![]() |
![]() |
---|
أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين راجع به تمسّك به قرآن كريم و سنّت پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بسيار تأكيد دارد. در «نهجالبلاغة» در اطراف عظمت قرآن و رسول اكرم، و پيوند ميان اين دو،
ص 384
خطبههاي بسياري وارد است. از جمله ميفرمايد:
فَالْقُرْءَانُ ءَامِرٌ زَاجِرٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ. حُجَّةُ اللَهِ عَلَي خَلْقِهِ. أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ، وَ ارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ. أَتَمَّ نُورَهُ، وَ أَكْرَمَ بِهِ دِينَهُ، وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ وَ قَدْ فَرَغَ إلَي الْخَلْقِ مِنْ أَحْكَامِ الْهُدَيبِهِ.
فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ. فَإنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْكُمْ شَيئًا مِنْ دِينِهِ، وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئًا رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ إلَّا وَ جَعَلَ لَهُ عَلَمًا بَادِيًا وَ ءَايَةً مُحْكَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إلَيْهِ. فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ، وَ سَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ. [206]
«بنابراين، قرآن امر كنندۀ بازدارنده است. و ساكت گوياست. حجّت خداست بر خلائقش. خداوند از بندگانش بر آن كتاب ميثاق و پيمان گرفت. و جانهايشان را براي حفظ آن به گرو در آورد. نور قرآن را تامّ و كامل نمود. و بواسطۀ آن دينش را با مجد و عظمت كرد. و جان پيامبرش صلّي الله عليه و آله و سلّم را بسوي خود قبض فرمود، در وقتيكه از بيان احكام هدايت قرآن به خلقش فارغ گرديده بود.
پس شما خداوند سبحانه را به مقداري كه خودش را در قرآن تعظيم كرده است، معظّم بشماريد. زيرا كه خداوند چيزي را از دينش از شما پنهان نكرده است. و هيچ چيزي را از آنچه شايسته و ناشايسته داشته است، وانگذارده است مگر آنكه براي آن نشانهاي كه بدان رهنمون شود، و يا نصّ
ص 385
آشكاري بر آن اقامه كند قرار داده است كه مردم را از آن منع كنند و يا به سوي آن بخوانند.
پس رضاي خداوند در بقيّۀ امور كه نصّي نيامده و نشانهاي داده نشده است، واحد است. و غضب و خشم او نيز در آنچه باقيمانده است، واحد است.»
ابن أبي الحديد در شرح اين فقرات گويد: معناي اينكه أَخَذَ سُبْحَانَهُ عَلَي الْخَلا ئِقِ مِيثَاقَهُ وَ ارْتَهَنَ عَلَيْهِ أَنْفُسَهُمْ، اينست كه: چون خداوند سبحانه در عقلهاي مكلّفين، ادلّۀ توحيد و عدل را قرار داده است، و از جمله مسائل عدل، نبوّت است، و نبوّت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم به عقل ثابت ميشود، مثل آنستكه خداوند بدينواسطه از مكلّفين براي تصديق دعوتش پيمان گرفته است. و براي قبول قرآني كه آورده است ميثاق نهاده است. و نفوسشان را در گرو وفاءِ بدين عهد نموده است. و كسيكه مخالفت كند خسران ديده، و بهلاكت ابدي مؤبّد گرديده است. خداوند نفوس مردمان را در تنگي مؤاخذه قرار داده است، تا اينكه حقّ قرآن را از بجا آوردن به مُفاد آن بجاي آرند. پس اگر بجا نياورند در گرو ميمانند و هلاك ميگردند.
اين تفسير محقّقين است. و بعضي ميگويند: مراد از اين عبارت، داستان ذرّيّۀ پيش از خلقت آدم عليه السّلام است، همانطور كه در اخبار وارد است. و همانطور كه بعضي آيۀ مباركۀ قرآن را هم بدينگونه تفسير نمودهاند.
و امّا اين تعبير كه فرموده است: لَمْ يَتْرُكْ شَيْئًا رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ إلَّا وَ جَعَلَ لَهُ عَلَمًا بَادِيًا وَ ءَايَةً مُحْكَمَةً، معني آن اينست كه: براي هر موضوعي حكمي منصوصٌ عليه و يا أمارهاي كه رهبر به آن باشد، صريحاً و يا إيماءً و إشارةً قرار داده است، كه يا ذكر كرده است، و يا بر برائت اصليّه و حكم عقل واگذارده است.
ص 386
و امّا اينكه فرموده است: فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ، وَ سَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ، معني آن اينست كه: آنچه را كه صريحاً در آن نصّي وارد نشده است و آن در محلّ نظر است، جائز نيست علماء در آن اجتهاد كنند؛ بعضي آنرا حلال بشمارند و بعضي آنرا حرام پندارند. بلكه رضاي خداوند و همچنين خشمش در اين قبيل امور يكسان است. بنابراين جائز نيست در چيزي از اشياء جماعتي فتوي بر حلّيّت دهند و جماعتي ديگر بر حرمت.
و اين گفتاري از آنحضرت عليه السّلام است در تحريم اجتهاد. و نظير اين گفتار از آنحضرت مراراً و كراراً گذشته است. [207]
اميرالمؤمنين عليه السّلام در حاضِرين [208] در هنگام مراجعت از جنگ صفّين، وصيّتنامهاي بسيار عالي و پر محتوا و مفصّل مرقوم ميفرمايند، كه حقّاً از جهت علوّ عبارات و علوّ معاني و رشاقت مضمون و ادب عظيم ميتوان گفت: تالي تِلو قرآن است. تا ميرسند به اين فقره كه ميفرمايند:
أَيْ بُنَيَّ! إنِّي وَ إنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِي ءَاثَارِهِمْ حَتَّي عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ. بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَي إلَيَّ مِنْ أَمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إلَي ءَاخِرِهِمْ.
فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ. فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ نَخِيلَهُ، وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ. وَ رَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي الْوَالِدَ الشَّفِيقَ. وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ
ص 387
أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ، وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ. ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ.
وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَهِ وَ تَأْوِيلِهِ، وَ شَرَآئِعِ الإسْلا مِ وَ أَحْكَامِهِ، وَ حَلا لِهِ وَ حَرَامِهِ، لَا أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إلَي غَيْرِهِ.
ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَآئِهِمْ وَ ءَارَآئِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ. فَكَانَ إحْكَامُ ذَلِكَ عَلَي مَا كَرِهْتُ مِن تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إلَيَّ مِنْ إسْلا مِكَ إلَي أَمْرٍ لَا ءَامَنُ عَلَيْكَ بِهِ الْهَلَكَةَ. وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ، وَ أَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ، فَعَهِدْتُ إلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ! [209]
«اي فرزند دلبند من! من اگر چه بتمام مقدار عمري كه پيشينيان قبل از من عمر كردهاند عمر نكردهام، امّا بطوري در كردار و اعمال آنها نظر نمودهام، و در اخبار و حكاياتشان تفكّر كردهام، و در آثار و احوالشان سير نمودهام، تا حدّي كه گوئي مثل يكي از آنها شدهام. بلكه گوئي من بواسطۀ آنچه از امور آنان به من رسيده است عمري دراز و طولاني بمقدار عمر اوّلين آنها تا آخرين آنها نموده، و در اين مدّت نيز با آنان بودهام.
بنابراين در آن امورِ مردم، صافي و خالص را از آلوده و مغشوش باز شناختم. و امور نافعه و مفيده را از امور مضرّه و زيان رساننده باز دانستم. در اينصورت براي تو در هر امري از امور، آن امر انتخاب شده را برگزيده و سوا كردم، و آن امر زيبا و نيكوي آنرا طلب نمودم و مجهول آنرا از تو دور داشتم.
و ديدم در آن هنگام كه مرا مشغول ساخت از كار تو، آن چيزي كه هر پدر
ص 388
رؤوف و مهربان را مشغول ميسازد، و آن چيزي كه در ادب تو بر آن مصمّم شدم؛ اينكه اين امر واقع شود، در حاليكه تو عمري را در پيش داري و نوجواني در برابر سالهاي درازي را كه در جلو داري ميباشي! تو داراي نيّت پاك و سالم، و نفس صاف و پاكيزهاي ميباشي!
و ديدم كه: بايد اوّلاً تو را به تعليم كتاب الله و تأويلش، [210] و شريعهها و راههاي اسلام و احكامش، و حلال و حرامش وارد سازم. و تو را در قرآن متوقّف گردانم، و نگذارم از آن به چيز ديگري بپردازي!
