روح مجرد / توقف دوماهه آقای حداد در ایران، احوال آقای حداد بر سر مزار شیخ محمد بهاری و پذیرایی شیخ از زائران خود، ملاقاتهای شیخ مرتضی مطهری و آقای حداد، معنی تجرد ، حصول تجرد بر اثر مخالفت با نفس، حدیث عنوان بصری، ابیات شیخ محمود شبستری در معنی تجرد

 

  

صفحه قبل

بخش پنجمين:

سفر دوماهۀ زيارتي‌ حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ سرَّه‌ به‌ ايران

و توقّف‌ در طهران‌، و زيارت‌ حضرت‌ إمام‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا عليه‌ السّلام‌

 


ص 151

سفر دوماهۀ زيارتي‌ حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ سرَّه‌ به‌ ايران

و توقّف‌ در طهران‌، و زيارت‌ حضرت‌ إمام‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا

عليه‌ و علي‌ ءَابآئه‌ و أبنآئهِ السّلام‌

حضرت‌ آقا در تمام‌ مدّت‌ عمر به‌ ايران‌ سفر ننموده‌ بودند، و مرقد امام‌ ثامن‌ عليه‌ السّلام‌ را زيارت‌ نكرده‌ بودند؛ و اينك‌ پس‌ از حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ و توفيق‌ زيارت‌ رسول‌ الله‌ و حضرت‌ فاطمۀ زهراء و أئمّۀ اربعۀ بقيع‌ عليهم‌السّلام‌، لازم‌ مي‌نمود كه‌ براي‌ خِتامُهُ مِسكٌ مسافرتي‌ به‌ ايران‌ نموده‌، و چهارده‌ معصوم‌ را زيارت‌ كرده‌ باشند. [1]

روي‌ اين‌ زمينه‌ پس‌ از مراجعت‌ حقير به‌ ايران‌ به‌ فاصلۀ دو ماه‌ كاغذي‌ دعوتنامه‌ برايشان‌ نوشتم‌ و ارسال‌ داشتم‌؛ و ايضاً نامه‌اي‌ ديگر در ماه‌ صفر 1386 نگاشته‌ و ارسال‌ نمودم‌. چون‌ اين‌ نامه‌ در كاظمين‌ به‌ دست‌ ايشان‌ ميرسد و از مضامينش‌ مطّلع‌ مي‌گردند ميفرمايند: ديگر با وجود اين‌ نامه‌ تأخير جائز نيست‌ و واجب‌ است‌ آمادۀ سفر شويم‌.

رفقاي‌ كاظميني‌ براي‌ تصحيح‌ جِنْسيّه‌ (شناسنامه‌) و تهيّۀ گذرنامه‌ تلاش‌ مي‌كنند، و قريب‌ يك‌ ماه‌ به‌ طول‌ مي‌انجامد تا به‌ دست‌ مي‌آيد. و ايشان‌ با حَليلۀ جليلۀ محترمشان‌: اُمّ مهديّ با اتوبوس‌ به‌ طهران‌، و در بنده‌ منزل‌ واقع‌ در


ص 152

احمديّۀ دولاب‌ نزول‌ كرامت‌ ميفرمايند.[2]

بدواً با پاي‌ برهنه‌ تمام‌ منزل‌ و اطاقها را يك‌ به‌ يك‌ سر ميزنند، و سپس‌ به‌ بام‌ آمده‌، آنجا را هم‌ قدم‌ ميزنند، حتّي‌ داخل‌ در اطاق‌ بام‌، و داخل‌ در مستراح‌ حياط‌ هم‌ ميروند، و ميفرمايند: اين‌ منزل‌ روحانيّت‌ به‌ خصوص‌ دارد؛ و براي‌ درنگ‌ و توقّف‌ بسيار خوب‌ است‌.

ما محلّ پذيرائي‌ ايشان‌ را در اطاق‌ بيروني‌ كه‌ داراي‌ دري‌ جداگانه‌ است‌ قرار داديم‌، و مخدّره‌ عليّۀ عاليه‌: امّ مهديّ در اندرون‌ با اهل‌ بيت‌ و سائر عائله‌ بودند.

فقط‌ شبها پس‌ از نماز مغرب‌ و عشاء و صرف‌ شام‌ با جميع‌ رفقائي‌ كه‌ حضور داشتند در بيروني‌؛ بدون‌ معطّلي‌ و درنگ‌، محلّ استراحتشان‌ را با امّ مهديّ در بالاي‌ بام‌ وسيع‌ كه‌ از هر طرف‌ محجّر بوده‌ و ديوار داشت‌ و مُشرف‌ نداشت‌ قرار داديم‌.

جميع‌ رفقاي‌ خاصّ و دوستان‌ سلوكي‌ ما در طهران‌، هر روزه‌ از صبح‌ به‌ خدمتشان‌ بودند؛ و رفقاي‌ شيرازي‌ همچون‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ حسنعلي‌ نجابت‌ با تمام‌ شاگردانش‌ و آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ صدرالدّين‌ حائري‌ و آقا حاج‌ سيّد عبدالله‌ فاطمي‌


ص 153

شيرازي‌ از شيراز، و رفقاي‌ اصفهاني‌ از اصفهان‌، و رفقاي‌ همداني‌ از همدان‌، و دوستان‌ قمّي‌ از قم‌، همگي‌ به‌ طهران‌ آمدند؛ و هر روز تا شب‌ از محضرشان‌ بهرمند بودند. و إنصافاً مجالس‌ گرم‌ و توحيدي‌ غريبي‌ بود كه‌ آثار توحيد در سيماي‌ حضّار منعكس‌ مي‌شد.

 

شرح‌ توقّف‌ دوماهۀ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ در ايران‌

حضرت‌ آقا غالباً ساكت‌ بودند، مگر مستقيماً كسي‌ از ايشان‌ چيزي‌ را سؤال‌ نمايد، كه‌ هميشه‌ جوابشان‌ مختصر و موجز و مفيد بود. موقع‌ ظهر نماز را بجاي‌ مي‌آوردند، و در تمام‌ اوقات‌ ايشان‌ امام‌ بودند، به‌ استثناي‌ بعضي‌ اوقاتيكه‌ شخص‌ غريبي‌ احياناً در مجلس‌ بود كه‌ در اينصورت‌ به‌ بنده‌ ميفرمودند تا امامت‌ نمايم‌؛ زيرا ايشان‌ در حفظ‌ ظواهر شرع‌ بقدري‌ دقيق‌ بودند كه‌ محال‌ مي‌نمود از نظرشان‌ چيزي‌ فوت‌ گردد. و پس‌ از نماز، طعام‌ داده‌ مي‌شد، و برخي‌ از رفقا براي‌ استراحت‌ به‌ سرداب‌ زير ميرفتند، و برخي‌ در همان‌ اطاق‌ با آقا استراحت‌ مي‌نمودند. گر چه‌ درها از دو طرف‌ پيوسته‌ باز بود، ولي‌ چون‌ موسم‌ تابستان‌ بود و هوا گرم‌، و كولر و پانكه‌ هم‌ در منزل‌ نداشتيم‌ و يخچال‌ هم‌ نبود، فلهذا از جهت‌ گرما، به‌ ايشان‌ شايد سخت‌ گذشته‌ باشد. ولي‌ سيّد هاشمي‌ كه‌ يك‌ عمر پاي‌ كورۀ آهنگري‌، در هواي‌ گرم‌ كربلا آهن‌ تافته‌ را كوبيده‌ است‌، و خود كوره‌ را برافروخته‌ است‌، كجا بدين‌ مسائل‌ اهمّيّت‌ ميدهد؛ بخصوص‌ كه‌ طبيعت‌ آن‌ بزرگ‌مرد به‌ قدري‌ عفيف‌ و نجيب‌ بود كه‌ در شديدترين‌ مشكلات‌ نفسي‌ و روحي‌ محال‌ بود لب‌ بگشايد و از درونش‌ كسي‌ مطّلع‌ گردد؛ و دربارۀ اين‌ خصوصيّتِ ايشان‌ قضايا و حكاياتي‌ دارم‌ كه‌ اگر بخواهم‌ بيان‌ كنم‌ از وضع‌ اين‌ رساله‌ بيرون‌ مي‌روم‌، فلهذا بدين‌ مقدار اجمالاً قناعت‌ شد.

