگانۀ ديگر كه مجموعاً آنها را هفت قرائت متواتر گويند قرائت كنيم؟ و يا از روي اين قرائت و يكي از نه قرائت ديگر كه جمعاً ده قرائت متواتره و شاذّۀ مقبولۀ معروفه به حساب آوردهاند قرائت كنيم؟ اين مسألۀ مهمّي است كه در اطراف آن بحثها شده است. جمعي
ص 419
بدينسو، و گروهي بدان سو گرائيدهاند.
سُيوطيّ در «إتقان» پس از آنكه ميگويد: كساني از صحابه كه مشهورند از همۀ مردم به قرائت قرآن استادتر بودهاند هفت نفرند: عُثمان، و عليّ، و اُبيّ، و زَيد بن ثابت، و ابن مسعود، و أبوالدّردآء، و أبوموسي أشعريّ. و اينطور ذَهَبي در «طبقات القرّآء» ذكر كرده است. چنين ميگويد: از ايشان كسانيكه اخذ كردهاند و در مكّه و كوفه و بصره و مدينه و شام منتشر بودهاند بسيارند؛ و آنها طبقهاي را تشكيل ميدهند. در اينجا پس از آنكه نام يكايك از اينها را ذكر ميكند، ميگويد: از ميان اين دسته كساني كه در جميع آفاق شهرت يافتهاند، امامان هفتگانۀ قرائت هستند كه به ائمّۀ سبعه مشهورند؛ و آنان عبارتاند از:
نافِع؛ و او از هفتاد نفر از تابعين، قرآن را اخذ كرده است كه از آنهاست أبوجعفر.
و ابن كَثير؛ و او از عبدُالله بن سائب صحابيّ اخذ كرده است.
و أبوعمرو؛ و او از تابعين اخذ كرده است.
و ابن عامِر؛ و او از أبودرداء و اصحاب عثمان اخذ كرده است.
و عاصِم؛ و او از تابعين اخذ كرده است.
و كسائيّ؛ و او از حمزه و أبوبكر بن عَيّاش اخذ كرده است.
و حمزه؛ [235] و او از عاصم و أعمش و سَبيعي و منصور بن مُعتمِر و
ص 420ادلمه پاورقی
ص 421
غيره اخذ كرده است.
و پس از اين قرّاءِ سبعه، قرائتهاي آنها در اقطار كشورها و نواحي انتشار يافت. و امّتي بعد از امّت ديگر پيدا شد و آنها نيز منتشر شدند. و از هر يك از اين طرق هفتگانه، بطور جدا دو نفر راوي شهرت يافتند؛ بطوريكه:
از نافع؛ قالُون و ورش از او روايت كردند.
و از ابن كثير؛ قنبل و بزي از اصحاب او، از او.
و از أبوعمرو؛ دوريّ و سوسيّ از يزيديّ، از او.
و از ابن عامِر؛ هِشام و ابن ذَكْوان از اصحاب او، از او.
و از عاصِم؛ أبوبكر بن عيّاش و حفص از او.
و از كسائيّ؛ [236] دوريّ و أبوحارِث.
ص 422
و از حمزة؛ [237] خَلْف و خَلا د از سُلَيم، از او. [238]
ص 423
و همچنين سيوطيّ گويد: قاضي جلال الدّين بُلقيني گفته است: قرائت به سه گونه قسمت ميشود كه عبارتند از: متواتر و آحاد و شاذّ.
متواتر عبارت است از قرائت سبعۀ مشهوره. و آحاد عبارت است از قرائت ثلاثه كه با آن سبعۀ مشهوره مجموعاً ده قرائت ميشوند؛ و بدين قرائت ملحق ميگردد قرائت صحابه. و شاذّ عبارت است از قرائت تابعين مثل أعمش و يحيي بن وَثّاب، و ابن جُبَير و امثال ايشان.
و در اين گفتار قاضي بلقيني ايرادي است كه از آنچه ما اينك ذكر ميكنيم معلوم ميشود. و بهترين كسيكه در اين موضوع سخن گفته است، امام قرائت در زمان خود، شيخ مشايخ ما: أبوالخير بن جَزَريّ است. او در اوّل كتابش كه كتاب « نَشْر » نام دارد ميگويد:
هر قرائتي كه با قواعد عربيّت گرچه به وجهي از وجوه باشد موافق باشد، و با يكي از مصاحف عثمانيّه گرچه به نحو احتمال باشد موافق باشد، و نيز سند روايت آن صحيح باشد؛ آن قرائت صحيحهاي است كه جائز نيست ردّ آن، و حلال نيست انكار آن؛ بلكه آن از أحرُفِ سبعه (وجوه هفتگانه) اي است كه قرآن بدان نازل شده است. و بر مردم واجب است آنرا قبول كنند. خواه از امامان سبعه باشد و خواه از امامان عشره و خواه از غيرشان از ائمّهايكه گفتارشان مورد قبول است. و هر گاه ركني از اين اركان سه گانه مختلّ شود، بدان قرائت ضعيف يا شاذّ و يا باطل گفته ميشود. خواه از قرّاءِ سبعه باشد و خواه از كسي كه از آنها بزرگتر باشد.