و سپس نگران شدم و ترسيدم مبادا بر تو مشتبه شود در اثر آنچه كه بر مردم در آرائشان و افكارشان اختلاف حاصل ميشود و آن امرشان را مشتبه ميسازد، بر تو نيز ايجاد شبهه كند.
ص 389
و عليهذا محكم و استوار نمودن اين مطلب با وجود ناخوشايندياي كه از تنبيه و هشدار دادن تو بر آن داشتم، براي من پسنديدهتر است از اينكه تو را بسپارم به امريكه از هلاكت تو در آن آرامش خاطر نداشته باشم. و اميدوارم خداوند تو را در راه رشد و رُقائت موفّق بدارد؛ و در طريق اعتدال و روش ميانه رهبري بفرمايد. پس اينك اين وصيّت را به تو ميسپارم و بر عمل به آن التزام ميگيرم!»
أميرالمؤمنين عليه السّلام از اين پس بطور مشروح، مطالب وصيّت را گسترش ميدهند؛ و در كيفيّت آداب و اعمال و فروريختن آرزوهاي دنيوي، و كرامت نفس و غير ذلك كه همگي متّخذ از قرآن و سنّت است بياناتي دارند.
حضرت سيّد السّاجدين زين العابدين عليه السّلام در صحيفۀ خود در ضمن دعاي بعد از ختم قرآن به درگاه حضرت ذوالجلال معروض ميدارد:
اللَهُمَّ إنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مُجْمَلا ، وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَآئِبِهِ مُكَمَّلا ، وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّرًا، وَ فَضَّلْتَنَا عَلَي مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ، وَ قَوَّيْتَنَا عَلَيْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ يُطِقْ حَمْلَهُ.
اللَهُمَّ فَكَمَا جَعَلْتَ قُلُوبَنَا لَهُ حَمَلَةً، وَ عَرَّفْتَنَا بِرَحْمَتِكَ شَرَفَهُ وَ فَضْلَهُ، فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ الْخَطِيبِ بِهِ، وَ عَلَي ءَالِهِ الْخُزَّانِ لَهُ؛ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَعْتَرِفُ بِأَنَّهُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّي لَا يُعَارِضَنَا الشَّكُ فِي تَصْدِيقِهِ، وَ لَايَخْتَلِجَنَا الزَّيْغُ عَنْ قَصْدِ طَرِيقِهِ.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَعْتَصِمُ بِحَبْلِهِ، وَ يَأْوَي مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ إلَي حِرْزِ مَعْقَلِهِ، وَ يَسْكُنُ فِي ظِلِّ جَنَاحِهِ، وَ يَهْتَدِي بِضَوْءِ صَبَاحِهِ، وَ يَقْتَدِي بِتَبَلُّجِ إسْفَارِهِ، وَ يَسْتَصْبِحُ بِمِصْبَاحِهِ، وَ لَايَلْتَمِسُ الْهُدَي فِي غَيْرِهِ.
«بار پروردگارا! تو جملگي قرآن را بر پيغمبرت محمّد صلّي الله عليه و آله
ص 390
فرو فرستادي. و بطور كمال همۀ علم عجائبش را به او الهام نمودي. و علم تفسير آنرا بما ميراث دادي. و ما را بر آنانكه قرآن را نميدانند فضيلت و برتري بخشيدي. و تو بما نيروئي دادي تا بتوانيم آنرا فرا گيريم. و بدينجهت ما را بر فراز آنانكه طاقت تحمّل آنرا نداشتند، رفعت و بلندي دادي!
بار پروردگارا! همچنانكه دلهاي ما را براي پاسداري از قرآن شايستۀ گنجايش كردي، و از رحمت خود شرف و فضل آنرا بما شناسانيدي، پس بر محمّد كه نخستين كسي بود كه به قرآن لب گشود و مردم را بيدار كرد، و بر آل او كه گنجينهداران علم او هستند درود بفرست. و ما را از زمرۀ كساني قرار ده كه اعتراف نمودهاند كه قرآن از ناحيۀ تو نازل شده است، تا شكّي در تصديق ما بدان عارض نگردد. و گَرد گمراهي و انحراف از راه ميانه و راستين قرآن بر دامان ما ننشيند. و دلهاي ما را تيره و منحرف نگرداند.
بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود بفرست. و ما را از آن مردماني گردان كه چنگ در ريسمان قرآن زنند. و در حوادث شبههناك به پناهگاه متين آن پناه آورند. و در زير سايۀ خنك بالهاي قرآن بيارمند و آرامش پذيرند. و به تابش صبح رخشانش راه يابند. و به پرتو تابناك سپيده دم او راه اقتدا و متابعت درپيش گيرند. و از نور چراغ فروزان او روشني گيرند. و راه حقّ و هدايت را در غير آن نجويند.»
تا اينكه ميفرمايد:
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ احْطُطْ بِالْقُرْءَانِ عَنَّا ثِقْلَ الاوْزَارِ، وَ هَبْ لَنَا حُسْنَ شَمَآئِلِ الابْرَارِ، وَ اقْفُ بِنَا ءَاثَارَ الَّذِينَ قَامُوا لَكَ بِهِ ءَانَآءَ اللَيْلِ وَ أَطْرَافَ النَّهَارِ؛ حَتَّي تُطَهِّرَنَا مِنْ كُلِّ دَنَسٍ بِتَطْهِيرِهِ، وَ تَقْفُوَ بِنَا ءَاثَارَ الَّذِينَ اسْتَضَآءُوا بِنُورِهِ، وَ لَمْ يُلْهِهِمُ الامَلُ عَنِ الْعَمَلِ فَيَقْطَعَهُمْ بِخُدَعِ غُرُورِهِ.
ص 391
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ اجْعَلِ الْقُرْءَانَ لَنَا فِي ظُلَمِ اللَيَالِي مُونِسًا، وَ مِنْ نَزَعَاتِ الشَّيْطَانِ وَ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ حَارِسًا، وَ لاِقْدَامِنَا عَنْ نَقْلِهَا إلَي الْمَعَاصِي حَابِسًا، وَلاِلْسِنَتِنَا عَنِ الْخَوْضِ فِي الْبَاطِلِ مِنْ غَيْرِ مَا ءَافَةٍ مُخْرِسًا، وَ لِجَوَارِحِنَا عَنِ اقْتِرَافِ الاثَامِ زَاجِرًا، وَ لِمَا طَوَتِ الْغَفْلَةُ عَنَّا مِنْ تَصَفُّحَ الاِعْتِبَارِ نَاشِرًا؛ حَتَّي تُوصِلَ إلَي قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَآئِبِهِ، وَ زَوَاجِرَ أَمْثَالِهِ الَّتِي ضَعُفَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِي عَلَي صَلا بَتِهَا عَنِ احْتِمَالِهِ.[211]
«بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود فرست. و بواسطۀ قرآن، سنگيني بار گناهان را از دوش ما فرو ريز، و زيبائي نيكوكاران را بما عطا فرما! و ما را تابع و پيرو دستهاي كن كه در ساعات هر شب و آغاز و انجام هر روز، با خواندن قرآن به عبادت تو برميخيزند؛ تا با تطهير و تزكيۀ قرآن، ما را از هر پليدي و آلودگي پاك كني، و پيرو و تابع راه و روش آنان قرار دهي كه با نور قرآن راه جستند؛ و در روشني او حركت نمودند. و آرزوهاي دنيوي، ايشان را از عمل باز نداشت. تا اينكه بتواند با نيرنگها و افسونها فريبشان دهد و از كار بازشان دارد.
بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود فرست. و قرآن را در شبهاي تار انيس و مونس ما گردان. و بواسطۀ آن از وساوس و نيرنگهاي شيطان، ما را نگهدار. و گامهاي ما را بواسطۀ آن از حركت به سوي معاصي ببند، و دهانهاي ما را از فرو رفتن در اباطيل و سخنان لغو و بيهوده ـ بدون آنكه آفتي به آن برسد ـ لال گردان. و اجزاء و اعضاءِ بدن ما را بواسطه آن، از ارتكاب گناهان باز دار. و از آنچه را كه غفلت بر روي ديدگان ما پوشانده است، از بررسي و كنجكاوي آثار
ص 392
اعتبار آميز و عبرت انگيز، بواسطۀ آن پرده برگير؛ تا دلهاي ما فهم عجائب قرآن را خوب دريابد و به حقيقتش برسد. و تا امثال عتابآميز آن كه كوههاي صُلب و سخت استوار با آن استحكام از حمل آنها عاجزند، بواسطۀ قرآن در قلوب ما بنشيند!»