عصرها نيز جمعي‌ به‌ محضرشان‌ ميرسيدند، ولي‌ فرموده‌ بودند كه‌ شبها مجال‌ ملاقات‌ ندارند. فلهذا بعد از نماز مغرب‌ و عشاء و بلافاصله‌ خوردن‌ قدري‌ شام‌، مجلس‌ تعطيل‌ مي‌شد، و ايشان‌ با امّ مهدي‌ براي‌ استراحت‌ به‌ بام‌


ص 154

ميرفتند.

امّ مهديّ كه‌ للّه‌ الحمد اينك‌ هم‌ در حال‌ حيات‌ است‌، زني‌ پاك‌ و زحمتكش‌ و با محبّت‌ و فداكار، و از اعراب‌ اصيل‌ و نجيب‌ و شجاع‌ و مهماندوست‌ و بدون‌ نفاق‌ بود. به‌ قدري‌ اين‌ زن‌ پاك‌ و ساده‌ و بی‌غلّ و غشّ است‌ كه‌ انسان‌ در شگفت‌ مي‌آيد.

 

كيفيّت‌ بيتوتۀ حاج‌ سيّد هاشم‌ و امّ مهدي‌ در بالاي‌ بام‌

امّ مهديّ به‌ اهل‌ بيت‌ ما گفته‌ بود: سيّد هاشم‌ مرا با خود از كربلا آورده‌ است‌، و چنان‌ وانموده‌ است‌ كه‌ نزد ايرانيان‌، خوابيدن‌ مردها و زنهايشان‌ شبها با همديگر گرچه‌ ميهمان‌ باشند قبيح‌ نيست‌. (بخلاف‌ رسوم‌ اعراب‌ كه‌ اين‌ كار را زشت‌ ميدانند؛ و محال‌ است‌ مردي‌ با زنش‌ كه‌ ميهمان‌ باشند اعمّ از سفر و حَضَر با هم‌ بيتوته‌ كنند؛ مرد در بيروني‌ نزد مردها، و زن‌ در اندروني‌ نزد زنها ميخوابد.)

بنابراين‌ ما با هم‌ شب‌ها را بر روي‌ بام‌ ميرويم‌، و سيّد هاشم‌ در اوّل‌ خواب‌ گويا مرا گول‌ ميزند و ميخواباند، آنوقت‌ خودش‌ ميرود در گوشۀ بام‌ تا به‌ صبح‌ يا نماز ميخواند، و يا همينطور متفكّر و ساكت‌ رو به‌ قبله‌ مي‌نشيند.

اوّل‌ اذان‌ صبح‌ در منزل‌ اذان‌ داده‌ مي‌شد و ايشان‌ از بام‌ به‌ زير مي‌آمدند و نماز را به‌ جماعت‌ ايشان‌ بجاي‌ مي‌آورديم‌. و در نمازهاي‌ مغرب‌، سوره‌هاي‌ كوچك‌ و در عشاء و صبح‌ سوره‌هاي‌ بزرگتر را قرائت‌ مي‌نمودند.

 

مسافرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد از طهران‌ به‌ همدان‌

چند روزي‌ كه‌ در طهران‌ بدين‌ منوال‌ سپري‌ شد، رفقاي‌ همداني‌ از معظّمٌله‌ دعوت‌ نمودند تا چند روزي‌ به‌ همدان‌ تشريف‌ بياورند. ايشان‌ هم‌ اجابت‌ نموده‌ با آنها بوسيلۀ اتوبوس‌ به‌ همدان‌ وارد شدند، و بنده‌ هم‌ در خدمتشان‌ بودم‌.

 


ص 155

ورود حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ به‌ منزل‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ در همدان‌ و توقّف‌ چند ساعته‌ در بيروني‌ منزل

لدي‌ الورود مصلحت‌ اقتضا ميكرد كه‌ در منزل‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد جواد انصاري‌ قدّس‌ الله‌ تربتَه‌ وارد شوند، و از آنجا بعداً بجاي‌ ديگر؛ كه‌ اوّلاً احترام‌ آن‌ مرحوم‌ أدا شده‌ باشد، و ثانياً از آقازادۀ أرشد و اكبر آن‌ مرحوم‌ جناب‌ صديق‌ ارجمند آقاي‌ حاج‌ احمد آقاي‌ انصاري‌ تجليل‌ به‌ عمل‌ آمده‌ باشد. بنابراين‌ شب‌ را كه‌ تا به‌ صبح‌ در اتوبوس‌ گذرانده‌ بوديم‌، قريب‌ سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ به‌ همدان‌ وارد و يكسره‌ به‌ منزل‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ تشريف‌ آوردند. و ساعتي‌ در بيروني‌ آن‌ مرحوم‌ واقع‌ در خيابان‌ شِوِرين‌ كوچۀ حاج‌ خدا كرَم‌ توقّف‌ نموده‌ و مورد پذيرائي‌ جناب‌ آقاي‌ حاج‌ احمد آقا حفَظهُ الله‌ تعالي‌ قرار گرفتند؛ و سپس‌ به‌ منزل‌ آقاي‌ حاج‌ محمّد حسن‌ بياتي‌ رفتند.

از منزل‌ آقاي‌ انصاري‌ كه‌ بيرون‌ آمديم‌، ايشان‌ به‌ من‌ فرمودند: در اين‌ بيروني‌ از آثار مرحوم‌ انصاري‌ چيزهاي‌ بيشتري‌ را توقّع‌ داشتيم‌!

رفقاي‌ همداني‌ بجهت‌ آب‌ و هوا باغي‌ را در بيرون‌ شهر اجاره‌ نموده‌ بودند، روزها بدانجا رفته‌ و شبها به‌ همدان‌ باز مي‌گشتند. و فرموده‌ بودند نمازهاي‌ جماعت‌ را بنده‌ بجاي‌ آورم‌، و مطلقاً خودشان‌ اقتدا مي‌نمودند. در شبها پس‌ از نماز مجالس‌ خوبي‌ تشكيل‌ مي‌شد. بسياري‌ از رفقاي‌ طهراني‌ نيز آمده‌ بودند. و حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ هادي‌ تألّهي‌ جولاني‌ همداني‌ أدامَ الله‌ بركاتِه‌ و مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد مصطفي‌ هاشمي‌ خَرَقاني‌ و مرحوم‌ آقا سيّد وليّ الله‌ جورقاني‌ رحمة‌ الله‌ عليهما ايضاً تشريف‌ مي‌آوردند. تمام‌ مذاكرات‌ منحصر بود پس‌ از قرائت‌ مقدار معتنابهي‌ از قرآن‌ كريم‌، به‌ تفسيري‌ كه‌ حقير مي‌گفتم‌ و يا احياناً سخناني‌ از معارف‌ به‌ ميان‌ مي‌آمد و حلّ آنها را از ايشان‌ ميخواستند. [3]

 


ص 156

تراوشات‌ معنويّۀ حاج‌ سيّد هاشم‌ بر سر مزار حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ در بهار همدان‌

تمام‌ مدّت‌ توقّف‌ در همدان‌ نُه‌ روز طول‌ كشيد. يكروز رفقا ايشان‌ را بر مزار أبوعليّ ابن‌ سينا بردند كه‌ شخصيّت‌ او در نظر ايشان‌ چندان‌ مُعْجِب‌ به‌ نظر نيامد. و يك‌ روز براي‌ زيارت‌ اهل‌ قبور و زيارت‌ قبر مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ رضوانُ الله‌ تعالي‌ علَيه‌، تقريباً با جميع‌ رفقاي‌ همداني‌ و طهراني‌ با دو عدد ميني‌بوس‌ به‌ بهار همدان‌ تشريف‌ بردند؛ و پس‌ از مدّتي‌ توقّف‌ خودشان‌ با رفقا رو به‌ قبله‌ بر سر مقبرۀ مرحوم‌ بهاري‌ و خواندن‌ فاتحه‌ و درخواست‌ علوّ درجات‌ و مقامات‌، از آن‌ قبر منصرف‌، و شروع‌ كردند گردش‌ كردن‌ در ميان‌


ص 157

 قبرها و طلب‌ غفران‌ نمودن‌، و شايد نيم‌ ساعت‌ تمام‌ طول‌ كشيد كه‌ براي‌ مدفونين‌ آنجا طلب‌ مغفرت‌ ميكردند.

