کتاب آیت نور(ج1) / فصل سوّم : دوران طلبگی، استفاده از محضر علامه طباطبائی
صفحه قبل

فصل سوّم

آغاز طلبگى و دوران تحصيل در قم

ص 109

« سرآغاز طلبگى »

حضرت آقا دوران تحصيل علوم را آنچنان با موفّقيّت طى مى‏كنند كه در همان دوران، هيجده كار به ايشان پيشنهاد مى‏شود، و با اينكه پدر هيچ اجبارى بر طلبه شدن ايشان نداشتند، ولى بگونه‏اى روح و جانشان پرورش يافته است كه هدايت غير مستقيم پدر براى پذيرش سربازى امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشّريف مؤثّر مى‏افتد. خودشان در اين زمينه ميفرمايند:
« ... عشق اين را داشتيم كه اين كارهايمان (تحصيلات جديد) تمام بشود برويم دنبال خودمان ! ببينم چه خبرها هست ؟!

چون فكر ميكردم پدرمان يك آدمى است مجتهد و با آنكه ما را اجبار بر تحصيل علوم دينى نمى‏كند و اين كار را هم نكرد، ولى معذلك از مشوّقات و مرغّبات بسيارى ما را بهره‏مند مى‏نمود، فلهذا خودمان با رغبت آمديم و از اوّل هم ما دنبال همين مسائل بوديم.
وقتى كه آن دوره تمام شد براى ما هيجده كار پيدا شد: تحصيل در آمريكا، تحصيل در شوروى، معاونت مهندس سالُور در كارخانه سيمان حضرت عبدالعظيم، يك سرى چاه‏هاى آرتزيَن مى‏كندند در لار، گفتند تو برو آنجا. خلاصه هيجده تا شغل بود كه ما از ميان تمام اينها رشته طلبگى را براى

ص 110
خودمان انتخاب كرديم؛ بدون اينكه هيچكس به ما الزامى بكند. [1] »
آنچنان آگاهانه و عاشقانه سربازى امام زمان أرواحنا فداه را پذيرفتند كه ابتدا لباس مقدّس رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم را به تن مى‏كنند و سپس به حوزه علميّه قدم ميگذارند. (با اينكه برخى طلاّب سالها پس از تحصيل، از پوشيدن اين لباس پر فيض و پذيرش مسؤوليّتهاى عظيمى كه به دنبال مى‏آورد طفره ميروند.) همچنين قابليّت و لياقتى كه عالم بزرگوارى همچون آية الله ميرزا محمّد طهرانى قدّس سرّه در ايشان مشاهده مى‏نموده‏اند موجب شد اين امر به دست آن عالم بزرگ و در جوار مرقد منوّر ثامن الحجج حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّة والثّناء صورت پذيرد.
خودشان ميفرمايند:
« مرحوم آية الله آقا ميرزا محمّد طهرانى صاحب كتاب «مستدرك البحار» كه از اعاظم علماى عصر و دائى پدر ما بودند در همان وقت از سامرّاء آمده بودند به طهران. بعد مشرّف شدند به مشهد، ما هم در خدمتشان آمديم مشهد. و بدون اينكه به كسى اطّلاع بدهيم به دست ايشان عمامه گذاشتيم و قبا پوشيديم. و رفتيم طهران كه پدر ما، ما را با عمامه ديد. و هشت روز طهران مانديم تا اينكه براى ما وسائل اوّليّه‏اى درست كردند؛ بعد رفتيم قم در مدرسه مرحوم آية الله سيّد محمّد حجّت رحمة الله عليه حجره گرفتيم. [2]  

« هجرت به قم »

حضرت آقا در سنّ نوزده سالگى در سال 1364 هجرى قمرى به قم هجرت كردند و در حوزه علميّه به تحصيل پرداختند و تا سال 1371 كه به نجف اشرف هجرت نمودند مدّت هفت سال بطور تمام وقت با پشتكارى

ص 111
عجيب و تلاشى استثنائى به تحصيل علوم و معارف اسلام همّت گماشتند و اساتيد گوناگونى ديدند و مدارج علمى را به سرعت طى كردند.
اينك به گوشه‏هائى از حيات علمى و دوران سراسر تلاش و نشاط طلبگى ايشان در قم اشاره مى‏كنيم:
ميفرمايند:
« در سنه يكهزار و سيصد و شصت و چهار هجريّه قمريّه اين حقير براى طلبگى و تحصيل علوم دينيّه به بلده طيّبه قم مشرّف شدم و در مدرسه مرحوم آية الله حجّت كه بعدا به مدرسه حجّتيّه معروف شد حجره‏اى گرفته و به درس و بحث و مطالعه ادامه ميدادم. [3]  

