کتاب وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام / قسمت ششم: پیش نویس قانون اساسی، استعمال دخانیات، اعزام محصل به خارج

 

  

صفحه قبل

بايد دانست‌ كه‌ مرحوم‌ مطهّري‌ ، همانطور كه‌ ذكر شد به‌ من‌ گفتند : فقط‌ دو سه‌ مورد از اين‌ موارد بيست‌ گانه‌ را با حضرت‌ آية‌ الله‌ در ميان‌ گذارده‌ بودند ؛ و پس‌ از آن‌ مشّرف‌ به‌ شرف‌ شهادت‌ گشتند .[1]

باري‌ هنوز در اوائل‌ ماههاي‌ حكومت‌ اسلامي‌ بوديم‌ كه‌ بنا شد مجلسي‌ تشكيل‌ بشود براي‌ تدوين‌ قانون‌ اساسي‌ ؛ چون‌ آن‌ حكومت‌ پيشين‌ از بين‌ رفته‌ بود ، و قانون‌ اساسي‌ سابق‌ هم‌ كه‌ طبعاً ملغي‌ شد و مملكت‌ قانون‌ اساسي‌ ندارد؛ لذا بايستي‌ مجلس‌ مؤسّسان‌ تشكيل‌ شود .

 

در اينجا آية‌ الله‌ خميني‌ با يك‌ فراست‌ و زيركي‌ و هوش‌ خيلي‌ عميق‌ ، اين‌ را بصورت‌ مجلس‌ خبرگان‌ تشكيل‌ دادند ؛ و فوري‌ و سريع‌ نتيجه‌ گرفتند . چون‌ بعضي‌ مي‌خواستند مثل‌ مجلس‌ مؤسّسان‌ سابق‌ كه‌ از هر شهر و هر ديار افراد طبعاً زيادي‌ مثلاً هزار نفر مي‌شدند ، مي‌نشستند و در يكي‌ يكي‌ از موادّ گفتگو مي‌كردند ، اينك‌ هم‌ مجلس‌ مؤسّسان‌ تشكيل‌ شود ، و جرّ و بحث‌ كنند ، دو سه‌ سال‌ طول‌ بكشد . تا آن‌ وقت‌ نتيجه‌ چه‌ از آب‌ در بيايد خدا مي‌داند ؟ و چه‌ بسا از همين‌ افراد منافق‌ و مزوّر و يا افراد ملّي‌ كه‌ بصورتهاي‌ خيلي‌ خيلي‌ مختلف‌ هستند ، غلبه‌ كنند و بكلي‌ قانون‌ اساسي‌ را بر اساس‌ رأي‌ خودشان‌ پي‌ريزي‌ كنند.

لذا ايشان‌ اصلاً مجلس‌ مؤسّسان‌ را انكار كردند و گفتند : چند نفر خبره‌ جمع‌ بشوند به‌ تعداد معيّن‌ از زمان‌ افتتاح‌ تا زمان‌ انتهايش‌ هم‌ بايد حدود سه‌ ماه‌ بيشتر طول‌ نكشد و بايد مسأله‌ را تمام‌ كنند .

لذا احزاب‌ و منافقين‌ مجالي‌ پيدا نكردند براي‌ خرابكاري‌ ، البتّه‌ در اين‌ مجلس‌ خبرگان‌ افراد ناجوري‌ هم‌ داخل‌ شدند كه‌ از آراءشان‌ معلوم‌ است‌ آنها خيلي‌ ناراحت‌ بودند با ولايت‌ فقيه‌ هم‌ خيلي‌ مخالفت‌ كردند ؛ ولي‌ بحمدالله‌ غلبه‌ از اينطرف‌ شد .

پيش‌ نويس‌ قانون‌ اساسي‌ و نظرات‌ مؤلّف‌

خبرگان‌ كه‌ منتخب‌ از افراد ملّت‌ هستند ، و مردمان‌ فهيم‌ و عاقل‌ و تجربه‌داري‌ هستند و مي‌توانند بين‌ صحيح‌ و سقيم‌ را از هم‌ فرق‌ بگذارند و تشخيص‌ بدهند بايد قانون‌ اساسي‌ را بنويسند ، در اين‌ حال‌ يك‌ پيش‌ نويسي‌ براي‌ قانون‌ اساسي‌ نوشته‌ شد و آنرا براي‌ رأي‌ گيري‌ و تصويب‌ به‌ مجلس‌ خبرگان‌ ارائه‌ دادند .

وقتي‌ اين‌ پيش‌ نويس‌ در روزنامه‌ها منتشر شد من‌ اجمالاً به‌ آن‌ نگاهي‌ كردم‌ ، ديدم‌ خيلي‌ خراب‌ است‌ و اسلامي‌ نيست‌ . گفتم‌ : عجيب‌ است‌ چرا اينطور شد ؟ اين‌ را كي‌ نوشته‌ ؟ اتّفاقاً آن‌ كسي‌ هم‌ كه‌ اين‌ را نوشته‌ بود نامش‌ در آنجا نبود . بعد گفتند : بالاخره‌ اين‌ پيش‌ نويس‌ است‌ . امّا بدنبال‌ آن‌ مقالات‌ زيادي‌ براي‌ تأييد اين‌ پيش‌ نويس‌ در روزنامهها نوشته‌ مي‌شد . امّا اين‌ پيش‌ نويس‌ هيچ‌ خوب‌ نبود و حتّي‌ مثلاً در آن‌ عنون‌ تشيّع‌ نبود بلكه‌ فقط‌ حكومت‌ را حكومت‌ اسلام‌ معرّفي‌ كرده‌ بود ، عنون‌ تشيّع‌ هيچ‌ نبود . و از موضوع‌ ولايت‌ فقيه‌ اصلاً سخني‌ به‌ ميان‌ نياورده‌ بود بلكه‌ همان‌ مجلس‌ شوراي‌ ملّي‌ ، و تفكيك‌ قواي‌ سه‌ گانه‌ و همان‌ مسائل‌ طاغوتي‌ بصورتها و عبارات‌ ديگر .

آري‌ فقط‌ عنوان‌ سلطنت‌ نبود و بجايش‌ رئيس‌ جمهور گذاشته‌ شده‌ بود و الاّ با قوانين‌ تقريباً هيچ‌ تفاوتي‌ نداشت‌ .

تا وقتي‌ كه‌ روزنامه‌ را برايمان‌ آوردند ديديم‌ كه‌ در آن‌ نوشته‌ است‌ : علماء خراسان‌ و اصفهان‌ رفته‌اند قم‌ خدمت‌ آية‌ الله‌ خميني‌ ؛ و ايشان‌ در ضمن‌ صحبتهائي‌ كه‌ با آنها كرده‌ بودند ، خطاب‌ كردند كه‌ اي‌ علماء ! ننشينيد اين‌ قانون‌ بگذرد و شما ساكت‌ نشسته‌ باشيد و دست‌ روي‌ دست‌ بزنيد ! مقالات‌ بنويسيد ! و صفحات‌ روزنامه‌ را پر كنيد ؛ نگذاريد مهلت‌ بدست‌ ديگران‌ بيفتد ! اين‌ خطاب‌ را كه‌ من‌ خواندم‌ تقريباً يكي‌ دو ساعت‌ به‌ غروب‌ روز جمعه‌ بود و مي‌خواستم‌ بروم‌ براي‌ جلسه‌ . ولي‌ خيلي‌ دلم‌ براي‌ آية‌ الله‌ خميني‌ سوخت‌ .

با خود گفتم‌ : آخر اين‌ مرد الآن‌ تنها مانده‌ ، و دارد فرياد مي‌زند كه‌ از دست‌ من‌ تنها كاري‌ نمي‌آيد . و واقعاً هم‌ ايشان‌ چكار بكند ؟ چون‌ خبرگان‌ مي‌گويند : ما افرادي‌ هستيم‌ منتخب‌ ملّت‌ و رأي‌ رايِ ماست‌ ، شما تنها يك‌ رهبري‌ هستيد كه‌ فقط‌ مي‌توانيد نظري‌ بدهيد .

لذا ايشان‌ فرياد مي‌زند : اي‌ علماء ! شما خودتان‌ وارد كار بشويد ! و وارد در متن‌ قضيه‌ بشويد ! و قانون‌ را درست‌ كنيد ! من‌ گفتم‌ : بالاخره‌ اين‌ سيّد الآن‌ استنصار مي‌كند ؛ و ما چكار بايد بكنيم‌ ؟ آنروز جلسه‌ را ترك‌ گفتم‌ ، و روزنامه‌ را آوردم‌ ، از اوّل‌ تا سطر آخر پيش‌ نويس‌ قانون‌ اساسي‌ را خواندم‌ ؛ و گفتم‌ : بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌ شروع‌ كردم‌ يك‌ نامه‌اي‌ خطاب‌ به‌ ايشان‌ نوشتن‌ كه‌ وقتي‌ نامه‌ تمام‌ شد تقريباً ساعت‌ ده‌ و يازده‌ بود يعني‌ سه‌ چهار ساعت‌ از شب‌ مي‌گذشت‌ ، فردا صبح‌ از روي‌ نامه‌ كه‌ پنج‌ ، شش‌ صفحه‌ بود ، بيست‌ نسخه‌ زيراكس‌ كرديم‌ ، و اصل‌ نامه‌ را داديم‌ به‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد محمّد محسن‌ بنده‌زاده‌ كه‌ براي‌ خود ايشان‌ به‌ قم‌ ببرند ، و آن‌ زيراكس‌ها را هم‌ براي‌ آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ ، آية‌ الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ استاد عظيم‌ ، آية‌ الله‌ حاج‌ آقا مرتضي‌ حائري‌ و افراد ديگري‌ در قم‌ و طهران‌ از سرشناسان‌ و بزرگان‌ بودند فرستاديم‌ و بعضي‌ از آنها را هم‌ مثل‌ اينكه‌ به‌ همان‌ افراد متنفّذ كه‌ روحاني‌ هم‌ نبودند ، ولي‌ در آنوقت‌ مسئول‌ كار بودند داديم‌ .

 

آقاي‌ حاج‌ سيّد محمّد محسن‌ كه‌ رفته‌ بودند خدمت‌ آية‌ الله‌ خميني‌ كاغذ را داده‌ بودند ، و گفته‌ بودند نامۀ فلان‌ كس‌ است‌ ايشان‌ هم‌ كاغذ را گذاشته‌ بودند كنار و عينك‌ مطالعه‌ را هم‌ گذاشته‌ بودند رويش‌ ، و گفتند كه‌ مي‌بينم‌ آنرا .

چون‌ عرض‌ كردم‌ ايشان‌ به‌ كاغذهاي‌ ما خيلي‌ عنايت‌ داشتند خيلي‌ زياد و من‌ اصل‌ نسخه‌ را هم‌ براي‌ ايشان‌ دادم‌ ؛ چون‌ كاغذ به‌ نام‌ ايشان‌ بود ؛ لذا نسخه‌ خطّي‌ من‌ الآن‌ پيش‌ من‌ نيست‌ ، بعد يكي‌ از آن‌ زيراكس‌ها را بنده‌زاده‌ برده‌ بودند خدمت‌ آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ ، ولي‌ ايشان‌ مريض‌ بودند و در اندرون‌ در رختخواب‌ خوابيده‌ بود . ايشان‌ مي‌گويند : من‌ گفتم‌ : من‌ از طرف‌ فلان‌ كس‌ آمده‌ام‌ ، راه‌ دادند و رفتم‌ و كاغذ را دادم‌ خدمتشان‌ . و ايشان‌ هم‌ همينطور خوابيده‌ شروع‌ كردند به‌ مطالعه‌ ، بعد كم‌كم‌ يك‌ قدري‌ نشستند ، يك‌ نيم‌ ساعتي‌ طول‌ كشيد تا تقريباً نصف‌ نامه‌ را خواندند ، بعد گفتند : بَه‌ بَه‌ عجب‌ نامه‌اي‌ است‌ ! اين‌ نامه‌ عجب‌ نامه‌اي‌ است‌ ! چه‌ مطالب‌ خوبي‌ است‌ ! چقدر خوب‌ است‌ . و خلاصه‌ خيلي‌ تعريف‌ كرده‌ بودند و گفته‌ بودند كه‌ : اين‌ را حتما بايستي‌ بدهيد در تلويزيون‌ و راديو بخوانند ! حتما بايد خوانده‌ بشود و اين‌ لازم‌ است‌ خلاصه‌ خيلي‌ تأكيد كرده‌ بودند روي‌ مسأله‌ .

بعد كه‌ آقاي‌ حاج‌ آقا سيّد محمّد محسن‌ آمدند طهران‌ و اين‌ پيام‌ را آوردند من‌ گفتم‌ : خيلي‌ خوب‌ بدهيم‌ به‌ راديو . به‌ رفقا گفتيم‌ : اين‌ را ببريد بدهيد به‌ راديو و تلويزيون‌ بخوانند . و آنها هم‌ برده‌ بودند . ولي‌ گفته‌ بودند ما نمي‌خوانيم‌ . چرا نمي‌خوانيد ؟ نمي‌خوانيم‌ . آخر علّت‌ چيست‌ ؟ امروز روز آزادي‌ است‌ و هر مطلبي‌ در سطح‌ افكار عمومي‌ بايستي‌ منتشر و منعكس‌ بشود آنهم‌ مثل‌ چنين‌ قضيّۀ مهمّي‌ كه‌ دربارۀ قانون‌ اساسي‌ مملكت‌ است‌ . اين‌ قانون‌ اصل‌ حيات‌ مردم‌ است‌ ، تمام‌ افرادي‌ كه‌ كشته‌ شده‌اند ، تمام‌ اين‌ معلولين‌ ، تمام‌ اين‌ رگبارهاي‌ ارتشي‌ كه‌ به‌ روي‌ مردم‌ مي‌بست‌ ، اينها همه‌ براي‌ همين‌ جهت‌ بود كه‌ قانون‌ اسلام‌ حاكم‌ باشد ؛ آخر نمي‌نويسيم‌ يعني‌ چه‌ ؟ نمي‌خوانيم‌ يعني‌ چه‌ ؟

خلاصه‌ مطلب‌ ، ما رفقاي‌ خودمان‌ را فرستاديم‌ پيش‌ رئيس‌ تلويزيون‌ ، رئيس‌ راديو و صحبتها كردند و بالاخره‌ گفتند كه‌ اين‌ نامه‌ اصلاً خلاف‌ مسير ماست‌ ؛ شما راه‌ ما را مي‌خواهيد عوض‌ كنيد . اين‌ قابل‌ قبول‌ براي‌ ما نيست‌ .

ما گفتيم‌ نامه‌ را مي‌دهيم‌ به‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ و كيهان‌ تا بنويسند و منتشر كنند . اطلاّعات‌ درج‌ نكرد به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ حاضر نشد . كيهان‌ هم‌ در صفحه‌ دوازدهم‌ كه‌ صفحۀ آخر است‌ آنرا درج‌ كرد و يك‌ مقداري‌ هم‌ از سرش‌ انداخت‌ ؛ ولي‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ انتشارش‌ خيلي‌ بيشتر بود ، ننوشت‌ تا بالاخره‌ بعد از يك‌ ماه‌ كه‌ فشارهاي‌ خيلي‌ زياد از اطراف‌ به‌ او وارد شد ، نامه‌ را برداشت‌ و مُثْلِه‌ مُثْلِه‌ كرد ، تمام‌ آيات‌ قرآنش‌ را انداخت‌ ، آن‌ مطالبي‌ كه‌ عموميّت‌ داشت‌ و بدرد خودشان‌ مي‌خورد نوشت‌ ، آن‌ مطالبي‌ كه‌ خصوصيّت‌ داشت‌ انداخت‌ ، اسم‌ بنده‌ را بجاي‌ سيّد محمّد حسين‌ ، سيّد محمّد نوشته‌ بود .