آنچه از امامان اهل تحقيق از سَلَف و خَلَف بما رسيده است اين رأيِ صحيح است. و بدين گفتار، دانيّ، مكّي و مَهدَويّ و أبوشامۀ تصريح
ص 424
نمودهاند. و اين مذهب سابقين از علماء است كه از كسي تا بحال خلاف آن از آنها شنيده نشده است. [239]
صاحب «جواهر» رحمة الله عليه تواتر قرائتهاي سبعه را منكر شده است؛ و گفته است كه قرآن فقط با يك قرائت بر پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرود آمده است؛ و همان قرآن است و بس. بقيّۀ قرائات اجتهاد قاريان و اساتيد عربيّت در قرآن است. او در كتاب صلوة از «جواهر» گويد:
اگر كسي در مقام اشكال از اين نظريّه بما چنين گويد كه:
پس از آنكه ما مكلّفيم در نمازهايمان قرائت قرآن كنيم، بنابراين كفايت نميكند مگر قرائت آنچه را كه قرآن بودنش براي ما يقيني باشد و يا شبيه به يقين؛ و آن حاصل نميشود مگر بخواندن يكي از قرائات سبعه؛ به علّت اجماعي كه در «جامع المقاصد» است. و از « غَرِيّه » و « رَوْض » اجماع بر تواتر اين قرائتها نقل شده است؛ همچنانكه از «مجمعُ البُرهان» نفي خلاف نقل شده است. و اين دعاوي مؤيّد است به تتبّعي كه در اين مقام نمودهايم. زيرا اشتهار اتّصاف اين قرائات در كتب فقهيّه و اصوليّه به تواتر، از ضروريّات است. بلكه در «مَدارك» از جدّش [240] آورده است كه: بعضي از محقّقين قرّاء، كتاب مستقلّي در اسامي كسانيكه در هر طبقه اين قرائتها را بجاي آورده و به طبقۀ بعدي نقل كردهاند تأليف كرده است؛ و تعداد آنها در هر طبقه از حدّ معتبر در تواتر بيشتر است.
علاوه بر اين، عادت در امثال اين امور، حاكم به تحقّق تواتر است با
ص 425
جميع كيفيّات آن. چون داعي بر آن چه از مقرّ و چه از منكر بسيار است. و نيز اشتغال به آن در قدماء و پيشينيان بقدري معروف است، چنانكه گفته شده است: كلمه بكلمه آنرا ضبط نمودهاند. بلكه علاوه بر اينها محتمل است مراد از روايت واردۀ نَزَلَ الْقُرْءَانُ عَلَي سَبْعَةِ أَحْرُفٍ «قرآن بر هفت وجه فرود آمده است» همين باشد. همچنانكه روايت نقل شدۀ از «خصال» صدوق بدان اشاره دارد.
و علّت ديگر آن اينست كه: هر كلمهاي مركّب است از مادّه و هيئت. آنگاه اگر بگوئيم: در قرائت كيفيّت قرآن كه هيئت آنست تواتر نيست، لازمهاش آنستكه بگوئيم: بعضي از قرآن متواتر نيست.
و ممكنست كسي بگويد: در نمازها بايد حتماً يكي از قرائتهاي دهگانه خوانده شود؛ چون شهيد در كتاب «ذِكري» تواتر آنها را ادّعا نموده است. و اين دعواي شهيد همانطور كه در «جامعُ المقاصد» اعتراف كرده است، از نقل اجماع بخبر واحد كمتر نيست. گرچه بعضي در اين مناقشه كردهاند كه شهادت شهيد كافي نيست؛ چون در قرآن كه بايد ثبوتش با علم و يقين باشد، تواتر شرط است؛ و ظنّ و گمان كفايت نميكند؛ بنابراين آنرا بر اجماع نبايد مقايسه نمود.
آري اين قرائتهاي دهگانه براي خود شهيد جائز است، چون تواترشان براي وي ثابت است.
و اگر فرضاً تواتر جميع اين قرائتها ثابت نگردد، قدماي از علماي عامّه و كسانيكه از شيعه در اين مقام سخن گفتهاند، مانند فاضل توني در «وافيةُالاُصول» اجماع نمودهاند بر عدم جواز قرائت به غير اينها؛ و اگرچه از قانون و قاعدۀ لغت و عربيّت خارج هم نباشد.
و در «مفتاحُ الكَرامَة» گويد: اصحاب ما رضوان الله عليهم اتّفاق دارند بر عدم جواز خواندن قرآن را به غير قرائت سبعه و يا عشرة، مگر افراد كمي از
ص 426
ايشان. و اكثر قائل به عدم جواز به غير قرائت سبعه هستند.