سيره تحصيلى

ايشان با وجود داشتن استعدادى شگرف و حافظه‏اى قوى و موقعيّت بالاى علمى در دروس غير طلبگى، تنها به حضور در دروس و استماع درسها و مطالعه آن و حركت بر اساس شيوه متداول تحصيل اكتفا نمى‏كردند؛ بلكه با جدّيّتى تمام در پيدا كردن اساتيد زبده تلاش مى‏نمودند و آنگاه در بهره بردن از آنان بسيار ساعى و كوشا بودند، و همچون تشنه‏اى كه به آب حيات رسيده باشد با هيجانى فوق العاده در فراگيرى علوم همّت بخرج ميدادند و ساعتهاى متمادى وقت خود را در مطالعه و ثبت و ضبط دروس سپرى مى‏ساختند. خودشان در اين زمينه مى‏نويسند:
« ما كه در حوزه مقدّسه علميّه قم مشغول كار شديم خيلى خوب كار ميكرديم. من در شبانه روز علاوه بر اوقاتى كه درس ميخواندم ده ساعت تمام هم مطالعه ميكردم... و باز هم مى‏گفتم: خدايا اى كاش به من يك وقت بيشترى

ص 112
ميدادى و شبانه روز را قدرى امتداد ميدادى تا ما آنطور كه ميل داريم بتوانيم به كارها و نوشتجات و دروسمان برسيم... [4] »
 

كارهاى جنبى

حضرت علاّمه در طول دوره تحصيل قم فقط به درس و بحث اكتفا نمى‏كردند بلكه تلاشهاى علمى ديگرى نيز داشتند كه يكى از آنها استنساخ كتب با ارزش بود. در آن دوران كه وسائل زيادى براى تكثير وجود نداشت و متداول‏ترين راه آن استنساخ دستى بود، عاشقان علم و معرفت از روى آثار ارزشمند ديگران نسخه بردارى ميكردند. ايشان هم با پشتكار بسيار و همّتى والا از نسخه‏هاى نفيسى از آثار ديگران كه در نزد اساتيد خود مى‏يافتند و هنوز طبع نشده بود، نسخه بردارى ميكردند. و در همه آنها دقّت، زيبائى، خوش خطّى، يكدستى و امانت‏دارى را در سطحى عالى رعايت مى‏نمودند كه به حق، يادگارى ارزشمند در اين زمينه از خود بجاى گذاشته‏اند؛ و به برخى از آنها در نوشته‏هاى خود اشاره نموده‏اند كه به تفصيل در فصل هفتم بدان خواهيم پرداخت.
 

روشن بينى و انديشه سياسى

با اينكه در آن دوران در ديد ساده‏انديشان و اغلب متديّنين، داشتن تفكّر سياسى براى يك عالم دينى امرى منفى تلقّى مى‏شد و وى متّهم به بى‏سوادى يا بى‏تقوائى مى‏گشت، و پرداختن به سياست مخالف علم و تقوى قلمداد مى‏شد و بسيارى از عالمان در يك غفلت عميق از جريانات سياسى بسر مى‏بردند و فرهنگ جدائى دين از سياست در گستره‏اى وسيع همه جا را فرا گرفته بود؛ ولى عالمان دلسوز و متعهّد، همچون سراسر تاريخ پر افتخار حيات عالمان دينى كه مملوّ از فداكارى و ايثار در راه تحقّق سياست الهيّه و پياده شدن أحكام نورانى

ص 113
اسلام است، با شعار «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ماست» و «منشأ سياست ما ديانت ماست» [5] در صحنه حاضر بودند و به مبارزه بى‏امان عليه كفر و نفاق و جهل و تباهى، و قطع أيادى شيطان از فكر و جان مردم ادامه ميدادند.
معظّمٌ له نيز بخاطر نشو و نما در دامان پدرى كه علاوه بر علم و ورع، مرد ميدان جهاد و سياست بود، از همان آغاز با انديشه سياسى اسلام آشنا بوده به شناخت جوّ سياسى زمانه و سياستهاى شيطانى استعمار و نحوه برنامه‏ريزى آنان در جهان اسلام و پيداكردن راه‏هاى مقابله با سياست دشمنان دين مبادرت مى‏نمود. حتّى در دوران طلبگى در حوزه مقدّسه علميّه قم هم از اين قسمت غافل نبود؛ در كنار تحصيل علم و معرفت و تزكيه نفس و پرورش جان و خودسازى و تهذيب، در ارتقاء سطح بينش سياسى خود تلاش مى‏نمود. خودشان بعنوان نمونه ميفرمايند:
« اگر كسى مى‏خواهد درست از تاريخ اينها (سلسله پهلوى) اطّلاع پيدا كند اجمالاً، تاريخى دارد حسين مكّى بنام «تاريخ بيست ساله ايران» در سه جلد؛ آن وقتى كه بنده در قم بودم اين كتاب ممنوع بود، تقريبا سه جلدش 1500 صفحه است. بنده آنرا از يكى از آقايان علماء: آية الله حاج سيّد احمد زنجانى گرفتم و مطالعه كردم و به ايشان برگرداندم ولى بعد آنرا تهيّه كردم و الآن آنرا دارم؛ كه در آن طريق ورود كودتائى كه نرمان انگليسى بدست سيّد ضياء و رضاخان كرد و همچنين عواقب آن و پايان دوره احمد شاه و كيفيّت پيدايش پهلوى و رضاخان شرح داده شده... [6] »
داشتن اين نگرش سياسى و دنبال نمودن تحقّق سياست الهيّه در امّت