خواجه شمس الدّين محمّد حافظ شيرازي قدّس الله تربته الزّكيّة، حافظ قرآن بوده است. و اشتهار وي به حافظ با آنكه استادي كامل، و متكلّمي بصير، و فقيهي توانا، و عارفي بيبديل بوده است، از آنجهت است كه حافظ قرآنكريم بوده است. خودش فرموده است:
عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ قرآن ز بر بخواني در چارده روايت( 1 )
و نيز فرموده است:
حافظا ميخور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير مكن چون دگران قرآن را ( 2 )
و نيز فرموده است:
( اي چنگ فرو برده بخون دل حافظ فكرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست( 3 )
و نيز فرموده است:
حافظ به حقّ قرآن كز شيد و زرق باز آي باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد ( 4 )
و نيز فرموده است:
زاهد ار رندي حافظ نكند فهم چه شد ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند ( 5 )
و نيز فرموده است:
ص 393
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور ( 6 )
و نيز فرموده است:
گفتمش زلف به خون كه شكستي گفتا حافظ اين قصّه دراز است به قرآن كه مپرس( 7 )
و نيز فرموده است:
هيچ حافظ نكند در خم محراب فلك اين تنعّم كه من از دولت قرآن كردم( 8 )
مجموعاً حافظ در ديوان خود، در نُه جا نام از قرآن ميبرد، هشت مورد از آن همين ابيات فوق بود كه ذكر شد؛ مورد نهم را به مناسبت ختم اين بحث، سزاوار است كه با تمام غزل مبارك بياوريم:
بيا با ما مورز اين كينه داري كه حقّ صحبت ديرينه داري
نصيحت گوش كن كاين دُر بسي به از آن گوهر كه در گنجينه داري
به فرياد خُمار مفلسان رس خدا را گر میدوشينه داري
وليكن كي نمائي رخ به رندان تو كز خورشيد و مه آئينه داري
بدِ رندان مگو اي شيخ و هشدار كه با مهر خدائي كينه داري
نميترسي ز آه آتشينم تو داني خرقۀ پشمينه داري
ص 394
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآني كه اندر سينه داري ( 9 ) [212]
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قالَ اللهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَـٰدَةً قُلِ اللَهُ شَهِيدُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰذَا الْقُرْءَانُ لاِنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ أَئنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَهِ ءَالِهَةً أُخْرَي' قُل لآ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَـٰهٌ وَ'حِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيٓءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ.
(آيۀ نوزدهم، از سورۀ أنعام: ششمين سوره از قرآن كريم)
«بگو (اي پيغمبر): كدام چيز حضور و گواهيش بزرگتر است؟! بگو: خدا حاضر و گواه است در ميان من و شما. و اين قرآن به من وحي شده است تا بدان بترسانم شما را و هركس را كه اين قرآن به او برسد!
آيا شما گواهي ميدهيد كه با الله خدايان ديگري هستند؟! بگو: من گواهي نميدهم!
بگو: اينست و جز اين نيست كه الله خداي واحد است و من از آنچه را كه شما شريك براي او قرار ميدهيد بيزارم!»
در مباحث گذشته بيان شد كه: قرآن با خصوصيّت عبارات و الفاظ و هيئت كلمات و اعراب آن بر پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم وحي شده
ص 398
است؛ نه آنكه معاني آن وحي شده باشد و پيامبر اكرم آن معاني را خودشان در قالب الفاظ و عبارات درآورده باشند. و اين از مختصّات قرآن كريم است. و در جميع كتب آسماني كتابي را بدين منوال نميتوان يافت. جبرائيل امين از مقام قدس حضرت ربّ العزّة آن معاني رشيقه و عاليه را در قالب خصوص اين عبارات فصيحه و بليغه بر قلب مبارك پيامبر نازل نموده است.
بنابراين، ترجمۀ قرآن را قرآن نگويند. و مطالعۀ آنرا بدون تلفّظ عبارات، تلاوت نخوانند؛ گرچه مستلزم اجر و مثوبت هم باشد.
آنانكه تصوّر كردهاند: معاني قرآن تنها، بر پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله و سلّم فرود آمده است، به غلط رفتهاند. اين شيوۀ مسلماني نيست. مسلمين از زمان رسول خدا تا كنون عين الفاظ قرآن را كلام خدا ميدانند كه برپيغمبر فرود آمده است. اينست قرآن كريم.
امّا سنّت عبارت است از معاني كه بر قلب پيامبر القاء ميشده است؛ و خود حضرت در خلعت عبارت مخلّع ميكردهاند. چون همۀ گفتار پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم از حضرت ربّ جليل است. و اگر خصوصاً تصريح كند كه خدا فرموده است، آنرا حديث قُدسيّ گويند.
مطالعۀ قرآن، قرائت قرآن نيست. در نمازها بايد خود اين الفاظ بخصوصها از زبان جاري شود؛ و گرنه قرآن خوانده نشده، و در نتيجه نماز خوانده نشده است. اگر كسي نتواند اين عبارات را با الفاظ آنها بخصوصها از زبان جاري كند، گر چه بواسطۀ آفت زبان و لكنت آن باشد، قرآن نخوانده است؛ و اقتداي به او در جماعت باطل است. و حكمت بزرگ اين دستور نگهداري خصوص الفاظ و عبارات قرآن است، تا با گذشتن دُهور، و انقضاءِ كرور، و مرور سالها و قرنها در آن خللي پيدا نشود؛ و نقصان و يا زيادتي پديد نيايد.
ص 399
راه ثبوت قرآن براي ما تواتر است. يعني افراديكه قرآن را با الفاظ و عبارات و حركاتش براي ما نقل كردهاند، در كثرت به اندازهاي هستند كه احتمال توطئه و توافق به دروغ دربارۀ ايشان تصوّر نميشود. مانند وجود شهر مكّه و مدينه، و وجود مقدّس حضرت رسول اكرم و أميرالمؤمنين عليهماالسّلام كه براي ما به تواتر ثابت است.
علماي عامّه و اساطين شيعه اتّفاق دارند كه: راه ثبوت قرآن منحصراً در تواتر است. و آنچه در اخبار واحده وارد شود، گرچه در اعلا درجۀ از صحّت باشد، قرآن نيست. و بدينجهت تمام رواياتي كه در زياده و يا نقيصۀ آيهاي و يا عبارتي از قرآن وارد شده است، همگي مطرود بوده و قابل تمسّك نيستند.
علاّمۀ حلّي رضوان الله عليه كه از اعاظم فقهاء ميباشد، در كتاب تذكرۀ خود در باب قرائت، و در سائر كتب خود، و در كتاب «نهاية الإحكام» اين مطلب را فرموده است.
و علاوه دليل آورند كه: قرآن معجزۀ نبوّت است؛ و در اعتقاديّات يقين لازم است. فلهذا قرآن بودن قرآن بايد به يقين ثابت شود كه انحصار در تواتر دارد. اگر قرآن يقيني بود، از روي آن، يقين به نبوّت حاصل ميشود؛ و امّا اگر ظنّي بود معجزۀ نبوّت مظنون، و اصل نبوّت نيز مظنون ميگردد.
حضرت اُستادنا الاكرم آية الله العظمي الحاج سيّد أبوالقاسم خوئي دامت بركاته در مقدّمۀ كتاب تفسير خود به نام «البيان» گويند:
أطْبَقَ الْمُسْلِمونَ بِجَميعِ نِحَلِهِمْ وَ مَذاهِبِهمْ عَلَي أنَّ ثُبوتَ الْقُرْءَانِ يَنْحَصِرُ طَريقُهُ بِالتَّواتُرِ. وَ اسْتَدَلَّ كَثيرٌ مِنْ عُلَمآءِ السُّنَّةِ وَ الشّيعَةِ عَلَي ذَلِكَ بِأنَّ الْقُرْءَانَ تَتَوَفَّرُ الدَّواعي لِنَقْلِهِ؛ لاِنَّهُ الاساسُ لِلدّينِ الإسْلاميِّ، وَ الْمُعْجِزُ الإلَهيُّ لِدَعْوَةِ نَبيِّ الْمُسْلِمينَ. وَ كُلُّ شَيْءٍ تَتَوَفَّرُ الدَّواعي لِنَقْلِهِ لابُدَّ و أنْ يَكونَ مُتَواتِرًا.
