کتاب آیت نور(ج1) / فصل سوّم : ارتباط با مرحوم علامه طباطبائی و آیة الله حاج شیخ عباس طهرانی
صفحه قبل

استمرار ارتباط در طول زندگى

آشنائى افراد با يكديگر بر اساس معيارهاى مختلف و قابليّت طرفين آغاز شده و استمرار پيدا ميكند. بعضى آشنائى‏ها زودگذر و چند روزه يا چند ماهه هستند ولى برخى ديگر مدّت زمان بيشترى استمرار مى‏يابند و گاهى تا آخر عمر پايدار مى‏مانند و ميدان تأثير و تأثّر طرفين بر يكديگر همچنان باز است.
حضرت آقا از روزى كه قدم به حوزه مقدّسه علميّه قم نهادند و با مرحوم علاّمه طباطبائى آشنا گشتند و او را مرد ميدان علم و عمل و بحر موّاج معرفت و مخزن أسرار الهيّه يافتند، دل در گرو محبّت و سر بر آستان تربيتشان گذاردند و روز به روز، به آن كانون مهر و صفا نزديكتر شدند. از خرمن پر فيض علم و ادبش بهره‏ها بردند و با گذر ايّام نه تنها اين روابط سرد و بى روح نگشت بلكه تشديد و تقويت گرديد، و نه تنها تمام دوره قم كه تمام طول عمر را زير پوشش گرفت، و در دوران نجف با آن همه شواغل علمى و عملى، و دوران طهران و آن همه مسؤوليّتهاى خطير، و دوران مشهد و آن همه تلاش پى‏گير در راستاى تدوين آثار؛ همچنان آن ارتباط روحى عميق بين استاد و شاگرد كه بر اساس عشق الهى و فضائل علمى و سلوك عملى پايه‏گذارى شده بود استمرار داشت.
شاگرد سراپا شوق و ادب و استضائه از محضر استاد بود، و استاد نيز توجّهى شايسته به اين شاگرد مستعدّ و لايق معطوف و مبذول ميداشت.
از اين رو شخصيّت مرحوم علاّمه در طول زندگى حضرت آقا مطرح و تأثير گذار است و در تمامى آثار ايشان خود را نشان ميدهد. در تمامى كتابهايشان مكرّرا مطالبى را از استاد خود نقل مى‏كنند و عكسشان جزء معدود عكس‏هائى است كه بر ديوار كتابخانه خود نگهدارى مى‏نمودند. به گوشه‏هائى از اين ارتباط در طول مدّت حيات آقا از زبان خودشان اشاره مى‏كنيم:
« ... از قريب چهل سال پيش تا بحال ديده نشد كه ايشان در مجلس به

ص128
متّكا و بالش تكيه زنند. بلكه پيوسته در مقابل واردين، مؤدّب قدرى جلوتر از ديوار و زير دست ميهمانِ وارد مى‏نشستند.
من شاگرد ايشان بودم و بسيار به منزل ايشان ميرفتم و به مراعات ادب ميخواستم پائين‏تر از ايشان بنشينم، أبدا ممكن نبود؛ ايشان برمى‏خاستند و ميفرمودند: بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اطاق بنشينيم... [1] »
« علاّمه طباطبائى كه رضوان خدا بر او باد، براى مخلِصين از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود كه در حوادث روزگار بدو روى مى‏آوردند، و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبيِّن خطرات و مفرِّق حق از باطل بود، و در كشف مسائل علميّه و رفع مجهولات دستگير و راهنما بود.
اين حقير نه تنها در همان ايّامى كه در قم مشغول تحصيل بودم از كانون فيض و علمش بهره‏مند مى‏شدم و تا سر حدىّ كه خود را بنده و خانه‏زاد ميدانستم، بلكه پس از تشرّف به نجف اشرف نيز پيوسته باب مراسلات مفتوح بود و نامه‏هاى جذّاب، روشنگر راه بود. [2] »  

ارتباط با مرحوم علاّمه در نجف أشرف

ارتباط تربيتى و علمى استاد و تلميذ پس از هجرت حضرت آقا به نجف اشرف ـ كه با مشورت و نظر خود استاد انجام شد و إن شآء الله ذكر آن خواهد آمد ـ در قالب نامه‏هائى از طرفين همچنان استمرار داشت كه از خلال اين نامه‏ها اوج روابط مهر و محبّت از دو طرف و عنايت و اهتمام حضرت علاّمه رحمة الله عليه به تربيت حضرت آقا به خوبى روشن مى‏شود.