در ميان‌ قبرها كه‌ مي‌گشتند، بنده‌ با ايشان‌ تنها در جلو بودم‌ و بقيّۀ رفقا به‌ فاصله‌اي‌ از پشت‌ مي‌آمدند؛ حضرت‌ آقا به‌ من‌ فرمودند: ما شنيده‌ بوديم‌ كه‌ مرحوم‌ انصاري‌ بدين‌ قبرستان‌ سر مزار مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ زياد مي‌آمده‌ است‌، و چه‌ بسا از همدان‌ ـ كه‌ تا بهار دو فرسخ‌ است‌ ـ پياده‌ مي‌آمده‌ است‌. اين‌ آمدن‌‌ها براي‌ جلب‌ روحانيّت‌ و استمداد از روح‌ او بايد بوده‌ باشد؛ اينك‌ معلوم‌ شد: مرحوم‌ بهاري‌ آن‌ مقدار درجه‌اي‌ را نداشته‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ انصاري‌ از روح‌ او استمداد كند و گمشدۀ خود را بجويد؛ مرحوم‌ انصاري‌ پي‌ من‌ مي‌گشته‌ است‌، و براي‌ استشمام‌ اين‌ بو، در اين‌ ساعت‌ و در اين‌ مكان‌، اين‌ راه‌ را طيّ مي‌نموده‌ است‌.

 

ثبوت‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ از زائرين‌ خود پذيرائي‌ ميكند

علي‌ كلّ تقدير، آن‌ روز روز عجيبي‌ بود؛ دو عدد ميني‌بوس‌ سالكان‌ پير و كهنسالِ راه‌ رفته‌ در دنبال‌ حضرت‌ آقا منظرۀ عجيبي‌ معنوي‌ و روحاني‌ به‌ قبرستان‌ داده‌ بودند. و معروف‌ و مشهور است‌ كه‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ از زائرين‌ قبر خود پذيرائي‌ ميكند.

حقير اين‌ مطلب‌ را امتحان‌ كرده‌ام‌. و در ساليان‌ متمادي‌ چه‌ در حيات‌ مرحوم‌ انصاري‌ و چه‌ در مماتشان‌ كه‌ به‌ همدان‌ زياد تردّد داشته‌ام‌، هر وقت‌ بر مزار مرحوم‌ شيخ‌ آمده‌ام‌ به‌ گونه‌اي‌ خاصّ پذيرائي‌ فرموده‌ است‌. بسياري‌ از دوستان‌ هم‌ مدّعي‌ اين‌ واقعيّت‌ مي‌باشند.

وليكن‌ در آن‌ روز پذيرائي‌ شيخ‌ از حضرت‌ آقا بطوري‌ بود كه‌ تقريباً تمام‌ بهار همدان‌ را فرا گرفت‌، و مرد و زن‌ به‌ قبرستان‌ روي‌ آوردند.

 

روز بي‌سابقه‌اي‌ بر مزار حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ أعلي‌ اللهُ مقامَه‌

حقير پس‌ از گردش‌ ميان‌ قبور، با حضرت‌ آقا در ضلع‌ شمالي‌ قبرستان‌ پاي‌ ديوار روي‌ زمين‌ نشستيم‌ تا قدري‌ استراحت‌ نموده‌ و با رفقا به‌ شهر


ص 158

مراجعت‌ نمائيم‌. فوراً زنهاي‌ آن‌ خانه‌هاي‌ پشت‌، چون‌ ايشان‌ را ديدند فرش‌ آورده‌ و گستردند؛ و چون‌ جميع‌ رفقا از همۀ قبرستان‌ به‌ دور آقا جمع‌ شدند، براي‌ همه‌ فرش‌ آوردند و بلافاصله‌ جميع‌ آن‌ ضلع‌ شمالي‌ مفروش‌ شد و رفقا همه‌ نشستند.

بعضي‌ از زنها از خانه‌ بيرون‌ دويده‌ مردان‌ خود را خبر كردند. چون‌ هوا گرم‌ بود، بادبزن‌هاي‌ حصيري‌ عديده‌اي‌ براي‌ آقا و بقيّۀ رفقا آوردند. آنگاه‌ شربت‌ خنك‌ بيدمشك‌ براي‌ همه‌ آوردند. مردان‌ فوراً هندوانۀ معروف‌ بهاري‌ را قاچ‌ زده‌ و در برابر ميهمانان‌ نهادند؛ و با خود مي‌گفتند: اين‌ سيّد كيست‌ كه‌ از كربلا آمده‌ است‌؟!

رفقاي‌ همداني‌ هم‌ بيش‌ از اين‌ نمي‌توانستند معرّفي‌ كنند كه‌: سيّدي‌ است‌ از اهل‌ كربلا، به‌ پابوسي‌ امام‌ هشتم‌ ميرود. اهل‌ شهر كم‌كم‌ روي‌ آوردند. قبرستان‌ پر شد از جمعيّت‌، و حالا فقط‌ نيم‌ ساعت‌ به‌ غروب‌ مانده‌ است‌.

بعضي‌ ميگويند: ميخواهيم‌ قرباني‌ كنيم‌! بعضي‌ ميگويند: امشب‌ آقا منزل‌ ما باشند و امكان‌ ندارد كه‌ بگذاريم‌ به‌ شهر برگرديد! بالاخره‌ آقا از جاي‌ خود حركت‌ فرموده‌ به‌ سوي‌ درِ قبرستان‌ براي‌ سوار شدن‌ به‌ ماشين‌ رفتند و به‌ همه‌ فرمودند: براي‌ من‌ هيچ‌ مانعي‌ ندارد كه‌ امشب‌ اينجا بمانم‌ و ميهمان‌ شما باشم‌، امّا اين‌ آقاي‌ محترم‌ ما را امشب‌ در منزلش‌ دعوت‌ كرده‌ و طبخ‌ نموده‌، و اين‌ جمع‌ و برخي‌ ديگر دعوت‌ دارند و منتظرند. إن‌ شاء الله‌ تعالي‌ اگر خداوند توفيق‌ داد و بار ديگر به‌ بهار آمدم‌، حتماً خدمت‌ شما مي‌آيم‌. و شب‌ هم‌ مي‌مانم‌.

و آن‌ آقائي‌ كه‌ آن‌ شب‌ در منزلشان‌ دعوت‌ داشتيم‌، همشيره‌ زادۀ مرحوم‌ انصاري‌: آقاي‌ حاج‌ محمّد بيگ‌زادۀ چاي‌ فروش‌ بود كه‌ خودش‌ هم‌ در ميان‌ جمعيّت‌ بود. آمد و با مردم‌ اهل‌ بهار گفتگو كرد و بر آنان‌ مسلّم‌ شد كه‌ آقا معذورند.

حالا كه‌ ميخواهند ايشان‌ سوار ماشين‌ شوند، يكي‌ دست‌ مي‌بوسد، يكي‌ پا مي‌بوسد، يكي‌ درِ ماشين‌ را مي‌بوسد؛ پس‌ از آنكه‌ ايشان‌ در ماشين‌ نشستند، از بيرون‌ ماشين‌ شيشۀ ماشين‌ را مي‌بوسيدند. باري‌، ماشين‌ در ميان‌ انبوه‌ جمعيّت‌ بدينگونه‌ حركت‌ نموده‌ و به‌ سوي‌ همدان‌ آمد.

پس‌ از آنكه‌ رفقاي‌ همداني‌ مشكلات‌ سلوكي‌ خود را بيان‌ كردند و همگي‌ كامياب‌ و سرشار و شاداب‌ گشتند حضرت‌ آقا به‌ صوب‌ طهران‌ مراجعت‌ فرمودند.

 

ملاقات‌ و خلوت‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌

 با حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد رحمةُ الله‌ عليهما

مرحوم‌ مطهّري‌ با حقير سوابق‌ دوستي‌ و آشنائي‌ ديرين‌ داشت‌، و ذكر مبارك‌ حضرت‌ آقا با وي‌ كم‌ و بيش‌ ـ نه‌ كاملاً ـ به‌ ميان‌ آمده‌ بود. و اينك‌ كه‌ آقا از كربلا به‌ طهران‌ آمده‌اند ايجاب‌ مي‌نمود كه‌ اين‌ دوست‌ ديرينه‌ نيز از محضرشان‌ متمتّع‌ گردد. روي‌ اين‌ اصل‌، بنده‌ جناب‌ مطهّري‌ را خبر كردم‌ و ايشان‌ در بنده‌ منزل‌ احمديّۀ دولاب‌ تشريف‌ آوردند و در مجلس‌ عمومي‌ ملاقات‌ انجام‌ شد. و سؤالاتي‌ نيز از ناحيۀ مرحوم‌ مطهّري‌ شد كه‌ ايشان‌ پاسخ‌ دادند. مرحوم‌ مطهّري‌ شيفتۀ ايشان‌ شد، و كأنّه‌ گمشدۀ خود را اينجا يافت‌. و سپس‌ مرتبۀ ديگر آمد و باز ساعتي‌ در اين‌ اطاق‌ عمومي‌ بيروني‌ با هم‌ سخن‌ و گفتگو داشتند.