ص 114
اسلامى مطلب مهمّى بود كه روح و جان ايشان را بخود مشغول داشت و نهايةً پس از بازگشت از نجف به طهران در ميدان انديشه و عمل خود را نشان داد، كه در استمرار خطّ سير زندگى پر بركتشان بدان خواهيم پرداخت، إن شآء الله.
 

« اساتيد »

يكى از نكات دقيق تربيتى اسلام آنست كه طالب علم و معرفت بايد براى كسب علم و دانش در برابر استادى زانو به زمين بزند كه نه تنها در رشته علمى خود كار آمد و خبير باشد بلكه به لحاظ تربيتى و رفتارى نيز انسانى وارسته و خود ساخته باشد كه ديدارش دل را زنده كند و انسان را بياد خدا بيندازد؛ تا آموزش از محضر او فقط انسان را به يك صندوق علمى صرف تبديل نسازد بلكه آدمى پس از مدّتى شاگردى، علم و عمل، معرفت و تربيت، دانش و بينش را يكجا فرا گرفته باشد و جان خود را لبريز از هر دو عنصر بيابد. و اين اصلى است اساسى؛ چرا كه نفوس نسبت به يكديگر تأثير و تأثّر دارند، و نفس شاگرد از نفس استاد بر اساس عوامل مختلفى متأثّر ميباشد.
و به همين جهت در تعاليم الهى بر اين امر تأكيد شده است. امام باقر عليه السّلام در ذيل آيه شريفه: فَلْيَنظُرِ ا لْإ نسَـنُ إِلَى طَعَـامِه ِ [7] «بايد انسان به غذايش نگاه كند» آنرا به «علم» تفسير ميفرمايند: عِلْمَهُ الَّذِى يَأْخُذُهُ، مِمَّنْ يَأْخُذُهُ. «بايد آدمى به علم خويش بنگرد كه آنرا از چه كسى دريافت ميكند.» [8]
و بر همين اساس غالبا در حوزه‏هاى علميّه رسم بر اين بوده كه طالبان علم و دانش بيشتر بدنبال اساتيدى بوده‏اند كه محفل گرمشان كانون پخش نور علم بوده و رفتارشان نمودار سيره صالحان، و طبعا استادانى اينچنين


ص 115
جاذبه‏هاى دو چندان و مجالس علمى گرم، روح بخش و پربارى داشتند.
همچنين از نعمتهاى بزرگ الهى كه براى برخى از طالبان علم پيش مى‏آيد برخورد با اساتيد وارسته و خودساخته‏اى است كه در بُعد علم و عمل در اوج قرار دارند. حضرت آقا در طول حيات علمى خويش گرچه اساتيد فراوانى را تجربه كرده‏اند ولى به لطف و مشيّت الهى در بين اساتيد خود به گوهرهاى تابناكى برخورد كرده‏اند كه نه تنها استاد علمى ايشان گشته‏اند بلكه چراغ پر فروغى براى نشان دادن راه الهى و در مقاطعى مربّى سلوكى ايشان در پيمودن مسير الهى گرديده‏اند، كه بررسى آثار ايشان گوشه‏هائى از اين مهم را نشان ميدهد.
معظّمٌ له در قم دروس سطوح متوسّطه را از اساتيد بزرگوارى همچون حضرات آيات و حجج إسلام: حاج سيّد عبدالجواد سدهى، حاج شيخ عبدالحسين وكيلى، حاج شيخ مرتضى حائرى و... فرا گرفتند و در سطوح عاليه از محضر بزرگانى عاليقدر چون آية الله بروجردى و آية الله حجّت و آية الله محقّق داماد بهره بردند و بيش از همه در آثارشان از علاّمه طباطبائى نام ميبرند، كه با هم گوشه‏هائى را نگاه مى‏كنيم:
 

علاّمه طباطبائى

گرچه حضرت آقا در طول زندگى، از اساتيد خود كه به لطف الهى همه در درجات عاليه‏اى از علم و عمل بوده‏اند با تعظيم ياد نموده و به تمامى آنان به ديده احترام مى‏نگريسته‏اند، ولى راجع به علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف كه استاد علوم ظاهريّه و باطنيّه ايشان بوده‏اند به گونه‏اى ديگر سخن مى‏گويند؛ آنچنان كه هر كسى با مراجعه به كتاب «مهر تابان» كه بعنوان يادنامه علاّمه طباطبائى نگاشته‏اند به خوبى به عمق رابطه اين شاگرد و استاد پى