ص 400
وَ عَلَي ذَلِكَ فَما كانَ نَقْلُهُ بِطَريقِ الاحادِ لا يَكونُ مِنَ الْقُرْءَانِ قَطْعًا. [213]
«جميع مسلمانان با تمامي فرقهها و مذهبهايشان اتّفاق و اجماع نمودهاند بر اينكه: راه ثبوت قرآن منحصر در تواتر است. و بسياري از علماي سنّت و شيعه استدلال بر اين نمودهاند كه: چون قرآن مجيد اساس دين اسلام و معجزۀ الهيّه براي دعوت پيغمبر مسلمين است، فلهذا دواعي براي نقل قرآن از اوّل امر بسيار و فراوان بوده است. و هر چيزي كه دواعي بر نقل آن بسيار و فراوان باشد، حتماً بايد متواتر باشد.
و عليهذا آنچه از راه خبر واحد نقل شده است، مسلّماً از قرآن نخواهد بود.»
و از اين سخن معلوم ميشود كه: از زمان پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تا كنون هر كس قرآن ميخواند، لازم بود عين كلمات و حروف را كه فراميگيرد، يا از خود پيغمبر بشنود و يا اگر از واسطهاي ميشنيد سعي ميكرد تا يقين به صدور آن پيدا كند. و در هر زمان اگر كسي قرائت غير معروفي را ميخواند، مورد طعن و سرزنش قرار ميگرفت.
در زمان رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم جمعي بودند كه قرآن را از آنحضرت اخذ نموده و به مردم ميآموختند. و از همۀ آنها مشهورتر اُبيّ بن كَعْب[214] و عَبدُالله بن مَسعُود است. هر كدام از اينها مُصحفي جداگانه داشتند و
ص 401
قرائاتشان نيز با هم مختلف بود. و رسول خدا از اختلاف قاريان خبر داشت و در بعضي از مواقع منع ميفرمود و در بعضي از مواقع امضا مينمود؛ يعني آن قرائت را اجازه ميداد. [215]
ص 402
قرائت اُبيّ بن كعب و عبدالله بن مسعود از قرائتهائي است كه رسولخدا امضا نمود. فلهذا چون عثمان خواست تمام قرائات را برچيند و فقط يك قرائت را باقي گذارد و مردم را بر آن قرائت جمع كند، عبدالله بن مسعود ايراد كرد و گفت: من قرآن را با همين قرائت خودم در زمان رسول الله ميخواندم و او ميشنيد و امضا ميفرمود. در اينصورت معني ندارد كه تو بخواهي مردم را بر يك قرائت منحصر كني و بقيّه را از بين ببري! اگر اينكار كار صحيحي بود خود رسول خدا انجام ميداد. و نبايد قرائتهاي مشهوره و معروفه از ميان برود؛ آري قرائتهاي شاذّه كه به تواتر ثابت نيست نبايد در قرآنهاي مردم قرار گيرد.
توضيح اين مطلب آنستكه: عبدالله بن مسعود در سفر بود، و از آنجا به عثمان نوشت: قرائتهاي بسياري در ميان مردم پيدا شده است؛ بيائيد به داد قرآن برسيد! عثمان انجمني تشكيل داد مركّب از پنجاه نفر قاريان صحابي: بيست و پنج تن از مهاجرين، و بيست و پنج تن از انصار؛ به رياست و مراقبت و نظارت زيد بن ثابت. و بنا شد هر كس از قرآن آيهاي را فرا گرفته است، بيايد و در حضور دو شاهد بدين قاريان عرضه كند و آنها در مصحف تدوين كنند. و البتّه اين براي آن بود كه مبادا آيهاي از قرآن كريم در نزد كسي بوده باشد و در تدوين اوّل گردآوري نشده باشد.
ص 403
تدوين اوّل و دوّم قرآن در عصر ابوبكر و عثمان، زير نظر زيد بن ثابت
تدوين اوّل قرآن نيز به دستور أبوبكر در زمان او به دست همين زيد بن ثابت صورت گرفت. چون تا به آن زمان قرآن را مجموعاً در يك مجلّد جمعآوري و تدوين ننموده بودند. سورههاي قرآن را مردم در سينههاي خود حفظ داشتند؛ بعضي بيشتر و بعضي كمتر. و افراديكه سورههاي بسياري را از حفظ داشتند، آنها را قُرّاء ميگفتند؛ كه در زمان رسول الله تعدادشان به هفتاد و هشتاد نفر ميرسيد. اينها معلّمان قرآن بودند، و قرآن را به مردم تعليم ميكردند.
در جنگ بِئر مَعونه كه در زمان رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم صورت گرفت، مقداري از قاريان كشته شدند. و در جنگ مسلمين با مُسَيلِمۀ كذّاب در يَمامه كه در زمان أبوبكر واقع شد، نيز هفتاد نفر و به روايتي چهار صد نفر كشته شدند. [216] و در اينصورت بيم انهدام قرآن بواسطۀ هلاكت قاريان آن ميرفت.
عمر به نزد أبوبكر آمد و اصرار كرد كه: بايد قرآن را كه در دست مردم و در سينههاي آنهاست جمعآوري نموده و در يكجا و يك محلّ گردآوري و تدوين نمود؛ و گرنه اگر يكي دو جنگ ديگر پيش آيد بيم آن ميرود كه بقيّۀ قرّاء نيز كشته شوند و بكلّي قرآن از بين برود.
زيد بن ثابت را كه خود از قرّاءِ قرآن بود و داراي استعداد بود و از انصار مدينه بود، مأمور جمعآوري و تدوين قرآن نمودند. و اين عملي شد؛ و تمام سورهها و آيات متفرّق قرآن در يكجا تدوين شد، بطوريكه حتّي يك آيه هم جا نماند مگر آنكه در اين تدوين قرار داده شد.
ص 404
اين را تدوين اوّل نامند كه بدينطريق صورت گرفت.[217]
امّا تدوين دوّم كه در عصر عثمان تحقّق پذيرفت، راجع به اصل قرآن نبود، بلكه راجع به كيفيّت قرائت آن بود. زيرا در عصر رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم قاريان قرآن كه قرآن را فرا ميگرفتهاند و به مردم ميآموختهاند، [218] در كيفيّتهاي مختلف بوده است. و اين كيفيّات رائج و دارج بوده، و به سمع رسول خدا ميرسيد و از آنها منع نميفرمود. مگر در بعضي از مواقعِ لزوم كه قرائتي را كه غلط بود تذكّر ميداد.
اين قرائتها بسيار زياد بود. از صد قرائت تجاوز ميكرد. و كمكم اختلاف رو به فزوني ميرفت. و بواسطۀ كثرت قرّاء و مرور زمان در عهد عثمان، قرائتها اختلاف شديدي پيدا كرد كه عبدالله بن مسعود را بر آن داشت كه به عثمان بنويسد: چارهاي كنيد! چون كثرت قرائات به حدّي رسيده است كه
ص 405
قرآن را در آستانۀ زوال قرار داده است. حذيفة يماني و بعضي از صحابۀ ديگر نيز بر اين امر تأكيد داشتند.
عثمان به كلام ابن مسعود ترتيب اثر داده، امر كرد جميع مصاحف را چه در مدينه و چه در مكّه و سائر بلاد به مدينه آورده و تسليم كنند. مصاحف را كه در آن عصر بر روي الواحي از چوب، و بر روي استخوانهاي كتف گاو، و بر روي پوست آهو و كاغذ نيز نوشته بودند، جمع كردند و بقدري بزرگ شد كه به صورت تلّي در آمد؛ و تمام را آتش زد.
اينست آنچه در روايات شيعه وارد است. و امّا آنچه در روايات عامّه است آنستكه: عثمان دستور داد كه اين قرآنها را در ديگ آب جوش ريختند و پختند، تا آيات قرآن از روي آنها محو گردد.
عثمان در اين حال زيد بن ثابت را مأمور تدوين يك قرآن نمود كه بر قرائت واحدي استوار باشد؛ و اين تدوين را تدوين دوّم گويند.