در اينجا صاحب «جواهر» شروع ميكند به بيان ادلّۀ مطالب فوق. و پس از اتمام آنها در مقام جواب از اين اشكال ميگويد: أوّلاً و ثانياً و ثالثاً و رابعاً، و مفصّلاً در اين چهار پاسخ بحث ميكند. تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
بلكه آنچه از مذهب ما بدست آمده است، مخالف آنست. چون معروفيّت در مذهب ما به اينكه قرآن به حرف واحدي، بر پيامبر واحدي نازل شده است؛ از ضروريّات است. نَزَلَ الْقُرْءَانُ بحَرْفٍ وَاحِدٍ عَلَي نَبِيٍّ وَاحِدٍ. و اختلاف از ناحيۀ رُوات پيدا شده است. همچنانكه نه يكي بلكه بيشتر از اساطين علم بدين حقيقت اعتراف نمودهاند. شيخ طوسي بطوريكه از تفسير «تبيان» او نقل شده است ميگويد: از تطلّع و تفحّص در اخبار و روايات اماميّه به دست ميآيد كه مذهبشان بر اين معروفيّت دارد كه: قرآن به حرف واحدي بر پيغمبر واحدي نازل شده است. مگر آنكه علماء، اجماع بر جواز قرائت نمودهاند. چون انسان مخيّر است به هر قرائتي كه ميخواهد بخواند. و ناپسند داشتهاند براي خود يك قرائت بخصوصي را شخصاً اختصاص دهد.
از شيخ طبرسي در «مجمع البيان» حكايت شده است كه: ظاهر از مذهب اماميّه آنست كه اجماع كردهاند بر اينكه هر قرائتي را كه انسان ميخواهد، قرآن را قرائت كند. و يك قرائت بخصوص را كه انسان انتخاب كند و پيوسته فقط بدان ملازم باشد، ناخوشايند دانستهاند. و شايع در اخبارشان آنستكه: قرآن به حرف واحدي نازل شده است.
استاد اكبر [241] در حاشيۀ خود بر كتاب «مَدارك» گفته است: مخفي نباشد كه در نزد ما اينطور است كه قرآن بحرف واحدي نازل شده است؛ و اختلاف از
ص 427
ناحيۀ راويان آن پديد آمده است. حضرت باقر عليه السّلام در خبر زُرارة گويند:
إنَّ الْقُرْءَانَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ، وَلَكِنَّ الاِخْتِلا فَ يَجِيٓءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.
«قرآن يگانه است؛ و از سوي خداي يگانه فرود آمده است. وليكن اختلاف از سوي راويان آن پديدار شده است.»
و حضرت صادق عليه السّلام در صحيح فُضَيل در هنگاميكه به آنحضرت گفته شد كه مردم ميگويند: إنَّ الْقُرْءَانَ نَزَلَ عَلَي سَبْعَةِ أَحْرُفٍ. «قرآن بر هفت حرف (وجه) نازل شده است.» فرمودند: كَذِبَ أَعْدَآءُ اللَهِ؛ وَلَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَي حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ.
«دروغ گفتهاند دشمنان خدا؛ وليكن قرآن به وجه واحدي، از جانب خداي واحد نازل شده است.»
و مثل اين خبر، خبر زُرارة است.
و همچنين حضرت صادق عليه السّلام در صحيحۀ مُعلَّي بن خُنَيس به رَبيعةُ الرّأي فرمودند:
إنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَي قِرَآءَتِنَا فَهُوَ ضَآلٌّ. «اگر ابن مسعود برطريقۀ قرائت ما قرائت نميكرده، او گمراه است.»
ربيعه گفت: ضَآلٌّ؟ «آيا گمراه است؟» حضرت فرمود: آري! سپس فرمود: أَمَّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَي قِرَآءَةِ أُبَيٍّ. «امّا ما خاندان اهل بيت، بر قرائت اُبيّ بن كعب قرآن را قرائت ميكنيم!»
شيخ صاحب «جواهر» سخن را در اينجا ادامه ميدهد و بطور تفصيل از عدم تواتر قرائات بحث ميكند. تا اينكه ميگويد:
كسيكه در كلمات عامّه و كتبشان ممارست داشته باشد، ميداند كه قرائت آنها منوط به اجتهادشان است. و به آنچه را كه در نظريّههاي خود نيكو و
ص 428
مستحسن ميشمرند عمل مينمايند. و بدين نكته اشاره دارد آنچه در كتبشان وارد است كه: ايشان قرائت پيغمبر و عليّ و اهل بيت را در مقابل قرائت خودشان بشمار ميآورند. و از اينجاست كه قاريان خود را متبحّرين مينامند.
و اين به سبب آنستكه چون يكنفر از آنها در فنّ قرائت مهارت يابد و استاد شود، براي مردم از نزد خود روشي را معيّن مينمايد كه فقط از ناحيۀ او شناخته ميشود. و بر طريق مسلوك و روش پيموده شده و مذهب متواتر محدود درنگ نميكند؛ و گرنه اختصاص بخودش نداشت، بلكه به مقتضاي عادت لازم بود معاصرين او از تواتري كه براي وي شده است مطّلع گردند. زيرا فنّ قرائت فنّ واحدي است و از مأخذ آن دير زماني سپري نشده است، و بسيار بعيد مينمايد كه ما بر تواتر قرائت دست يافته باشيم و آنها با قرب عهد دست نيافته باشند. ـ الكلام. [242]
صاحب «جواهر» در اينجا سخن را با قدري شرح و بسط ختم ميكند. و همانطور كه ميبينيم اصرار بر عدم تواتر دارد.