خلاصه‌ نامه‌ را داديم‌ به‌ روزنامه‌ جمهوري‌ اسلامي‌ كه‌ چاپ‌ كند ، او هم‌ گرفت‌ و يكي‌ دو روز نگه‌ داشت‌ و گفت‌ : ما چاپ‌ نمي‌كنيم‌ . داديم‌ به‌ روزنامه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ كه‌ بني‌ صدر سردبير آن‌ بود چاپ‌ كند ، آنها هم‌ گرفته‌ بودند و نگه‌ داشته‌ بودند بعد گفته‌ بودند : ما چطور اين‌ را چاپ‌ كنيم‌ ؟ اصلاً چاپ‌ نمي‌كنيم‌ . آقاي‌ حاج‌ قاسم‌ حقيقت‌ رفته‌ بود با خود ايشان‌ صحبت‌ كرده‌ بود كه‌ آيا شما مطلبي‌ داريد ؟ اعتراضي‌ داريد ؟ به‌ منتش‌ اعتراضي‌ داريد ! به‌ استدلالتش‌ اعتراض‌ داريد ؟ بني‌ صدر گفته‌ بود : چه‌ مي‌گوئي‌ آقا ! اصلاً مرام‌ ما خلاف‌ اين‌ است‌ ؛ تو مي‌آيي‌ مي‌گويي‌ ما : اين‌ را ما چاپ‌ كنيم‌ در روزنامه‌ خودمان‌ ، روش‌ ما بر ضد اين‌ است‌ ، اين‌ حرفها چيست‌ ؟ جان‌ من‌ الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي‌ النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَي‌ بَعْض، دست‌ از اين‌ حرفها برداريد .

ايشان‌ گفته‌ بود آقا شما چكار داريد به‌ دفاع‌ از اين‌ مطالب‌ ، يا عدم‌ دفاع‌ ، يك‌ نفر نويسنده‌ به‌ نام‌ شخصيّ مطالبي‌ نوشته‌ شما آنرا منعكس‌ كنيد !

 

ايشان‌ گفته‌ بود : اينكار را نمي‌كنيم‌ ، ما اين‌ كار را نخواهيم‌ كرد و نكردند به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ .

البتّه‌ يكي‌ دو تا مجلّه‌ و روزنامه‌ هم‌ بدون‌ اينكه‌ ما به‌ خود ايشان‌ بدهيم‌ ، نامه‌ را چاپ‌ كردند . يكي‌ از آنها روزنامه‌اي‌ بود به‌ نام‌ نداي‌ ملّت‌ كه‌ مي‌گفتند سردبيرش‌ آقاي‌ كرباسچي‌ است‌ كه‌ او چاپ‌ كرده‌ بود با يك‌ مقدّمه‌اي‌ تحسين‌ آميز كه‌ اي‌ مردم‌ اصلاً قانون‌ اساسي‌ يعني‌ اين‌ ! اين‌ را بخوانيد و طبق‌ آن‌ كار كنيد. البتّه‌ بدون‌ اينكه‌ ما به‌ او بگوئيم‌ . و يك‌ مجلّه‌اي‌ هم‌ غالب‌ مطالب‌ آن‌ را نوشته‌ بود و تحسين‌ كرده‌ بود . امّا مجلاّت‌ كثير الانتشار همانطور بود كه‌ عرض‌ شد اعتنائي‌ نكردند .

ما هم‌ ديديم‌ فايده‌ ندارد ، و آقايان‌ هم‌ اصرار دارند ما اينها را به‌ تمام‌ ايران‌ منتشر كنيم‌ به‌ گوش‌ همه‌ برسانيم‌ ، نه‌ راديو خوانده‌ ، نه‌ تلويزيون‌ خوانده‌ ، و نه‌ روزنامه‌ها چاپ‌ كردند ، گفتيم‌ چكار كنيم‌ ؟ گفتيم‌ : خودمان‌ چاپ‌ و منتشر مي‌كنيم‌ . لذا از روي‌ زيراكس‌ همان‌ نسخه‌اي‌ كه‌ بنده‌ داشتم‌ ، دو هزار نسخه‌ عكسبرداري‌ كرديم‌ و هفت‌ هزار نسخه‌ ديگر را چاپ‌ حروفي‌ نموده‌ و به‌ تمام‌ ايران‌ منتشر كرديم‌ .

يعني‌ همين‌ رفقاي‌ خصوصي‌ خودمان‌ را جمع‌ كرديم‌ ، دو نفر را مأمور يك‌ خطّ كرديم‌ كه‌ از اينجا مي‌رويد براي‌ كرج‌ خدمت‌ فلان‌ عالم‌ ، و فلان‌ امام‌ جماعت‌ ، و اينها را با توضيحات‌ كافي‌ به‌ آنها مي‌دهيد ؛ بعد مي‌رويد به‌ قزوين‌ ، بعد از آنجا مي‌رويد براي‌ تاكستان‌ ، و همدان‌ بعد از آنجا مي‌رويد براي‌ كرمانشاه‌ و قصر شيرين‌ .

و در مسير برگشتن‌ مي‌رويد براي‌ ملاير و اراك‌ و نهاوند و فلان‌ و فلان‌ با به‌ طهران‌ .

چند نفر را براي‌ خط‌ تبريز و زنجان‌ و چند نفر براي‌ خط‌ رشت‌ و مازندران‌، و بعضي‌ را براي‌ خطّ خراسان‌ در شهرهاي‌ سمنان‌ و دامغان‌ و شاهرود و مشهد مقدّس‌ و براي‌ خود مشهد ده‌ نفر از علماء را در نظر گرفتيم‌ و گفتيم‌ نامه‌ را خدمت‌ آنها بدهيد ! و خلاصه‌ بعضي‌ها براي‌ شيراز و اصفهان‌ و همينطور تا كرمان‌ و بلوچستان‌ و اين‌ رفقاي‌ ما همه‌ شروع‌ كردند به‌ حركت‌ . و تمام‌ اين‌ نُه‌ هزار نسخه‌ را به‌ استثناي‌ مقداري‌ كه‌ براي‌ خودمان‌ بود و در طهران‌ قسمت‌ كرديم‌ ، همه‌ را بردند و سفرشان‌ چند روزي‌ طول‌ كشيد و تمام‌ اينها را دادند و همه‌ برگشتند .

اين‌ اقدام‌ عملي‌ يك‌ تحوّل‌ خيلي‌ عجيبي‌ در سطح‌ مملكت‌ ايجاد كرد ، يعني‌ تمام‌ اين‌ أئمّۀ جماعت‌ها و افراد آشنا شدند به‌ مطالبي‌ كه‌ بعضي‌ از آنها تا بحال‌ و آن‌ وقت‌ به‌ گوششان‌ نخورده‌ بود و غير از يك‌ اسم‌ قانون‌ اساسي‌ چيز ديگري‌ نمي‌دانستند و مي‌خواستند بگويند : همين‌ قانون‌ اساسي‌ اسلامي‌ كافي‌است‌ يعني‌ اسم‌ اسلامي‌ بر روي‌ آن‌ گذاشتيم‌ ديگر مسأله‌ تمام‌ است‌ .

لذا من‌ براي‌ بعضي‌ از علماء كاغذي‌ نوشتم‌ كه‌ شما از آن‌ جماعتي‌ كه‌ در آنجا هستند امضاء بگيريد براي‌ تأييد اين‌ مطالب‌ كه‌ قانون‌ اساسي‌ بايد اينطور باشد ؛ از جمله‌ كساني‌ كه‌ براي‌ اين‌ كار اهتمام‌ زيادي‌ كرد مرحوم‌ شهيد سيّد فخرالدين‌ رحيمي‌ از رفقاي‌ خود ما در خرّم‌آباد بود و به‌ آية‌ الله‌ خميني‌ هم‌ خيلي‌ علاقمند بود و به‌ اندازه‌اي‌ ايشان‌ را دوست‌ داشت‌ و عاشق‌ بود كه‌ هر وقت‌ نام‌ خميني‌ مي‌آمد اشكش‌ جاري‌ مي‌شد و خلاصه‌ ايشان‌ سيّدي‌ بود بسيار پاك‌ و واقعاً پاك‌ و زلال‌ و مجاهد رنج‌ ديده‌ و زندان‌ رفته‌ . ايشان‌ بما هم‌ خيلي‌ علاقمند بودند . و از جمله‌ افرادي‌ است‌ كه‌ در حزب‌ جمهوري‌ اسلامي‌ به‌ شهادت‌ رسيد و اخوي‌ ايشان‌ آقاي‌ سيّد نورالدين‌ رحيمي‌ بود كه‌ وكيل‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ شد و بسيار مرد پاك‌ و متديّن‌ و حميم‌ و دلسوز بود . و در همين‌ مدّتي‌ كه‌ ما در مشهد مقدّس‌ اقامت‌ داريم‌ چندين‌ بار به‌ نزد ما آمد . او را هم‌ با جناب‌ آقاي‌ شيخ‌ فضل‌ الله‌ محلاّتي‌ كه‌ از ساعيان‌ در اين‌ راه‌ بود و بما نيز بسيار علاقمند بود در زمرۀ سي‌نفري‌ كه‌ از وكلاي‌ مجلس‌ به‌ اهواز مي‌رفتند با توطئۀ منافقين‌ ، عراقي‌ها هواپيمايشان‌ را در قرب‌ اهواز ساقط‌ نمودند و همگي‌ به‌ شهادت‌ رسيدند . رحمة‌ الله‌ عليهم‌ جميعاً .

باري‌ من‌ يك‌ كاغذ براي‌ آقاي‌ سيّد فخرالدّين‌ نوشتم‌ كه‌ : اين‌ را مطالعه‌ كنيد ! بعد يك‌ طومار ترتيب‌ بدهيد كه‌ مردم‌ امضاء كنند ؛ و ايشان‌ هم‌ يك‌ طوماري‌ درست‌ كرده‌ بودند از يك‌ توپ‌ چلوار كه‌ آن‌ تمام‌ شده‌ بود يك‌ توپ‌ چلوار ديگر سرش‌ بسته‌ بودند بعد آن‌ هم‌ تمام‌ شده‌ بود يك‌ توپ‌ ديگر و خلاصه‌ يك‌ طومار عظيمي‌ از هزاران‌ امضاء براي‌ ما آوردند . من‌ گفتم‌ اين‌ را چرا براي‌ من‌ آورده‌ايد ؟ گفتند : چه‌ كنيم‌ ! بايد آن‌ را خودتان‌ با آقاي‌ سيّد فخرالدّين‌ ببريد براي‌ مجلس‌ خبرگان‌ و به‌ آنها تحويل‌ بدهيد و بگوئيد : اين‌ است‌ پشتيباني‌ ما . و همچنين‌ در بعضي‌ از شهرستانهاي‌ ديگر هم‌ تأييدهاي‌ فراواني‌ شد . در طهران‌ هم‌ در چهار نقطه‌ اين‌ كار عملي‌ شد . يكي‌ در مسجد خودمان‌ (مسجد قائم‌) جلوي‌ در ميز گذاشتند و متن‌ نامه‌ را بالاي‌ در زدند توپ‌ چلوار را هم‌ گذاشتند كه‌ ما قانون‌ اساسي‌ ايران‌ را بر اين‌ اساس‌ قبول‌ داريم‌ و مردم‌ مي‌آمدند و آنرا مي‌خواندند بعد هر كس‌ مي‌خواست‌ امضاء مي‌كرد ؛ يكي‌ هم‌ جلوي‌ مسجد شاه‌ كه‌ الآن‌ به‌ نام‌ مسجد امام‌ خميني‌ است‌ ، گذاشتند . يكي‌ هم‌ در دولاب‌ و يكي‌ هم‌ در شرق‌ طهران‌ .

 

آن‌ توپ‌ چلوار تمام‌ مي‌شد ، يك‌ طاقۀ ديگر بسرش‌ مي‌بستند ، و به‌ اين‌ ترتيب‌ طومارها درست‌ شد . طومارهاي‌ خيلي‌ قطور كه‌ همه‌ را به‌ مجلس‌ خبرگان‌ بردند و تحويل‌ دادند كه‌ : ما قانون‌ اساسي‌ را فقط‌ بر اين‌ اساس‌ قبول‌ داريم‌ .

وقتي‌ مجلس‌ خبرگان‌ مي‌خواست‌ مشغول‌ بكار شود بعضي‌ از آقايان‌ و دوستان‌ كه‌ به‌ ما خيلي‌ نظر لطف‌ داشتند اصرار داشتند كه‌ من‌ بايد در مجلس‌ خبرگان‌ وارد بشوم‌ ؛ از جمله‌ آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ زياد اصرار داشتند ، همچنين‌ وقتي‌ كه‌ نام‌ ما و بقيّۀ كانديداهاي‌ طهراني‌ را برده‌ بودند نزد آية‌ الله‌ خميني‌ و گفته‌ بودند شما بايد تصويب‌ كنيد ايشان‌ گفته‌ بودند من‌ هم‌ اينها را يكي‌ يكي‌ مي‌شناسم‌ ، و همه‌ ممضي‌ هستند ولي‌ من‌ الآن‌ در يك‌ موقعيّتي‌ هستم‌ كه‌ نمي‌توانم‌ تعيين‌ كنم‌ . بلكه‌ بايد خود مردم‌ اين‌ كار را بكنند نه‌ اينكه‌ من‌ الآن‌ بيايم‌ و امر كنم‌ . اين‌ بر مصلحت‌ ما نيست‌ .

در آن‌ روزها من‌ مشهد بودم‌ يعني‌ آمده‌ بودم‌ براي‌ زيارت‌ نيمه‌ شعبان‌ وقتي‌ به‌ طهران‌ برگشتيم‌ ، ديديم‌ اين‌ آقايان‌ علماء كه‌ با ايشان‌ سر و كار داشتيم‌ مثل‌ آية‌ الله‌ سيّد محمّد علي‌ سبط‌ يا آية‌ الله‌ آميرزا باقر آشتياني‌ رحمة‌ الله‌ عليهما و با آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ حسن‌ آقاي‌ سعيد دامت‌ متعاليه‌ كه‌ ايشان‌ حيات‌ دارند ؛ و امثال‌ اينها دارند در بدر دنبال‌ ما مي‌گردند كه‌ كجا هستي‌ ؟ كجا بودي‌ ؟ و تو بايد بيايي‌ در مجلس‌ خبرگان‌ ! ما گفتيم‌ : خيلي‌ خوب‌ ما حاضريم‌ برويم‌ مجلس‌ خبرگان‌ ، مجلس‌ خبرگان‌ خيلي‌ داراي‌ اهميّت‌ است‌ ، حالا چكار بايد بكنيم‌ ؟ گفتند : بايد عكس‌ بدهيد براي‌ وزارت‌ كشور ، و خودتان‌ راكانديدا كنيد ! و الاّ همينطور كه‌ نمي‌شود گفتيم‌ : خيلي‌ خوب‌ حاضريم‌ ، گفتند : الآن‌ از زمان‌ كانديدا شدن‌ مجلس‌ خبرگان‌ دو روز گذشته‌ يعني‌ مدّتش‌ سرآمده‌ است‌ گفتيم‌ : اشكال‌ ندارد ماتلفن‌ مي‌كنيم‌ براي‌ وزير تمديد كند . بنده‌ خودم‌ تلفن‌ كردم‌ وزير كشور نبود با معاونش‌ صحبت‌ كردم‌ ، او هم‌ گفت‌ اشكال‌ ندارد موافقت‌ مي‌كنيم‌ ، و لذا زمان‌ را دو روز تمديد كردند ، ما به‌ رفقايمان‌ گفتيم‌ : يا الله‌ برويم‌ خودمان‌ را معرّفي‌ كنيم‌ و كار كنيم‌ ؛ قرار شد آقاي‌ آميرزا محمّد باقر آشتياني‌ كه‌ آن‌ وقت‌ شيخ‌ العلماي‌ طهران‌ بودند از همه‌ پيرمردتر با ده‌ دوازده‌ نفر ديگر بعنوان‌ نمايندگان‌ طهران‌ وارد مجلس‌ خبرگان‌ بشوند .