عثمان پنج نسخه از اين قرآن تهيّه نموده، و به عنوان إمام يكي را در مدينه گذارد؛ و يكي را به مكّه، و يكي را به شام، و يكي را به بصره، و يكي را به كوفه فرستاد. اينها را مُصحف إمام نامند. چون الگو و محلّ مراجعۀ تمام مردم آن شهر و ديار قرار گرفت. و نيز در بعضي از روايات آمده است كه: عثمان نيز يك نسخه به يمن و يك نسخه به بحرين فرستاد. [219]
در گيروداري كه عثمان مشغول گردآوري مصاحف بود، عبدالله بن مسعود از سفر باز آمد، و ديد عثمان ميخواهد قرآنها را بسوزاند. در چندين مجلس از او خرده گرفت و وي را سرزنش و تعييب و تعيير نمود و گفت: من كه
ص 406
چنين نوشتم براي آن بود كه كثرت قرائات بحدّي رسيده است كه اصل قرآن را در آستانۀ زوال كشانده است؛ نه آنكه همۀ قرائتها را برداري! زيرا بسياري از اين قرائات در زمان رسول الله بوده است، و رسول خدا آنها را امضا فرموده است و از جمله همين مصحف خود من است. آنرا در نزد رسول الله خواندهام و پيامبر اينگونه بر من قرائت فرموده است. معني ندارد جميع مصاحف از ميان برود. و علاوه سوزاندن قرآن بدين كيفيّت هتك كتاب الهي است. و بدينطريق زشت است. من كه چنين پيشنهادي كردم و خودم از سبقت گيرندگان بدين امر بودهام، خواستم تجليل و تكريمي از كلام خدا شده باشد. حال كه شما ميخواهيد بدين كيفيّت ناروا هتك احترام نمائيد، من ابداً راضي نيستم.
عثمان قبول نكرد و ميخواست قرآن ابن مسعود را از او بگيرد و آنرا هم با سائر مصاحف بسوزاند، ابن مسعود جدّاً مقاومت كرد و نداد. و روزيكه عثمان بر فراز منبر مشغول خواندن خطبه بود، ابن مسعود به او اعتراض كرد و در حضور جمعيّت او را توبيخ و ملامت نمود. عثمان عصباني شد و دستور داد غلامانش او را به رو بكشند و از مسجد بيرون برند.
ابن مسعود را بدينگونه از مسجد بيرون كردند؛ ولي به هر حال او قرآن خود را نداد. و در اثر اين كشش يكي از دندههاي او شكست، و مريض شد و در بستر افتاد؛ و بالاخره از دنيا رفت. [220]
ص 407
هنگاميكه او مريض بود، عثمان به ديدن او رفت و خواست عطاي او را از بيت المال بپردازد ولي او قبول نكرد و گفت: آنوقت كه محتاج بودم نداديد؛ اينك كه در آستانۀ مرگم به چه درد من ميخورد؟! [221]
پس از عهد عثمان باز اختلاف در قرائت بماند، امّا محدود شد به رسمالخطّ مصحف زيد؛ و از آن خارج نبود. امّا در قرائتهاي سابق گاهي از آن رسم الخطّ بيرون بود. و اين مسأله بر متتبّعان از اهل تفسير و قرائات واضح است. مثلاً در قرائت عمر بن خطّاب صِرَاطَ مَنْ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ غَيْرِ الضَّآلِّينَ بر خلاف رسم الخطّ مصحف مشهور است. و در قرائت ابن مسعود مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّآئِهَا وَ ثُومِهَا وارد است، بجاي وَ فُومِهَا.
ص 408
و نيز در قرائت وي وَ أَقِيمُوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ وارد است، بجاي وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ. و در مصحف اُبيّ بن كعب فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَلَّا يَطَّوَّفَ بِهِمَا وارد است، بجاي أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا.
امّا هيچكدام از اين قرائتها براي ما معتبر نيست. زيرا براي ما خبر واحد است، و احتمال صدق و كذب براي ما هست. گرچه به ادلّۀ حجّيّت خبر واحد اثبات آنرا بواسطۀ ثقه بودن سلسلۀ روات آن بنمائيم؛ امّا ادلّۀ حجّيّت براي ما يقين نميآورد و در يقينيّات بكار نميآيد. آري براي اهل آن زمان معتبر بود، چون براي ايشان متواتر بود.
و بطور كلّي جميع قرائاتيكه امروزه از آنان نقل ميشود براي ما بيش از خبر واحد نيست. بنابراين حجّت نيست. و اگر ما قرآن را بدانگونه بخوانيم نهتنها اجر نبردهايم بلكه معصيت كردهايم. زيرا به عنوان قرآن چيزي را كه قرآنيّت آن براي ما مشكوك است قرائت نمودهايم.
قرائتي كه امروز براي ما متواتر است، منحصر است در مصحف زيد بن ثابت. و علاّمه در «تذكرة» در باب قرائت فرموده است: اين قرائت از مصحف أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه عثمان آنرا نگهداشت و بقيّه را هر چه بود سوزاند. و اين گفتار منافات ندارد با آنكه زيد بن ثابت مأمور جمع آن شده باشد؛ چون آنچه را كه زيد نوشت طبق مصحف آنحضرت بود ـ انتهي. [222]
ص 409
أقول اينكه: باز اين منافات ندارد با آنچه را كه شيعه و عامّه روايت كردهاند كه أميرالمؤمنين عليه السّلام مصحف خود را به آنها عرضه داشت و آنها نپذيرفتند. زيرا عدم پذيرش مصحف غير از مطابق بودن مصحف زيد بن ثابت در اين جمعآوري با مصحف حضرت است.
آن مصحف در نزد آنحضرت بماند، امّا اين قرائت را طبق قرائت آنحضرت قرار دادند.
ما در كتاب «مهر تابان» از علاّمۀ استاد قدّس الله سرّه الشّريف آوردهايم كه در اين باره فرمودهاند:
در يكي از تواريخ، گويا «تاريخ يعقوبي» باشد (درست الآن بخاطرم نيست) وارد است كه: چون أميرالمؤمنين سلام الله عليه بعد از رحلت رسولاكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بيرون نيامدند از منزل؛ چند نفر از وجوه صحابه بخدمت حضرت رسيده و استفسار كردند كه: چرا بيرون تشريف نميآوريد؟! چرا به مسجد نميآئيد و به جماعت مسلمين ملحق نميشويد؟!
حضرت فرمود: من قسم خوردهام كه عبا را بر دوش نيفكنم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم و تفسير و تأويل آنرا منظّم و مرتّب سازم! من بر حسب سوگند خود در اينجا محبوس هستم! ششماه طول كشيد؛ و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتّب فرمود بر ترتيب نزول قرآن.
قرآن را مرتّب ساخت بدين قسم كه اوّل سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي
ص 410
خَلَقَ را قرار داد. و آخرين سورهاي كه بر رسول الله نازل شده بود، مثل سورۀ مائِدَة را در آخر قرار داد. و طبعًا سورۀ بقره نيز كه از سورههائيست كه در مدينه نازل شده است، در آخر قرار ميگرفت. و سورههاي كوچك كه در آخر قرآن است، و اغلب آنها در مكّه نازل شده است، نيز در اوّل قرار ميگرفت.
از مزايا و خصوصيّات اين مصحف، علاوه بر ترتيب سُوَر و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و سورهها منظور شده بود. [223] بنابراين هريك از آيات و يا سُوَري كه به وقت معيّن نازل شده، جهت نزول آن مشخّص گرديده بود. و از سورههائي كه قبلاً نازل شده و يا بعدًا نازل شده، امتياز پيدا كرده، و اين سورهها بين اوّل و آخر قرآن يعني در وسط قرار ميگرفت.
باري حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مُصحف را بدينصورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده، و حتّي بعضي از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند. و پس از ششماه اتمام نموده و مهيّا فرمودند. و بر شتري بار كرده، دم در مسجد، در حاليكه در مسجد جمعي از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما! من جمعآوري كرده و آوردهام!
آنها چيزي نگفتند؛ و حضرت شتر را به منزل برگردانده، و ديگر از آن مصحف خبري نشد.
اینست محصّل آنچه در روايات عامّه آمده است. [224] و امّا آنچه در روايات
ص 411
خاصّه وارد شده است آنستكه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به قرآن شما احتياجي نيست. و ديگر پيجوئي از اين قرآن نكردند. و حضرت نيز قضيّه را دنبال ننمودند، و سر شتر را برگرداندند و به منزل رفتند، و فرمود: تا قيامت ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد! [225]
ص 412
باري در آن مصحف، شأن نزول تا حدّي معيّن بود. و تا حدّي نشان ميداد كه جاي فلان آيه كجاست. و جايش اينجاست و بعد از آيۀ قبلي، و قبل از آيۀ بعدي نازل شده است. و گويا اين مسائل در آن بخوبي روشن بود.