آنگاه‌ صديق‌ ارجمند مرحوم‌ مطهّري‌ به‌ بنده‌ گفت‌: آيا ممكن‌ است‌ حضرت‌ آقا به‌ من‌ يك‌ ساعتي‌ وقت‌ بدهند تا در خلوت‌ و تنها با ايشان‌ ملاقات‌ داشته‌ باشم‌؟! عرض‌ كردم‌: اشكال‌ ندارد. ايشان‌ وقت‌ ميدهند، و مكان‌ خلوت‌ هم‌ داريم‌!


ص 160

به‌ حضرت‌ آقا عرض‌ كردم‌، فرمودند: مانعي‌ ندارد؛ بيايد و هر سؤالي‌ كه‌ دلش‌ ميخواهد بكند.

در بالاي‌ بام‌ منزل‌ اطاق‌ كوچكي‌ براي‌ اثاثيّه‌ و لوازم‌ بام‌ معمولاً بنا مي‌كنند، حقير مكان‌ خلوت‌ را آن‌ اطاق‌ قرار داده‌ و ساعتي‌ را آقا معيّن‌ فرمودند براي‌ فردا كه‌ بيايد و ملاقات‌ خصوصي‌ داشته‌ باشيم‌.

در موعد مقرّر مرحوم‌ شهيد مطهّري‌ آمدند، و ما با حضرت‌ آقا آنها را به‌ بام‌ برديم‌ و براي‌ آنكه‌ احياناً كسي‌ به‌ بام‌ نرود حتّي‌ از اطفال‌ و افراد بي‌خبر از رفقا و دوستان‌، در وقت‌ پائين‌ آمدن‌ درِ بام‌ را از پشت‌ قفل‌ نمودم‌.

در اينجا مرحوم‌ مطهّري‌ آنچه‌ ميخواهد از ايشان‌ مي‌پرسد. سؤالهاي‌ انباشته‌ و كهنه‌ و جواب‌ داده‌ نشده‌اي‌ را كه‌ چون‌ ساعت‌ به‌ سر رسيد و آقا پائين‌ آمدند و مرحوم‌ مطهّري‌ پشت‌ سرشان‌ بود، من‌ ديدم‌ مطهّري‌ بقدري‌ شاد و شاداب‌ است‌ كه‌ آثار مسرّت‌ از وجناتش‌ پيداست‌.

آنچه‌ ميان‌ ايشان‌ و حضرت‌ آقا به‌ ميان‌ رفته‌ بود، من‌ نه‌ از حضرت‌ آقا پرسيدم‌ و نه‌ از آقاي‌ مطهّري‌، و تا اين‌ ساعت‌ هم‌ نميدانم‌. ولي‌ مرحوم‌ مطهّري‌ هنگام‌ خروج‌ آهسته‌ به‌ حقير گفتند: اين‌ سيّد حيات‌ بخش‌ است‌.

ناگفته‌ نماند كه‌ روزي‌ مرحوم‌ مطهّري‌ به‌ حقير مي‌گفتند: من‌ و آقا سيّد محمّد حسيني‌ بهشتي‌ در قم‌ در ورطۀ هلاكت‌ بوديم‌، برخورد و دستگيري‌ علاّمۀ طباطبائي‌ ما را از اين‌ ورطه‌ نجات‌ داد.

حالا اين‌ كلام‌ مرحوم‌ مطهّري‌ دربارۀ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ كه‌: اين‌ سيّد حيات‌ بخش‌ است‌، هنگامي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ علاّمه‌ هم‌ حيات‌ دارند، و از آن‌ وقت‌ تا ارتحالشان‌ كه‌ در روز هجدهم‌ محرّم‌ الحرام‌ 1402 هجريّۀ قمريّه‌ واقع‌ شد، شانزده‌ سال‌ فاصله‌ است‌. تازه‌ علاّمه‌ پس‌ از مرحوم‌ مطهّري‌، لباس‌ بدن‌ را خَلْع‌ و به‌ جامۀ بقا مخلّع‌ گشتند.

 


ص 161

دستورالعمل‌ خواستن‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ از حضرت‌ حدّاد

مرحوم‌ مطهّري‌ باز پس‌ از مراجعت‌ حضرت‌ آقا از مشهد مقدّس‌ كه‌ شرحش‌ خواهد آمد، ساعتي‌ ديگر ملاقات‌ خصوصي‌ و خلوت‌ خواستند كه‌ آنهم‌ به‌ همين‌ نحوه‌ و كيفيّت‌ برگزار شد. باز هم‌ حقير از ردّ و بدلهاي‌ آنان‌ اطّلاعي‌ ندارم‌، ولي‌ همينقدر ميدانم‌ كه‌ در اين‌ جلسه‌ مرحوم‌ مطهّري‌ از حضرت‌ ايشان‌ دستورالعمل‌ خواسته‌ بود و ايشان‌ هم‌ دستوراتي‌ به‌ او داده‌ بودند.

مرحوم‌ مطهّري‌ از بنده‌ عكس‌ و تصوير آقاي‌ حدّاد را خواست‌ تا در اطاقش‌ بگذارد و نصب‌ كند. من‌ به‌ او گفتم‌: تصوير ايشان‌ را به‌ شما ميدهم‌ ولي‌ نزد خود نگهداريد و در اطاق‌ نصب‌ نكنيد، و بجاي‌ آن‌ تصوير مرحوم‌ قاضي‌ را نصب‌ نمائيد؛ چرا كه‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ مرد ناشناخته‌اي‌ است‌ و شما مرد سرشناس‌، و رفت‌ و آمد با همۀ طبقات‌ داريد؛ چنانچه‌ تصوير ايشان‌ را ببينند براي‌ آنها مورد سؤال‌ واقع‌ ميشود كه‌ اين‌ مرد كيست‌؟ و به‌ چه‌ علّت‌ در اينجا آمده‌ است‌؟ در آن‌ وقت‌ هم‌ براي‌ شما ضرر دارد و هم‌ ايشان‌ نمي‌پسندند كه‌ نامشان‌ مشهور گردد. امّا تصوير مرحوم‌ قاضي‌ چنين‌ نيست‌. حقير يك‌ روز كه‌ منزل‌ آن‌ مرحوم‌ رفته‌ بودم‌، ديدم‌ سه‌ عكس‌ در اطاق‌ خود نصب‌ كرده‌اند: تصوير مرحوم‌ پدرشان‌ آقا شيخ‌ محمّد حسين‌ مطهّري‌، و تصوير مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ ميرزا علي‌ آقا شيرازي‌، و تصوير مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا سيّد علي‌ آقا قاضي‌ طباطبائي‌ قَدَّسَ اللهُ أسرارَهُم‌ و أعلَي‌ اللهُ دَرجَتَهُم‌ و مَقامَهُم‌ جَميعًا.

 

مسافرت‌ مرحوم‌ شهيد مطهّري‌ به‌ كربلا و ملاقات‌ با آقاي‌ حدّاد دو بار

در سفري‌ هم‌ كه‌ مرحوم‌ مطهّري‌ به‌ أعتاب‌ عاليات‌ مشرّف‌ شدند، نشاني‌ منزل‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ را بنده‌ به‌ ايشان‌ دادم‌، و در كربلا دوبار به‌ محضرشان‌ مشرّف‌ شده‌اند، يكبار ساعتي‌ خدمتشان‌ ميرسند، و بار دوّم‌ روز ديگر صبحانه‌ را در آنجا صرف‌ مي‌نمايند.

 

عبارت‌ مرحوم‌ حدّاد به‌ مطهّري‌: پس‌ كِيْ نماز مي‌خواني‌؟!

مرحوم‌ مطهّري‌ در مراجعت‌ از اين‌ ملاقاتها بسيار مشعوف‌ بودند، و ميفرمودند: در يكبار كه‌ خدمتشان‌ بودم‌ از من‌ پرسيدند: نماز را چگونه‌


ص 162

 ميخواني‌؟ عرض‌ كردم‌: كاملاً توجّه‌ به‌ معانيِ كلمات‌ و جملات‌ آن‌ دارم‌!