از طرف‌ ديگر حزب‌ جمهوري‌ اسلامي‌ هم‌ مي‌خواست‌ كانديداهاي‌ خود را معرّفي‌ كند ، و ظرفيّت‌ هم‌ كه‌ محدود بود ، لذا ما پيشنهاد كرديم‌ كه‌ حزب‌ جمهوري‌ ما را بعنوان‌ كانديدهاي‌ خودشان‌ معرّفي‌ كنند ، امّا جناب‌ شهيد بهشتي‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ رئيس‌ حزب‌ بودند صبح‌ رفتند منزل‌ آقاي‌ ميرزا محمّد باقر آشتياني‌ ، و گفتند : ما از اين‌ ده‌ نفر افرادي‌ كه‌ شما معيّن‌ كرديد فقط‌ يك‌ نفر را ما مي‌توانيم‌ در ليست‌ خودمان‌ بياوريم‌ ؛ و بقيّۀ افراد همان‌ افرادي‌ هستند كه‌ خودمان‌ مي‌خواهيم‌ انتخاب‌ كنيم‌ .

 

دنباله متن

  

پاورقي


[1] چون‌ در كتاب‌ «وظيفۀ فرد مسلمان‌ در حكومت‌ اسلام‌» تعداد هشت‌ يا نُه‌ مورد از موارد پيشنهادي‌ به‌ آيت‌ الله‌ خميني‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌ بيان‌ شده‌ است‌ ، و بعضي‌ از دوستان‌ و مراجعين‌ دوازده‌ مورد ديگر را كه‌ متمّم‌ عشرين‌ است‌ جويا شده‌اند ، لهذا حقير آنها را در اينجا ثبت‌ مي‌نمايم‌ تا از تلف‌ محفوظ‌ و در صورت‌ نياز در تعليقۀ طبع‌ دوّم‌ از آن‌ كتاب‌ درج‌ گردد .

پيشنهاد نهم‌ : تصحيح‌ طريقۀ شهريۀ طلاب‌ ، توضيج‌ آنكه‌ شهريۀ طلب‌ شيعه‌ در حوزه‌ها از خود مردم‌ و از وجوه‌ خمس‌ و سهم‌ امام‌ داده‌ مي‌شود و اين‌ داراي‌ محاسني‌ و معايبي‌ است‌ . امّا محاسنش‌ آنست‌ كه‌ : به‌ دستگاه‌ حكومتي‌ مربوط‌ نيست‌ و طلبه‌ها و فضلا و علما را مطيع‌ و جيره‌خوار حكومت‌ نمي‌گرداند بلكه‌ ايشان‌ را آزاد و مستقلّ بار مي‌آورد . به‌ خلاف‌ شهريۀ طلب‌ اهل‌ تسنّن‌ كه‌ از ادراۀ حكومتي‌ داده‌ مي‌شود . فلهذا آنان‌ را مطيع‌ و غير مستقلّ تربيت‌ مي‌كند . و اينروي‌ زمينۀ فقه‌ شيعه‌ و فقه‌ عامّه‌ است‌ . چرا كه‌ فقه‌ شيعه‌ براي‌ حاكمان‌ جور ارزشي‌ قائل‌ نيست‌ ، امّا فقه‌ عامّه‌ هر شخص‌ امير و حاكم‌ را واجب‌ الإطاعه‌ و أولوالامر مي‌داند . شهريۀ او را حلال‌ و پيروي‌ از او را واجب‌ و لازم‌ بشمار مي‌آورد . در اطاق‌ و منزل‌ شخص‌ شيخ‌ محمود شلتوت‌ حتماً بايد عكس‌ جمال‌ عبدالناصر آويخته‌ باشد . اما در اطاق‌ پست‌ترين‌ و پائين‌ طلبۀ ما اگر عكس‌ شاه‌ را ببيند آن‌ طلبه‌ از درجۀ اعتبار و حيثيّت‌ ساقط‌ مي‌شود . در زماني‌ كه‌ ما در نجف‌ اشرف‌ تحصيل‌ مي‌كرديم‌ و قيمت‌ دينار گران‌ شد و طلب‌ در مضيقه‌ افتادند ، از طرف‌ دكتر محمّد مصدق‌ به‌ محضرت‌ آية‌ الله‌ العظمي‌ حاج‌ آقا حسين‌ بروجردي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ پيشنهاد شد كه‌ دولت‌ ايران‌ تقبّل‌ مي‌كند شهريۀ طلب‌ نجف‌ را با ارز دولتي‌ كه‌ قريب‌ 9 تومان‌ بود بفرستد . حضرت‌ آية‌ الله‌ قبول‌ نكردند در حالي‌ كه‌ در نجف‌ دينار عراقي‌ قريب‌ 40 تومان‌ شده‌ بود . و معلوم‌ است‌ از چه‌ نفع‌ سرشاري‌ آية‌ الله‌ صرف‌ نظر كردند براي‌ اينكه‌ حوزه‌ و شيعه‌ استقلال‌ خود را حفظ‌ كند و زير بار منّت‌ حكومت‌ كه‌ تحقيقاً مستلزم‌ پي‌درآمدها و عواقب‌ نامعلومي‌ است‌ ، نرود. يك‌ روز ما كه‌ به‌ بغداد رفته‌ بوديم‌ ، بديدن‌ يكي‌ از مدارس‌ اهل‌ تسنّن‌ رفتيم‌ و با فضلا و طلب‌ آنجا مذاكره‌ كرديم‌ . آنها از ما پرسيدند 5 مخارج‌ شما از كجا تأمين‌ مي‌گردد ؟! ما گفتيم‌ : از قوت‌ لا يموتي‌ كه‌ هر طلبه‌ از ده‌ يا شهر او به‌ او مي‌رسد ، و يا از مختصر شهريّه‌اي‌ كه‌ به‌ طلب‌ ميدهند وحدّاكثر در آن‌ زمان‌ به‌ طلب‌ يك‌ دنيار مي‌دادند . امّا آنها گفتند : هر طلبۀ معمولي‌ و عادي‌ ما ماهيانه‌ هشت‌ دينار مي‌گيرد و همينطور مي‌رود بالا تا سي‌ دينار كه‌ به‌ مدرّسين‌ و فضلاء ما مي‌دهند . ولي‌ اي‌ كاش‌ كه‌ ما مانند شما بوديم‌ و داراي‌ حريّت‌ و آزادي‌ . اما ما آزادي‌ نداريم‌ . تحقيقاً حكم‌ يك‌ مهره‌ از دستگاه‌ حكومت‌ به‌ عنوان‌ وزرات‌ اوقاف‌ مي‌باشيم‌ . باري‌ در آن‌ روز فضلا و طلب‌ آن‌ مدرسه‌ به‌ ما با نظر غبطه‌ مي‌نگريستند . اين‌ محاسن‌ طريق‌ توزيع‌ شهريه‌ در ميان‌ حوزه‌هاي‌ علميّۀ ماست‌ و امّا معايب‌ آن‌ :

اوّلاً طلب‌ بواسطۀ ضيق‌ معاش‌ و فقر شديد ، پيوسته‌ در نفسشان‌ احياناً ممكنست‌ يك‌ نوع‌ اهميّت‌ و ارزشي‌ بمال‌ پيدا شود ، و در آتيه‌ كه‌ صاحب‌ علم‌ و كمال‌ مي‌گردند طبعاً اين‌ نوع‌ احترام‌ را به‌ اغيناء پيدا نمايند و بالاخره‌ هر نوع‌ صاحب‌ مكنتي‌ در نزد آنها بزرگ‌ جلوه‌ كند . و اين‌ مصيبتي‌ است‌ بزرگ‌ . و ثانياً بواسطۀ انحصار واسطۀ درآمد از ناحيۀ بيت‌ المال‌ و عدم‌ توزع‌ آن‌ بطور آبرومندان‌ و محرمانه‌ يك‌ نوع‌ ذلّت‌ و اهانتي‌ را در برابر اصل‌ منبع‌ توزع‌ و وسائط‌ توزيع‌ بر خود هموار نمايند كه‌ اينهم‌ بسيار مضر است‌ ، چرا كه‌ طلب‌ را از ابتداي‌ امر با روح‌ ذلّت‌ بار مي‌آورد و رشادت‌ و شهامت‌ را از آنان‌ مي‌زدايد ، و روح‌ تسليم‌ و تمكين‌ را نسبت‌ به‌ امور مالي‌ و غير مالي‌ به‌ آنها تزريق‌ مي‌كند.

شهريه‌ بايد طوري‌ توزيع‌ گردد تا اصالت‌ و عزّت‌ نفس‌ طلبه‌ محفوظ‌ بماند و خرد و شكسته‌ نگردد . و اصولاً ممكن‌ است‌ در حوزه‌ افراد بسيار نجيب‌ و عفيف‌ وجود داشته‌ باشند كه‌ دنبال‌ اينگونه‌ مقرّري‌ نروند . و يا از ابتداء شهريۀ گرفتن‌ را قبول‌ ننمايند در حاليكه‌ در نهايت‌ عسرت‌ و نياز باشند ، و در عين‌ حال‌ طلابي‌ محصّل‌ و درس‌ خوان‌ بوده‌ باشند كه‌ قوام‌ علمي‌ و عملي‌ و رشد حوزه‌ وبقاي‌ دين‌ منوط‌ و مربوط‌ به‌ آنان‌ شود . و اصولاً بايد در حوزه‌ افرادي‌ معيّن‌ و مشخص‌ گردند براي‌ تفحّص‌ خائبانه‌ از حال‌ و در آمد و مصارف‌ هر طلبه‌ و آنچه‌ مورد احتياج‌ اوست‌ به‌ وي‌ برسانند ؛ نه‌ آنكه‌ مثلاً طلبه‌اي‌ ضعيف‌ و يا فقير و يا مريض‌ گردد ، كسي‌ از حال‌ او با خبر نباشد و لازم‌ باشد كه‌ خودش‌ به‌ افراد ذي‌ صلاحيّت‌ مراجعه‌ كند و رفع‌ عسرت‌ بجويد آنگاه‌ تازه‌ او به‌ خصوص‌ افراد مورد نظر خود چيزي‌ دهد و محروم‌ بماند .

پيشنهاد دهم‌ : منع‌ استعمال‌ دخانيات‌ در اعلام‌ حرمت‌ آن‌

توضيح‌ آنكه‌ از زمان‌ تداول‌ استعمال‌ توتون‌ و تنباكو در ايران‌ و سائر بلاد مسلمين‌ كه‌ بيش‌ از دو قرن‌ مي‌گذرد ؛ علما و فقهاي‌ شيعه‌ از اصوليّون‌ كه‌ فتوي‌ به‌ جواز استعمال‌ آن‌ داده‌اند ؛ همگي‌ مستمسك‌ به‌ قاعدۀ برائت‌ عقليّه‌ و برائت‌ شرعيّه‌ شده‌اند ، و چون‌ ضرر معتدّبهي‌ در آن‌ نديده‌اند ، فلهذا حكم‌ به‌ جواز نموده‌اند .

اينك‌ از جهت‌ طب‌ و كشف‌ مضرّات‌ و مفاسد بدني‌ آن‌ ، از منهدم‌ ساختن‌ قلب‌ و كبد و ريه‌ و كليه‌ و خون‌ و دستگاه‌ گوارش‌ و دستگاه‌ تنفّسي‌ و ايجاد سرطان‌ مهلك‌ و فساد سلولها و كوتاه‌ شدن‌ عمر حدّاقل‌ به‌ مقدار ده‌ سال‌ ، و ايجاد امراض‌ عصبي‌ و رواني‌ ، و اختلال‌ امور جنسي‌ و سائر امراض‌ و اختلالاتي‌ كه‌ در طب‌ و پزشكي‌ آمده‌ است‌ ، مقدار قدرت‌ ضرر و زيان‌ اين‌ سمّ مهلك‌ تدريجي‌ الحصول‌ به‌ قدري‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ از آن‌ اغماض‌ نمود ، و با استعمال‌ دخانيات‌ يك‌ جامعۀ تندرست‌ و سالم‌ را به‌ يك‌ جامعۀ معلول‌ و مريض‌ مبدّل‌ ساخت‌ . ضرر دخانيات‌ امروزه‌ از بديهيّات‌ شمرده‌ مي‌شود و با وجود علم‌ بما يُعْلَم‌ تمسّك‌ به‌ حديث‌ رفع‌ : رُفِعَ عَن‌ أُمَّتِي‌ مَا لايَعْلَمُونَ بدون‌ وجه‌ است‌ . و اشتغال‌ عقلي‌ جاي‌ برائت‌ شرعيّه‌ را گرفته‌ است‌ .

و از آن‌ گذشته‌ ، اتلاف‌ اقتصادي‌ ، و زيان‌ مالي‌ آن‌ كه‌ متوجّه‌ كشور است‌ ، و موجب‌ تضعيف‌ نيروي‌ انساني‌ و تقويت‌ كفر و استعمار خارجي‌ است‌ ، بقدري‌ زياد است‌ كه‌ ارقام‌ احصاي‌ آن‌ تحت‌ نظر متخصّصين‌ فن‌ سرسام‌آور است‌ . و با وجود اين‌ سمّ كشنده‌ و خانمان‌ براندازنده‌ ، چه‌ كسي‌ است‌ كه‌ بتواند فتوي‌ به‌ جواز آن‌ بدهد .

يازدهم‌ : متّحد الشكل‌ شدن‌ عامّه‌ مردم‌ است‌ به‌ لباس‌ اسلامي‌ و سرپوش‌ اسلامي‌ در برابر لباس‌ و كلاه‌ كفر كه‌ در زمان‌ رضاخان‌ پهلوي‌ با سرنيزه‌ بر اين‌ مردم‌ تحميل‌ شد .

كت‌ كوتاه‌ و شلوار تنگ‌ و پيراهن‌ آستين‌ كوتاه‌ براي‌ مردان‌ ، ارمغان‌ غرب‌ كافر است‌ . لباس‌ اسلامي‌ كوتاه‌ نيست‌ ، و چسبنده‌ به‌ بدن‌ نيست‌ . و بدون‌ آستين‌ يا آستين‌ كوتاه‌ نيست‌ . بلكه‌ از كتهاي‌ معمولي‌ متداولۀ در امروز يك‌ وجب‌ بلندتر است‌ و به‌ زانو يا قدري‌ بالاتر از زانو بايد برسد . كت‌ بايد گشاد باشد ، و بدن‌ در آن‌ استراحت‌ كند و فشار به‌ بدن‌ نياورد ! كت‌ تنگ‌ مضرّات‌ طبّي‌ دارد ، پيراهن‌ و شلوار تنگ‌ مضرّات‌ طبي‌ دارد ولي‌ مع‌ الاسف‌ ، مصالح‌ و منافع‌ پزشكي‌ و بهداشتي‌ آن‌ فراموش‌ شده‌ و امروز معمولاً براي‌ خودنمائي‌ و در عبارت‌ متداوله‌ براي‌ شيكي‌ مي‌پوشند و از ضررهاي‌ آن‌ غمض‌ عين‌ مي‌نمايند .

كت‌ كوتاه‌ و شلوار تنگ‌ علاوه‌ بر ضرر طبي‌ ، چون‌ به‌ بدن‌ مي‌چسبند ، بدن‌ را نشان‌ مي‌دهند . و در حال‌ خم‌ شدن‌ و ركوع‌ تمام‌ اسافل‌ اعضاء مرد از زير لباس‌ نمايان‌ است‌ . و چقدر قبيح‌ و زشت‌ است‌ كه‌ حتي‌ در حال‌ عبادت‌ ، لباس‌ بر بدن‌ چسبيده‌ و بواسطۀ كوتاهي‌ آن‌ نيز حكايت‌ از بدن‌ كند .