نامه‏اى از مرحوم علاّمه

در يكى از نامه‏ها كه علاّمه طباطبائى قدّس سرّه آنرا در چهاردهم ربيع الثّانى 1371 (يعنى اوائل ورود حضرت آقا به نجف اشرف ) براى

ص 129
ايشان ارسال داشته‏اند آمده است:

ص 130

ص 131
« هو
به عرض مبارك ميرساند: اميدوارم كه وجود مسعودْ قرين عافيت و موفّقيّت بوده و ملالى نداشته، و غرق ألطاف بى‏پايان و عنايتهاى شايان حقّ سبحان، و تحت تربيت صاحب ولايت مطلقه عليه أفضلُ السّلام بوده، و از نعمت جوار محظوظ ميباشيد.
چندى قبل مرقومه شريفه حاكيه از تفقّد و ياد آورى جنابعالى زيارت گرديده و مفتخر شدم؛ كسالت طبعى بنده چنانچه مسبوقيد اين مدّت مزيد خجلت گرديده ولى با اينهمه چنانچه قلبتان هم قاعدةً بايد شهادت بدهد هيچگاه صورت پر مهر جنابعالى فراموش بنده نميشود.
و لولا اينكه موضوع آستانِ عرش بنيانِ حضرت أمير عليه السّلام بود، بنده هيچگونه رأى به مسافرت جنابعالى نه در مقام شور و نه بحسب تصوّر نميدادم. به هر حال و اجمالاً، دل بنده پيوسته پيش شما است اگر چه راهى به قرب جسمانى ندارم. اينك باز با اين وسيله به راز سرائى و توصيه‏هاى خود إدامه ميدهم. اميدوارم إن شاء الله وضعيّت هواى آنجا موافق مزاج خود و خانواده گرامى‏تان بوده و از اين جهة گرفتارى و ابتلا نداشته باشيد.
1ـ پيوسته موضوع مسكن و خوراك را خيلى اهمّيّت داده و البتّه هيچ غفلت نكنيد.
2ـ از درسها درسى كه موافق ذوق و سليقه‏تان ميباشد اختيار فرمائيد، اگرچه استاد بحسب ظاهر از حيث ابّهت و شهرت عقب‏تر بوده باشد. و اگر ناچار شويد ممكن است به يكى از درسهاى با عنوان حاضر شده و يكى دو تا درس حقيقى داشته باشيد. بيشتر از سه درس هم مجوّز ندارد.
3ـ با بعضى از اشخاص مهذّب و مردان خدا نيز رابطه داشته باشيد. درس و تحصيل بى خدا مثل راهى است كه از جادّه پرت بيفتد؛ لا يزيدُ السَّيرُ

ص 132
فيه إلاّ بُعدًا.[ حركت در آن جز دورى چيزى نمى‏افزايد.]
و درين باب خوبست از آقايان عظام با آقاى گلپايگانى، و از باقيماندگان مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى (رحمة الله عليه) با آقاى آقا شيخ عبّاس قوچانى رابطه داشته باشيد. و البتّه گاهگاهى از ارادتمند هم يادآورى كرده از حالات شريفه مسبوقم فرمائيد.
به هر حال آخرين سخن ما اينست كه: غرق نعمتيد قدرش را بدانيد؛ والله المُعين.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته ـ محمّد حسين طباطبائى
رفقا عموماً سلام دارند، خدمت رفقا عموماً سلام داريم. »
حضرت آقا در كتاب «مهرتابان» به نمونه‏اى از ارتباط خود با مرحوم علاّمه اشاره ميفرمايند:
«علاّمه طباطبائى پس از تدريس يك دوره فلسفه در قم از «أسفار أربعه» مرحوم صدر المتألّهين قدّس سرّه، در صدد بر آمدند بين فلسفه شرق و فلسفه غرب را تطبيق و توفيق دهند. و معتقد بودند كه بحث‏ها اگر بر پايه برهان و شكل‏هاى قياسات صحيحه پايه گذارى شود محال است دو نتيجه مختلف دهد، در هر مكتبى كه بخواهد بوده باشد؛ و بنابراين بايد بدنبال سرّ اختلاف فلسفه شرق و غرب رفت و مواضع ضعف را روشن ساخت...
براى اين منظور جلساتى در شب‏هاى تعطيل پنجشنبه و جمعه دائر نمودند كه چند نفر از طلاّب كه بعضى از آنها نيز آشنائى با علوم جديده داشتند در آن شركت داشتند، و به حقير نيز امر فرمودند كه در آن جلسات حضور داشته باشم. اين جلسات مدّتى طول كشيد و نتيجه بحث در مجموعه‏اى بنام «متافيزيك» بنا بود منتشر گردد كه اين حقير