فرمودند: پس‌ كِيْ نماز ميخواني‌؟! در نماز توجّه‌ات‌ به‌ خدا باشد و بس‌! توجّه‌ به‌ معاني‌ مكن‌!

انصافاً اين‌ جملۀ ايشان‌ حاوي‌ أسرار و دقائقي‌ است‌، و حقّ مطلب‌ همينطور است‌ كه‌ افاده‌ فرموده‌اند.

چرا كه‌ در نماز اگر انسان‌ متوجّه‌ معاني‌ نماز شود كه‌ مثلاً إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ به‌ معني‌ آنست‌ كه‌: من‌ فقط‌ ترا عبادت‌ ميكنم‌ و از تو استعانت‌ مي‌طلبم‌، ذهن‌ و فكر نمازگزار بدين‌ حقيقت‌ متوجّه‌ بوده‌ و از توجّه‌ كامل‌ به‌ خدا غافل‌ است‌؛ در حاليكه‌ بايد توجّه‌ صد در صد به‌ سوي‌ خدا باشد و مخاطب‌ فقط‌ خدا باشد، و در اينصورت‌ ديگر توجّه‌ به‌ معني‌ نيست‌ مگر به‌ نحوۀ آلي‌ و مِرْآتي‌، همچنانكه‌ در نماز نبايد انسان‌ توجّه‌ به‌ الفاظ‌ و عبارات‌ آن‌ داشته‌ باشد مگر توجّه‌ آلي‌ و مِرْآتي‌. زيرا اگر توجّه‌ به‌ الفاظ‌ نماز از صحّت‌ ادا كردن‌ و تجويد آن‌ و أداءِ از مخارج‌ آن‌ شود، ديگر آن‌ نماز، نماز نيست‌؛ نه‌ توجّه‌ به‌ خداست‌ و نه‌ توجّه‌ به‌ معني‌.

ولي‌ اگر توجّه‌ به‌ خدا شود و انسان‌ در خطاب‌ و مكالمه‌اش‌ با خدا لحظه‌اي‌ فرود نيايد، نه‌ فكر الفاظ‌ نماز را بنمايد و نه‌ فكر معاني‌ آنرا، در اينصورت‌ تمام‌ الفاظ‌ خود بخود به‌ نحو آلي‌ و مِرآتي‌ يعني‌ با نظر غير استقلالي‌ آمده‌ و به‌ دنبال‌، جميع‌ معاني‌ نيز به‌ طريق‌ آلي‌ و مِرآتي‌ نه‌ با نظر استقلالي‌ آمده‌ و همه‌ به‌ نحو صحيح‌ و مطلوب‌ أدا شده‌ است‌ بدون‌ آنكه‌ در توجّه‌ تامّ به‌ خداوند و حضور قلب‌ خللي‌ وارد آيد.

مثلاً در همين‌ مكالمات‌ و گفتگوهائي‌ كه‌ ما شبانه‌روز با هم‌ داريم‌، و در سخنرانيها و خطابه‌ها و مراجعات‌ و فصل‌ خصومتها و سائر اموري‌ كه‌ در آنها عنوان‌ تخاطب‌ و گفتگو است‌، تمام‌ توجّه‌ ما به‌ شخص‌ مخاطب‌ است‌ نه‌ به‌


ص 163

خطاب‌. آنچه‌ در خطاب‌ از مغز و انديشۀ انسان‌ بر زبان‌ جاري‌ ميشود همه‌اش‌ درست‌ و صحيح‌ است‌، بدون‌ اينكه‌ ما توجّه‌ به‌ صحّت‌ آنها داشته‌ باشيم‌؛ و اگر يك‌ لحظه‌ توجّهمان‌ را به‌ عبارات‌ و مطالبي‌ كه‌ ردّ و بدل‌ مي‌شود منعطف‌ سازيم‌، اصل‌ توجّه‌ به‌ خطاب‌ از ميان‌ ميرود و در آن‌ لحظه‌ ديگر مخاطبي‌ وجود ندارد.

بزرگان‌ فرموده‌اند: جمع‌ ميان‌ دو لحاظ‌ استقلالي‌ و آلي‌ نمي‌شود. اگر لحاظمان‌ در نمازها مستقلاّ به‌ خدا باشد حتماً به‌ الفاظ‌ و معاني‌ آنها بايد آلي‌ و غير استقلالي‌ و تَبَعي‌ باشد؛ و اگر لحاظمان‌ را به‌ الفاظ‌ نماز و يا معاني‌ آن‌ مستقلاّ بدوزيم‌، قهراً و اضطراراً بايد توجّهمان‌ به‌ خدا تبعي‌ و ضمني‌ باشد نه‌ استقلالي‌.

من‌ وقتي‌ با شما سخن‌ ميگويم‌ و مثلاً ميگويم‌: آقا شما امروز مسافرت‌ نكنيد، و در حرم‌ امام‌ رضا بمانيد! صد در صد توجّهم‌ به‌ شما و حقيقت‌ شماست‌. اين‌ را نظر استقلالي‌ نامند. و البتّه‌ اين‌ معاني‌ بدون‌ غلط‌ در ذهن‌ من‌ مي‌آيد و ذهن‌ من‌ الفاظي‌ را متناسب‌ با آن‌ معاني‌ استخدام‌ ميكند و بر زبان‌ جاري‌ مي‌سازد، و بدون‌ هيچ‌ خطائي‌ مُسَلسَلاً اين‌ معاني‌ و الفاظ‌ استخدام‌ شده‌ و به‌ شما براي‌ إبراز و اظهار آن‌ مقصود منتقل‌ ميگردد. امّا اگر بخواهم‌ معني‌ «امروز مسافرت‌ نكنيد» را در ذهن‌ بياورم‌ و يا الفاظ‌ آن‌ را بخصوصه‌ تصوّر نمايم‌، ديگر مخاطب‌ بودن‌ شما از ميان‌ ميرود و استقلال‌ خود را از دست‌ ميدهد؛ مگر ضمني‌ و تبعي‌ و آلي‌ و مرآتي‌.

در نماز كه‌ أهمّ امور است‌ بايد انسان‌ در حضور قلب‌ به‌ خدا منقطع‌ باشد و هيچ‌ خاطره‌اي‌ و انديشه‌اي‌ از ذهن‌ عبور نكند، و اين‌ فقط‌ در صورتي‌ امكان‌پذير است‌ كه‌ جملات‌ و عبارات‌ نماز كه‌ طبعاً حاوي‌ معاني‌ خود مي‌باشند بدون‌ اندك‌ توجّه‌ به‌ خود آنها در ذهن‌ بيايد و بر زبان‌ جاري‌ شود. در اينصورت‌ نماز، نماز است‌. يعني‌ مخاطب‌ خداست‌؛ حضور قلب‌ با خداست‌.


ص 164

و گرنه‌ حضور قلب‌ با الفاظ‌ و يا با معاني‌ است‌؛ و خداوند علِيّ أعْلي‌ مهجور گرديده‌، و فقط‌ به‌ نظر ضمني‌ كه‌ در حقيقت‌ نظر نيست‌ به‌ او ملاحظه‌ شده‌ است‌.

باري‌، مرحوم‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ هم‌ به‌ مرحوم‌ مطهّري‌ علاقمند شده‌ بودند؛ و در سفر اخير حقير به‌ شام‌ كه‌ حضرت‌ آقا هم‌ بدانجا براي‌ زيارت‌ مشرّف‌ بودند، و اين‌ سفر پس‌ از شهادت‌ آن‌ مرحوم‌ بود، براي‌ اين‌ ضايعه‌ متأسّف‌ بودند. رَحِمَ اللهُ الْغابِرينَ، و ألحَقَ الباقينَ بِهِم‌ إنْ شآءَ اللَهُ تَعالَي‌.

 

تفسير آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ معني‌ تجرّد را و داستان‌ كدوي‌ آويخته‌ بر گردن‌

روزي‌ يك‌ نفر از آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ پرسيد: تجرّد چيست‌؟!

فرمودند: تجرّد عبارت‌ است‌ از: شناخت‌ انسان‌ بالمشاهدة‌ كه‌ حقيقت‌ وي‌، غير از اين‌ ظواهر و مظاهر است‌.