آيا زنهائي‌ كه‌ مردان‌ در برابر آنها ايستاده‌ و نماز مي‌خوانند و ركوع‌ و سجود مي‌كنند ، در برابر ديدگان‌ خود اين‌ مناظر شهوت‌ انگيز و زشت‌ را مشاهده‌ نمي‌كنند ؟

كلاه‌ شاپو و كلاه‌ كِپ‌ كلاه‌ كفّار است‌ . كلاه‌ اسلام‌ عبارت‌ است‌ از قَلَنسُوَه‌ (كلاه‌ ساده‌ به‌ شكل‌ استوانه‌ و يا مخروط‌ ناقص‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ لفّافه‌اي‌ مي‌بندند يا نمي‌بندند . و عبارت‌ است‌ از عِمامه‌ كه‌ از جلو و عقب‌ داراي‌ دو گوش‌ آويزان‌ باشد . امروز در بسياري‌ از مردم‌ ايران‌ حتي‌ در ميان‌ دهاتين‌ و روستائيان‌ ايالت‌ خراسان‌ اين‌ نوع‌ عمامه‌ را بر سر مدرم‌ مي‌بينيم‌ ؛ و طرز لباسشان‌ نيز غالباً اسلامي‌ و تغيير نكرده‌ است‌ .

امّا استعمار كافر در زمان‌ پهلوي‌ به‌ عنوان‌ متّحد الشكل‌ شدن‌ ، كت‌ و شلوار فعلي‌ معمولي‌ را آورد با كلام‌ تمام‌ لبه‌ . آري‌ متحد الشكل‌ شدن‌ آنها هضم‌ مسلمين‌ در كفار بود بطوري‌ كه‌ حتي‌ از جهت‌ لباس‌ هم‌ يكسان‌ و تابع‌ و بي‌هويّت‌ باشند نه‌ متّحد الشكل‌ به‌ معني‌ اتّحاد لباس‌ كفار با مسلمين‌ بطوري‌ كه‌ آنها لباس‌ مسلمين‌ را بپوشند ، و تابع‌ و پيرو آداب‌ اسلام‌ شوند .

لباس‌ زنان‌ مسلمان‌ لباس‌ خاّي‌ است‌ كه‌ از روي‌ ژورنال‌هاي‌ پاريس‌ و مشابه‌ آن‌ اخذ نمي‌شود ، و طبق‌ مدِ وقتِ هوسران‌ و هوسباز زمانِ كور و ظلمت‌ ، تغيير مد نمي‌دهد. لباسهاي‌ زن‌ مسلمان‌ حتي‌ در داخل‌ خانه‌ خود و حتي‌ در فراش‌ خواب‌ با لباس‌ زن‌ كافر تفاوت‌ دارد .

شلوار زن‌ مسلمان‌ بلند يا تا زير زانو است‌ و در صورتيكه‌ شَليته‌ يا دامن‌ مي‌پوشند ، تا حدّ زانو بوده‌ است‌ . امّا پهلوي‌ از دستبرد به‌ آنها نيز خودداري‌ نكرد ، و شلوار زنان‌ را بقدري‌ كوتاه‌ نمود كه‌ فط‌ براي‌ نفس‌ عورت‌ بوده‌ است‌ و به‌ نام‌ تُنُكه‌ پهلوي‌ مشهور شد. همانند كلاه‌ لبه‌ دار كه‌ به‌ نام‌ كلاه‌ پهلوي‌ ناميده‌ شد .

آرايش‌ زن‌ براي‌ شوهر همه‌ گونه‌ جائز است‌ ، اما در صورتي‌ كه‌ ماهيّت‌ اوّلين‌ و هيّت‌ اصيل‌ اسلامي‌ خود را از دست‌ ندهد ، و مَحو و فاني‌ در هيئت‌ كفر و لباس‌ و زيّ اهل‌ عناد و متمرّدين‌ از شريعت‌ حقّه‌ نگردد ، اما در آن‌ صورت‌ به‌ عنوان‌ تلبس‌ مَلابِس‌ اعداء در آمده‌ ، و حكم‌ به‌ حرمت‌ بر آن‌ بار ، و اجتناب‌ از آن‌ لازم‌ مي‌گردد .

دوازدهم‌ : پوشيدن‌ رِداء بجاي‌ عبا با رنگ‌ سپيد ، و يا نزديك‌ به‌ سپيد بام‌خص‌ براي‌ علماء و طلب‌ خصوصاً در مسأله‌ امام‌ جماعت‌ و امام‌ جمعه‌ در حال‌ خطبه‌ و نماز جمعه.

و تغيير رنگ‌ سياه‌ عمامۀ سادات‌ به‌ رنگ‌ سبز ؛ وبطور كلّي‌ تبديل‌ علامت‌ سياهي‌ سيادت‌ به‌ علامت‌ سبز . و اين‌ از مسائل‌ مهمّ و ضروري‌ است‌ . عِمامه‌ مستحب‌ است‌ سپيد باشد حتي‌ براي‌ سادات‌ ، اما براي‌ تمايز بني‌ هاشم‌ از سائر افراد مردم‌ ، از زمان‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ، علويّين‌ رنگ‌ سبز را مي‌پوشيدند ، و علامت‌ مختصّۀ آنها اين‌ رنگ‌ بود ، تا زمان‌ بني‌ عبّاس‌ كه‌ چون‌ أبومسلم‌ خراساني‌ از خراسان‌ قيام‌ كرد ، با پرچمهاي‌ سياه‌ رنگ‌ و لباس‌ سياه‌ قيام‌ خود و لشگريان‌ خود را مجهّز نمود ، و بالنّهايه‌ در اين‌ قيام‌ ، بني‌ عبّاس‌ حكومت‌ را به‌ دست‌ گرفتند و در چنگ‌ آوردند ، لباس‌ و عمامه‌ سياه‌ را شعار خود نمودند و جميع‌ بني‌ عبّاس‌ بدون‌ استثناء قباي‌ سياه‌ بر تن‌ مي‌كردند و عمامۀ سياه‌ بر سر مي‌بستند . اما سائر بني‌ هاشم‌ از علويّين‌ و فاطميّين‌ و بني‌ عقيل‌ با شعار سبز خود باقي‌ بودند . و يك‌ نفر از آنها لباس‌ سياه‌ نپوشيد و عمامۀ سياه‌ بر سر ننهاد ، و اگر احياناً احدي‌ از آنان‌ كه‌ والي‌ مدينه‌ از طرف‌ بني‌ عبّاس‌ مي‌شد و به‌ تبع‌ آنها سياه‌ در بر مي‌كرد ، مورد نفرت‌ قرار مي‌گرفت‌ و انگشت‌ نما مي‌شد و در تاريخ‌ نامش‌ باقي‌ مي‌ماند .

اين‌ رويّه‌ باقي‌ بود تا پايان‌ قرن‌ دوّم‌ هجري‌ كه‌ مأمون‌ چون‌ در نظر گرفت‌ علويّين‌ را كه‌ يگانه‌ حريف‌ مقاوم‌ او بودند ، از ميان‌ بردارد، و تحت‌ سيطره‌ و سلطۀ خود درآورد ، حضرت‌ امام‌ هشتم‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا عليهما السّلام‌ را از مدينه‌ به‌ مَرو طلب‌ كرد و بدواً به‌ عنوان‌ خلافت‌ ، و سپس‌ به‌ عنوان‌ ولايت‌ عهدي‌ آن‌ حضرت‌ را مجبور به‌ قبول‌ ساخت‌ . و براي‌ تشييد مباني‌ و تحكيم‌ اساس‌ تزوير و شيطنت‌ خود ، در سراسر آفاق‌ اسلام‌ حكم‌ كرد تا بني‌ عباس‌ از لباس‌ سياه‌ بيرون‌ آيند ، و جامۀ سبز در تن‌ نمايند. در مدّت‌ يكسال‌ و خرده‌اي‌ كه‌ حضرت‌ حيات‌ داشتند ، شعار بني‌ عباس‌ همانند شعار علويّين‌ رنگ‌ سبز بود ، و در صورت‌ ظاهر بني‌ عباس‌ به‌ پيرو علويّين‌ و در رأس‌ آنها از امامشان‌ حضرت‌ ثامن‌ الائمّه‌ عليه‌ السّلام‌ گام‌ برمي‌داشتند ، تا آنكه‌ مأمون‌ با سمّ مهلك‌ با دست‌ خود آن‌ حضرت‌ را در حال‌ حركت‌ به‌ بغداد در نَوقان‌ (مشهد فعلي‌) شهيد كرد ، و خودش‌ در زير جنازه‌ و تابوت‌ گريه‌ مي‌كرد و گريبان‌ چاك‌ مي‌د زد و مَن‌ لي‌ بعدك‌ يا أباالحسن‌ سر داده‌ بود . بالاخره‌ وقتي‌ وارد بغداد شد ، و به‌ بين‌ عباس‌ كه‌ بر عليه‌ او قيام‌ كرده‌ بودند و مي‌خواستند او را از خلافت‌ خلع‌ كنند ، سِرّ مطلب‌ را فهمانيد ، همگي‌ تسليم‌ و مطيع‌ او شدند ، و تا آن‌ زمان‌ كه‌ در خطبه‌ها به‌ نام‌ ولايت‌ عهدي‌ حضرت‌ نام‌ مي‌بردند ، ديگر نامي‌ برده‌ نشد ، آن‌ سبو بشكست‌ و آن‌ پيمانه‌ ريخت‌ . و در بغداد و والي‌ مدينه‌ در مدينه‌ به‌ امر مأمون‌ در حال‌ نماز جمع‌ و خطبه‌ دوباره‌ سياه‌ را بر تن‌ كدرند ، قباي‌ سياه‌ پوشيدند ، و عمامۀ سياه‌ بر سر نهادند و مطلب‌ به‌ حال‌ اوّليه‌ خود عودت‌ نمود .

دوران‌ خفقان‌ شروع‌ شد و علويّين‌ با آنكه‌ مجاز بودند عمامۀ سبز بر سر گزارند معذلك‌ از خوف‌ قتل‌ و ضرب‌ و شكنجه‌ بني‌ عباس‌ متواري‌ شدند ، و براي‌ عدم‌ شناسائي‌ و حفظ‌ جان‌ و ناموس‌ خود عمامۀ سياه‌ بر سر نهادند ، و مانند بني‌ عبّاس‌ در زيّ و شمايل‌ آنها در آمدند . و اين‌ تقيّه‌ بود كه‌ تا حدود بسياري‌ آنان‌ را كه‌ متواري‌ شده‌ بودند حفظ‌ كرد .

از آن‌ زمان‌ تا بحال‌ علويّين‌ بطور مستمرّ و استصحاب‌ ، عمامۀ سياه‌ بر سر مي‌نهند و طبقاً لما سَبَق‌ آنرا شعار و علامت‌ سيادت‌ خود مي‌شمردند ؛ و بعضاً هم‌ در جائي‌ كه‌ محلّ تقيّه‌ نبود ، استعمال‌ رنگ‌ سبز را مي‌نمودند .

اما در ميان‌ علماء اعلام‌ و فضلاء عظام‌ و طلاب‌ علوم‌ دينيّه‌ ذوي‌ العزّه‌ و الاحترام‌ همان‌ شعار سياه‌ بر سر ، يعني‌ عمامۀ سياه‌ باقي‌ ماند ، گر چه‌ بر كمر و يا بر گردن‌ شال‌ سبز گهگاهي‌ مي‌بستند ، اما عمامۀ سياه‌ تغيير نكرد ، و تا امروز بحال‌ خود باقيست‌ دروان‌ بني‌ عبّاس‌ سپري‌ شد ، و دروانهاي‌ دگري‌ پس‌ از ايشان‌ سپري‌ شد ، ولي‌ آن‌ شعار سياه‌ طبقاً لما سبق‌ و اتّباعاً لِمجرّد العادة‌ باقي‌ ماند ، و علّت‌ آنست‌ كه‌ از آن‌ زمان‌ تا بحال‌ حكومت‌ اسلام‌ به‌ دست‌ فقيه‌ نبوده‌ است‌ ، و ولايت‌ و امارت‌ به‌ دست‌ سلاطين‌ بوده‌ است‌ ، و فقهاي‌ اسلام‌ در زير نظر ايشان‌ عمل‌ مي‌كرده‌اند ، و قدرت‌ و استقلالي‌ در امور نداشته‌اند ، و حاكم‌ مطلق‌ و واحدي‌ بر جهان‌ اسلام‌ نبوده‌ است‌ كه‌ بقيّۀ فقهاء عظام‌ در تحت‌ امر او باشند ،به‌ علت‌ بُعد مسافت‌ و عدم‌ امكان‌ و يا لااقلّ تعسّر اجتماع‌ و هم‌ آهنگي‌ فقهاء ؛ و آن‌ شعار ميمون‌ را بجايش‌ بگزينند .

فلهذا همينطور و يا به‌ علّت‌ ضعف‌ نفوس‌ و دهشت‌ از امر بديع‌ و حادثۀ جديد ، نتوانسته‌اند اين‌ شعار ميشوم‌ را لغو كنند . سال‌ پس‌ از سال‌ ديگر آمده‌ و گذشته‌ است‌ ، و همان‌ عمامۀ سياه‌ باقي‌ مانده‌ است‌.

اينكه‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ خميني‌ به‌ عنوان‌ فقيه‌ جامع‌ الشّرايط‌ و بيعت‌ جميع‌ فقهاء به‌ عنوان‌ حكومت‌ منصوب‌ شده‌اند ، بر ايشان‌ فرض‌ است‌ كه‌ خود عمامۀ سبز بر سر نهند و حكم‌ قطعي‌ صادر فرمايند تا جميع‌ سادات‌ با اين‌ رنگ‌ سيادت‌ خود را نشان‌ دهند . در مجلسي‌ جشني‌ كه‌ در روز عيد فطر و يا عيد قربان‌ و يا در روز عيد غدير و يا در نيمۀ شعبان‌ كه‌ تشكيل‌ مي‌دهند ، فقهاي‌ درجۀ اوّل‌ از شيعه‌ را كه‌ از سادات‌ هستند دعوت‌ نموده‌ و سپس‌ در ميان‌ خطبه‌ و يا در خطبه‌ مستقلّي‌ خودشان‌ عمامۀ سبز بر سر مي‌بندند ، و عمامۀ سياه‌ را كنار مي‌نهند ، و پس‌ از آن‌ ساير فقهاء عمامۀ سبز مي‌بندند . و از آن‌ روز به‌ بعد حكم‌ مي‌كنند كه‌ عمامۀ سياه‌ بر هر سيّدي‌ ممنوع‌ است‌ . و نام‌ اين‌ محفل‌ و جشن‌ را هم‌ جشن‌ عودت‌ به‌ شعار سبز علويّين‌ مي‌نهند . و فقط‌ اينكار از عهدۀ ايشان‌ ساخته‌ است‌ و از هيچ‌ فقيه‌ ديگري‌ گرچه‌ در زمان‌ ديگر باشد ساخته‌ نيست‌ .

بايد دانست‌ : اينكه‌ در روايات‌ وارد است‌ كه‌ لباس‌ سياه‌ مطلقاً مكروه‌ است‌ مگر در عمامه‌ و عبا و كفش‌ از باب‌ ضرورت‌ ، و در خصوص‌ عمامه‌ از لحاظ‌ تقيّه‌ است‌ ، و گرنه‌ مطلقاً كراهت‌ لُبس‌ سَواد (سياه‌ پوشيدن‌) بحال‌ خود باقي‌ است‌ ، و استحباب‌ سفيد پوشيدن‌ حتي‌ در عمامه‌ و عبا و نِعال‌ ، بطور إطلاق‌ ، دليل‌ بر عدم‌ رضايت‌ اوّليّۀ شارع‌ بر لُبس‌ سواد حتي‌ در حال‌ ضرورت‌ است‌ . فلهذا مستحبّ است‌ كه‌ جميع‌ نمازگزاران‌ حتي‌ سادات‌ و علويّين‌ در حال‌ نماز عمامۀ سفيد بر سر ببندند ، غاية‌ الامر براي‌ حفظ‌ نسب‌ حفظ‌ شعار سبز مطلوب‌ ، و اما شعار سياه‌ كه‌ لباس‌ فرعون‌ و لباس‌ اهل‌ جهنّم‌ است‌ ، و از مختصات‌ حكّام‌ جائر و غاصبين‌ از بني‌ عباس‌ است‌ ، اصلاً مجوّز ندارد .