ص133
به نجف اشرف مشرّف شدم و آن جلسه كار خود را ادامه مى‏داد. و بعدا نيز بعضى از دوستان با كمال علم و ادب چون مرحوم حاج شيخ مرتضى مطهّرى رحمة الله عليه بدان پيوستند و بالنّتيجه كتابى بسيار نافع كه حلّ بسيارى از مسائل خلافى را مى‏نمود و جلوى مغالطات بسيارى از فرنگى مآبان را ميگرفت تنظيم و بنام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» آماده، و جلد اوّل و دوّم را با پاورقى‏هاى مفيد و آموزنده آن شهيد مغفور طبع، و خود حضرت استادِ مؤلّف، براى حقير به نجف اشرف ارسال فرمودند. [3] »  

ارتباط با مرحوم علاّمه در طهران

معظّمٌ له پس از بازگشت از نجف به طهران و انجام وظيفه در زمينه‏هاى مختلف و خطير كه بطور مفصّل از آن سخن خواهيم گفت، همچنان ارتباط با علاّمه طباطبائى را حفظ نمودند [4] و در مواقع تشرّف به قم و تشريف فرمائى مرحوم علاّمه به طهران از محضرشان مكرّراً استفاده مى‏نمودند و باب مراسلات بين اين دو بزرگوار باز بود كه نامه‏هاى متعددّى از مرحوم علاّمه طباطبائى به حضرت آقا در اين دوره باقى مانده است.
حضرت آقا خود در اين باره مى‏فرمايند:
« پس از مراجعت از نجف (به طهران) تا بحال وقتى نشد كه خود را بى‏نياز از تعليم و محضر پر فيضش ببينم. در هر مجلسى كه خدمتشان مى‏رسيدم آنقدر افاضه رحمت و علم و دانش بود و آنقدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحيد بود كه از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مينمودم.

ص 134
و معمولاً هر دو هفته يكبار به قم شرفياب مى‏شدم و ساعات زيارت و ملاقات با ايشان براى من بسيار ارزنده بود. [5] »  

ارتباط با مرحوم علاّمه در مشهد مقدّس

حضرت آقا پس از سالها جانفشانى در راه دين و تربيت انسانهاى مستعدّ و تحمّل سختى‏هاى فراوان و بجا گذاردن آثارى پر بركت در طهران به مشهد مقدّس هجرت مى‏كنند؛ و در اين دوران نيز روابط با استاد همچنان گرم و صميمى پا برجاست و رفت و آمدها برقرار، كه به نمونه‏اى از آن اشاره مى‏كنيم:

تواضع مرحوم علاّمه

« از همان زمان طلبگى ما در قم كه من زياد به منزلشان مى‏رفتم، هيچگاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم و اين غصّه در دل مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكرده‏ايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از اين قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال (يعنى آخرين ماه شعبانى كه گذشته است و آن در 1401 هجريّه قمريّه ميباشد) [6] كه به مشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل اطاق شوم و به جماعت اقامه شده اقتدا كنم؛ چون ميدانستم كه اگر در اطاق باشم ايشان حاضر براى امامت نخواهند شد.

ص 135
قريب يك ربع ساعت از مغرب گذشت. صدائى آمد، و آن رفيق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانند.
عرض كردم: من اقتدا ميكنم ! گفتند: ما مقتدى هستيم !
عرض كردم: استدعا ميكنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد.
فرمودند: ما اين استدعا را داريم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نموده‏ام كه يك نماز با شما بخوانم تا حال نشده است، قبول بفرمائيد.
با تبسّم مليحى فرمودند: يكسال هم روى آن چهل سال.
و حقّا من در خود توان آن نميديدم كه بر ايشان مقدّم شده و نماز بخوانم و ايشان به من اقتدا كنند، و حال شرم و خجالت شديدى به من رخ داده بود.
بالأخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و به هيچ وجه من الوجوه تنازل نمى‏كنند، من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم و به اطاق ديگر بروم و فُرادى نماز بخوانم.
عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم، اگر امر بفرمائيد اطاعت ميكنم.
فرمودند: امر كه چه عرض كنم ! امّا استدعاى ما اين است.
من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم و ايشان اقتدا كردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز به ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامى افتاديم. [7] »  