 

«اگر تو مني‌ پس‌ من‌ كِيَم‌؟! اگر من‌ منم‌ پس‌ كو كدوي‌ گردنم‌؟!»

و بعد از مدّتي‌ سكوت‌ فرمودند: مردي‌ بود كه‌ براي‌ اينكه‌ خودش‌ را گم‌ نكند، كدوئي‌ را سوراخ‌ كرده‌ و به‌ گردنش‌ آويزان‌ نموده‌ بود، و در حضَر و سفر و در خواب‌ و بيداري‌ آن‌ كدو به‌ گردنش‌ آويخته‌ بود؛ و پيوسته‌ شادان‌ بود كه‌: من‌ تا به‌ حال‌ با اين‌ علامت‌ بزرگ‌ نه‌ خودم‌ را گم‌ كرده‌ام‌ و نه‌ از اين‌ به‌ بعد تا آخر عمر خودم‌ را گم‌ خواهم‌ نمود.

شبي‌ كه‌ با رفيق‌ طريقش‌ در سفر با هم‌ خوابيده‌ بودند، در ميان‌ شب‌ تاريك‌ رفيقش‌ برخاست‌ و آهسته‌ كدو را از گردن‌ وي‌ باز كرد و به‌ گردن‌ خود بست‌ و گرفت‌ خوابيد.

صبحگاه‌ كه‌ اين‌ صاحب‌ كدو از خواب‌ برخاست‌، ديد كدويش‌ در گردنش‌ نيست‌؛ فلهذا بايد خود را گم‌ كند. و آنگاه‌ ملاحظه‌ كرد كه‌ اين‌ كدو به‌ گردن‌ رفيقش‌ كه‌ در خواب‌ است‌ بسته‌ است‌ و گفت‌: پس‌ حتماً من‌ اين‌ رفيقِ در خواب‌ هستم‌، زيرا كه‌ علامت‌ من‌ در گردن‌ اوست‌.

مدّتي‌ در تحيّر بود كه‌ بارالها! بار خداوندا! چه‌ شده‌ است‌ كه‌ من‌ عوض‌


ص 165

شده‌ام‌؟! از طرفي‌ من‌ منم‌، پس‌ كو كدوي‌ گردنم‌؟ و از طرفي‌ كدو علامت‌ لاينفكّ من‌ بود، پس‌ حتماً اين‌ مرد خوابِ كدو به‌ گردن‌ بسته‌، خود من‌ هستم‌. و با خود اين‌ زمزمه‌ را در زير زبان‌ داشت‌:

اگر تو مني‌ پس‌ من‌ كِيَم‌؟! اگر من‌ منم‌ پس‌ كو كدوي‌ گردنم‌؟!

باري‌، بايد ملاحظه‌ نمود كه‌ آن‌ تفسير و سپس‌ اين‌ مثال‌ لطيف‌ را كه‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ تربتَه‌ الشّريفه‌ بيان‌ فرمودند، در نهايت‌ وضوح‌ و رساندن‌ اين‌ معني‌ شگفت‌ است‌ كه‌ چقدر روشن‌، حقيقت‌ تجرّد را بيان‌ فرموده‌اند.

انسان‌ عادي‌ و عامي‌ كه‌ در راه‌ سلوك‌ و عرفان‌ خداوندي‌ نيست‌، پيوسته‌ خود را با اين‌ آثار و لوازم‌ طبيعي‌ و مادّي‌ و نفسي‌ همچون‌ نسبت‌ با پدر و مادر و محيط‌ و زمان‌ و مكان‌ و علوم‌ محدوده‌ و قدرت‌ محدوده‌ و حيات‌ محدوده‌ و سائر صفات‌ و أعمال‌ و آثاري‌ را كه‌ از خودش‌ ميداند و به‌ خودش‌ نسبت‌ ميدهد، خود را جدا و منفصل‌ از عالم‌ حقيقت‌ نموده‌، و خداوند قادر قاهر حيّ قيّوم‌ و عليم‌ و سميع‌ و بصير را يك‌ خداي‌ تخيّلي‌ و پنداري‌، و در گوشه‌ و زاويۀ زندگي‌، و در پس‌ موارد استثنائي‌ همچون‌ زلزله‌ و سيل‌ و مرگ‌ و امثال‌ آن‌، و يا بر فراز آسمان‌ موجود محدود و مقيّدي‌ تصوّر ميكند.

درحاليكه‌ واقع‌ غير از اين‌ است‌. خداوند اصل‌ و اصيل‌ است‌؛ و بقيّۀ موجودات‌ با جميع‌ آثار و لوازمشان‌ فَرع‌ و بالتّبَع‌. خداوند أصل‌ الوجود، و كمال‌ الوجود، و حقيقة‌ الحيوة‌ و العلم‌ و القدرة‌ است‌، و جميع‌ ماسواي‌ او امور اعتباريّه‌ و ماهيّات‌ امكانيّه‌، كه‌ حيات‌ و علم‌ و قدرتشان‌ مجازي‌ و تَبَعي‌ و ظِلّي‌ است‌. او قائم‌ به‌ ذات‌ خود است‌ و همۀ موجودات‌ قائم‌ به‌ او.

و اين‌ امر و اين‌ ديده‌ و نظريّۀ خودنگري‌ و استقلال‌ بيني‌ در طبيعت‌ بشر هست‌؛ مگر آنكه‌ به‌ قدم‌ راستين‌، پاي‌ در جادّۀ توحيد نهد و با تربيت‌ استاد الهي‌


ص 166

در معارف‌ دينيّۀ شريعت‌ حقّۀ اسلاميّه‌ و مجاهده‌ با نفس‌ امّاره‌، خداي‌ پنداري‌ كه‌ وجود خودش‌ مي‌باشد، با صفات‌ و آثار متعلّقۀ به‌ خودش‌ كه‌ همه‌ را از خود مي‌بيند و ميداند و به‌ خود نسبت‌ ميدهد و پيوسته‌ عملاً و فعلاً ـ گرچه‌ با زبان‌ نباشد ـ خود را مستقلّ مي‌پندارد؛ اين‌ بت‌ استقلال‌ نگري‌ واژگون‌ شود، و اين‌ كاخ‌ استبداد فرو ريزد، و اين‌ كوه‌ أنانيّت‌ و جبل‌ عظيم‌ هوي‌ و نفس‌ امّاره‌ مندكّ شود، و حقيقتِ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَ'حِدِ الْقَهَّارِ.[4]

«تمام‌ حقيقت‌ قدرت‌ و حكمراني‌ و حكمفرمائي‌، در امروز براي‌ كيست‌؟! براي‌ خداوند واحد قهّار است‌!»

بر وي‌ متجلّي‌ شود، و يا حقيقت‌ گفتار حضرت‌ يوسف‌ علَي‌ نَبيِّنا و آلهِ و علَيهِ الصّلَوةُ و السَّلام‌ به‌ دو رفيق‌ زنداني‌ خود براي‌ انسان‌ ملموس‌ و ممسوس‌ و مشهود آيد، آنجا كه‌ گفت‌:

يَـٰصَـٰحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَ'حِدُ الْقَهَّارُ.[5]

«اي‌ دو همنشين‌ و مصاحب‌ زنداني‌ من‌! آيا مراكز قدرتهاي‌ جدا جدا بهتر است‌ يا خداوند واحد قهّار؟!»

 

در تجرّد، سالك‌ خود را موجود ديگري‌ مي‌يابد مغاير با آنچه‌ مي‌پنداشته‌، و در عين‌ حال‌ مي‌بيند كه‌ اين‌ اوست‌

سالك‌ راه‌ خدا بالوجدان‌ و المشاهده‌ و با لَمس‌ و عيان‌، نه‌ با دليل‌ و برهان‌، خود را از اين‌ محدوده‌ و اين‌ نسبتهاي‌ استقلال‌ بيرون‌ مي‌نگرد و مي‌بيند: عجيب‌ است‌ كه‌ خودش‌ وجودي‌ برتر و بالاتر و عالي‌تر و راقي‌تر بوده‌ است‌؛ و اين‌ وجود مجازي‌ كه‌ آنرا تا به‌ حال‌ به‌ خود نسبت‌ ميداده‌ است‌ و خودش‌ را آن‌ مي‌پنداشته‌ است‌، نيست‌. خودش‌ چيز ديگري‌ است‌ منوّر و مجرّد و بسيط‌ و داراي‌ حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ واقعي‌؛ و آن‌ وجود پيشين‌ چيزي‌ بود كثيف‌ و ظلماني‌ و محدود و مقيّد، و حيات‌ و علم‌ و قدرتش‌ محدود و مجازي‌.