 

سيزدهم‌ : رايگان‌ كردن‌ امور پزشكي‌ از طبيب‌ و قابله‌ و دارو .

اين‌ مسأله‌ نيز از مهمّات‌ تشكيل‌ اجتماع‌ صحيح‌ و مترقّي‌ است‌ ، و در سابق‌ الايّام‌ در بيمارستانهاي‌ مهم‌ مانند بغداد و ري‌ مراجعني‌ بطور مجاني‌ مراجعه‌ مي‌كردند . و امروز در كانادا و بسياري‌ از كشورهاي‌ ديگر جميع‌ امور پزشكي‌ مجّاني‌ است‌ ، و با بيمه‌هاي‌ صحيح‌ طبي‌ تمام‌ مخارج‌ بيمارستانها و پرستاران‌ و متخصّصات‌ و داروها و تغذيه‌ها به‌ نحو صحيح‌ و كامل‌ انجام‌ مي‌گيرد . در كشور اسلام‌ كه‌ بحمدالله‌ مردم‌ مسلمان‌ از جهات‌ اعطاء صدقات‌ و كفّارات‌ و موقوفات‌ و سائر امور بذليّه‌ از همۀ كشورها متقدّم‌ مي‌باشند ، اين‌ مطلب‌ با نقشه‌ و تدبير صحيح‌ عملي‌ بوده‌ ، و بار سنگيني‌ ر از دوش‌ ملّت‌ محروم‌ بر خواهد داشت‌ .

عدم‌ تمكّن‌ از دسترسي‌ به‌ طبيب‌ و دارو و قابله‌ براي‌ مردم‌ قابل‌ تحمّل‌ نيست‌ . افرادي‌ هستند كه‌ حاضرند فرزندان‌ خود را در راه‌ اسلام‌ به‌ جهاد بفرستند و جنازۀ خونين‌ او را ببينند ، و معذلك‌ راضي‌ و مطمئن‌ و شادهم‌ باشند، اما اگر به‌ همين‌ افراد دكتر نرسد ، و يا دارو نرسد ، و فرزندشان‌ دچار مهلكه‌ گردد ، و يا مرضش‌ طولاني‌ و صعب‌ العلاج‌ شود ، قادر بر تحمّل‌ آن‌ نيستند ، و شِكوه‌ و فريادشان‌ بلند مي‌شود ، سَارِعُوا إِلَي‌ الْمَغْفِرَةٍ مِّن‌ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ . ( آيۀ 133 ، از سورۀ آل‌ عمران‌ .)

چهاردهم‌ : رايگان‌ كردن‌ امور تحصيلي‌ هر گونه‌ علم‌ و دانش‌ مشروعي‌ كه‌ بوده‌ باشد .

اگر رفتن‌ به‌ مراكز علمي‌ مستلزم‌ پرداخت‌ هزينه‌ مالي‌ باشد ، اين‌ راه‌ براي‌ متمكّنان‌ آن‌ باز ، و براي‌ فقرائ و مستضعفان‌ و محرومان‌ بسته‌ مي‌شود . و چه‌ بسا ممكن‌ است‌ در طبقۀ فقير افرادي‌ خوش‌ فهم‌ و خوش‌ استعداد و لايق‌ پيدا شوند كه‌ در طبقۀ مرفّه‌ نبوده‌ باشند ، روي‌ اين‌ زمينه‌ آن‌ افراد متمكّن‌ حقيقت‌ علم‌ از مسّ نمي‌كنند ، و اين‌ افراد غير متمكّن‌ هم‌ كه‌ در مدارس‌ علمي‌ شركت‌ نكرده‌اند. بنابراين‌ علم‌ بطور كلي‌ از جامعه‌ رخت‌ بر مي‌بندد و افراد محصّل‌ سطحي‌ بار مي‌آيند .

در زمان‌ طاغوت‌ ، حوزه‌هاي‌ علميّه‌ داراي‌ اين‌ مزيّت‌ بودند كه‌ مدرسه‌ و آب‌ و برق‌ و كتابخانه‌ در اختيار طلب‌ بود و شهريۀ جزئي‌ نيز به‌ آنها از طرف‌ علماي‌ اعلام‌ داده‌ مي‌شد و طلاب‌ در اثر تحصيل‌ هزينه‌اي‌ نمي‌پرداختند و بجاي‌ خود قدري‌ هم‌ كمك‌ مالي‌ بمخارجشان‌ مي‌شد . آنها بدون‌ طمع‌ و آرزوي‌ منصب‌ و مال‌ و زياده‌ اندوزي‌ درس‌ مي‌خواندند . للّه‌ و في‌ الله‌ تحصيل‌ مي‌كردند. فلهذا محقّقيني‌ استوار و ريشه‌اي‌ و مبتكر و مخترع‌ همچون‌ سيّدنا الاستاد آية‌ الله‌ علامۀ طباطبائي‌ تبريزي‌ در ميان‌ آنها ظهور مي‌كرد و اعلامي‌ همچون‌ حاج‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ ، و سيد حسن‌ صدر و سيد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ ، و سيد محسن‌ امين‌ عاملي‌ ، و شيخ‌ عبدالحسين‌ اميني‌ ، و شيخ‌ جواد بلاغي‌ و شيخ‌ محد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغِطاء ، و نظائرهم‌ در ميانشان‌ طلوع‌ مي‌نمود كه‌ دانش‌ را از ريشه‌ بررسي‌ كرده‌ ، و با خدمات‌ و تربيت‌ طلاب‌ صالح‌ ، و تصنيفات‌ ممَتعه‌ آبرو و شرف‌ انسانيّت‌ و اسلام‌ و آئين‌ پاك‌ مذهب‌ جعفري‌ شدند .

اما در دانشگاهها چون‌ هدف‌ خدا نبود ، هدف‌ تأمين‌ زندگي‌ و معاش‌ و رياست‌ و مقام‌ بود ، در اين‌ مدت‌ طولاين‌ يك‌ دانشمند محقّق‌ مبتكر پيدا نشد . در علم‌ فيزيك‌ و شيمي‌ و پزشكي‌ و دارو سازي‌ و طبيعي‌ يك‌ مكتشف‌ بيرون‌ نيامد ، تا نظريّه‌اي‌ تازه‌ آورده‌ و بجهان‌ ارائه‌ دهد . همه‌ جيره‌خوار غريبان‌ و كاسه‌ ليس‌ مكتب‌ آنها شدند . دانشمندان‌ و محققينشان‌ منتهز فرصت‌ بودند تا در رأس‌ ماه‌ و سال‌ مجلّه‌ خارجي‌ آمده‌ و مطالعه‌ كنند تا ببينند چه‌ مطلب‌ تازه‌ در آسمان‌ علم‌ پديد آمده‌ ؟ آن‌ را ترجمه‌ و به‌ شاگردان‌ مدرسه‌ ديكته‌ كنند . اين‌ نهايت‌ درجه‌ پيشرفت‌ علمي‌ ما بود .

اما از اين‌ به‌ بعد كه‌ حكومت‌ حكومت‌ اسلام‌ و تحت‌ ولايت‌ ولي‌ فقيه‌ اداره‌ مي‌شود ، و از دستبرد خارجيان‌ بحمدالله‌ محفوظ‌ مي‌ماند ، تمام‌ افراد ملّت‌ يك‌ پارچه‌ و يك‌ دسته‌ براي‌ خدا بايد تلاش‌ كنند . امور تحصيل‌ نبايد بطور داد و ستد مادّي‌ باشد . همانند حوزه‌ها بايد به‌ دانشكده‌ها رسيد ، و محصّلين‌ خدائي‌ و با تقوي‌ تربيت‌ كرد ، و از هر جهت‌ امكانات‌ پيشرفت‌ و تكامل‌ علمي‌ را برايشان‌ ميسّر ساخت‌ ، تا بدون‌ آرزوي‌ مادي‌ ، و بدون‌ دغدغۀ خيال‌ ، و بدون‌ فكر قبولي‌ فقط‌ در امتحانات‌ و اخذ گواهينامه‌ ، هر يك‌ دنبالۀ رشتۀ خود را بگيرد، و اساسي‌ و تحقيقي‌ كار كند .

در آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ خواهيم‌ ديد ، مفكّرين‌ بزرگ‌ همچون‌ بوعلي‌ ، و أبو زكريّاي‌ رازي‌ ، و أبوريحان‌ بيروني‌ از ميان‌ همين‌ بچه‌ مدرسه‌اي‌ها پيدا مي‌شود ، و بساط‌ دريوزگي‌ و تكدّي‌ از مستعمران‌ برچيده‌ مي‌گردد .

پانزدهم‌ : استخدام‌ معلّمين‌ و متخصّصين‌ از خارج‌ ، و منع‌ اعزام‌ محصل‌ به‌ خارج‌ .

شكي‌ نيست‌ كه‌ امروزه‌ اروپائيان‌ از ما در علوم‌ طبيعي‌ جلو افتاده‌اند . ما به‌ علّت‌ و موحبش‌ اينك‌ كاري‌ نداريم‌ . شما به‌ هر علّت‌ و به‌ هر سبب‌ كه‌ خواهيد آنرا توجيه‌ نمائيد . الآن‌ سخن‌ ما در اين‌ است‌ كه‌ : اگر ما بخواهيم‌ استقلال‌ فكري‌ و فرهنگي‌ و مذهبي‌ داشته‌ باشيم‌ ، بايد حتماً در علوم‌ به‌ آنها برسيم‌ و جلوتر هم‌ بيفتيم‌ ، وگرنه‌ مهر ذلّت‌ و فرومايگي‌ الي‌ الابد از ما برداشته‌ نخواهد شد .

براي‌ رفع‌ اين‌ نقيصه‌ يا بايد محصلّين‌ خود را به‌ خارج‌ اعزام‌ كنيم‌ ، و يا متخصّص‌ از خارج‌ بطلبيم‌ تا فرزندان‌ ما را بياموزند . غير از اين‌ دو فرض‌ ، فرض‌ ثالثي‌ وجود ندارد و در مسأله‌ شقّ سوّمي‌ نيست‌ .

اعزام‌ محصّل‌ به‌ خارج‌ سه‌ اشكال‌ دارد :

اوّل‌ : زندگي‌ در غربت‌ ، و شهر نامأنوس‌ و دوري‌ از وطن‌ و پدر و مادر ، و محروم‌ شدن‌ از بسياري‌ از موهبت‌هاي‌ زندگي‌ ، همچون‌ ازدواج‌ و فرزند ، و كسب‌ و كار در خورد استعداد و توان‌ غير منافي‌ با تحصيل‌ و غيرها كه‌ در حقيقت‌ محصّل‌ در اين‌ دوران‌ بطور كلّي‌ از اجتماع‌ خود منقطع‌ و بريده‌ شده‌ ، و عمرش‌ قيچي‌ گرديده‌ ؛ تا دوران‌ تحصيل‌ سر آيد و به‌ وطن‌ مراجعت‌ كند .

دوّم‌ : برداشتن‌ هزينۀ سنگين‌ و طاقت‌ فرسا بر دوش‌ ملّت‌ ، و يا بيت‌ المال‌ ملت‌ محروم‌ و مستمند ، و بيرون‌ ريختن‌ ارز و سرمايۀ حياتي‌ كشور از طرفي‌ و تقويت‌ دولت‌ كفر خارج‌ از طرف‌ ديگر ، و در واقع‌ براي‌ وسمه‌ كشيدن‌ بر ابروان‌ ، چشمان‌ را كور نمودن‌ .

سوّم‌ : بيرون‌ ريختن‌ ارز معنوي‌ و روحي‌ دانشجويان‌ و خودباختگي‌ در برابر تمدّن‌ غرب‌ .

ما نمي‌خواهم‌ در اينجا از روابط‌ نامشروع‌ دختران‌ و پسران‌ ، و آزادي‌ بی‌بند و بار ، و صحنه‌هاي‌ ضدّ ديني‌ و ضد بشري‌ ملّتهاي‌ كفر ، و زياني‌ كه‌ از اين‌ طريق‌ دامنگير محصّلين‌ جوان‌ اعزامي‌ ما مي‌شود سخن‌ گوئيم‌ . اينها با تمام‌ زشتها و وقاحت‌ و قباحت‌ ، در برابر آنچه‌ مي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌ اندك‌ است‌ .

ما مي‌خواهيم‌ بگوئيم‌ : محصّل‌ اعزامي‌ به‌ خارج‌ در اولين‌ نظاره‌ ، در برابر آن‌ تشكيلات‌ صوري‌ ، و آن‌ استادان‌ ، و آن‌ آزمايشگاهها، و آن‌ زرق‌ و برق‌‌ها خود را ضعيف‌ و زبون‌ مي‌شمرد . ايشان‌ را انسان‌ كامل‌ و مربّي‌ و معلم‌ و برتر و بالاتر مي‌بيند ، و خود را ناقص‌ و زير دست‌ مي‌نگرد . اين‌ ديدگاه‌ ضعف‌ و حقارت‌ نگري‌ ، تا آخر عمر در كانون‌ انديشه‌ و تفكّرات‌ وي‌ مي‌ماند ، و آن‌ عظمت‌ و ابهت‌ و جلال‌ نيز آني‌ از خاطره‌ و ذهن‌ او دور نمي‌شود .

جوان‌ محصل‌ تازه‌ وارد ، همچون‌ شخص‌ مفكّر و فيلسوفي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ جهات‌ را از هم‌ متمايز كند ، بدون‌ ذرّه‌اي‌ انفعال‌ ، از مواهب‌ و علوم‌ آنان‌ سرمايه‌ گيرد ؛ و نفس‌ خود را نيز در همان‌ درجۀ مصونيّت‌ و عزت‌ پايدار بدارد . خواهي‌ نخواهي‌ كشمكش‌ در مي‌گيرد ، و فعل‌ و انفعال‌ دروني‌ پيدا مي‌گردد . رفته‌ رفته‌ در طيّ تعليم‌ در آن‌ محيط، و آن‌ هوا ، و آن‌ زمينه‌ ، به‌ دنبال‌ تعليم‌ معلّم‌ ، روحيّات‌ و آقائي‌ و سيادت‌ استاد در نفس‌ شاگرد اثر مي‌گذارد و نفس‌ و روان‌ او را محو و فاني‌ در جلال‌ او مي‌كند . محصّل‌ پس‌ از چند سال‌ تحصيل‌ بكلي‌ استقلال‌ فكري‌ و منيّت‌ و شخصيّت‌ خود را از دست‌ مي‌دهد . اگر به‌ وطن‌ برگردد تا آخر عمر آنان‌ را عظيم‌ و آقا و برتر مي‌شمرد ؛ و ملت‌ خود را محروم‌ و منفعل‌ و زيردست‌ . و اگر برنگردد ، تا آخر عمر در آنجا باز شرف‌ ، انسانيّت‌ و استقلال‌ انديشه‌ و فكر خود را باخته‌ است‌ . و به‌ نظر حقير اين‌ آفت‌ از جميع‌ آفتهاي‌ اين‌ مسأله‌ شديدتر و بنياد بركن‌‌تر است‌ .

شايد روي‌ همين‌ جهات‌ بود كه‌ فقيد سعيد و شهيد مظلوم‌ ما مرحوم‌ سيّد حسن‌ مدرّس‌ اعلي‌ الله‌ مقامه‌ الشريف‌ در ابتداي‌ آنكه‌ زمزمۀ اعزام‌ محصل‌ به‌ خارج‌ بود ، صريحاً گفت‌ : من‌ با اعزام‌ موافق‌ نيستم‌ وليكن‌ معلم‌ و متخصّص‌ از خارج‌ بياوريد .

اما در استخدام‌ معلمين‌ و متخصّصين‌ خارجي‌ ، و طلب‌ نمودن‌ ايشان‌ را در داخل‌ كشور ، هيچيك‌ از سه‌ محذور وجود ندارد . و هزينۀ استخدام‌ در مقايسه‌ با هزينۀ اعزام‌ بسيار ناچيز است.