ص 136

گستردگى استفاده

آنچه در اينجا ميخواهيم بدان اشاره كنيم استفاده‏هاى سرشارى است كه ايشان از محضر علاّمه طباطبائى برده‏اند كه غير از علوم و دروس رسمى حوزوى است و دامنه‏هاى بيشترى را در بر ميگيرد، به گونه‏اى كه در هر ديدارى ايشان مطالب مهمّى را سؤال كرده و جوابها را يادداشت مينموده‏اند. بخشى از اين سؤال و جواب‏ها را در كتاب ارزشمند «مهر تابان» در قسمت دوّم آورده‏اند كه حاوى نكات فراوانى است؛ و در ضمن ميتواند معرّف روحيّه علمى و ادب رفتارى علاّمه طباطبائى در مباحث علمى باشد.
خود ايشان در رابطه با اين استفاده انبوه و گسترده از علاّمه، در پايان كتاب «مهر تابان» مى‏نويسند:
« بارى، در اين جا «مُصاحبات» حقير با حضرت استاد علاّمه خاتمه مى‏پذيرد. البتّه اين مصاحبات بطور رسمى بوده و بنده بعنوان مصاحبات در نوشته‏هاى خود ضبط كرده بودم، و الاّ آنچه از حضرت علاّمه در مجالسشان استفاده شده است و بطور متفرّق ـ چه يادداشت شده و چه نشده ـ بسيار است. و اين ناچيز در بسيارى از مؤلّفات خود آنها را بالمناسبه آورده‏ام. شَكرَ اللهُ مَساعيَه‏الجميلةَ، و حشَرهُ معَ محمّدٍ خَيرِ البَريّة، و ءَالِه الغُرِّ الكِرامِ حَسَنِ السّجيّة. [8] »  

اجازه روائى

علاّمه طباطبائى رضوان الله عليه از شيوخ اجازه حضرت آقا نيز مى‏باشند؛ و در اجازه نامه روائى خود به ايشان مشايخ اجازه خود را نيز به تفصيل ذكر كرده‏اند:

ص 137


ص 138
 

ادب و احترام متقابل

اگرچه مرحوم علاّمه طباطبائى كوه علم و معرفت و اخلاق و ادب بودند و هر كس حتّى براى يكبار هم كه ايشان را زيارت نموده است به عظمت اين قلّه رفيع اعتراف نموده، ولى توجّه به اين نكته هم ضرورى است كه ادب و احترامى كه علاّمه طباطبائى براى افراد قائل بود هرگز در يك سطح نبوده و طبعا شخصيّت

ص 139
الهى افراد مختلف در ميزان توجّه و نحوه رفتار ايشان تأثير بسزا داشته است.
از اين رو نحوه برخورد استاد با شاگردان خويش علاوه بر آنكه معرّف روح بلند و پرورش يافته ايشان است ميتواند معرّف خوبى براى شناخت احوال شاگردان نيز باشد.
گوشه‏هائى از اين رفتار فوق‏العاده مرحوم علاّمه با حضرت آقا نشان ميدهد كه نگرش استاد به ايشان نگرشى ديگر بوده است كه نه تنها در مقام تعليم از بذل هيچ امرى دريغ نداشته‏اند، و نه تنها در مقام تربيت تمام همّت خود را صرف پرورش چنين شاگرد بى‏نظيرى نموده‏اند؛ بلكه رفتار ايشان با او بگونه‏اى بود كه وى را ممتاز از ديگران مى‏نمود.
شدّت علاقه متقابل استاد و شاگرد، ارتباط عميق علمى و عملى در طول هفت سال تحصيل آقا در قم، استمرار مراودات در طول اقامت در نجف، و تداوم و تعميق روابط در دورانهاى بعدى زندگى ايشان در طهران و مشهد، نحوه سخن گفتن و رفتار و مباحثى كه در محورهاى مختلف بين اين دو بزرگوار ردّ و بدل شده است كه در بخش دوّم «مهر تابان» (مُصاحبات) آمده است؛ همه و همه گوشه‏هائى از اين حقيقت را روشن مى‏سازند.
از سوى ديگر هم، حضرت آقا در طول حيات پر بركت خود شخصيّت‏هاى علمى و عملى فراوانى را ديده‏اند ولى كلماتشان راجع به مرحوم علاّمه طباطبائى و رفتارشان نسبت به ايشان در افق ديگرى است كه دقّت در آن نكات فراوانى را رهنمون ميگردد. به عنوان نمونه به دو مورد از بيان خودشان اشاره مى‏كنيم:
« من هر وقت به خدمتشان مى‏رسيدم بدون استثناء براى بوسيدن دست ايشان خم مى‏شدم و ايشان دست خود را لاى عبا پنهان ميكردند و چنان حال حيا و خجلت در ايشان پيدا مى‏شد كه مرا منفعل مى‏نمود.
يكروز عرض كردم: ما براى فيض و بركت و نياز، دست شما را