ص 167

از طرفي‌ خودش‌ بوده‌ است‌ كه‌ اين‌ شده‌ است‌ و بدينصورت‌ پر بها و بسيط‌ و جميل‌ در آمده‌ است‌، و در اين‌ شكّي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ اوست‌؛ و از طرفي‌ مي‌بيند اين‌ او نيست‌ و ابداً با وي‌ مناسبت‌ و مشابهتي‌ ندارد. او مرده‌ بود، اين‌ زنده‌. او جاهل‌ بود، اين‌ عالم‌. او عاجز بود، اين‌ قادر. او محدود بود، اين‌ مجرّد. او ظلمت‌ بود، اين‌ نور و نوراني‌ و نور دهنده‌. او ثقيل‌ بود، اين‌ سبك‌ و آسان‌.

خلاصة‌ امر، همۀ صفات‌ و أسمائش‌ تغيير كرده‌ و صفات‌ خدائي‌ را واجد شده‌ است‌. از لباس‌ اهريمن‌ بيرون‌ شده‌ و ملبّس‌ به‌ خلعت‌ مَلَك‌ و ملكوت‌ و لباس‌ خداوندي‌ گرديده‌ است‌. و در اين‌ شكّ نيست‌ كه‌ اين‌ او نيست‌.

عيناً مانند آن‌ كدو كه‌ آن‌ مرد به‌ گردن‌ خود بسته‌ بود. بعضي‌ از كدوها بسيار بزرگ‌ است‌، و تو خالي‌ و سبك‌ كه‌ آنرا بصورت‌ ظرف‌ در مي‌آورند و از آن‌ استفاده‌ مي‌كنند؛ و حقير ديده‌ بودم‌ سابقاً از آنها كوزۀ غليان‌ مي‌ساختند. و چون‌ سبك‌ است‌ و تو خالي‌، وقتي‌ خشك‌ شود، اگر يك‌ تَلَنگر به‌ آن‌ بخورد صدا ميدهد. و چون‌ هيكلش‌ بزرگ‌ است‌ براي‌ شناسنامه‌ و شناسائي‌ اين‌ مرد بسيار انتخاب‌ خوبي‌ بوده‌ است‌.

يعني‌ انسان‌ هم‌ با اين‌ زر و زيورها، با اين‌ تعيّنات‌ اعتباري‌، با اين‌ پندارهاي‌ پوچ‌ و متورّم‌ و توخالي‌ و بزرگ‌نما، خوديّت‌ خود را ميخواهد حفظ‌ كند؛ امّا براي‌ سالك‌ راه‌ خدا يك‌ مرتبه‌ همۀ اين‌ تعيّنات‌ از بين‌ ميرود و اين‌ علامتها و نشانه‌هاي‌ علم‌ و قدرت‌ و حيات‌ و آثارشان‌ را در وجودي‌ ديگر كه‌ حقيقت‌ خود اوست‌ مشاهده‌ مي‌نمايد.

مي‌بيند عجبا! اگر اين‌ آثار مال‌ من‌ بود، چرا اينك‌ نيست‌؟ و اگر اين‌ آثار مال‌ حقيقت‌ من‌ بود، پس‌ چرا براي‌ اين‌ موجود مجازي‌ من‌ بود؟

 

بالاخره‌ اقرار و اعتراف‌ ميكند كه‌: لا مُؤَثِّرَ في‌ الْوُجودِ سِوَي‌ اللَه‌. «هيچ‌


ص 168

مؤثّري‌ در عالم‌ وجود جز خداوند نيست‌.»[6]


ص 169

ما عَدَم‌هائيم‌ و هستي‌هاي‌ ما                 تو وجود مطلقي‌ فاني‌ نما[7]


ص 170

ابيات‌ عارف‌ گرانقدر شيخ‌ محمود شبستري‌ در معني‌ تجرّد

حكماي‌ الهي‌ و عرفاي‌ ربّاني‌ اين‌ حقيقت‌ را مفصّلاً در كتب‌ خود آورده‌ و به‌ شرح‌ و تفصيل‌ آن‌ پرداخته‌اند، و ما اينك‌ فقط‌ ابياتي‌ را از عارف‌ عاليقدر شيخ‌ محمود شبستري‌ در اينجا ذكر مي‌نمائيم‌:

در اشاره‌ به‌ تَرسائي‌

ز ترسائي‌ غرض‌ تجريد ديدم‌                             خلاص‌ از ربقۀ تقليد ديدم‌

جَناب‌ قُدسِ وحدت‌ دَيرِ جان‌ است‌                 كه‌ سيمرغ‌ بقا را آشيان‌ است‌

ز روح‌ الله‌ پيدا گشت‌ اين‌ كار                            كه‌ از روح‌ القُدس‌ آمد پديدار

هم‌ از الله‌ در پيش‌ تو جاني‌ است‌ كه‌       از روح‌ القدس‌ در وي‌ نشاني‌ است‌

اگر يابي‌ خلاص‌ از نفس‌ ناسوت‌                      درآيي‌ در جناب‌ قدس‌ لاهوت‌

هر آن‌ كس‌ كو مجرّد چون‌ مَلَك‌ شد                  چو روح‌ الله‌ بر چارم‌ فلك‌ شد

 

تمثيل‌ عارف‌ شبستري‌ در حقيقت‌ معني‌ تجرّد

تمثيل‌

بوَد محبوس‌ طفل‌ شير خواره‌                         به‌ نزد مادر اندر گاهواره‌

چه‌ گشت‌ او بالغ‌ و مرد سفر شد              اگر مرد است‌ همراه‌ پدر شد

عناصر مر ترا چون‌ اُمّ سِفلي‌ است‌          تو فرزند و پدر آباءِ عِلوي‌ است‌

از آن‌ گفته‌ است‌ عيسي‌ گاهِ أَسْرَي‌'             كه‌ آهنگ‌ پدر دارم‌ به‌ بالا

تو هم‌ جان‌ پدر سوي‌ پدر شو               به‌ در رفتند همراهان‌ به‌ در شو

اگر خواهي‌ كه‌ گردي‌ مرغ‌ پرواز                 جهان‌ جيفه‌ پيش‌ كركس‌ انداز

به‌ دونان‌ ده‌ مر اين‌ دنياي‌ غدّار                 كه‌ جز سگ‌ را نشايد داد مردار

نسب‌ چبْوَد مناسب‌ را طلب‌ كن‌               به‌ حقّ رو آور و ترك‌ نسب‌ كن‌

به‌ بحر نيستي‌ هر كو فرو شد                    فَلا أنْسابَ نقد وقت‌ او شد

هر آن‌ نسبت‌ كه‌ پيدا شد ز شهوت‌             ندارد حاصلي‌ جز گَرد نخوت‌


ص 171

اگر شهوت‌ نبودي‌ در ميانه‌                     نَسَبها جمله‌ ميگشتي‌ فَسانه‌

چه‌ شهوت‌ در ميانه‌ كارگر شد                 يكي‌ مادر شد آن‌ ديگر پدر شد

نمي‌گويم‌ كه‌ مادر يا پدر كيست‌؟         كه‌ با ايشان‌ به‌ حرمت‌ بايدت‌ زيست‌

نهاده‌ ناقصي‌ را نام‌ خواهر                             حسودي‌ را لقب‌ كرده‌ برادر

عَدويِ خويش‌ را فرزند خواني‌                     ز خود بيگانه‌ خويشاوند خواني‌

مرا باري‌ بگو تا خال‌ و عم‌ كيست‌       وز ايشان‌ حاصلي‌ جز درد و غم‌ نيست‌

رفيقاني‌ كه‌ با تو در طريقند                           پي‌ هزل‌ اي‌ برادر هم‌ رفيقند

به‌ كوي‌ جِدّ اگر يك‌ دم‌ نشيني‌               از ايشان‌ من‌ چه‌ گويم‌ تا چه‌ بيني‌

همه‌ افسانه‌ و افسون‌ و بند است‌         به‌ جان‌ خواجه‌ كاينها ريشخند است‌

به‌ مردي‌ وارهان‌ خود را چه‌ مردان‌                 وليكن‌ حقّ كس‌ ضايع‌ مگردان‌

ز شرع‌ ار يك‌ دقيقه‌ مانْد مُهمَل‌                 شوي‌ در هر دو كون‌ از دين‌ معطّل‌