گويا فعلاً در مدينه و مكّه دوتا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها
ص 413
قرآن را بر حسب نزول تفسير ميكنند. مقداري از آنرا من ديدهام. ولي در خود رواياتيكه در دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است. چون سه روايت دربارۀ شأن نزول، از عامّه رسيده است كه اين سه روايت هر يك با ديگري اختلاف دارند. هر كدام زمزمۀ خاصّي دارند جداي ديگري.
باري در كيفيّت تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف أميرالمؤمنين عليهالسّلام، در تفسير... (يكي از مفسّرين كه يك تفسير يك جلدي دارد، و مقداري از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما را در آن تاريخ ذكر كرده است) مضبوط است.[226]
امّا چون ائمّۀ طاهرين سلام الله عليهم مصحف جمعآوري شدۀ عثمان را بدست زيد بن ثابت كه طبق قرائت أميرالمؤمنين عليه السّلام است امضا فرموده و امر به قرائت آن نمودهاند، ما موظّفيم از روي آن قرائت نمائيم. قرآن معمولي فعلي كه در دست ماست و جمعآوري شدۀ بدست عثمان است، از جهات مقدار سور و آيات با مصحف أميرالمؤمنين عليه السّلام هيچ تفاوتي ندارد. و اجماع و اتّفاق علماءِ شيعه و عامّه است كه از قرآن آيهاي و كلمهاي ساقط نشده و نيز بدان افزوده نگرديده است. امّا عدم دسترس بودن مصحف أميرالمؤمنين عليه السّلام، گرچه زياني از جهت عدم اطّلاع بر شأن نزول و مواردي است كه در قرآن نازل شده، و نيز عدم اطّلاع بر تأويل و تفسير، و عدم اطّلاع بر ترتيب نزول و تقدّم و تأخّر آيات و سور است، و در نتيجه موجب عدم اطّلاع و گسترش علوم قرآني است؛ امّا از جهت فنّ اهل بيت عليهم السّلام و روش آنان در تفسير كه تفسير آيه به آيه است تفاوتي ندارد. زيرا بنابر اين طريقه، هر آيهاي را بايد از
ص 414
روي آيات ديگر، و با موازنه و مقارنۀ آن آيات فهميد. و در اينصورت كسيكه ميخواهد به مَغزَي و معني و تفسير قرآن علم پيدا كند، بايد تمام آيات واردۀ در آن مورد را بنگرد و رويهم مطالعه نمايد. و بنابراين چه تفاوت ميكند، بر شأن نزول عالم باشد يا نباشد؟
اين امر مهمّي است كه مورد نظر ائمّۀ اهل بيت عليهم السّلام بوده، و بر اين اساس اين قرائت را امضا فرموده، خودشان اينطور امر كردهاند. و در احتجاجات و شواهد، به همين آيات با همين گونه قرائت استدلال مينمودهاند.[227]
پاورقي
[206] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 181؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده، ج 1، ص346؛ و از «شرح نهج البلاغة ابن أبيالحديد» طبع دار إحيآءِ الكتب العربيّة، ج0 1، ص115
[207] ـ «شرح نهج البلاغة ابن أبيالحديد» طبع دار إحيآءِ الكتب العربيّة، ج0 1، ص117 و 118
[208] ـ حاضِرين اسم بلدهاي است در نواحي صفّين.
[209] ـ «نهج البلاغة» ج 2، باب المكاتيب، رسالۀ 31؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده، ج 2، ص 41 و 42
[210] ـ مجلسي در «بحار الانوار» طبع حروفي طهران، ج 92، ص 6 0 1 و 7 0 1، در باب فضل تدبّر در قرآن از «منية المريد» از عبدالرّحمن سَلميّ روايت كرده است كه گفت: حَدَّثَنا مَنْ كانَ يُقْرِئُنا مِنَ الصَّحابَةِ: أنَّهُمْ كانوا يَأْخُذونَ مِنْ رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ عَشَرَ ءَاياتٍ، فَلَا يَأْخُذونَ فيالْعَشَرِ الآخَرِ حَتَّييَعْلَموا ما فيهَذِهِ مِنَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ. «بعضي از اصحاب رسولخدا صلّي الله عليه و آله كه به ما قرائت قرآن را ياد ميدادند براي ما گفتند كه: آنها از رسولخدا ده آيه ميآموختند؛ و در ده آيۀ ديگر وارد نميشدند مگر زمانيكه آنچه را كه راجع بهاين ده آيه بود از لحاظ علم و از لحاظ عمل ياد ميگرفتند.»
و از ابنعبّاس روايت است كه گفت: كسيكه قرآن را ميخواند و تفسيرش را نميداند، مانند أعرابي است كه شعر را تند ميخواند. و از «أسرار الصّلوة» شهيد ثاني روايتاست كه: مردي حضور رسولخدا آمد تا او را قرآن ياد بدهد، تا رسيد به اين آيه: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. «پس هر كس به مقدار سنگيني يك ذرّه عمل خوبي انجام بدهد آنرا ميبيند؛ و هر كس به مقدار سنگيني يك ذرّه عمل بد انجام دهد آنرا ميبيند.» آنمرد به رسولخدا عرض كرد: كافي است مرا، و رفت. رسولخدا صلّي الله عليه و آله فرمود: انْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ هَوَ فقِيهٌ. «اين مرد بازگشت در حاليكه فقيهي بود.»
[211] ـ «صحيفة سجّاديّة» دعاي چهل و دوّم، فقراتي از آن دعاء. و فقرات ديگري از اين دعاي شريف را در ج 3 از همين كتاب «نور ملكوت قرآن» بحث ششم، ص 269 تا ص273 آوردهايم.
[212] ـوجه تسميۀ ديوان حافظ به لسانُ الغيب
از شماره( 1 ) تا ( 9 ) به ترتيب غزلهاي شمارۀ 99، 60، 69، 159، 00 2، 264، 0 28، 332 و 462 از «ديوانحافظ» طبع مؤسّسۀ انتشارات اميركبير، طهران( 1363 ) در اينديوان شمارۀ صفحات طبق شمارۀ غزلهاست.
در احوالاتحافظ آوردهاند كه: چون هر صبحگاه حافظ به درسحكيم و متكلّم وقت: مير سيّد شريف جرجاني حاضر ميشد، استاد از او ميپرسيد: ديشب در حالات خود تحفۀ ما را چه آوردي؟ و منظور او غزلي بوده است كه حافظ سروده است. حافظ تفسير «كشّاف» زمخشري را معمولاً تدريس ميكرده است. از آنجائيكه يك مفسّر عالي مقام است و زبان شعرش زبان رمز است، فلهذا دقائق و لطائف آيات قرآن را خوب ميفهمد. و با زبان رمزي خود در پيچ و تابهاي كنايات و استعارات چنان ميريزد كه گوئي از غيب الهام ميگيرد. و بر همين اصل است كه ديوان وي را «لسان الغيب» خوانند. شما ببينيد اين آيۀ مباركۀ سورۀ مزّمّل را كه ميفرمايد: إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْـًا وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِيالنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً، كه ميرساند شب وقت عبادت و خلوت است، و روز وقت كار و كوشش و فعّاليّت در امور زندگي است، چقدر زيبا و نيكو در اين دو بيت بيان ميكند:
روز در كسب هنر كوش كه ميخوردن روز دلِ چون آينه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت مِي صبح فروغ است كه شب گِرد خرگاه افق پردۀ شام اندازد
[213] ـ «البيان في تفسير القرءان» طبع اوّل نجف اشرف، ص 92: نظرةٌ في القرآءَات
[214] ـجلالت و عظمت مقام أُبيّ بن كعب، از كُتّاب و قرّاء و مفسّرين قرآن از صحابه
سيوطي در «الإتقان» طبع اوّل، ج 1، ص 0 9 گويد: ابن أبي داود با سند حسن از محمّد بن كعب قرظي روايت كرده است كه: كساني كه از انصار مدينه در زمان رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم قرآن را جمع كردند پنج نفر بودند: مَعاذ بن جَبَل، و عَبادة بن صامت، و اُبيّ بن كعب، و أبودَرداء و أبو أيّوب انصاري. آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 323 و 324 در ضمن بيان مفسّرين دورۀ اوّل شيعه فرموده است: از ايشانست اُبيّ بن كعب سيّد القرّآء صحابي. أبوالخير وي را در طبقۀ اوّل از مفسّرين شمرده است. و همچنين جلال سيوطي و غير او وي را از جملۀ مفسّرين صحابه ذكر نمودهاند. او از شيعيان است چنانكه در كتاب «الدّرجات الرّفيعة في طبقات الشّيعة» سيّد عليّ بن صدر الدّين مدني طاب ثراه آمده است. و در اين كتاب از شواهد و ادلّۀ تشيّع وي بسيار ذكر كرده است. سيّد عليّ مدني گفته است: اُبيّ بن كعب يكي از دوازده نفر است كه بر تقدّم أبوبكر بر عليّ بن أبيطالب عليه السّلام اعتراض كردند. آنگاه داستان را ذكر كرده است. و ابن شَحْنة در تاريخش وي را از متخلّفين بيعت و از ياران أميرالمؤمنين عليه السّلام شمرده است.