و از جمله‌ منافع‌ و عوائد استخدام‌ اينست‌ كه‌ : آنها كه‌ معلم‌ و مفكّر و افراد انديشمند آن‌ جوامع‌ مي‌باشند ؛ چنانچه‌ در داخل‌ كشور بيايند و از نزديك‌ با اين‌ دين‌ و اين‌ قرآن‌ و اين‌ مكتب‌ تشيّع‌ آشنا شوند ، چه‌ بسا از آئين‌ خود دست‌ بردارند و به‌ اسلام‌ بپيوندند . و خود نيز مبلّغيني‌ از مبلغين‌ اسلام‌ مي‌گردند .

از اين‌ نمونه‌ها دربارۀ استخدام‌ شدگان‌ در دوران‌ سابق‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد .

 

شانزدهم‌ : اعلان‌ اذان‌ در مواقيت‌ پنجگانه‌ در سراسر كشور ، و تعيين‌ محلهاي‌ مختلف‌ در شهرستانها براي‌ رؤيت‌ هلال‌ در شب‌ اول‌ ماه‌ ، و اطلاع‌ فوري‌ به‌ حاكم‌ شرع‌ بطوريكه‌ پس‌ از چند لحظه‌ از شب‌ گذشته‌ در شبهاي‌ اول‌ ما در محلهاي‌ متّفق‌ الافق‌ حكم‌ به‌ دخول‌ ماه‌ جديد شود؛ و بساط‌ تقويم‌ نجومي‌ برچيده‌ شود .

امروزه‌ متداول‌ است‌ در كشور شيعه‌ اوّل‌ ظهر يك‌ اذان‌ براي‌ نماز ظهر و عصر مي‌گويند ، و دو نماز را با هم‌ جمع‌ مي‌نمايند ؛ و همچنين‌ در اوّل‌ شب‌ يك‌ اذان‌ براي‌ نماز مغرب‌ و عشاء با هم‌، و در اول‌ طلوع‌ صبح‌ صادق‌ يك‌ اذان‌ براي‌ نماز صبح‌ .

اين‌ طرز عمل‌ خلاف‌ سنّت‌ رسول‌ خدا و أئمّۀ طاهرين‌ عليهم‌ الصلوة‌ و السلام‌ است‌ . نمازها بايد در مواقيت‌ خود يعني‌ در اوقات‌ پنجگانه‌ انجام‌ داده‌ شود ؛ و در وقت‌ عصر و وقت‌ عشاء اذان‌ عليحده‌ گفته‌ شود . گر چه‌ در مذهب‌ شيعه‌ جمع‌ بين‌ الصّلوتين‌ جائز است‌ ؛ و اين‌ عمل‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌ كه‌ حتي‌ در مواقع‌ غير ضروري‌ ميان‌ صلوة‌ ظهر و عصر و ميان‌ صلوة‌ مغرب‌ و عشاء را جمع‌ مي‌كرده‌اند ، ولي‌ اين‌ عمل‌ ، عمل‌ مداوم‌ و مستمر نبوده‌ است‌ ، و فقط‌ دلالت‌ بر ترخيص‌ دارد ، نه‌ بر استحباب‌ و يا بر لزوم‌ .

در ميان‌ شيعه‌ و فقهاي‌ اعلام‌ آن‌ مسأله‌ اجماعي‌ است‌ كه‌ : افضل‌ بجا آوردن‌ نماز عصر در موقع‌ عصر ، و نماز عشاء در وقت‌ عشاء است‌ . و با وجود اين‌ ، دست‌ از سنّت‌ برداشتن‌ ، و ترك‌ اذان‌ در موقع‌ خود در مأذنه‌ها نمودن‌ ، و محروم‌ ساختن‌ خود و مسلمين‌ را از سنّت‌ حتميّه‌ و فضيلت‌ قطعيّه‌ ؛ و اكتفا كردن‌ به‌ يكوقت‌ بطور مستمر و مداوم‌ ، جز عمل‌ خلاف‌ چيزي‌ ديگر مي‌توان‌ به‌ حساب‌ آورد !

اينست‌ كه‌ بواسطۀ اين‌ اعمال‌ استثنائي‌ و غير قابل‌ توجيه‌ ، شيعه‌ را مورد طعن‌ و دقّ قرار مي‌دهند كه‌ : آنها استخفاف‌ به‌ نماز مي‌كنند ؛ و جلوتر هم‌ مي‌روند ، و با تهمت‌ ايشانرا تارك‌ صلوة‌ مي‌شمرند . و عملاً هم‌ شيعه‌ نماز را از مواقع‌ اوليّۀ خود تغيير داده‌ ، و بر خلاف‌ سنت‌ ائمّۀ طاهرين‌ عليهم‌ السّلام‌ رفتار كرده‌ است‌ .

ما مانند سنّي‌‌ها حكم‌ به‌ عدم‌ جواز جمع‌ بين‌ الصّلاتين‌ نمي‌كنيم‌ ؛ و اگر احياناً با هم‌ بجاي‌ آوريم‌ گرچه‌ در موقع‌ غير ضروري‌ باشد حكم‌ به‌ صحّت‌ مي‌نمائيم‌ ، ولي‌ سخن‌ ما اينست‌ كه‌ : با وجود افضليّت‌ اتيان‌ صلوة‌ در موقع‌ خاص‌ و وقت‌ مقرّر خود ، و با وجود روايات‌ متضافره‌ ، و سنت‌ قطعيّه‌ ، و اجماع‌ و اتّفاق‌ علماي‌ أعلام‌ بر فضيلت‌ تفريق‌ بين‌ الصّلوتين‌ ، و بجا آوردن‌ نمازها را در مواقع‌ خمسۀ مقرّره‌ ، دست‌ از اين‌ اصل‌ اوّلي‌ برداشتن‌ ، و پيوسته‌ و مدام‌ نماز ظهر را با عصر ، و مغرب‌ را با عشاء بجا آوردن‌ ، خلاف‌ سنّت‌ و فضيلت‌ ، و ترك‌ افضل‌ بطور حتم‌ و مسلّم‌ است‌ .

مع‌ الاسف‌ شيعه‌ در اين‌ امر بقدري‌ تساهل‌ نموده‌ است‌ كه‌ اگر احياناً كسي‌ در صلوات‌ خود تفريق‌ كند ، و يا در اوّل‌ عصر و اوّل‌ عشاء اذان‌ بگويد ، بالاخّ در مأذنه‌ و اجتماع‌ عمومي‌ ، وي‌ را سني‌ مذهب‌ مي‌پندارند ، و رَمي‌ به‌ انحراف‌ مي‌نمايند . در حالي‌ كه‌ عين‌ واقع‌ و سنّت‌ عمل‌ نموده‌ و تشيّع‌ راستين‌ خود را تبعاً لِمَذهبِ أهلِ البيت‌ دنبال‌ كرده‌ است‌ .

از جمله‌ مسائل‌ متروكه‌ كه‌ شيعه‌ بجهت‌ مخالفت‌ با عامّه‌ ، خود را از فيوضات‌ آن‌ محروم‌ ساخته‌ است‌ . بجار آوردن‌ هزار ركعت‌ نماز در شبهاي‌ ماه‌ رمضان‌ است‌ كه‌ به‌ طريق‌ خاصي‌ كه‌ در كتب‌ فقهيّه‌ مذكور است‌ و شيخ‌ طوسي‌ ره‌ در تهذيب‌ بطور تفصيل‌ با أدعيه‌ وارده‌ پس‌ از آن‌ نمازها ، ذكر كرده‌ است‌ . و چون‌ به‌ دستور عمر كه‌ امر كرد آنرا به‌ طريق‌ جماعت‌ انجام‌ دهند ، و از آن‌ به‌ بعد بطريق‌ جماعت‌ انجام‌ مي‌دهند ، و چون‌ پس‌ از مقداري‌ از بجا آوردن‌ آن‌ قدري‌ استراحت‌ مي‌كنند ، آنرا صلوة‌ ترويح‌ نامند .

اصل‌ اين‌ نماز در زمان‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ بطور فراداي‌ انجام‌ داده‌ مي‌شده‌ است‌ . و أئمّۀ معصومين‌ سلام‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ نيز فرادي‌ انجام‌ مي‌داده‌اند . چون‌ نماز مستحب‌ است‌ ، و جميع‌ صلوات‌ مستحبّه‌ به‌ جماعت‌ باطل‌ است‌ . علماي‌ أعلام‌ از قديم‌ الايام‌ بجاي‌ مي‌آورده‌اند ، و در ميان‌ مؤمنين‌ يك‌ فضيلت‌ و موهبت‌ شهر رمضان‌ به‌ شمار مي‌آمده‌ است‌ . وليكن‌ امروزه‌ عملاً متروك‌ شده‌ است‌ و شيعه‌ خلافاً لِعُمَر كه‌ جماعتش‌ را بدعت‌ نهاد ، دست‌ از فراداي‌ آن‌ برداشته‌اند . و اين‌ ضرري‌ است‌ بزرگ‌ .

از جمله‌ وظائف‌ حاكم‌ اسلام‌ ، حكم‌ به‌ دخول‌ شهور قمريّه‌ طبق‌ رؤيت‌ هلال‌ است‌ نه‌ بر اساس‌ تقويم‌ و محاسبۀ نجومي‌ . حاكم‌ موظّف‌ است‌ در هر شهري‌ افرادي‌ را براي‌ رؤيت‌ هلال‌ بگمارد ، تا با چشم‌ عادي‌ ، نه‌ مسلّح‌ به‌ دوربين‌ و تلسكوپ‌ ماه‌ را ببينند ، و فوراً با تلفن‌ و بي‌سيم‌ خبر دهند ؛ و حاكم‌ در محلهاي‌ متّفق‌ الافق‌ كه‌ هلال‌ رؤيت‌ شده‌ است‌ حكم‌ به‌ دخول‌ ماه‌ جديد مي‌كند، و در محل‌هائي‌ كه‌ رؤيت‌ نشده‌ است‌ حكم‌ به‌ دخول‌ ماه‌ نمي‌كند در صورتي‌ كه‌ محلهاي‌ رؤيت‌ در افوق‌ مخالف‌ باشند مگر در حاليكه‌ ماه‌ قبلي‌ آنان‌ سي‌ روز بوده‌ است‌ كه‌ در اين‌ فرض‌ براي‌ ايشان‌ هم‌ حكم‌ به‌ دخول‌ شهر جديد مي‌نمايد .

اين‌ امر فوراً بايد در اول‌ شب‌ ، و اگر نه‌ در اوقات‌ الاقرب‌ فالاقرب‌ در شب‌ اول‌ ماه‌ صورت‌ گيرد ، و دخول‌ شهور قمريّه‌ طبق‌ رويت‌ خارجي‌ و حكم‌ حاكم‌ شرع‌ باشد ؛ واينكه‌ امروزه‌ اوّل‌ ماه‌ را براساس‌ محاسبۀ نحومي‌ و ملاحظۀ تقويم‌ منجّمين‌ مي‌گيرند ؛ و قبل‌ از غروب‌ آفتاب‌ ، و يا در روزهاي‌ قبل‌ ، اول‌ ماه‌ را مشخص‌ مي‌نمايند غلط‌ است‌ ، و احكام‌ شرعيّه‌ بر آن‌ مترتّب‌ نخواهد شد .

 

هفدهم‌ : برگرداندن‌ زندگي‌ سَرَف‌ و هذر و إتراف‌ را به‌ زندگي‌ سالم‌ و ساده‌.

امروزه‌ در ميان‌ بسياري‌ از مردم‌ ، اسراف‌ و تبذير در زندگي‌ رواج‌ پيدا نموده‌ ، و لباس‌ و طعام‌ و مسكن‌ زيّ متجبّرانه‌ جايگزين‌ زندگي‌ سالم‌ و صحيح‌ شده‌ است‌ . زياده‌ روي‌هاي‌ گوناگون‌ در مصارف‌ بيهوده‌ و بدون‌ اساس‌ ، و معيشت‌ متجمّلانه‌ و كاخ‌ نشيني‌ رو به‌ تزايد مي‌رود ، در حاليكه‌ اينگونه‌ زندگاني‌ درست‌ در جهت‌ خلاف‌ مسير حقيقي‌ اسلام‌ است‌ . زندگي‌ در شهرهاي‌ بزرگ‌ و مقيّد به‌ داشتن‌ اتومبيل‌ طبعاً راه‌ روي‌ و استنشاق‌ هواي‌ سالم‌ و فعاليّت‌ بدني‌ را گرفته‌ ، و اختناق‌ و تنبلي‌ و خفقان‌ بجاي‌ آن‌ نشسته‌ است‌ . چه‌ سرمايه‌هاي‌ بي‌حساب‌ صرف‌ خريداري‌ كولاها مي‌شود . در حالي‌ كه‌ مادّۀ آنرا از خارج‌ مي‌آوردند . و معلوم‌ نيست‌ از چه‌ مي‌گيرند ؟ بعضي‌ از محقّقين‌ گفته‌اند : بعضي‌ از مواد آن‌ جز يا الكل‌ قابل‌ حل‌ شدن‌ نيست‌ . و مادّۀ مُنعش‌ مثل‌ تكوتين‌ به‌ مقداري‌ در آن‌ موجود است‌ ، و ضرر آن‌ براي‌ معده‌ و دستگاه‌ گوارش‌ مسلّم‌ است‌ . مردم‌ هم‌ هجوم‌ مي‌آورند بر خريد آنها بدون‌ دقت‌ و تأمّل‌ و با قاعدۀ كلّ شَي‌ءٍ لَك‌ طاهرٌ حَتّي‌ تَعْلَمَ أنّه‌ قَذِرٌ و قانون‌ كُلُّ شَي‌ءٍ حَلالٌ تَعْلَمَ أنّه‌ حَرامٌ حكم‌ بطهارت‌ و حلّيّت‌ نموده‌ ، و آيۀ قرآن‌ را كه‌ فَلْيَنْظُرِ الإنسَـٰنَ إلَي‌ طَعَامِهِ مي‌باشد فراموش‌ كرده‌اند . حكم‌ به‌ حلّيت‌ و طهارت‌ آن‌ منوط‌ به‌ حاكم‌ شرع‌ و فقيه‌ است‌ ، زيرا مانند موضوعات‌ مستنبطه‌ مي‌باشد كه‌ عرف‌ عام‌ را براي‌ تشخيص‌ آن‌ راهي‌ نيست‌ .

بر عهده‌ فقيه‌ است‌ كه‌ در مادّۀ اصلي‌ و تركيبات‌ آنها و أشباه‌ آنها تحقيق‌ و تفحّص‌ بعمل‌ آورد ، و صلاح‌ و فساد آنها را از جهت‌ فرد و اجتماع‌ و اقتصاد و بهداشت‌ در نظر بگيرد ؛ و حكم‌ به‌ جواز و يا عدم‌ جواز بنمايد .

امروزه‌ مرسوم‌ است‌ كه‌ مردم‌ اجناس‌ خود را از خوراكي‌ و پوشاكي‌ در پاكتها و كيسه‌هاي‌ نايلوني‌ و غيره‌ مي‌گيرند ؛ و پس‌ از مصرف‌ تمام‌ آنها را دور مي‌ريزند ، اين‌ اتلاف‌ عظيم‌ و ضرر مالي‌اي‌ است‌ .

يكي‌ از معلّمين‌ زبان‌ آلماني‌ ما در مدرسه‌ مي‌گفت‌ : اينكه‌ كه‌ هيتلر بر سر كار است‌ ، در تمام‌ كشور آلمان‌ شكلاتهايي‌ را كه‌ در زرورق‌ قلعي‌ مي‌پيچند ، مردم‌ پس‌ از استعمال‌ آن‌ ورقهاي‌ قلعي‌ را جمع‌ مي‌كنند و مجاناً به‌ كارخانه‌ بر مي‌گردانند و از اين‌ راه‌ فقط‌ در سال‌ ، هزاران‌ تن‌ قلع‌ خالص‌ عائد آن‌ كشور مي‌شود و از تبذير جلوگيري‌ مي‌گردد و اقتصاد آن‌ كشور بر اساس‌ موقعيّت‌ فعلي‌ خود كه‌ بر عليه‌ دشمنان‌ خود قيام‌ كرده‌ است‌ محفوظ‌ مي‌ماند . از اين‌ قبيل‌ نمونه‌ها در كشور آلمان‌ موارد بسياري‌ را براي‌ ما بشمار آورد كه‌ حقيقةً مورد تعجّب‌ بود .