ص 140
مى‏بوسيم، چرا مضايقه ميفرمائيد ؟ سپس عرض كردم: آقا شما اين روايت را كه از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است: « مَنْ عَلَّمَنِى حَرْفًا فَقَدْ صَيَّرَنِى عَبْدًا » آيا قبول داريد ؟
فرمودند: بلى، روايت مشهورى است و متنش نيز با موازين مطابقت دارد.
عرض كردم: شما اين همه كلمات بما آموخته‏ايد و به كرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏ايد؛ از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد و بدان تبرّك جويد ؟!
با تبسّم مليحى فرمودند: ما همه بندگان خدائيم. [9] »
« در چندين سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم براى ديدنشان به منزل ايشان رفتم و ديدم در اطاق روى تشكى نشسته‏اند (بعلّت كسالت قلب طبيب دستور داده بود روى زمين سخت ننشينند) ايشان از روى تشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند. من از نشستن خوددارى كردم. من و ايشان مدّتى هر دو ايستاده بوديم تا بالأخره فرمودند: بنشينيد تا من بايد جمله‏اى را عرض كنم !
من ادب نموده و اطاعت كرده و نشستم و ايشان نيز روى زمين نشستند و بعد فرمودند: جمله‏اى را كه ميخواستم عرض كنم اين است كه: «آنجا نرم‌تر است.»! [10] »  

تعابير حضرت آقا از مرحوم علاّمه

تعابيرى كه انسان از ديگران بكار مى‏برد نمايانگر ديدگاه انسان نسبت به آنهاست. و حضرت آقا گرچه نسبت به همگان ادب اسلامى را رعايت مى‏نمايند و در رابطه با اساتيد علمى و تربيتى خويش تعابير مختلفى بكار مى‏برند، امّا

ص 141
دقّت ايشان در أداى حقّ بزرگان علم و معرفت مخصوصا اساتيدشان از يكسو و تعابير بسيار زيبا و بلندى كه براى علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف بكار مى‏برند از سوى ديگر، نشان دهنده جايگاه رفيع مرحوم علاّمه در نزد ايشان است:
« اين حقير روزى به حضرت استاد عرض كردم: هنوز اين تفسير شريف («الميزان») در حوزه‏هاى علميّه جاى خود را چنان كه بايد باز نكرده است و به ارزش واقعى آن پى نبرده‏اند. اگر اين تفسير در حوزه‏ها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل بعمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد پس از دويست سال ارزش اين تفسير معلوم خواهد شد.
در دفعه ديگرى عرض كردم: من كه به مطالعه اين تفسير مشغول مى‏شوم، در بعضى از اوقات كه آيات را به هم ربط ميدهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق معنى را بيرون مى‏كشيد، جز آنكه بگويم در آن هنگام قلم وحى و الهام إلهى آنرا بر دست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.
ايشان سرى تكان داده ميفرمودند: اين فقط حسن نظر است؛ ما كارى نكرده‏ايم ! [11] »
در زمان حيات استاد غالبا تعبيرشان اين بود: « حضرت استاد گرامى ما علاّمه طباطبائى روحى فداه [12] » و بعضا نيز چنين تعبير ميكردند: « فخر المفسّرين و سند المحققّين استاد گرامى ما حضرت علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائى أمدّ اللهُ ظِلالَه الشّارفة [13] » .
پس از رحلت استاد نيز تعابير بلندى دارند كه به چند نمونه از آنها در آخرين آثارشان اشاره مى‏كنيم:

ص 142
« ... حضرت اُستادنا الأكرم آية الحقّ و العرفان و سند العلم و الإيقان آية الله علاّمه طباطبائى تَغمّدهُ الله بأعلى رضوانِه و رَفع درجتَه بما لا يُدرِك به عقلُ‏بشرٍ و لا مَلكٍ و لا جنٍّ و لا أحدٍ سوى ذاته الأقدس... [14] »
« ... استاد عاليقدر فقيدمان علاّمه دوران و حكيم زمان عالم بالله و بأمر الله و عارف كامل، جامع معقول و منقول آيت عظماى الهى علاّمه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى تبريزى أرواحنا لترابِ مَرقدِه الفدآء... [15] »
«... يگانه حكيم و فقيه و مفسّر و اهل حديث و خبر و درايت، استاد ارجمندمان آيت مطلق حق در عصر، و شايد تا مدّتى بعد در أعصار آينده: علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف كه به اعتراف مخالف و مؤالف، دوست و دشمن، داراى فكرى عميق و مغزى بيدار، و حامى‏اى فريد براى اسلام و تشيّع بود... [16] »  