و در جلالت و عظمت مقام او همين بس كه مولانا و سيّدنا أبوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السّلام فرموده است: أمّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَي قِرآءَةِ اُبَيٍّ. اين حديث را ثقة الإسلام أبوجعفر كليني قدّس سرّه روايت كرده است. و در «امالي» شيخ أبي جعفر محمّد بن عليّ بن بابويه و خلاصۀ علاّمه مطالبي است كه دلالت بر جلالتش و اخلاصش به اهل بيت دارد. سيّد عليّ مدني او را در «الدّرجات الرّفيعة» از طبقۀ اوّل از شيعيان ذكر نموده است. و محقّق سيّد محسن بن حسن أعرجي در ضمن بيان رجال صحابي شيعي او را از پسنديدگان و مرضيّين آنها ميداند. ـ إلي ءَاخر ما أفاده.
[215] ـ حضرت استاد: آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس الله سرّه در كتاب «قرآن در اسلام» ص 121 فرمودهاند: نخستين طبقه از طبقات قرّاء، همان صحابه را شمردهاند كه در عهد پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به تعليم و تعلّم آن اشتغال داشتند. و جمعي از ايشان همۀ قرآن را جمع كرده بودند. و از آن جمله زني است به نام اُمّ ورقة دختر عبدالله بن حارث («إتقان» ج 1، ص 74 ).
مراد از جمع كردن قرآن كه در بعضي از آثار به چهار تن از انصار و در بعضي به پنج ودربعضي به شش و در بعضي به بيشتر نسبت داده شده، تعلّم و حفظ همۀ قرآن ميباشد، نه تأليف و ترتيب سور و آيات آن؛ و گرنه هيچ موجبي براي دو فقرۀ جمع و ترتيب مصحف كه در عهد خليفۀ اوّل و خليفۀ سوّم باشد نبود. و همچنين آنچه در برخي از روايات وارد شده كه جاي هر يك از سور و آيات قرآن مجيد به دستور خود پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم معيّن و مشخّص بود، مطلبي است كه بقيّۀ روايات عموماً آنرا تكذيب ميكند.
[216] ـ سيوطي در «الإتقان» طبع اوّل، ج 1، ص 89 گويد: قرطبي گويد: در روز جنگ يمامه هفتاد تن از قرّاء شهيد شدند. و در زمان رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم در بئرمعونه به همين تعداد شهيد شدهاند.
[217] ـ سيوطي در «الإتقان» طبع اوّل، ج 1، ص 90 گويد: ابن اشته در «مصاحف» با سند صحيح از ابن سيرين روايت كرده است كه او گفت: أبوبكر مُرد و قرآن را جمع نكرد. و عمر كشته شد و قرآن را جمع نكرد. ابن اشته ميگويد: بعضي گويند مفاد گفتار ابن سيرين اينست كه جميع قرآن را از بر نكرد. و بعضي گويند: مصاحف را جمع نكرد.
[218] ـ ابن خلدون در مقدّمهاش گويد: اصحاب رسول خدا همگي اهل فتوي نبودهاند. و اينطور نبوده است كه دين از جميع آنها اخذ شود. بلكه اين منصب اختصاص به حاملين قرآن داشته است كه عارف به ناسخ و منسوخ، و متشابه و محكم، و بقيّۀ دلالتهاي آن بودهاند؛ بواسطۀ تلقّي از رسول خدا صلّي الله عليه و آله يا از كسيكه از آنها شنيده است و از اشراف و بزرگانشان بوده است. و بدينجهت آنان را قرّاء گويند، يعني كسانيكه كتاب ميخوانند. چون عرب همگي امّتِ اُمّي و بيسواد بودهاند. و بعلّت غرابتِ خواندن كتاب در آن زمان، عنوان قاري به كسي اختصاص مييافت كه بتواند بخواند. و سپس اين عنوان، لقب قاري در صدر اسلام باقي ماند. (از طبع بيروت، ص 446 )
[219] ـ «قرآن در اسلام» علاّمۀ طباطبائي، طبع دارالكتب الإسلاميّۀ ( 1391 هجري قمري) ص 127
[220] ـ در «الميزان» ج 12، ص 125، فصل 5 از «تاريخ يعقوبي» نقل فرمودهاند كه: ابنمسعود در كوفه بود و از سپردن قرآن خود به عبدالله بن عامر امتناع ورزيد. عثمان به عبدالله نوشت تا او را به مدينه احضار كند، اگر اين دين تباه و اين امّت فاسد نيست. ابنمسعود داخل مسجد شد در حالتيكه عثمان خطبه ميخواند. عثمان گفت: اينك به سوي شما يك جنبندۀ بدي وارد شده است. و ابن مسعود با سخنان درشت با عثمان سخن گفت. عثمان امر كرد تا پايش را گرفتند و به رو كشيدند تا از مسجد خارج كنند. در اثر اين كشش دوعدد از دندههاي او شكست. و عائشه در اين باره سخن بسيار گفت.
[221] ـ ابن كثير دمشقي در «البداية و النّهاية» ج 7، ص 163 در ضمن ترجمۀ احوال ابنمسعود آورده است كه: چون عثمان بن عفّان در مرض ابن مسعود بديدن او رفت، گفت: از چه گلايه داري؟! گفت: از گناهانم! گفت: به چه ميل داري؟! گفت: رحمت پروردگارم! گفت: ميخواهي امر كنم براي تو طبيب آورند؟ گفت: طبيب مرا بيمار كرده است! گفت: ميخواهي امر كنم عطاي تو را از بيت المال بدهند؟ (عثمان دو سال بود كه عطاي او را از بيت المال قطع نموده بود.) گفت: نيازي به آن ندارم! گفت: براي دخترانت پس از مرگت بگذار! گفت: آيا تو بر فقر دختران من ميترسي؟ من آنها را وادار كردهام كه در هر شب سورۀ واقعه را بخوانند؛ و من از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم شنيدهام: هركس در هر شب سورۀ واقعه را بخواند به فقر و تنگدستي دچار نميشود.
و عبدالله بن مسعود وصيّت كرد به زبير، و او را وصيّ خود نمود. و زبير شبانه بر او نماز گذارد. و پس از اين واقعه عثمان زبير را عتاب كرد كه چرا مرا بر نماز بر جنازهاش خبر نكردي! ـ انتهي.
أقول: از اين روايت معلوم ميشود: بواسطۀ ضرباتي كه عثمان به ابن مسعود زده است او نيز وصيّت كرده كه بر جنازۀ او در شب نماز بخوانند، و عثمان را خبر نكنند.
[222] ـ ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغة» از طبع چهار جلدي افست بيروت، ج 3، ص 255؛ و از طبع بيست جلدي دار إحيآءِ الكتب العربيّة ـ مصر، ج 13، ص 223 به دنبالۀ گفتار أبوجعفر إسكافي ميگويد: ...مانند آنكه حجّاج بن يوسف ثقفيّ مردم را در خواندن قرآن به قرائت عثمان گرايش داد و قرائت عبدالله بن مسعود و اُبيّ بن كعب را ترك كرد، و مردم را از خواندن آنها بر حذر داشت و بيم داد... و هنوز حجّاج نمرده بود كه اهل عراق بر قرائت عثمان اجتماع نموده بودند. و پسرانشان بر اين قرائت نشو و نما كردند و غير از اينقرائت، قرائت ديگري را اصلاً نميشناختند؛ چون پدرانشان از آن دست برداشته بودند، و معلّمين از تعليم آن امتناع مينمودند. بطوريكه اگر فرضاً قرائت ابن مسعود و اُبيّ ابن كعب بر آنها خوانده ميشد نميشناختند. و از تأليف چنين قرائتي اكراه داشتند، و آنرا مستهجن ميشمردند.