آية الله خوئي مدّ ظلّه، استاد مكرّم ما در علم اصول فقه نيز در تفسير «البيان» از مرحوم صاحب «جواهر» پيروي نموده، و پس از بحث مفصّلي تحت عنوان نظرةٌ في القِرآءات، و بحث و ترجمۀ احوال يكايك از قرّاءِ عشرة، با پنج دليل تواتر اين قرائتها را ردّ ميكنند: اوّل: عدم تواتر آنها از زمان قاريان براي ما. دوّم: عدم تواتر در طريقي كه آنها از رسول الله اخذ كردهاند. سوّم: انقطاع اسانيد تواتر در شخص قاريان. زيرا بر فرض تحقّق تواتر قبلاً و بعداً، در خود آنان، راوي قرائت منحصر به آنهاست؛ و اينجا خبر واحد ميشود. چهارم:
ص 429
احتجاج هر قاري بصحّت قرائت خودش، و اعراض از قرائت غير. پنجم: انكار جملهاي از محقّقين تواتر قرائات را.
و پس از شرح و بسط طولاني در مقام بيان ادلّۀ مدّعيان تواتر قرائات و ردّ اين ادلّۀ، ميگويند: دليل چهارم اين جماعت آنستكه: اگر قرائات متواتر نباشد، بعضي از قرآن مثل مَلِكِ و مَـٰلِكِ و امثال آن متواتر نيست. زيرا تخصيص يكي از آنها بدون ديگري، بدون دليل و باطل است. آنگاه ايشان در مقام ردّ از اين دليل، در وجه دوّم ميفرمايند:
فَالْمآدَّةُ مُتَواتِرَةٌ وَ إنِ اخْتُلِفَ في هَيْئَتِها أوْ في إعْرابِها. وَ إحْدَي الْكَيْفيَّتَيْنِ أوِ الْكَيْفيّاتِ، مِنَ الْقُرْءَانِ قَطْعًا وَ إنْ لَمْ تُعْلَمْ بِخُصوصِها. وَ عَلَيالْجُمْلَةِ تَواتُرُ الْقُرْءَانِ لا يَسْتَلْزِمُ تَواتُرَ الْقِرآءَاتِ. [243]
«بنابراين، مادّه متواتر است، و اگر چه در هيئت يا در اعرابش اختلاف باشد. و يكي از دو كيفيّت و يا يكي از چند كيفيّت مسلّماً از قرآن است، گرچه آن كيفيّت بخصوصها معلوم نشده باشد. و بطور كلّي تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نيست.»
ما در اينجا بحول الله و قوّته به اثبات ميرسانيم كه: قرائات سبعه و يا عشره متواترند. و آنچه را كه در «جواهر» و تفسير «بيان» بدان گرائيدهاند تمام نيست. و احاطه و علم به تواتر قرائات، نياز به تتبّع كتب سيَر و تواريخ و قرائت و رجال دارد. و مسأله تنها مسألۀ فقهي بَحْت نيست تا از روايتي بدان، جزماً و فوراً حكم به عدم تواتر نمود. ما اينك قرائن و شواهد مسلّمهاي را در اينجا ذكر
ص 430
ميكنيم، تا روشن شود كه قرائات سبعه از استنباطات و اجتهادات قاريان نيست؛ بلكه از سماع و روايت است. و فقهاي ما رضوان الله عليهم اتّفاق دارند بر تواتر قرائت قرّاءِ سبعه و سماع آنان بواسطه، از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم.
حفص كه از عاصم روايت ميكند، در سورۀ فرقان يَخْلُدْ فِيهِ ﮮ مُهَانًا [244]به إشباع كسرۀ هاء در فِيهِ قرائت نمود؛ با آنكه ميدانست بدون اشباع به موافقت قاعدۀ عربيّت صحيح است. و اگر يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا ميخواند بلا اشباع، ابداً خلافي ننموده بود. امّا قرائت نكرد، چون سماع او با اشباع بود.
و در سورۀ فتح بِمَا عَـٰهَدَ عَلَيْهُ اللَهَ [245] و در سورۀ كهف وَ مَآ أَنسَـٰنِيهُ إِلَّا الشَّيْطَـٰنُ [246] با ضمّۀ هاءِ ضمير قرائت كرد؛ و خوب ميدانست كه كسرۀ هاء در عَلَيْهُ و أَنسَـٰنِيهُ نيز جائز است. امّا نخواند، چون سماع وي و روايتش اينطور بود.
امّا در سائر مواضع قرآن در امثال فِيهِ بدون اشباع و در امثال عَلَيْهُ و أَنسَـٰنِيهُ با كسرۀ هاء قرائت كرد با كثرت موارد آنها؛ فقط در اين سه مورد اينچنين خواند. اگر اجتهاد او اينطور بود، بايد همه جا باشد نه فقط تنها اينجا.