علاّمه: اوّلين استاد سلوكى

حضرت آقا عرفان عملى و سير و سلوك إلى الله را در قم از محضر علاّمه طباطبائى تلقّى كرده و به دستورات سلوكى ايشان عمل مى‏نمودند. خود ميفرمايند:
« اوقاتى كه حقير در حوزه طيبّه قم به تحصيل مشغول بودم استاد سلوكى ما فقط حضرت آية الله علاّمه بودند كه دستورات خاصّى را ميدادند و جلسات چند نفرى مقرّر ميفرمودند. [17] »
حضرت آقا تداوم خطّ سير عرفانى خويش را در نجف ـ همانطور كه در

ص 143
نامۀ حضرت علاّمه ديديم ـ بر اساس جهت دهى ايشان تنظيم نموده بودند. در اين رابطه مى‏نويسند:
« حقير در نجف اشرف به توصيه حضرت استاد علاّمه، در امور عرفانى و الهى فقط با حضرت آية الله حاج شيخ عبّاس قوچانى أفاضَ اللهُ تربتَه من أنواره حشر و نشر داشتم... [18] »
به لطف إلهى در بيان سيره زندگى ايشان در نجف به اين مطلب بيشتر خواهيم پرداخت، إن شآء الله.  

نمونه‏اى از مكاشفات علاّمه

اولياء الهى به همان اندازه كه چشمى باز به سوى ملكوت دارند دهانى بسته بر روى غير دارند، و بدين جهت سينه منوّر و الهيشان لبريز از أسرار مكتوم و سر به مهرى است كه جز براى خواصّ لايق ابراز نمى‏كنند كه مبادا از بيان آن أسرار و مكاشفات بوئى از نفسانيّت و أنانيّت به مشام كسانى كه راه يافته نيستند برسد و برايشان رهزن گردد. البتّه براى قابلان اهل راز، بنابر مصالحى، گوشه‏هائى را ـ با توجّه به «وَ مَا بِكُم مِن نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَهِ» ـ بيان ميكردند، كه آنان نيز برخى را براى ثبت در سينه تاريخ و تمتّع دل‏ها نقل مى‏نمودند.
حضرت آقا نيز بخاطر لياقت و محرم راز بودنشان، از تمامى اولياء الهى كه با ايشان مرتبط بوده و بهره‏هاى معرفتى و تربيتى مى‏برده‏اند أسرارى دارند كه برخى را در گوشه و كنار ثبت نموده‏اند. راجع به علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف نيز مطالبى از اين قبيل دارند كه به نمونه‏اى اشاره مى‏كنيم:
« ... در روزى كه در بنده منزل به نهار تشريف آورده بودند پس از نهار فرمودند: در نجف اشرف بودم، بعد از نماز صبح كه نشسته بودم در حال توجّه

ص 144
و خلسه، حضرت علىّ بن جعفر سلام الله عليهما به من نزديك شد به اندازه‏اى كه نَفَس آن حضرت گويا به صورت من مى‏خورد، و فرمود: «قضيّه توحيد در وجود، از اصول مسلّمه ما اهل بيت است.» [19] »  

مراوده با آية الله حاج شيخ عبّاس طهرانى

حضرت آقا از همان روزهاى نخست طلبگى در پى تحصيل كمال با استفاده از دو بال علم و عمل بودند، و به موازاتى كه به كسب مدارج علمى همّت مى‏گماشتند به تزكيه نفس و پرورش روح و عرفان عملى نيز اهمّيّت ميدادند. و در اين خطّ سير همانند بُعد علمى كه محضر اساتيد مختلفى را دريافتند در بعد عملى هم شخصيّتهاى فراوانى را ادراك نمودند. البتّه همانگونه كه شرط طريق است، به هر كسى سر تسليم نمى‏سپردند ولى از همه دلسوختگان راه خدا بهره‏مند مى‏شدند.
در مدّت هفت سال طلبگى در حوزه مقدّسه قم، از محافل انس الهى نيز بى‏خبر نبودند. يكى از كسانى كه براى آقا جاذبه داشتند مرحوم آية الله حاج شيخ عبّاس طهرانى بودند، كه به گوشه‏اى از روابط خود با ايشان اينچنين اشاره مى‏كنند:
« حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ عبّاس طهرانى محمّدزاده قدّس الله نفسه... مردى بزرگوار و خليق و مؤدّب به آداب شرعيّه و عالم بود. و براى دورى از أبناء دنيا در زمان شدّت كوران دوران پهلوى بزرگ در قم، به آخر شهر نزديك باغهاى انارى رفته و خانه ساخته، و در توسّلات به امام زمان عجّل الله تعالى فرجه و دعوت طلاّب قم و معاشران خود در تجنّب از آداب كفر و دورى از تمدّن ضالّه و مُضلّه غربيها داستانهاى شنيدنى داشت. بسيار مرد مبارز و