ص 116
مى‏برد؛ كه به گوشه‏هائى از آن اشاره مى‏كنيم. [9]
 

سرآغاز آشنائى

« ... بناى اين مدرسه (حجّتيّه قم) كوچك بود و آية الله حجّت چند هزار متر از زمين مجاور را تهيّه و در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بناى عظيمى كه به سبك همان مدارس اسلامى ميباشد و حاوى حجرات بسيار و مَدرس و مسجد و كتابخانه و سرداب و آب انبار و سائر مايحتاج طلاّب باشد به طرز صحيح و بهداشتى و با فضاى بزرگ و روح‏افزا براى طلاّب بسازند.
هر چه مهندسين از طهران و غير طهران آمدند و نقشه‏هاى متنوّع و مختلفى كشيدند مورد نظر آية الله واقع نشد، تا بالأخره شنيديم سيّدى از تبريز آمده و نقشه‏اى كشيده است كه مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفته است؛ ما بسيار شائق و مترصّد بوديم كه اين سيّد را ببينيم.
و از طرفى نيز بسيار شائق بوديم كه درس فلسفه بخوانيم.
... در همين احوال شنيديم آن سيّدى كه از تبريز آمده و نقشه ساختمان را كشيده است بنام «قاضى» معروف و در رياضيّات و فلسفه زبردست، و نيز درس فلسفه‏اى در حوزه شروع كرده است.
اشتياق ما براى ديدار و ملاقات با او زياد شد و مترصّد بوديم به منزلش برويم و به بهانه‏اى از او ديدار كنيم. تا آنكه يكى از دوستان ما كه در مدرسه رفت و آمد داشت و فعلاً از علماى رشت ميباشد يك روز به حجره آمده و گفتند: آقاى قاضى [10] از زيارت مشهد برگشته بيا به ديدنش برويم. چون به منزل


ص 117
ايشان وارد شديم ديديم كه اين رجل معروف و مشهور همان سيّدى است كه ما همه روزه در كوچه‏ها در بين راه او را ميديديم و ابدا احتمال نميداديم كه او از اهل علم باشد، فضلاً از تبحّر در علوم. با عمامه بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ و تكمه‏هاى باز قبا و بدون جوراب، با لباس كمتر از معمول در كوچه‏هاى قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده.
ما معانقه كرديم و نشستيم، و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پيش آمد، ديديم: نه؛ واقعا اين مرد جهانى است از علم و درايت و ادراك و فهم و براى ما خوب مشهود شد كه:

هر آن كو ز دانش برد توشه‏اى

جهانى است بنشسته در گوشه‏اى

در همان مجلس شيفتگى و ارادت به ايشان يكباره اوج گرفت و تقاضا نموديم يك درس خصوصى فلسفه براى ما بيان كنند كه آزادنه بتوانيم در بين درس به بحث و گفتگو پرداخته، و إشكالى در مطلب باقى نماند.
ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند. و چون از حضور ايشان بيرون آمديم و به سائر دوستانى كه بنا بود با آنها فلسفه بخوانيم رسيديم، گفتند: آقاى قاضى چطور بود ؟ گفتم: در پاسخ شما بايد همان رباعى را بخوانم كه أبوالعلاء مَعَرّى نابينا درباره سيّد مرتضى گفت. در آنوقتى كه از ملاقات سيّد به وطن بازگشته و از او درباره سيّد پرسيده بودند كه او را چگونه يافتى ؟

يا سآئلى عنه لمّا جئتُ أسأ لُه

ألا هو الرّجلُ العارى مِنَ العارِ


ص 118

لو جِئتَه لرأيتَ النّاسَ فى رجلٍ

و الدّهرَ فى ساعةٍ و الأرضَ فى دارِ

«اى پرسش كننده از احوالات و كيفيّات سيّد مرتضى آگاه باش كه من چون به خدمتش رسيدم كه از او سؤالهائى بنمايم او را دريافتم مردى كه از انواع عار و ننگ و قذارت مبرّى و پاكيزه بود.
اگر تو به نزد او بروى هر آينه خواهى ديد كه تمام افراد بشر در يك مرد گرد آمده و تمام روزگار در يك ساعت و تمام بساط زمين در يك خانه جمع شده است. »
 

شروع تحصيلات و تعميق روابط

« ... بارى ايشان درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع كردند، و با آنكه بنا بود خصوصى باشد طلاّب مطّلع شدند و در روز اوّل قريب يك صد نفر مدرس را پر كردند و ايشان درس را شروع كردند.
در عين حالى كه در بين درس نيز بقدر كافى بحث و گفتگو به عمل مى‏آمد وليكن بعلّت تراكم جمعيّت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولى درس بالا رود، بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب پيوسته ما پس از خاتمه درس تا در منزل به همراه ايشان ميرفتيم و در راه همواره گفتگو بود. »
از آنجا كه علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف به جدّيّت و استعداد و هوش و پشتكار حضرت آقا واقف گشته بودند نه تنها براى اجابت دعوت وى درس فلسفه خصوصى راه انداخته و به سؤالاتشان توجّه مى‏نمودند بلكه بسيار دقيق و پر حوصله و با پى‏گيرى خاص هر روز به حجره او سر مى‏زدند و باب مراودات علمى را مفتوح ميداشتند، و زمينه معارف قرآنى و مباحث تربيتى و عملى را آماده مى‏ساختند. در اين باره ميفرمايند:
« عشق و علاقه ما به ايشان زياد شد. و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بى‏آلايش بودند عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما

ص 119
رفتار ميكردند؛ عصرها در حجره مى‏آمدند و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى براى ما گفتگوهائى از قرآن مجيد و معارف إلهيّه داشتند.
علاوه بر درس فلسفه، يك دوره از هيئت قديم را براى ما درس دادند. [11] و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند. و گهگاهى از حالات بزرگان و اولياء خدا و مكتب‏هاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند. بالأخص از استاد نجف خود در معارف الهيّه و اخلاق، مرحوم سيّد العارفين و سند المتألّهين آية الله الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى رضوان الله عليه براى ما بيان مفصّلى داشتند كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود.
و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى‏رسيد. »  

پيوند علمى و تربيتى

« ... شيفتگى و عشق و علاقه ما به حضرت ايشان به حدّى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر و استفاده و استفاضه افزون‏تر حجره مدرسه را ترك نموده و در قُرب منزل ايشان اطاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم؛ و بطور مدام و مستمر يكى دو ساعت به غروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب

ص 120
گذشته ايشان براى ما از مواعظ اخلاقى و عرفانى بياناتى داشتند. و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قُرب منزل بود مى‏آمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه الهيّه اسلاميّه، و از مسلك علماى اخلاق، و سير و سلوك عرفاى عاليقدر بالأخصّ از احوال مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى همدانى و شاگردان مبرّزش چون آقا سيّد احمد كربلائى طهرانى و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى و آقاى حاج شيخ محمّد بهارى و آقاى سيّد محمّد سعيد حَبّوبى، و از سيره و روش مرحوم سيّد ابن طاووس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضى رضوان الله عليهم أجمعين بطور مشروح بياناتى داشتند كه راهگشاى ما در معارف إلهيّه بود. »  

تحصيل عرفان اسلامى

حضرت آقا وقتى وجود نازنين علاّمه طباطبائى را كشف كردند لحظه‏اى از او جدا نشدند و از فيوضات علوم ظاهرى و باطنى بى‏كران او بهره بردند. و علاّمه نيز كه تلميذى چنين مستعدّ و قابل يافته بودند از هيچ همراهى دريغ نمى‏فرمودند؛ و حكمت و عرفان و تفسير و اخلاق و غيرها را برايشان تدريس مى‏نمودند:
« بارى تا سنه يكهزار و سيصد و هفتاد و يك كه به نجف اشرف براى ادامه تحصيل و استفاده از مدينه علم حضرت مولى الموالى أميرالمؤمنين عليه السّلام مشرّف شديم پيوسته ذكر و فكرمان علاوه بر دروس رسميّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پر بركت ايشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه و چه اخلاق و عرفان و چه تفسير قرآن كريم كه به سبك بديعى بيان مى‏نمودند.
و در اين مدّت از ايشان تقاضا نموديم كه «شرح فصوص» قيصرى و «شرح منازل السّآئرين» ملاّ عبدالرّزّاق كاشانى را به ما درس دهند، و ايشان نيز پيوسته وعده ميدادند ولى بجاى آنها هميشه از آيات قرآن و شرح و بسط در