عمارت‌ و ساختمانها بايد طبق‌ موازين‌ شرعي‌ داراي‌ بيروني‌ و اندروني‌ جداگانه‌ براي‌ حفظ‌ و آسايش‌ مخدّرات‌ ، و در عين‌ حال‌ حائز بهداشت‌ كامل‌ و نور و آفتاب‌ و داراي‌ فضا و هوا باشد . زندگي‌ در آپارتمانهاي‌ بلند واسكان‌ خانواده‌ها را در آنجا موجب‌ ربط‌ و ارتباطهاي‌ قهري‌ نامشروع‌ ـ وَ لا تُجَالِسُوهُنَّ فِي‌ الغُرف‌ و موجب‌ مرض‌ بواسطه‌ نداشتن‌ فضا و هوا و آفتاب‌ مي‌شود و مردم‌ هم‌ طبعاً آن‌ طرز ساختمانهاي‌ مدرن‌ و شيك‌ را بر منازل‌ كهنه‌ و قديمي‌ ترجيح‌ مي‌دهند ؛ و با دست‌ خود ، هواي‌ سالم‌ و فضاي‌ بهداشيت‌ را از دست‌ داده‌ ، و خود را در چند قفسۀ محدود زنداني‌ مي‌كنند ؛ و اين‌ را هم‌ يكي‌ از نمونه‌هاي‌ پيشرفت‌ و ترقّي‌ مي‌دانند .

روزها از شميران‌ تا طهران‌ ، و بعكس‌ از طهران‌ تا شميران‌ لااقل‌ سه‌ ساعت‌ از بهترين‌ اوقات‌ عزيز خود را در داخل‌ قوطي‌ حلبي‌ دربسته‌ و سربسته‌ در زير تابش‌ آفتاب‌ ، و يا حركت‌ بر روي‌ برف‌ و يخ‌ مي‌گذرانند ، و به‌ نام‌ اينكه‌ ما صاحب‌ ماشين‌ شخصي‌ هستيم‌ خود را سرگردان‌ و متحيّر مي‌نمايند .

موادّ اوّليه‌ همچون‌ شير و پنير و سركه‌ و ترشي‌ كه‌ در شهر و دهكده‌ يافت‌ مي‌شود ، در كارخانه‌هاي‌ مخصوص‌ در جاهاي‌ معيّن‌ بسته‌بندي‌ مي‌كنند ، و با چندين‌ برابر قيمت‌ اوّليه‌ به‌ اقصي‌ نقاط‌ مملكت‌ با هزينه‌هاي‌ سنگين‌ حمل‌ و نقل‌ و ترافيك‌ و مصرف‌ و استهلاك‌ ماشينهاي‌ راه‌ و ترابري‌ مي‌رسانند ، و مصارف‌ هنگفت‌ ، ضايع‌ و تباه‌ مي‌شود . و بلا عوض‌ دور ريخته‌ مي‌شود و چه‌ ايجاد مشكلات‌ سدّ ، جاده‌ و خيابان‌ و تصادف‌ در عبور و مرور و غيره‌ مي‌نمايد؛ بالنتيجه‌ مواد اوليه‌ آن‌ شهر و يا آن‌ قريه‌ را بايد به‌ آن‌ كارخانه‌ حمل‌ كنند ، و سپس‌ بسته‌ بندي‌ شده‌ از آن‌ كارخانه‌ها به‌ اين‌ محّل‌ عودت‌ دهند . و در اين‌ رفت‌ و آمد و تغيير صورت‌ ، هزاران‌ فرد انسان‌ نيروهاي‌ خود را بدون‌ عوض‌ مي‌بازند ، و عمر گرامي‌ و عزيز خود را بيهوده‌ مصرف‌ و در راه‌ تجمّل‌ نازيبا، و صورت‌ كريه‌ و زشت‌ تمدّن‌ از دست‌ مي‌دهند .

در صورتي‌ كه‌ اگر در هر شهري‌ كارخانه‌ صابون‌ پزي‌ و كنسرو سازي‌ و موادّ اوليه‌ بقدر مصرف‌ همان‌ شهر تهيه‌ شود ، تمام‌ اين‌ مشكلات‌ حل‌ مي‌شود . اگر محلّ كسب‌ و درآمد همه‌ و يا غالب‌ مردم‌ نزديك‌ منزلشان‌ باشد ، بسياري‌ از مشكلات‌ غير قابل‌ حل‌ ، حل‌ خواهد شد .

در زمان‌ طاغوت‌ نه‌ تنها به‌ اين‌ مسائل‌ بذل‌ توجّهي‌ نمي‌شد ، بلكه‌ توجه‌ بر خلاف‌ بود ، و دستگاه‌ عميق‌ استعمار و برده‌ سازي‌ بود كه‌ اينگونه‌ نقشه‌ها را در كشور عملاً پياده‌ كرد . و جلوي‌ حيات‌ طبيعي‌ و زندگي‌ سالم‌ و شرف‌ و عزّت‌ مردم‌ را گرفت‌ . اين‌ نمونه‌ها و امثال‌ آن‌ كه‌ بسيار است‌ اينك‌ بر عهدۀ ولي‌ فقيه‌ است‌ كه‌ با گماشتن‌ افراد بی‌غرض‌ و بی‌مرض‌ ، متعهّد و متخصّص‌ در فنون‌ بر سر كار ، همه‌ را به‌ نحو احسن‌ صورت‌ دهد ، و جامعه‌ را از فَلج‌ و زمين‌ گيري‌ مزمن‌ نجات‌ دهد .

 

هجدهم‌ : ترغيب‌ امّت‌ مسلم‌ را به‌ مهر السّنه‌ .

امروزه‌ مهريّۀ دختران‌ بطور سرسام‌ آور بالا رفته‌ است‌ . و بدين‌ جهت‌ مانع‌ عظيمي‌ در سر راه‌ ازدواج‌ واقع‌ است‌ . در حقيقت‌ ازدواج‌ و نكاح‌ را مبادلۀ دختر با مهريه‌ مي‌دانند، و هر كس‌ مي‌خواهد شرف‌ و عزّت‌ خود را به‌ ذي‌ قيمت‌ بودن‌ دختر خود كه‌ مساوق‌ با مهريّه‌ بيشتر است‌ حفظ‌ كند . و از اين‌ راه‌ تنافس‌ و خودفروشي‌ و منيّت‌ ، بازاري‌ گرم‌ پيدا نموده‌ است‌ .

هر دختري‌ كه‌ شوهر مي‌كند ، مي‌خواهد مهرش‌ از اقران‌ وي‌ افزون‌ باشد ، و اين‌ چند پي‌ آمد نكوهيده‌ را در بر دارد :

اوّل‌ : سدّ باب‌ نكاح‌ و سدّ تكثير آن‌ : در حاليكه‌ شارع‌ اسلام‌ امر به‌ نكاح‌ و تسريع‌ و تكثير آن‌ نموده‌ است‌ .

دوّم‌ : عدم‌ تمكّن‌ مردان‌ از پرداختن‌ مهريه‌ كه‌ بايد نقدينه‌اي‌ باشد كه‌ به‌ زنان‌ تقديم‌ مي‌دارند ؛ و بجاي‌ آن‌ مهر بر ذمّه‌ و دَين‌ نشسته‌ است‌ . يعني‌ مهرينه‌ در ذمّۀ زوج‌ تعلّق‌ مي‌گيرد ، تا بعداً بپردازد . و اين‌ خود چند عيب‌ مهم‌ دارد . زيرا اولاً مهريه‌هاي‌ سنگين‌ براي‌ مرد قابل‌ پرداخت‌ نيست‌ . فلهذا متمكّن‌ از اداء آن‌ نمي‌شوند تا بميرند و يا زن‌ بميرد . و در آن‌ صورت‌ هم‌ چون‌ سنگين‌ است‌ چه‌ بسا ورثه‌ قادر بر پرداخت‌ آن‌ نيستند . و تا آن‌ زمان‌ هم‌ خود ماليّۀ معتنابهي‌ كه‌ بتواند ادا كند بدست‌ نياورده‌ است‌ . و چه‌ بسا اينگونه‌ مهريه‌ها كه‌ عادةً زوج‌ قادر بر اداء آن‌ نيست‌ موجب‌ ابطال‌ مهريه‌ در عقد مي‌شود اگر نگوئيم‌ : موجب‌ بطمن‌ اصل‌ عقد نكاح‌ است‌ . و اين‌ عقد از مهر المسمّي‌ به‌ مهر المثل‌ تنزّل‌ پيدا مي‌نمايد .

و ثانياً در شب‌ مذاكره‌ و معارفه‌ فيما بين‌ ارحام‌ زوجين‌ كه‌ به‌ شب‌ «بلّه‌ بران‌» معروف‌ است‌ بجاي‌ صميميت‌ و محبّت‌ ، تبا غرض‌ و منيّت‌ و خودفروشي‌ در مذاكرات‌ فيما بين‌ صورت‌ مي‌گيرد . زيرا خاندان‌ عروس‌ تا حد امكان‌ سعي‌ مي‌كنند خود را ذي‌ ارج‌ قلمداد كنند ، و با شواهد و امثال‌ و كسب‌ و شهرت‌ و سائر امور اعتباريّه‌ دختر خود را گرانقدر و پر بهاء جلوه‌ دهند ، تا مهريه‌اي‌ را كه‌ مي‌خواهند بر آنها قالب‌ زنند ، جاي‌ خود را بگيرد . و خاندان‌ داماد نيز براي‌ آنكه‌ زياد نباخته‌ باشند ، تا سر حدّ قدرت‌ ، براي‌ شكستن‌ دعاوي‌ مقابل‌ مي‌كوشند ، و با شواهد و امثال‌ و بيان‌ نمونه‌ها مي‌خواهند قدرِ واقعي‌ دختر را بنمايانند ، بلكه‌ در برابر حريف‌ نيز او را از اقران‌ عادي‌ خود پائين‌تر آورند تا كمتر بپردازند .

و در حقيقت‌ مجلس‌ معارفه‌ كه‌ بايد يك‌ مجلس‌ صفا و محبّت‌ ، و يك‌ محفل‌ انس‌ و پيوند ميان‌ دو خاندان‌ تازه‌ بهم‌ رسيده‌ باشد ، به‌ يك‌ مجلس‌ خودفروشي‌ و شخصيّت‌ طلبي‌ ، و خودنمائي‌ و ارائۀ كالا در برابر گرانترين‌ قيمت‌ در بازار عرضه‌ و اگر اغراق‌ نگوئيم‌ ، مثل‌ بازار خرفروشان‌ كه‌ آنها را به‌ حراج‌ مي‌گزارند ، و با چوبۀ حراج‌ به‌ بالاترين‌ قيمت‌ مي‌فروشند ، خواهد شد . يعني‌ نكاح‌ كه‌ يك‌ امر عبادي‌ و سنّت‌ حسنه‌ است‌ تبديل‌ به‌ يك‌ دكانداري‌ و بازار خريد و فروش‌ امتعه‌ مي‌گردد ، و دختر معصوم‌ جوان‌ نيز شهيد افكار جاهلي‌ اقوام‌ خود شده‌ ، و مانند كالا بايد به‌ بازار عرضه‌ تقديم‌ شود . كجا رفت‌ شرف‌ انسانيّت‌ ؟ كجا رفت‌ روح‌ پيوند و پيوستگي‌ ؟

مجلس‌ مذاكره‌ و معارفه‌ و تعيين‌ مهريه‌ كه‌ اولين‌ محفل‌ انس‌ و جمعيّت‌ ميان‌ اين‌ دو گروه‌ است‌ ، بايد از بالاترين‌ ارزشهاي‌ انسانيت‌ و ايثار و گذشت‌ و محبت‌ و صميميت‌ و پيوند دوستي‌ و عقد مؤالفت‌ و مؤانست‌ برخوردار باشد ، اينست‌ روح‌ اسملا . اينست‌ آن‌ آئين‌ پاك‌ سروري‌ ، اينست‌ سيرۀ سروران‌ و اولياء گرامي‌ !

و ثالثاً مهريۀ سنگين‌ پيوسته‌ دختر را متجبّر و در برابر شوهر مستكبر مي‌دارد و روح‌ تواضع‌ و خشوع‌ را از او مي‌گيرد و پيوسته‌ دختر به‌ اتّكاء مهريۀ سنگين‌ خود و عدم‌ امكان‌ پرداخت‌ شوهر ، او را در امر و نهي‌ و جبروتيّت‌ قرار مي‌دهد . و مرد نيز از اوّل‌ عقد، خود را زير بار سنگين‌ مهريۀ مشاهد مي‌كند ، و مهريۀ سنگين‌ عقده‌اي‌ بر دل‌ او مي‌گردد .

سوّم‌ : سنگر گرفتن‌ مرد و زن‌ در برابر هم‌ : چون‌ از وهلۀ اول‌ ، زن‌ خود را باري‌ و وزنه‌اي‌ در مقابل‌ مرد مي‌داند ، مرد نيز زن‌ را وجود تحميلي‌ بر خود نظر مي‌كند ، اين‌ دو نگرش‌ خداي‌ ناكرده‌ در اثر مختصر اختلافي‌ شديد مي‌شود . و روز به‌ روز به‌ تزايد مي‌گذارد . اين‌ عقدۀ قلبي‌ ديگر از تحمل‌ بيرون‌ مي‌رود ، و موجب‌ بغض‌ و بدبيني‌ مي‌شود. مرد مي‌بيند كه‌ زن‌ بر او تحميل‌ است‌ و زن‌ مي‌بيند كه‌ : با اين‌ همه‌ مشكلات‌ و مهريّه‌ ، مرد از او نفرت‌ دارد . اين‌ زندگي‌ رو به‌ فرسايش‌ مي‌رود . كم‌ كم‌ زن‌ خسته‌ و ملول‌ مي‌شود و مرد هم‌ از خدا مي‌خواهد اين‌ بار تحميل‌ را فرو گزارد ، زن‌ مي‌گويد : مالم‌ حلال‌ ، جانم‌ آزاد .

در اين‌ صورت‌ بدون‌ پرداخت‌ مهر ، با هزار دغدغه‌ و مشكله‌ هر دو از هم‌ جدا و آن‌ محبت‌ منتظره‌ تبديل‌ به‌ عداوت‌ ، و زندگي‌ مجمّع‌ مبدّل‌ به‌ تفريق‌ مي‌شود، اينست‌ نتائج‌ مهريۀ سنگين‌ .

تمام‌ اين‌ مصائب‌ و مشكال‌ از اين‌ رخ‌ داده‌ است‌ كه‌ عنوان‌ نكاح‌ و ازدواج‌ در ميان‌ مردم‌ ، عنوان‌ مبادله‌ و معاوضه‌ را پيدا نموده‌ است‌ . اما اگر بدانند و بفهمند كه‌ اين‌ عنوان‌ غلط‌ است‌ ، نكاح‌ يعني‌ عبادت‌ الهي‌ ، و سير در مدارج‌ و معارج‌ كمال‌ انساني‌ ، و ايجاد مثل‌ و خليفه‌ خداوندي‌ در روي‌ زمين‌ ، و زندگي‌ مشترك‌ بر اساس‌ محبت‌ و مودّت‌ و ايثار و تحمّل‌ مشاقّ در راه‌ به‌ ثمر رسانيدن‌ ، و پرورش‌ و تربيت‌ اولاد كه‌ اعظم‌ از نتائج‌ عالم‌ خلقت‌ است‌ ، ديگر صد در صد موضوع‌ عوض‌ مي‌شود ، و به‌ دنبال‌ آن‌ حكم‌ عوض‌ مي‌شود . غاية‌ الامر چون‌ در ظاهر بواسطۀ عمل‌ نكاح‌ تصرّفي‌ از مرد در زن‌ صورت‌ مي‌گيرد ؛ مرد به‌ عنوان‌ هديه‌ چيزي‌ نفيس‌ و ارزشمند به‌ او پيشكش‌ و تقديم‌ مي‌دارد .