و نظير اين موارد چنانكه بيان خواهيم كرد، بقدري زياد است كه احصائش مشكل است. در اينصورت چگونه تصوّر دارد كه بگوئيم: اين اختلاف از آراء و نظريّههاي خود قاريان بوده است؟!
اين حقير در مصاحباتي كه با استادمان حضرت آية الله علاّمۀ طباطبائي
ص 431
رضوان الله عليه داشته، و در نوار ضبط شد، و پس از رحلتشان ضمن مباحث يادنامۀ ايشان به عنوان « مهر تابان » انتشار يافت؛ در خصوص تواتر قرائت قاريان سبعه از ايشان سؤالاتي نموده و پاسخ دادهاند. و اجمال آن پاسخ اينست كه:
اختلاف قرائت را استناد ميدهند به روايت. يعني قرّاء اينطور از رسولالله روايت كردهاند. و همينطور است قرائت عاصم كه قرائتِ دائر قرآن است. او نيز از أميرالمؤمنين به يك واسطه روايت ميكند.
قضيّۀ اختلاف قرائات در تاريخ قرآن يك مسألۀ مهمّي است. و آنچه بدست ميآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول خدا ميشنوند و عين آنرا روايت ميكنند؛ اينطور بدست نميآيد.
بلكه اينطور دستگير ميشود كه در زمان رسول اكرم عدّۀ بسياري (درحدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر) بودهاند كه اينها حاملين قرآن بودهاند. و قرآن را تلاوت ميكردهاند. و ياد ميگرفته و سپس آنرا در ميان مردم اشاعه ميدادند. و اگر در موردي اشكال داشتند، از پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سؤال ميكردند و ايشان جواب ميدادند. اينطور بدست ميآيد.
خلاصه اين قرائات توسّط قرّاء، طوري نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند. و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائتهايشان اينجور ميخوانند؛ و آنان هم از رسول اكرم اخذ كردهاند، در نتيجه اين بدست ميآيد كه اين قرائات كه از فلان قاري و يا از فلان صحابي بدست آمده است، قرائتي است مستند به پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم.
و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت
ص 432
ميكردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله ميشود.
جبرائيل سالي يكبار خدمت رسول الله ميآمد، و آنچه از قرآن از اوّل وحي تا آنوقت نازل شده بود، به پيغمبر دوباره ميخواند و وحيش را تجديد ميكرد. و پيغمبر هم به همان طريقي كه اخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب وحي ميخواندهاند. و از آنها به همين گونه به مردم انتشار مييافت. و در نتيجه اين وحي با وحي سابق اختلاف پيدا ميكرد. و بنابراين، علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرئيل در سنوات عديده ميشود.
حتّي براي يك فرد واحد همچون اُبيّ بن كعب ممكنست رسول اكرم در يكسال قرآن را به نحوي، و در سال ديگر به نحوي دگر خوانده باشند، و در سال بعد به نحو ديگري؛ و همينطور. و اتّفاقاً همينطور هم هست، چون براي ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است. از خصوص اُبيّ مثلاً؛ كه در اين سال اينطور خوانده است و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضي چنين ميگويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
اُبيّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد. و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل ميكنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند.
اين شاگرد از عاصم اينطور روايت ميكند؛ شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از اُبيّ و عبدالله بن مسعود و ابن عبّاس نيز همين حرفها هست.
و ابداً نميتوان گفت: قُرّاءِ سبعه مثل نحويّين، امثال سيبويه و كسائي و غيرهما روي قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند. يكي شعر عربي را به قسمي ميخواند، ديگري به قسم ديگر. همينطور هم اُبيّ بن كعب و زيد بن ثابت و سائر قرّاء هم عرب بوده و اهل لسان بوده، و از حقيقت علم نحو و
ص 433
ادبيّت و عربيّت مطّلع بودهاند؛ و روي زبان مادري و قواعدي كه در دستشان بود، اينطور ميخواندهاند.
اينطور نميتوان گفت. اختلاف قرائت بر اساس اختلاف اجتهاد و نظريّه نبوده است.
اختلافشان از نقطۀ نظر روايت است. يعني استناد به رسول الله ميدهند. مثلاً در مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ رواياتي داريم كه ميگويند: رسول خدا، هم مَلِكِ ميخواندهاند، هم مَـٰلِكِ. و اين امر بنابر اين است كه هر دو روايت متواتر باشند. زيرا اگر دو كيفيّت در كلمه هر يك متواتر نباشند، مثلاً مَـٰلِكِ متواتر نباشد، مَلِكِ هم متواتر نباشد، از كجا يقين پيدا كنيم يكي از اين دو حتماً قرآن است؟! زيرا احتمال ميرود قرآن به كيفيّت ديگري نازل گرديده و بما نرسيده است.
بايد دانست كه قرائات متواتره همان قرائت هفت نفري است كه آنان را قُرّاءِ سبعه گويند. مثل عاصم كه با يك واسطه از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند. و ابن كثير كه از صحابي: عبدالله بن سائب اخذ نموده. و نافع كه از تابعين، امثال أبوجعفر قرآن را روايت نموده است. و در اينها چون واسطهها كم است، زود به رسول خدا ميرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائتهائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده، و براي خودشان قرائت قرار دادهاند.