ص 145
صريح اللهجه بود و با فقيد سعيد رهبر كبير انقلاب اسلامى آية الله خمينى قدّس الله نفسه از نزديك دوست و صميمى، و كمال مراوده و آشنائى را داشتند.
حقير از محضر شريف آية الله طهرانى استفاده‏ها بردم. و چندين سال كه در حوزه مباركه قم براى تحصيل مشرّف بودم بعضى از جمعه‏ها در معيّت آقا سيّد ابراهيم (خسروشاهى) به محضر انورشان مى‏رسيديم و از مواعظ و نصائحشان مستفيض مى‏گشتيم.
ايشان داراى بعضى از حالات روحى بودند كه كاشف از نوعى اتّصال بود. ولى از طرفى دل دردهاى شديد و زخم معده كه ساليان متمادى در حقيقت ايشان را زمينگير كرده بود، و از طرفى ديگر محافظت بر أسرار، اجازه نميداد تا پرده از چهره برافكنند و حقائق را همچون حضرت علاّمه طباطبائى و آية الله انصارى روشن سازند. خودشان ميفرمودند: من گوهرى در خرابه گير آورده‏ام، و راه پيدا كردنش را بلد نيستم.
روزى حقير از ايشان درباره توحيد أفعالى سؤال كردم، فرمودند: لب ببند ! اين از أسرار است. اجمالاً بدان كه همه امور از جانب خداست.
رابطه استاد و شاگردى در ميان ما و ايشان برقرار نبود؛ امّا چون عالمى جليل و دلسوخته و دل‏خسته بود و در دعاهاى ندبه سوز خاصّى داشت، به محضرش مشرّف مى‏شديم. و حقّا هم او دريغ نمى‏فرمود؛ و بسيارى از مواعظ ايشان سرلوحه زندگى حقير تا اين زمان شده است...
آية الله حاج شيخ عبّاس طهرانى حقير را مانند فرزند خود دوست داشت. همانطور كه از نامه ايشان به نجف اشرف در پاسخِ نامه حقير پيداست؛ و باب مراوده و مكاتبه ميان ما و ايشان بحمد الله و المنّه تا آخر عمر شريفشان باز بود. و حتّى پس از مراجعت حقير از نجف به طهران گهگاهى به محضرشان در قم و يا در طهران منزل مرحوم حاج ميرزا أبوالقاسم عطّار مشرّف مى‏شدم و

ص 146
بهرمند مى‏گشتم. [20] »  

نامه‏اى از آية الله طهرانى

متن نامه ايشان چنين است:

ص 147
« بسمه تعالى
يا إنسانَ العين و عين الإنسان ! و يا قرّة عينى و ثمرة فؤادى !
عزيزم ! عدم قابليّت حقير سراپا تقصير از براى اظهارات كتبى و غيابى حضرتت، ملاك تأخير عريضه و در حقيقت حجابى براى حقير شده و مانع از عرض ارادت گرديده.
فَتأمّلْ فى أطوار النّفس، و استعِذْ بالله تعالى مِن شرّها، و اقرَأْ إحدَى المناجاةِ المسمّاةِ بخمسةَ عشرَ المبدوَّةِ بهذه الكلمات: اللهمّ إليكَ أَشْكُو نَفسًا بالسّو͠ ءِ أمّارةً ـ إلخ، فى خَلَواتك مع كمالِ الانكسارِ. أعاذَنا اللهُ من مكآئدِها وأطوارِها.
بارى، محضر مقدّس حضرت آية الله (آقا سيّد جمال الدّين) گلپايگانى دامت بركاته سلام خالصانه حقير را برسانيد و از طرف حقير عرض كنيد كه: فراموشم نشده كلمه‏اى را كه حين حركت از نجف در بيرون شهر موقع موادعه فرموديد: «به يك پياله مست شدى»؛ آقاى من ! ايكاش يك پياله‏اى چشيده بودم !
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان به أوّل وصلش هم نرسيده‏ايم
حيران شدم حيران شدم، مجنون و سرگردان شدم ] از بس كه گشتم كو به كو، از بس كه رفتم در به در ]
از هر رهى گويد بيا، دنبال من دنبال من چون مى‏روم دنبال او، نى زو خبر نى زو اثر
از هر درى گويد بيا، كاينجا منم كاينجا منم چون سوى آن در مى‏روم، بينم كه گردد بسته در
إنّ اللَهَ خِلْوٌ عَنْ خَلْقِهِ ـ إلخ، بآئِنٌ عَنْ خَلْقِهِ ـ إلخ.