اين‌ هديه‌ همان‌ عنوان‌ مهر است‌ كه‌ بصورت‌ طلا يا نقره‌ و يا كتاب‌ علم‌ و يا تعليم‌ قرآن‌ و امثالها مي‌باشد كه‌ بايد نقداً داده‌ شود ، و همين‌ مقدار اگر بر ذمّه‌ در صورت‌ عدم‌ قدرت‌ تعلّق‌ گيرد نيز داراي‌ اعتبار خواهد بود .

و از همه‌ عالي‌تر و برتر مهر السّنه‌ است‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از پانصدر درهم‌ شرعي‌ ، معادل‌ با سيصد و پنجاه‌ مثقال‌ شرعي‌ ، و معادل‌ با دويست‌ و شصت‌ و دو و نيم‌ مثقال‌ صيرفي‌ از نقرۀ مسكوك‌ . (چون‌ يك‌ مثقال‌ شرعي‌ 7/0 درهم‌ شرعي‌ است‌ ، بنابراين‌ پانصد درهم‌ شرعي‌ سيصد و پنجاه‌ مثقال‌ شرعي‌ مي‌شود .

350 = 7/0 * 500 و چون‌ هر مثقال‌ شرعي‌ 4/3 مثقال‌ صيرفي ا ست‌ ، بنابراين‌ ، سيصد و پنجاه‌ مثقال‌ شرعي‌ ، دويست‌ و شصت‌ و دو و نيم‌ مثقال‌ صيرفي‌ مي‌گردد.)

مهري‌ كه‌ معادل‌ با قيمت‌ زره‌ مولي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بود أ و با فروش‌ آن‌ بواسطۀ سلمان‌ فارسي‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلم‌ بدان‌ ، پيوند عقد زواج‌ بضعۀ مطهّره‌ خود، شفيعۀ روز جزا ، سيّدة‌ النساء فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها را استوار نمود ، و بر اين‌ منهج‌ راستين‌ ، مهريۀ بانوان‌ امّت‌ خود را سنّت‌ فرمود .

در اينصورت‌ زنان‌ امّت‌ سول‌ خدا را به‌ پيروي‌ از دختر رسول‌ خدا ، و مردان‌ امت‌ به‌ پيروي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ، و از بنياد گزارندۀ آئين‌ پاك‌ محمدي‌ از سنّت‌ خود رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اگر مهريه‌ خود را مهر السنّة‌ قرار دهند ، تمام‌ اين‌ اشكالات‌ مرتفع‌ خواهد شد .

اين‌ حقير مهريه‌ تمام‌ دختران‌ خود را مهر السنّة‌ نموده‌ام‌ ، و مهريۀ عروسان‌ فرزندان‌ خود را مهر السنة‌ كرده‌ام‌ . و تا بحال‌ از دوستان‌ و آشنايان‌ و افرادي‌ كه‌ بر اين‌ منهج‌ اطّلاع‌ يافته‌ و مراجعه‌ نموده‌اند ، صدها نفر مهريه‌هايشان‌ مهر السّنة‌ بوده‌ است‌ ، و للّه‌ الحمد و له‌ المنّة‌ همه‌ با خير و بركت‌ و عافيت‌ و زندگي‌هاي‌ توأم‌ با مسرّت‌ و شادكامي‌ و مواهب‌ الهيّه‌ بوده‌ است.

نمي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ : حتما و بطور وجوب‌ و الزام‌ بايد مهريه‌ها را به‌ مهر السنّة‌ ارجاع‌ داد ، بلكه‌ مي‌خواهم‌ بگويم‌ : با پيشنهاد به‌ دختران‌ و خاندان‌ عروس‌ در موقع‌ ازدواج‌ ، و با بيان‌ اين‌ خصوصيّات‌ و به‌ جهت‌ علوّ گفتار رسول‌ خدا ، و عظمت‌ اين‌ سنّت‌ سَنيّه‌ و ابهت‌ اين‌ رويّۀ راستين‌ ، خود دختران‌ در انتخاب‌ مهر السنّه‌ پيشقدم‌ بوده‌اند، و افتخار خود و اقوام‌ خود را فراهم‌ آورده‌اند .

و هر كس‌ از ني‌ طريق‌ و روش‌ مطّلع‌ شده‌ است‌ آنرا پسنديده‌ و تقدير نموده‌ است‌ . حتّي‌ بعضي‌ از مخدّراتي‌ كه‌ به‌ مهريّه‌هاي‌ سنگين‌ ازدواج‌ كرده‌اند ، طالب‌ شده‌اند كه‌ شوهرانشان‌ آنانرا طلاق‌ دهند و سپس‌ به‌ جهت‌ مباركي‌ و ميمينت‌ اين‌ مهريه‌ كه‌ مهريۀ اوّل‌ زن‌ عالم‌ امكان، سيّدة‌ نساء أهل‌ الجنّه‌ است‌ دوباره‌ به‌ نكاح‌ شوهران‌ خود برگردند ، ولي‌ بنده‌ به‌ آنها گفته‌ام‌ : طلاق‌ امر محبوبي‌ نيست‌، و براي‌ اين‌ منظور مطلوب‌ نيست‌ .

شما اينك‌ آن‌ مهريّه‌ را با شوهرانتان‌ به‌ مهر السّنه‌ مصالحه‌ كنيد ، همان‌ ثواب‌ و اجر را خواهيد داشت‌ .

 

نوزدهم‌ : برداشتن‌ تكدّي‌ و كلاّشي‌ و كلاهبرداري‌ باسم‌ فقير و محتاج‌ از افرادي‌ به‌ صورت‌ طلبه‌ و عمامه‌اي‌ و واعظ‌ ، و تاجر و دكتر و مسافر و كاسب‌ و غيرهم‌ ، و ربودن‌ اموال‌ خطيره‌ ، و دادن‌ مردم‌ به‌ آنها از اين‌ طريق‌ .

افرادي‌ هستند كه‌ شغلشان‌ كلشي‌ است‌ و در موقع‌ نمازها در مساجد ، و در حرم‌هاي‌ مطهّره‌ ، همچون‌ حرم‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ و بعضاً در خانه‌هاي‌ و مغازه‌ها و حجره‌هاي‌ افراد معروف‌ و سرشناس‌ مي‌روند ، و با ظاهري‌ آراسته‌ و كلامي‌ مُسجَّع‌ و مقفّي‌ خود را مستحّق‌ و نيازمند به‌ مبالغ‌ كثيري‌ جلوه‌ مي‌دهد كه‌ هر كس‌ ايشان‌ را مشاهده‌ كند ، بدون‌ درنگ‌ حكم‌ به‌ استحقاقشان‌ مي‌نمايد ، و دست‌ در جيب‌ خود مي‌برد ، و آنچه‌ همراه‌ اوست‌ از وجوه‌ شرعيّه‌ يا صدقات‌ يا تبرّعاً به‌ آنها مي‌دهد ، بعد با همين‌ وضع‌ و هيئ سراغ‌ دگري‌ رفته‌ و همين‌ عبارات‌ خاصّه‌ را از احتياج‌ بيان‌ مي‌كنند .

سپس‌ به‌ دنبال‌ شخص‌ ثالث‌ ، و همينطور رابع‌ و خامس‌ و هلّم‌ جرّاً . و به‌ حسب‌ موقعيت‌ زمان‌ و مكان‌ ، و ايضاً بر حسب‌ نوع‌ هيئت‌ و كيفيّت‌ از عمامه‌ و عبا ، و يا از كت‌ و شلوار ، عبارتشان‌ تفاوت‌ مي‌كند . آنگاه‌ پولهاي‌ سرشار اختلاس‌ مي‌كنند و علاوه‌ بر ضرر شخصي‌ و ريختن‌ آبروي‌ خويش‌ ، حال‌ عبادت‌ و توجّه‌ را از مردم‌ مسجد و حسينيّه‌ و حرم‌ مي‌گيرند ، و شبِ دعا و نماز و زيارت‌ و احياء بدينگونه‌ مزاحمات‌ سپري‌ مي‌شود . و چه‌ بسا بعضي‌ از متسرعان‌ در كارهاي‌ خير براي‌ آنكه‌ از شرشّان‌ خلاص‌ شوند فوراً دست‌ به‌ جيب‌ برده‌ ، و تقاضاي‌ وي‌ را به‌ نحو اكمل‌ بر مي‌آورند .

اين‌ افراد كلش‌ و قلش‌ و خدعه‌ ساز ، پولهاي‌ هنگفتي‌ به‌ جيب‌ مي‌زنند ، و علاوه‌ بر تضييع‌ حقّ فقرا و مساكين‌ ، موجب‌ ريختن‌ آبروي‌ دين‌ و اسلام‌ و علماء و طلاب‌ مي‌گردند . حتماً بايد از آنها جلوگيري‌ كرد به‌ نحو احسن‌ و اكمل‌ .

بدين‌ طريق‌ كه‌ توسّط‌ جاسوسان‌ مخفي‌ ، آنها را خواست‌ ، و سپس‌ در شغل‌ و كار و مسكن‌ و عائله‌ و درآمد او تحقيق‌ كرد ، و احياناً اگر نيازمندند ، به‌ شغل‌ راست‌ و درستي‌ با درآمد مشروعي‌ واداشت‌ ، و اگر دروغگو و جيب‌ برند، آنان‌ راتعزير كرد . والتزام‌ و تعهّد گرفت‌ تا ديگر مرتكب‌ چنين‌ جناياتي‌ نشوند ، و اگر شدند ، بر تعزير و عقوبت‌ افزود تا ريشۀ فساد به‌ كلي‌ از ميان‌ برود . و اين‌ عمل‌ احتياج‌ به‌ سازمان‌ مستقل‌ و شبكۀ اخبار مستقلّي‌ دارد كه‌ در هر شهر و ده‌ جاري‌ و ساري‌ باشد .

زيرا غالباً اينگونه‌ متكّديان‌ غربيه‌اند و در محل‌ و منزل‌ خود اين‌ اعمال‌ را بجاي‌ نمي‌آورند . از شهر به‌ شهر ، و از محلّه‌ به‌ محلّه‌ ، و از اين‌ ده‌ به‌ ده‌ ديگر مي‌روند . و تا انسان‌ مبتلابه‌ آنان‌ نشود، و وجود ايشان‌ را مكرّراً در محلهاي‌ متفاوتي‌ نبيند ، أبداً آنها را بدين‌ زيركي‌ و مهارت‌ و تردستي‌ نمي‌شناسد .

خود اينجانب‌ بارها از دست‌ ايشان‌ گول‌ خورده‌ام‌ . ولي‌ اينكه‌ بحمدالله‌ بعد از رسيدن‌ به‌ سن‌ پيري‌ و كهولت‌ ايشان‌ را تا اندازه‌اي‌ شناخته‌ام‌ و فلهذا آنها هم‌ حقير را شناخته‌ و يأس‌ اميد نموده‌ و ديگر به‌ سراغمان‌ نمي‌آيند .

بيستم‌ : تطبيق‌ دادن‌ امور اداري‌ را با امور شرعي‌ . مثل‌ تنظيم‌ حركت‌ قطارها و هواپيماها ، بطوريكه‌ وقت‌ كافي‌ براي‌ نماز در مسجد خاص‌ بوده‌ باشد، و تنظيم‌ اوقات‌ ادارات‌ با ساعات‌ نماز و روزۀ رمضان‌ و غيرهما ، و برداشتن‌ احتياطات‌ و شدائدي‌ كه‌ در رساله‌هاي‌ عمليّه‌ موجب‌ عُسر و حَرَج‌ مي‌گردد . و فتواي‌ قاطع‌ در جميع‌ امور بطوريكه‌ اسلام‌ را همگي‌ شريعت‌ سَمْحة‌ سهلة‌ بدانند ، و به‌ جهانيان‌ بشناسانند .

در زمان‌ طاغوت‌ درست‌ تنظيم‌ امور اداري‌ در جميع‌ جوانب‌ در يكطرف‌ بود . و ترتيب‌ امور شرعي‌ مردم‌ در طرف‌ ديگر . خواه‌ در بعضي‌ از اوقات‌ موافق‌ حاصل‌ بكند و يانكند . سالگردها و جشنها طبق‌ تقاويم‌ شمسي‌ مجوسي‌ ، و برجهاي‌ بهمن‌ و اسفند بود. خواه‌ با ايّام‌ عاشورا و وفيات‌ سروران‌ دين‌ مصادق‌ باشد يا نباشد . به‌ تقاويم‌ هجري‌ قمري‌ اعتنا نبود ، و مسير حركت‌ تقويم‌ در جهت‌ نظريّۀ استعمار كافر سير مي‌كرد . در ادارات‌ و ساختمانها و كاخهاي‌ دولتي‌ مهندسين‌ طبق‌ نقشۀ خود مستراح‌ را در محل‌ خود مي‌ساختند ، خواه‌ رو به‌ قبله‌ باشد يا نباشد .

بطور تمام‌ و كمال‌ مسير حركت‌ دولت‌ با مسير حركت‌ ملّت‌ مسلمان‌ به‌ سوي‌ دو هدف‌ متعاكس‌ بود ، و اين‌ از هر جهت‌ مرارتها و اشكالاتي‌ را با خود همراه‌ داشت‌ . وظيفۀ حاكم‌ اسلام‌ آنست‌ كه‌ مسير دولت‌ و ملّت‌ را در يك‌ مَمشي‌ و مجري‌ قرار دهد ، و افراد ملت‌ را با دولت‌ همچون‌ شير و شكر در هم‌ بياميزد ، و گرنه‌ باز همان‌ آش‌ و همان‌ كاسه‌ بوده‌ و نتيجۀ مطلوب‌ از قيام‌ و اقدام‌ ملت‌ مسلمان‌ كما هو حقّه‌ حاصل‌ نخواهد شد .

رساله‌هاي‌ عمليه‌ تا بحال‌ براي‌ مردم‌ مسلماني‌ كه‌ دور از دولت‌ و اجتماع‌ و متن‌ زندگي‌ بوده‌اند نوشته‌ مي‌شده‌ است‌ . و فقط‌ به‌ گوشه‌اي‌ از فقه‌ سيّال‌ و بي‌كران‌ شيعه‌ مي‌پرداخته‌ است. از اين‌ به‌ بعد رساله‌ها متكفّل‌ اداره‌ و تنظيم‌ قانون‌ جميع‌ افراد مسلمان‌ است‌ ، بايد همه‌ زواياي‌ فقه‌ بررسي‌ شود . از احتياط‌ كاريها به‌ نحو اشدّ جلوگيري‌ بعمل‌ آيد ، و دين‌ سَمحه‌ و آئين‌ سهله‌ محمدي‌ به‌ بشر ارائه‌ شود . عبادات‌ و حجّ و صيام‌ و سائر امور مردم‌ بايد با قاطعيّت‌ در نيّت‌، و عدم‌ تكرار انجام‌ گيرد . و براي‌ اين‌ منظور بايد فقيه‌ اسلام‌ زمان‌ بيشتري‌ در فقه‌ كار بكند تا تضلّعش‌ افزون‌ گردد ، و بتواند با ملاحظۀ محيط‌ وسيع‌ و نيازمندي‌ها گوناگون‌ روزمرۀ مردم‌ پاسخگوي‌ همه‌ مشكلاتشان‌ باشد ، و بار ولايتشان‌ را بر دوش‌ كشد، و اين‌ فقط‌ در صورتي‌ ميسور است‌ كه‌ در فتاوي‌ متضلّع‌ و استاد شود ، و با قاطعيّت‌ فتوي‌ دهد ، و از احتياط‌ بالمرّه‌ دست‌ بشويد. والحمد لله‌ وحده‌.    ( به نقل از جنگ خطی شماره 22 ، ص 60 به بعد)

 

دنباله متن