قرائات شاذّه زياد است. و از ميان آنها سه قرائت معروف است: قرائت أبي جعفر و يعقوب و خَلف، كه با آن هفت قرائت متواتر ميشود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند. ولي غير از اين سه قرائت شاذّه، روايات ديگري كه قسمتي از قرائتهاي مختلف را نقل ميكند، آنها را شاذّه گويند؛ البتّه شاذّۀ غيرمعروفه.
و البتّه كساني هم هستند كه آن سه روايت شاذّه، و يا بعضي از آن سه تا را
ص 434
متواتر بدانند. و بنابراين تعداد روايات قرائتهاي متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد ميباشد. [247]
اين محصّل مطالبي بود كه حضرت استاد علاّمه رضوان الله تعالي عليه، خِرّيت فنّ قرآن بيان فرمودهاند. و امّا گفتار حضرت آية الله خوئي در تفسير به اينكه قرآن عبارت است از مادّه، و امّا هيئت و اعراب كيفيّت آنست و عدم تواتر آن ضرري به تواتر قرآن نميرساند؛ داراي اشكال واضحي است. و آن بدينگونه است كه: قرآن عبارت است از مجموع مادّه و هيئت؛ يعني آنچه را كه هنگام تكلّم شنيده ميشود. و هيئت و مادّه امر وُحداني را تشكيل ميدهند. و جدا كردن يكي از ديگري محال است.
آنچه از هم جدا ميشود در كتابت است، كه اعراب را در لغت عربي جدا مينويسند. مانند ملك كه چنانچه بر آن اعراب نگذارند ممكنست كسي مدّعي شود: مادّه متواتر است و اعراب آن كه آنرا بصورت مَلِكِ و يا مَـٰلِكِ در آورد متواتر نيست. امّا در تلفّظ جدا كردن آن دو از هم غير ممكنست. و چنانچه مادّه را به تواتر و يا به خبر واحد حكايت كنند، اعراب و كيفيّت هم لزوماً و مُقارناً و معاً با آن به تواتر و يا به خبر واحد حكايت ميشود.
ما بحول الله و قوّته در اينجا با چند دليل اثبات تواتر قرائات سبعه و روايت قرّاءِ آنها را فقط از طريق سماع و روايت، بدون اجتهاد و استنباط؛ مينمائيم، و حقيقت مدارك قرّاء را ذكر ميكنيم تا حقيقت تواتر قرآن بِما هُوَ قُرْءَانٌ از جهت هيئت و مادّه روشن شود.
پاورقي
[228] ـ «زناني را كه به تمتّع خود تا مدّت معيّني در ميآوريد، واجب است مهريّۀ آنانرا بدهيد.» در اينجا قيد زمان معيّن، نصّ در متعه و ازدواج موقّت است.
[229] ـقرائت عاصم بواسطۀ ابو عبدالرّحمن سلميّ به أميرالمؤمنين عليه السّلام ميرسد؛ و هر دو شيعهاند
آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 346 و ص 347 در ضمن شمارش ائمّۀ قرائت قرآن، عاصم كوفي را از شيعيان شمردهاند، و چنين گويند: و منهم ] أي و من القرّآءِ الشّيعيّ [ عاصم الكوفيّ ابن أبي النَّجود بَهْدَلة. يكي از شيعيان است كه از قرّاءِ سبعه است. وي بر أبوعبدالرّحمن سَلَمي كه از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام است و ذكر او و تشيّع او قريباً ذكر شد قرائت كرد. و عبدالرّحمن سلمي بر أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب قرائت نمود. بر اين مطلب شيخ عبدالجليل رازيمتوفّي بعد از سال 556 تصريح كرده است. و شيخ ابن شهر آشوب، و شيخ أبوالفتوح رازي مفسّر در كتابش «نقض الفضآئح» تنصيص بر تشيّع عاصم نموده است؛ و اينكه وي مقتداي شيعه بوده است. و با عبارتي غير عربي آورده است كه: «تشيّع، مذهب اكثر ائمّۀ قرائت بوده است، همچون مكّي و مدني و كوفي و بصري و غيرهم. اينها عدليّه بودهاند، نه مشبّهه و نه خوارج و نه جبري مذهب. و از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كردهاند. و مثل عاصم و امثال او از پيشوايان شيعه بودهاند. و بقيّۀ آنها عدليّۀ غير اشعريّه بودهاند.» ـ انتهي.
و سيّد در «روضات» در ترجمۀ احوال عاصم گويد: «و عاصم متّقيترين اهل صناعت قرآن بوده است. علاوه بر آنكه اين مرد رأيش از تمام قرّاءِ مذكوره بصواب نزديكتر، و سعيش جميلتر، و رعايتش نيكوتر بوده است.» ـ تا اينكه گويد: «و امام ما علاّمه أعلي الله مقامه، بنا بر آنچه از وي در كتاب خود «منتهي» نقل شده است، فرموده است: و محبوبترين قرائات نزد من قرائت عاصم است كه از طريق أبوبكر بن عيّاش ميباشد.» ـ انتهي.