[223] ـ سيوطي در «الإتقان» طبع اوّل، ج 1، ص 0 9 گويد: ابن حجر گويد: ابنأبيداود تخريج كرده است كه: از عليّ بن أبي طالب عليه السّلام وارد است كه وي در دنبال رحلت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بدون فاصله قرآن را بر ترتيب نزول جمع نمود.
[224] ـ مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 199 گويد: پس از آنكه أميرالمؤمنين از كفن و دفن پيغمبر فارغ شد، سوگند ياد كرد كه ردا جز براي نماز بردوش نيفكند تا زمانيكه قرآن را جمع نمايد. فلهذا قرآن را بر حسب ترتيب نزول آن جمع كرد. و اشاره به عامّ و خاصّ، و مطلق و مقيّد، و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ، و عزائم و ترخيص، و سنن و آداب آن نمود. و در آن بر اسباب نزولش متوجّه ساخت. و از جلال و عظمت و شأن اين كتاب همين بس كه ابن سيرين دربارۀ آن گويد: لو أصبتَ هذا الكتابَ كان فيه العلمُ! «اگر بدان كتاب رسيدي، در آن علم است!» بنابراين، آن قرآن همانطور كه از محتوياتش ظاهر است، مصحف خاصّي است و كتاب اصول است كه به دست عليّ گرد آمده است.
[225] ـبيان أميرالمؤمنين عليه السّلام دربارۀ كيفيّت تعليم رسول الله صلّي الله عليه وآله قرآن را به آن حضرت
در كتاب «غاية المرام» طبع سنگي، قسمت اوّل: ص 225 و 226، حديث 28 از خاصّه، از سليم بن قيس هلالي در كتابش، از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: من روزي يكبار و شبي يكبار بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در منزلش وارد ميشدم و با من خلوت مينمود. و هر جا در منزل ميرفت من هم با او بودم. و اصحاب او ميدانستند كه با احدي از مردم اينگونه معاملهاي را كه با من مينمود نميكرد. و هر وقت او در منزل ما ميآمد (براي مطلب سرّي در خلوت) از نزد ما نه فاطمه بر ميخاست و نه يكي از پسرانم. چون از او ميپرسيدم، پاسخ ميداد. و چون سؤالاتم تمام ميشد، او شروع به سخن مينمود. هيچ آيه از آيات قرآن بر رسول الله نازل نشد مگر آنكه آنرا براي من ميخواند و بر من املاء ميكرد و من با خطّ خودم مينوشتم. و پيغمبر دعا كرد كه خداوند آن آيات را بمن بفهماند و در ذهنم باقي بدارد. پس از وقتيكه آيهاي را حفظ كردم و تأويلش را دانستم، نشد كه من آنرا فراموش كنم. و هيچ چيز از حلال و حرام، و امر و نهي، و طاعت و معصيتـ چه از امور گذشته و چه آينده ـ كه مرا آموخت و من آنرا حفظ كردم، نشد كه يك حرف از آنرا من نسيان كنم. و سپس دستش را بر سينهام نهاد و از خدا خواست تا آنرا پر از علم و فهم و حكم و نور كند. و خدا مرا تعليم كند بگونهاي كه جهل را در آن راهي نباشد. و در ذهن من آنرا محفوظ دارد بگونهايكه فراموش ننمايم.
روزي به او گفتم: يا نَبيَّ اللهِ! از روزي كه براي من دعا نمودي، هيچ چيز از آنچه را كه به من ياد دادهاي و املاء نمودي و مرا امر به كتابت آن كردي، فراموش نكردهام! آيا ممكنست بعداً نسيان كنم؟! حضرت فرمود: من براي تو نه خوف نسيان دارم، و نه خوف جهل.
و خداوند عزّوجلّ بمن خبر داده است كه دعاي مرا دربارۀ تو و شركاي تو كه پس از تو هستند مستجاب كرده است. عرض كردم: شركاءِ من كيانند؟! فرمود: آنانكه خداوند آنها را با خودش و با من قرين كرده و در حقّ آنها گفته است: يَـٰٓأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُمْ. عرض كردم: آنها چه كساني هستند؟! فرمود: اوصياء؛ تا بر من به حوض من كه كوثر است وارد شوند.
همۀ آنها راه يافته و راهنما ميباشند. خذلانِ خذلان كنندگان و مكر مكّاران به دامن عصمت و طهارتشان آسيبي نميرساند. هُمْ مَعَ الْقُرْءَانِ وَ الْقُرْءَانُ مَعَهُمْ «ايشان با قرآنند، و قرآن با ايشانست.» از قرآن جدا نميشوند و قرآن هم از آنها جدا نميشود. خداوند امّت مرا بواسطۀ آنان نصرت ميدهد. و بوسيلۀ ايشان باران رحمت ميبارد. و گزند و آسيب دور ميشود. دعاي آنها مستجاب است. عرض كردم: اي رسول خدا! نام آنها را براي من ذكر كن! فَقالَ: ابْني هَذا «پسرم، اين» و دستش را بر سر حسن نهاد. «و پس از او، پسرم اين» و دستش را بر سر حسين نهاد.
در اينجا سليم، ائمّه را تا حضرت حجّت ذكر ميكند و ميگويد: من اين روايت را پس از شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام در مدينه براي حسنين خواندم، گفتند: راست است. و سپس براي حضرت سجّاد خواندم، گفت: راست است.
[226] ـ «مهر تابان» يادنامه و مصاحبات تلميذ و علاّمه، از بخش دوّم، ص 5 0 2 و 6 0 2؛ و از مجموع كتاب، شمارۀ رديف ص 285 و 286، در ضمن ابحاث تاريخي
[227] ـ أخباري كه دلالت بر تحريف قرآن دارد، به دليل عقلي از حجّيّت ساقط است
اخباري كه در تحريف كتاب وارد شده، و شيخ نوري در «فصل الخطاب» بدان تمسّك كرده است، همۀ آنها از درجۀ اعتبار ساقط است. و كُلّما ازْدادتْ كَثرةً و صحّةً ازْدادتْ وَهْنًا. زيرا طبق قاعدۀ عقليّه، ما يَلزمُ من وجوده عدمُه ميباشد. بيان اين مطلب به آنستكه بگوئيم: حجّيّت آنها متوقّف بر حجّيّت قول امام است كه آن اخبار را بيان كرده است. و حجّيّت قول امام متوقّف بر حجّيّت قول رسول الله است كه امام را وصيّ و خليفه و معصوم معرّفي فرموده است. و حجّيّت قول رسول الله متوقّف بر حجّيّت قرآن است كه رسول خدا را معصوم و وليّ و نبيّ معرّفي كرده است. و اگر قائل به كم بودن و يا زياده بودن يكحرف در قرآن مجيد بشويم، تمام قرآن را از حجّيّت ساقط نمودهايم. و سقوط اين حجّيّت مستلزم سقوط جميع اخبار از جمله اخبار واردۀ در مسألۀ تحريف است. و قرآن كريم بالإجماع حجّت است. و حجّيّت آن، قول رسول خدا و به پيرو آن قول امام را حجّت ميكند. و اين حجّيّت مستلزم اسقاط اخبار واردۀ در تحريف است، أيًّا كانَت وَ حَيثُما بَلَغتْ. زيرا از ثبوت اين اخبار عدمش لازم ميآيد. و هر چيزي كه از ثبوتش عدمش لازم آيد مستحيل است. بنابر اين، نفس اين اخبار و مفاد آن بالمرّه مستحيل است.
اكثر علماي اصول گفتهاند: قرآن همين است كه در دست ماست. و هر كس آنرا بخواند ختم قرآن كرده است. و گروهي از اخباريّين گفتهاند: از قرآن چيزي كاسته شده است. و گفتار آنان را باطل كردهاند، مخصوصاً طبرسي صاحب «مجمع البيان» و سيّد مرتضي. و علاّمۀ حلّي در «تذكرة» گويد: قرآن را بايد از روي مصحف عليّ عليه السّلام خواند نه از روي سائر مصاحف. و آن همين قرآن است كه امروز در دست ماست، و صحابه بر آن اجماع دارند.