ص 121
پيرامون آن سخن به ميان مى‏آمد، تا بالأخره ما دانستيم كه علاقه زيادى به تدريس آنها ندارند.
ولى يك دوره تمام از سير و سلوك بيان كردند كه بر نهج و سبك «رساله منسوب به آية الله علاّمه بحرالعلوم» بود و براى ما بسيار جالب و دلنشين بود. و نيز در ايّام تعطيل براى طلاّب خصوصى كه تعداد آنان بين ده تا پانزده نفر بود، مكاتبات آيتين و عَلَمَين: سيّد العرفاء الإلهيّين سيّد أحمد كربلائى و شيخ الفقهاء الرّبّانيّين حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى رضوان الله عليهما را بيان ميفرمودند، و پس از تنقيح بحث، نظريّه خود را مفصّلاً بيان ميكردند. »
به لطف الهى و بر اثر توجّه و اهتمام حضرت آقا محصول جلسات عرفانى و تربيتى علاّمه طباطبائى از دست نرفت، و ايشان مطالب استاد را دقيق و گويا ثبت مى‏نمودند و همچون گوهرى گرانبها از آن حراست كرده و در مواقع لازم مطالعه نموده و بهره‏ها ميبردند تا سرانجام بر اساس عنايات الهيّه و امداد روح شهيد آية الله مطهّرى رضوان الله تعالى عليه كه سابقه ممتدّ رفاقت و مراوده را داشتند، به مناسبت سالگرد شهادت وى آن يادداشتها به طبع رسيده و به نام «رساله لُبّ اللُباب، در سير و سلوك اُولى الألباب» در دسترس طالبان حق و پويندگان سُبل سلام قرار گرفت. ايشان در مقدّمه اين كتاب مى‏نويسند:
« اصل اين رساله، اُسّ و مُخّ اوّلين دوره از درسهاى اخلاقى و عرفانى است كه حضرت استاد گرامى ما علاّمه طباطبائى روحى فداه در سالهاى يكهزار و سيصد و شصت و هشت و شصت و نه هجريّه قمريّه در حوزه مقدّسه علميّه قم براى بعضى از طلاّب بيان فرموده و اين حقير به عنوان تقريرات درس به رشته تحرير درآورده بودم، و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و كدورت و خستگى موجب تنوير روح و تلطيف جان خود ميدانستم. اينك يك دوره بر آن مرور نموده با تنقيحات و اضافاتى مهيّا، و پاداش و ثواب آن را به روح فقيد

ص 122
سعيد مطهّرى ـ أعلى الله مقامَه الشّريف ـ اهداء ميكنم. [12] »  

مكاتبات عَلَمين: آية الله حاج سيّد احمد كربلائى و آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى

همچنين تدريس مكاتبات عَلمين (مرحوم آية الله حاج سيّد أحمد كربلائى و مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى) كه پنجشنبه‏ها و جمعه‏ها برقرار بود، به همّت والاى آقا، به همراه «تذييلات و مُحاكمات» علاّمه طباطبائى و تكميل مباحث باقيمانده توسّط خود ايشان به نام «تذييلات»، در اثرى بسيار گرانبها به نام «توحيد علمى و عينى» طبع و منتشر گرديد.
در مقدّمه اين كتاب آورده‏اند:
« ... چون در اين مكاتيبى كه بين دو علمين: حضرت سيّد و حضرت شيخ ردّ و بدل شده است، بسيارى از مطالب عاليه و نفيسه آورده شده است كه هم حفظ آنها داراى اهمّيّت است و هم فهميدن آنها نيز از عظمتى برخوردار است، زيرا قابل فهم همه نيست و بلكه علماى وارد در فنّ حكمت و فلسفه الهيّه بايد از آن بهره گيرند و ارباب شهود و ولايت بايد از آن متمتّع گردند، فلهذا استاد گرامى ما حضرت علاّمه بى‏بديل آية الحقّ و نمونه بارز عقل و فهم و حكمت و عرفان در همان ايّامى كه اين حقير در حوزه مقدّسه علميّه قم ـ صانَها اللهُ عن الحَدَثان ـ تحصيل ميكردم، در روزهاى پنجشنبه و جمعه كه تعطيل بود براى بعضى از شاگردان خود تدريس ميفرمودند، كه الحقّ درس‏هاى عالى و فراموش نشدنى بود.
حضرت علاّمه رضوان الله عليه بنا گذاشتند كه آراء و نظريّات خود را مرقوم فرمايند، و در پايان هر مكتوبى آنچه به خاطر مبارك خطور نموده است را به عنوان تذييلات و محاكمات بنويسند تا نفع آن عام باشد، و للّه الحمد و له الشّكر موفّق آمدند تا شش تذييل: سه تا بر مكاتيب حضرت شيخ و سه تا بر

ص 123
مكاتيب حضرت سيّد مرقوم نمايند.
در اين حال تعطيلى تابستان پيش آمد و حقير هم براى ادامه تحصيلات به نجف اشرف: آستانه مباركه مولى الموحّدين أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين مشرّف شدم، و ايشان هم در سال جديد تحصيلى مجال ننمودند كه در ايّام تعطيل دنباله دروس و كتابت بقيّه سلسله مكاتيب را ادامه دهند، و بنابراين در تذييلات به همين مقدار اكتفا شد.
حقير پس از مراجعت از نجف اشرف تا تقريبا زمان رحلت ايشان چندين بار با حضرت ايشان درباره اتمام تذييلات به قلم مباركشان گفتگو و تقاضا داشتم، و اهمّيّت آن را كه خودشان نيز قبل از بنده و بيش از بنده واقف بودند، متذكّر مى‏شدم و ايشان هم وعده ميفرمودند، وليكن چون نياز به فراغت و مجال واسعى داشت و حضرت ايشان اهتمام شديد به اتمام دوره تفسير «الميزان» داشتند فلهذا تمنّاى حقير صورت عمل نپوشيد تا ايشان به صورت ظاهر لباس تن را خلع و به خلعت بقاء مخلّع شدند، رحمة الله عليه و رضوانه.
چون حضرت استاد علاّمه نَفَعَنا الله مِن تُرابِ مرقده الشّريف از اين سراى اعتبار و مجاز به عالم خلود و بقاء ارتحال نمودند، بعضى از دوستان از حقير خواستند تا تذييلات را دنبال كنم و با مقدّمه و تعليقه‏اى، اين مكاتيب نفيسه را در اختيار أنظار افكار عالى قرار دهم تا شايد خداوند از بركت انفاس قدسيّه سابقين، لاحقين را به سر منزل مقصود برساند و از زلال معين چشمه علم و ينبوع حكمت سيراب كند.
حقير فقير نيز دريغ ننمودم؛ و ليكن بواسطه تراكم مشاغل و شواغل علمى و بالأخص براى اتمام دوره و سلسله معارف و علوم اسلام كه مجال را ضيق كرده بود، وعده را به وقت تمكّن و زمان فرصت دادم.
للّه الحمد و له المنّة اينك كه در تحت رعايت حضرت ثامن الحجج:

ص 124
علىّ بن موسى الرّضا عليه و على آبآئه آلاف من التّحيّة و السّلام در شهر مقدّس مشهد قسمت «معادشناسى» و «امام شناسى» به پايان رسيده است و هنوز مشغول به نوشتن دوره «الله شناسى» نشده‏ام، در اين فَترتْ موقع را مغتنم شمرده و حفظًا لأدآء حقّهم العظيم بدين سطور مبادرت كرده و توفيق و تسديد را از حضرت منّان مسألت دارم. و ما تَوفيقى إلاّ بالله، عَليه تَوكَّلتُ و إليه اُنيب. [13] »  

تأثير پذيرى علمى و عملى

علاّمه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه در ميدان علم قهرمانى كم نظير بود، و نه تنها در علوم اسلامى چون فقه و اصول و تاريخ و تفسير و روايت و رجال و فلسفه و عرفان و كلام، متخصّص و صاحب نظر بود بلكه در صحنه عمل و سير و سلوك إلى الله و مراقبه و تهذيب نفس و تزكيه روح و عرفان عملى نيز استاد ديده و راه پيموده و متخلّق به آداب دينى و مؤدّب به ادب الهى بود. آنگونه كه ديدارش انسان را بياد خدا مى‏انداخت و هر كسى را شيفته خود مى‏ساخت. و از اينرو بود كه آقا به ايشان به چشم دگرى مى‏نگريستند و رفتار و كردارشان را بدّقت زير نظر داشتند و از آن سرمشق مى‏گرفتند. جلواتى از اين معنى را در گفتارشان مى‏بينيم:
« بارى، عظمت و ابّهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته و درياى علم و دانش چون چشمه جوشان فوران ميكرد و پاسخ سؤالها را آرام آرام ميدادند و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از أحيان بحدّ اعلا مى‏رسيد، أبدا أبدا ايشان از آن خطّ مشى خود خارج نمى‏شدند و حتّى براى يك دفعه تُن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى‏شد ! و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبريز نمى‏گشت. »

ص 125
« ... بارى، حضرت علاّمه آيتى بود عظيم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسير قرآن كريم و نه تنها از نقطه نظر فهم أحاديث و پى بردن به حاقّ معنى و مراد (چه از روايات اصوليّه و چه از روايات فروعيّه) و نه تنها از نقطه نظر جامعيّت ايشان در سائر علوم و احاطه به عقل و نقل، بلكه از نقطه نظر توحيد و معارف الهيّه و واردت قلبيّه و مكاشفات توحيديّه و مشاهدات الهيّه قدسيّه و مقام تمكين و استقرار جلوات ذاتيّه در تمام عوالم و زواياى نفس.
هر كس با ايشان مى‏نشست و زبان خاموش و سكوت مطلق ايشان را مى‏نگريست، مى‏پنداشت كه اين مرد در مُفكّره خود هيچ ندارد، ولى چنان مستغرق انوار الهيّه و مشاهدات غيبيّه ملكوتيّه بودند كه مجال تنازل پيدا نمى‏كردند.
و عجيب جامعيّت ايشان بود بين تحمّل آن كوههاى أسرار و بين حفظ ظاهر در مقام كثرت و اعطاء حقّ عوالم و ذَوى الحقوق، از تدريس و تربيت طلاّب و محصّلين و دفاع از حريم دين و سنّت الهيّه و قوانين مقدّس اسلام و سنگر ولايت كلّيّه الهيّه.
آية الله علاّمه طباطبائى گذشته از جامعيّت در علوم، جامع بين علم و عمل بود. آنهم عملى كه از تراوشات نفسانيّه صورت گيرد و بر اساس طهارت سرّ تحقّق پذيرد. جامع بين علوم و كمالات فكريّه و بين وجدانيّات و أذواق قلبيّه و بين كمالات عمليّه و بدنيّه بود. يعنى مرد حقّى بود كه شراشر وجودش به حق متحقّق بود. »
حضرت آقا پس از اين بيان كه نمايانگر علّت جذب ايشان به علاّمه است به بيان تشريحى ابعاد علمى و عملى استاد خود مرحوم علاّمه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف مى‏پردازند. و در جائى ديگر تأثير گذارى شخصيّت