شيخ شيعه، أبان بن تغلب بر عاصم قرائت كرده است، همچنانكه عاصم بر أبوعبدالرّحمن سلمي قرائت نموده است. و عاصم دو روايت دارد: روايت حفص بن سليمان بزّاز كه پسر زن و ربيب اوست، و روايت أبوبكر بن عيّاش. ترجمۀ احوال عاصم را ايضاً قاضي نورالله مرعشي در «مجالس المؤمنين» آورده است، و بر تشيّع وي تصريح دارد.
[230] ـ «حفص، قرائتي را كه از عاصم آموخته است، بواسطۀ روايت أبو عبدالرّحمن سُلميّ به عليّ بن أبي طالب عليه السّلام ميرسد.»
[231] ـ قسمتي از آيۀ 23، از سورۀ 2: البقرة
[232] ـ قسمتي از آيۀ 13، از سورۀ 11: هود
[233] ـ صدر آيۀ 1، از سورۀ 24: النّور
[234] ـ تفسير «منهج الصّادقين» طبع دوّم، ج 1، مقدّمه، ص 14 و 15
[235] ـتقدّم شيعه در علم قرائت و تصنيف در آن
حمزة بن حبيب از شيعيان حضرت صادق عليه السّلام بوده است. و از زمرۀ اوّلين كسانيست كه در علم قرائت تصنيف كرده است. آية الله محقّق سيّد حسن صدر در كتاب «الشّيعة و فنون الإسلام» در ص 51 تا ص 53 گويد:
اوّلين كسيكه در علم قرائت تدوين كرده است أبان بن تغلب ربعي كوفي است. نجاشي در فهرست اسماءِ مصنّفين شيعه آورده است كه: أبان در تمام اقسام علوم و فنون قرآن و فقه و حديث مقدّم بوده است... و ابن نديم در «فهرست» تصنيف أبان را در قرائت ذكر كرده است و گفته است: أبان داراي كتابي است بنام «معاني القرءان» كه كتاب لطيفي است، و كتاب «القرآءة» و كتابي كه از اصول بوده، و دربارۀ روايت بر مذهب شيعه است ـ انتهي.
و بعد از أبان، حمزة بن حبيب كه يكي از قرّاءِ سبعه است كتاب قرائتي را تصنيف كرده است. و ابن نديم در «فهرست» گويد: حمزة بن حبيب كه از اصحاب حضرت صادق عليهالسّلام و از قرّاءِ سبعه است كتابي در قرائت دارد ـ انتهي.
و شيخ طوسي در كتاب رجال، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السّلام شمرده است. و بخطّ شيخ شهيد محمّد بن مكّي از شيخ جمال الدّين أحمد بن محمّد بن حدّاد حلّي اينطور آمده است كه: كسائي قرآن را بر حمزه قرائت كرده است، و حمزه بر حضرت صادق، و او بر پدرش، و پدرش بر پدرش، و او بر پدرش، و او بر پدرش عليّ بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليهم السّلام قرائت كرده است.
در اينجا مرحوم صدر ميگويد: و من ميگويم: و حمزة بر أعمش و حَمران بن أعْيَن ايضاً قرائت كرده است، و آن دو تن از مشايخ شيعه به حساب ميآيند. و در ميان جميع مسلمين كسي قبل از أبان و حمزة شنيده نشده است كه كتابي در قرائت تدوين نموده باشد...
و مثل أبوجعفر محمّد بن الحسن بن أبي سارة رَوّاسي كوفي كه استاد كسائي و فرّاء است، از خواصّ حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام ميباشد. شرح حال او را أبوعمروداني در «طبقات القرّآء» آورده و گفته است: او از جملۀ كوفيّين است كه خود داراي قرائتي بخصوص بوده است كه آن قرائت، روايت ميشده است. و علم حروف قرآن را از أبوعمر روايت كرده، و از أعمش استماع كرده است...
و مانند زيد شهيد كه قرائت جدّش أميرالمؤمنين را داشته، و از او عمر بن موسي رجهي روايت كرده است. و او در اوّل كتاب قرائت زيد گويد: من اين قرائت را از زيد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبيطالب عليهم السّلام شنيدهام. و نديدم كسي را كه به كتاب خدا و ناسخ و منسوخش و به إعراب و مشكلش از زيد بن عليّ عالمتر باشد. شهادت زيد در ايّام هشام بن عبدالملك اموي در سنۀ 122 واقع شد و عمرش 42 سال بود؛ زيرا تولّدشدر سنۀ 0 8 هجري است.
و بنابراين تمام اين افراديكه در قرائت تصنيف دارند همه مقدّم ميباشند از أبوعبيده قاسم بن سلام كه سيوطي و ذهبي او را مقدّم در تصنيف شمردهاند.