ص 148
يا رب اين ترك پرى چهره عجب عيّارى است كه كند تازه ز وصلش غم هجران مرا
من كه مردم زغم وصل و فراقش هيهات ندهد وصل و نه هجران دل حيران مرا
تَبْدو و تَخفَى؛ پس وصل محال است و هجرانش خيال.
عرض كنيد: آقاى من ! ترا به حقّ جدّه‏ات زهراى مرضيّه سلام الله عليها دستگيرى كنيد ! بُعد منزل نبود در سفر روحانى.
عمرم به آخر رسيده و آفتاب به لب بام است؛ يَـحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَهِ.
پهلوى آب و تشنه لب از روى اختيار در جنب يار و منصرف از بوس و از كنار
يا رب مباد كس چو من خسته فكار غرق وصال، سوخته جان از فراق يار
اگر چه مى‏ترسم كه آن آقاى بزرگوار هم بواسطه غلبه احكام ظاهر، آن عنايات سابقه را نداشته و سرگرم به مقام الأحوط فالأحوط شده باشند و آقازاده‏هاى محترم ايشان را سرگرم نموده باشند؛ اگر چه مقام جمع الجمعى تنافى را از بين مى‏برد. سر تا سر وجود أمرٌ بينَ الأمرين است. به هر حال التماس دعا و درخواست دستگيرى دارم و منتظر آثار غيبى تلگرافى آن هستم. و نتيجه را إن شاء الله اطّلاع ميدهم... »  

« پايان دوران قم و آغاز هجرت به نجف »

ازدواج

بارى، حضرت آقا پس از اتمام دروس خود در حوزه مقدسّه قم، به قصد

ص 149
مهاجرت به نجف اشرف از محضر پدر بزرگوارشان استيذان مى‏كنند كه ايشان هم اجازه رفتن را مشروط به ازدواج مى‏نمايند.
پس از مراسم عقد با صبيّه مكرّمه معظّمه حضرت حجّة الإسلام و المسلمين آقاى حاج سيّد عبدالحسين معين شيرازى رضوان الله عليه، به امر پدرشان جهت تهيّه منزل به تنهائى به نجف اشرف رفته و منزلى اجاره مى‏كنند كه در همين ايّام نيز حضرت والد رحلت مى‏نمايند. آقا پس از مراجعت و فراغت از تنظيم امور ارتحال پدر، زندگى مشترك خود را آغاز مى‏كنند و به اجراى وصاياى پدر مشغول مى‏شوند كه با سختى‏هائى روبرو شده و بدينگونه مدّت يك سال از دروس رسمى حوزوى جدا مى‏مانند؛ و نهايةً هم با تلخ كامى از عدم امكان اجراى وصاياى پدر، در معيّت والده و اهل بيت خود به نجف اشرف هجرت مى‏كنند.
 
دنباله متن
پاورقي

[1] - «مهرتابان» ص 81 و 82، و ص 106 و 107
[2] - همان مصدر
[3] - «مهرتابان» ص 61 و 62
[4] - نمونه‏اى از اين ارتباط در فصل هشتم، سفرهاى علمى تحقيقى، آمده است.
[5] - «مهرتابان» ص 107
[6] - با توجّه به اينكه رحلت مرحوم علاّمه در هيجده محرّم 1402 مى‏باشد اين واقعه مربوط به حدود پنج ماه مانده به آخر عمر پر بركت ايشان است.
[7] - «مهرتابان» ص 82 تا ص 84
[8] - «مهرتابان»، ص 430
[9] ـ «مهرتابان» ص 107 و 108
[10] ـ «مهرتابان» ص 82
[11] ـ همان مصدر، ص 71
[12] ـ مقدّمه «رساله لبّ اللباب» ص 20
[13] ـ مقدّمه «رساله لبّ اللباب» ص 18
[14] ـ «الله شناسى» ج 1، ص 237
[15] ـ همان مصدر، ج 2، ص 274 [16] ـ همان مصدر، ج 3، ص 285
[17] ـ «روح مجرّد» ص 132
[18] ـ همان مصدر، ص 12
[19] ـ «مهر تابان»، ص 432
[20] ـ «روح مجرّد» ص 129 تا ص 134  
دنباله متن