ص 126
كم نظير ايشان بر زندگى خود را در يك جمله كوتاه و رسا چنين بيان مى‏كنند:
« حقّاً اگر ما به چنين مردى برخورد نكرده بوديم خسر الدّنيا و الآخرة دستمان از همه چيز خالى بود. فللّه الحمد و له المنّة. »
و در جاى ديگر روشن و صريح ميفرمايند:
« من چه گويم درباره كسى كه عمرم و حياتم و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم يا پيغمبر شناس و يا امام شناس، همه اينها به بركت رحمت و لطف اوست. يعنى از وقتى كه خداوند او را به ما عنايت كرد همه چيز را مرحمت كرد. [14] »
و در مورد روش صحيح تربيت علمى عملى استاد خود ميفرمايند:
« او همه چيز بود، بلند بود و كوتاه بود؛ در عين بلندى كوتاه، و در عين اوج و صعود، در حضيض و نزول. با ما طلبه‏هاى عجول و گستاخ نرم و ملايم، مانند پدر بلند قامتى كه خم مى‏شود و دست كودك را مى‏گيرد و پا بپاى او راه مى‏رود، استاد با ما چنين ميكرد. او با ما مماشات مى‏نمود و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندى و كندى او راه ميرفت و تربيت مى‏نمود.
و با آنكه أسرار الهيّه در دل تابناك او موج ميزد سيمائى بشّاش و گشاده و وارفته و زبانى خموش، و صدائى آرام داشت. و پيوسته به حال تفكّر بود و گاهگاهى لبخند لطيف بر لبها داشت. [15] »
« آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعى بليغ داشت كه من كرارا خدمتشان عرض كردم: آخر اين درجه از ادبِ شما و ملاحظاتِ شما ما را بى‏ادب مى‏كند ! شما را بخدا فكرى به حال ما كنيد ! [16] »  
دنباله متن
پاورقي

[1] «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 34 و 35
[2] همان مصدر
[3] «مهر تابان» ص 12
[4] «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 35
[5] از سخنرانى آية الله شهيد مدرّس در دوره چهارم مجلس شوراى ملّى
[6] «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» ص 28
[7] آيه 24، از سوره 80: عبس
[8] «بحار الأنوار» ج 2، ص 96، به نقل از «اختصاص»
[9] - مطالب اين قسمت تا ص 126 كه از كتاب «مهرتابان» نقل شده است از طبع دوّم ص 12 تا ص 20 ميباشد. [10] حضرت علاّمه طباطبائى در ابتداى ورودشان به قم به «قاضى» معروف بودند چون از سلسله سادات قاضى مشهور در آذربايجان هستند، ليكن از نقطه نظر آنكه ايشان از سادات طباطبائى هستند خود ايشان ترجيح دادند كه به «طباطبائى» معروف شوند.
و أخيرا براى حقير چنين منكشف شده است كه: شايد ايشان خواسته‏اند لقب قاضى منحصرا به يگانه استاد ارجمندشان مرحوم حاج سيّد على آقا قاضى منحصر گردد و ايشان جهت تكريم و تجليل از مقام استاد، در شهرت و معروفيّت با وى شريك نباشند. (منه قدّس سرّه)
[11] - صديق ارجمند جناب حجّة الإسلام آقاى حاج سيّد محمّد على آية الله زاده ميلانى گفتند: روزى ما در معيّت پدرم و عموهايم يك درشكه از تبريز براى دهى كه علاّمه در آن سكونت داشت ـ شاد آباد يا غير آن ـ گرفته سوار شده و مى‏رفتيم، و قبلاً عموهايم با پدرم سخنى از قبله به ميان آورده بودند و هنوز قبله‏نماى رزم‏آرا به ميان نيامده بود. در بين راه كه در درشكه مى‏رفتيم عموهايم به پدرم گفتند: اين شخص مگر چه شخصيّتى است كه شما با درشكه از تبريز بسوى او و به آن ده ميرويد؟ پدرم گفت: همان كسى كه در حلّ اين مسأله (قبله كه قبلاً مورد سخن بوده است) استاد و فريد است.
و در غالب از موارد و اوقات مرحوم پدرم مى‏گفت: علاّمه طباطبائى علومى دارد كه ما نداريم. و منظور پدرم از آن علوم، علوم باطنى و غيبى بوده است. (منه قدّس سرّه)
[12] - «لبّ اللُباب در سير و سلوك اُولى الألباب» ص 18
[13] - «توحيد عينى و علمى» ص 15 و 16
[14] - «مهرتابان» ص 79 تا ص 81
[15] - همان مصدر
[16] - همان مصدر
دنباله متن