[236] ـ آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة» ص 347 كسائي را شيعه شمرده است. وي گويد: و منهم الكِسآئيّ أبوالحسن عليّ بن حمزة بن عبدالله بن بهمن بن فزار أسدي ولاء، كوفي مكنّي به أبا عبدالله. و وي از قرّاءِ سبعۀ مشهوره است. و ذكر شده است كه او ربيب مفضّل ضبّي بوده است. و مادرش زوجۀ مفضّل است. در «رياض العلمآء» در باب القاب، تصريح بر تشيّع او نموده است. كسائي بر شيوخ شيعه همچون حمزة و أبان ابن تغلب قرائت كرده است. و علم نحو را از أبوجعفر رواسيّ و مُعاذ هَرّاء اخذ نموده است. و همگي اينها از علماي شيعه بودهاند. كسائي قرآن را بر حمزة قرائت كرد. و حمزة بر حضرت أبوعبدالله عليه السّلام و او بر پدرش، و پدرش بر پدرش، و وي بر پدرش، و او بر حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام قرائت كرده است. اينطور بخطّ شيخنا الشّهيد ابن مكّي نقلاً از شيخ جمال الدّين أحمد بن محمّد بن حدّاد حلّي يافت شده است. بر تشيّع كسائي جماعتي تنصيص نمودهاند. و تشيّع در آن عصر مذهب اكثر اهل كوفه بوده است. شيخ حسن بن علي طَبْرِسي در كتاب «أسرار الإمامة» از كتاب «قصص الانبيآء» كسائي بسيار نقل كرده است. كسائي در سنۀ 189 در ريّ وفات كرد و بعضي گفتهاند در طوس.
[237] ـ آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة» ص 347 فرموده است: از قرّاءِ شيعي مذهب، حمزة است ابن حبيب زيّات كوفيّ. وي شيعه، و يكي از قاريان سبعۀ مشهوره ميباشد. حمزة بر مولانا صادق عليه السّلام قرائت كرد؛ و ديگر بر أعمش و بر حمران بن أعين برادر زرارة، و همگي از شيوخ شيعه هستند. شيخ أبوجعفر طوسيّ در كتاب رجال، وي را از اصحاب صادق عليه السّلام شمرده است. همچنين ابن نديم در «فهرست» كه گويد: و كتاب قرائت از حمزة بن حبيب است. و وي يكي از قرّاءِ سبعه و از اصحاب صادق عليه السّلام است ـ انتهي.
حمزة در سنۀ 156 و يا 158 در حلوان فوت كرد و تولّدش در سنۀ 0 8 است. و از براي او هفت روايت است. او كتابي در قرائت و كتابي در «مقطوع القرءَان و موصوله» و كتاب «متشابه القرءَان» و كتاب «أسباع القرءَان» و كتاب «حدود ءَاي القرءَان» را نوشت. محمّد بن إسحق بن نديم در «فهرست» نام هر يك از اين كتابها را در موضع خود ميبرد ولي من در ترجمۀ احوال وي همۀ آنها را در اينجا جمع نمودم. ـ انتهي گفتار آية الله صدر رحمةاللهعليه.
مستشار عبدالحليم جندي كه از اركان مجلس اعلاي شؤون اسلاميّة مصر است، در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 176 گويد: وَ مِنْ عِلم الإمامِ جعفرٍ الصّادقِ بالقرءَان، أخَذَ القِرآءَاتِ عليه حمزةُ بنُ حبيبٍ التّيْميِّ. و فيها مدٌّ و إطالةٌ و سَكتٌ علي السّاكن قبلَ الهمز. «و از علم امام جعفر صادق به قرآن، حمزة بن حبيب تيميّ اخذ قرائات كرده است. و در آن مدّ، و اطاله، و سكته بر روي حرف ساكن قبل از همزه است.»
[238] ـ «الإتقان في علوم القرءَان» طبع اوّل مطبعۀ موسويّه بالدّيار المصريّة (سنۀ 1278 هجري قمريّ) ج اوّل، ص 91 و 92؛ و از طبع سوّم مصطفي الحلبي بمصر (سنۀ 0 137 ) ج 1، ص 72 و 73
[239] ـ «الإتقان» طبع اوّل، ج اوّل، ص 94؛ و از طبع سوّم، ص 75
[240] ـ كتاب «مدارك الاحكام» از سيّد محمّد نوادۀ دختري شهيد ثاني است؛ فلهذا از او به جدّ تعبير نموده است.
[241] ـ يعني آية الله آقا محمّد باقر بهبهاني أعلي الله مقامه.
[242] ـ «جواهر الكلام» كتاب صلوة، از طبع حاج موسي ملفّق، ص 257 و 258؛ و از طبع حروفي نجف اشرف: ج 9، ص 291 تا ص 296
[243] ـ «البيان في تفسير القرءان» طبع اوّل، ص 5 0 1 تا ص 111
[244] ـ ذيل آيۀ 69، از سورۀ 25: الفرقان
[245] ـ قسمتي از آيۀ 0 1، از سورۀ 48: الفتح
[246] ـ قسمتي از آيۀ 63، از سورۀ 18: الكهف
[247] ـ «مهر تابان» يادنامۀ علاّمۀ طباطبائي، بخش دوّم، ص 199 تا ص 3 0 2