حقوق‌ شرع‌ را زنهار مگذار                             وليكن‌ خويشتن‌ را هم‌ نگهدار

ز سو زن[8]‌ نيست‌ الاّ مايۀ غم‌                    به‌ جا بگذار چون‌ عيسيِّ مريم‌

حنيفي‌ شو ز قيد هر مذاهب‌                             درآ در دَيرِ دين‌ مانند راهب‌

ترا تا در نظر اغيار و غير است‌                   اگر در مسجدي‌ آن‌ عين‌ دير است‌

چو برخيزد ز پيشت‌ كسوت‌ غير                     شود بهر تو مسجد صورت‌ دير

نميدانم‌ به‌ هر جائي‌ كه‌ هستي‌                    خلاف‌ نفس‌ كافر كن‌ كه‌ رستي‌

بت‌ و زُنّار و ترسائيّ و ناقوس‌                         إشارت‌ شد همه‌ با ترك‌ ناموس‌

اگر خواهي‌ كه‌ گردي‌ بندۀ خاص‌                       مُهيّا شو براي‌ صدق‌ و اخلاص‌

برو خود را ز راه‌ خويش‌ برگير                          به‌ هر يك‌ لحظه‌ ايمان‌ دگر گير

به‌ باطن‌ نفس‌ ما چون‌ هست‌ كافر                مشو راضي‌ بدين‌ اسلام‌ ظاهر


ص 172

ز نو هر لحظه‌ ايمان‌ تازه‌ گردان‌             مسلمان‌ شو مسلمان‌ شو مسلمان‌

بسي‌ ايمان‌ بود كان‌ كفر زايد                       نه‌ كفر است‌ آن‌ كزو ايمان‌ فزايد

ريا و سُمْعَه‌ و ناموس‌ بگذار                                 بيفكن‌ خرقه‌ و بر بند زنّار

چو پير ما شو اندر كفر فردي‌                          اگر مَردي‌ بده‌ دل‌ را به‌ مَردي‌

مجرّد شو ز هر اقرار و انكار                          به‌ ترسازاده‌اي‌ ده‌ دل‌ به‌ يكبار

تا ميرسد بدينجا كه‌ ميفرمايد:

يكي‌ پيمانه‌ پر كرد و به‌ من‌ داد                       كه‌ از آب‌ وي‌ آتش‌ در من‌ افتاد

كنون‌ گفت‌ از مي‌ بی‌رنگ‌ و بي‌بو                   نقوش‌ تختۀ هستي‌ فرو شو

چه‌ آشاميدم‌ آن‌ پيمانه‌ را پاك‌                         در افتادم‌ زمستي‌ بر سر خاك‌

كنون‌ نه‌ نيستم‌ در خود نه‌ هستم ‌          نه‌ هشيارم‌ نه‌ مخمورم‌ نه‌ مستم‌

گهي‌ چون‌ چشم‌ او دارم‌ سري‌ خَوش ‌        گهي‌ چون‌ زلف‌ او باشم‌ مُشَوَّش‌

گهي‌ از خون‌ خود در گلخنم‌ من‌                 گهي‌ از روي‌ او در گلشنم‌ من‌[9]

 

اوّلين‌ بار حصول‌ تجرّد براي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ در كربلا

به‌ پيروي‌ از امر استاد قاضي‌ به‌ صبر و تحمّل‌ و مخالفت‌ نفس‌

در برابر شدائد و آزار مردم‌ پيدا شد

حضرت‌ آقا ميفرمودند: اوّلين‌ بار حصول‌ تجرّد براي‌ من‌ در كربلا پيدا شد. و توضيح‌ اين‌ داستان‌ بدين‌ طريق‌ است‌ كه‌: ايشان‌ بواسطۀ ضيق‌ معيشت‌ در خانۀ پدر زن‌ و مادر زنشان‌ زندگي‌ مي‌نمودند. آنها در آن‌ طرف‌ حياط‌، و اينان‌ در اين‌ طرف‌ در يك‌ اطاق‌ كه‌ پدر عيالشان‌ به‌ آنها مجّاناً داده‌ بود، مدّت‌ دوازده‌ سال‌ زندگي‌ مي‌نمودند.

 


ص 173

آزار و اذيّتهاي‌ قولي‌ و فعلي‌ مادرزن‌ مرحوم‌ حدّاد كه‌ بيشتر بجهت‌ فقر ايشان‌ بوده‌ است‌

پدر عيال‌ ايشان‌: حسين‌ أبو عَمْشَه‌ بسيار به‌ ايشان‌ علاقمند بود، ولي‌ مادر عيال‌ ايشان‌ بر عكس‌، ايشان‌ را نه‌ تنها دوست‌ نداشت‌ بلكه‌ از انواع‌ و اقسام‌ آزارهاي‌ قولي‌ و اذيّتهاي‌ فعلي‌ آنچه‌ از دستش‌ مي‌آمد دريغ‌ نمي‌نمود؛ و زني‌ قويّ البُنيَه‌، و بَذيّ اللسان‌، و از قبيلۀ جَنابي‌هاي‌ عرب‌، و زني‌ شجاع‌ و دلدار بود بطوريكه‌ از ترس‌ وي‌ شبها مردي‌ حقّ نداشت‌ از نزديك‌ منزل‌ وي‌ عبور كند؛ و براي‌ حفظ‌ عائله‌ و دخترانش‌ تا اين‌ حدّ ايستادگي‌ داشت‌. و احياناً اگر كسي‌ عبور ميكرد، خودش‌ به‌ تنهائي‌ مي‌آمد و حساب‌ آن‌ عابر را ميرسيد.

ميفرمودند: در ميان‌ اطاق‌ آنها و اطاق‌ ما در اين‌ طرف‌، گوني‌هاي‌ برنج‌ عنبربو و حلب‌هاي‌ روغن‌ به‌ روي‌ هم‌ چيده‌ بود؛ و نه‌ تنها از آنها به‌ ما نميدادند، بلكه‌ اين‌ مادر زن‌ كه‌ نامش‌ نَجيبه‌ بود، تعمّد داشت‌ بر اينكه‌ مرا در شدّت‌ و عُسرت‌ ببيند و گوئي‌ كيف‌ ميكرد. ما با عيالمان‌ لحاف‌ و تشك‌ نداشتيم‌، و بعضي‌ اوقات‌ در مواقع‌ سرما نيمي‌ از زيلو را به‌ روي‌ خود بر ميگردانديم‌.

و با اينكه‌ مرتّباً دنبال‌ كار هم‌ ميرفتم‌ ولي‌ كثرت‌ مراجعين‌ از فقرا و مشتريهاي‌ بسيار كه‌ مرا شناخته‌ بودند و جنس‌ را نسيه‌ مي‌بردند و بعضاً وجه‌ آنرا هم‌ نميدادند و مخارج‌ شاگرد كه‌ هر چه‌ ميخواست‌ بر ميداشت‌، ديگر پولي‌ براي‌ من‌ باقي‌ نمي‌گذارد مگر غالباً 100 فلس‌ يا 50 فلس‌ كه‌ فقط‌ براي‌ نان‌ و نفت‌ و لولۀ چراغ‌ و أمثالها بود؛ و ماهها مي‌گذشت‌ و ما قادر نبوديم‌ براي‌ عائلۀ خود در اين‌ طرف‌ قدري‌ گوشت‌ تهيّه‌ كنيم‌.

و عمدۀ علّت‌ ناراحتي‌ اين‌ زن‌ با من‌ قضيّۀ فقر بود كه‌ به‌ نظر وي‌ بسيار زشت‌ مي‌نمود؛ و با اين‌ وضعي‌ كه‌ ملاحظه‌ مي‌نمود و مي‌بايد مساعدتي‌ كند، و در نهايت‌ تمكّن‌ و ثروت‌ هم‌ بودند، بر عكس‌ سعي‌ ميكرد تا چيزي‌ از ما را فاسد


ص 174

و خراب‌ كند تا گرفتاري‌ و شدّت‌ ما افزون‌ گردد.[10]

و از طرفي‌ هم‌ شدّت‌ حالات‌ روحاني‌ و بهره‌برداري‌ از محضر حضرت‌ آقاي‌ قاضي‌ به‌ من‌ اجازۀ جمع‌ و ذخيرۀ مال‌ و يا ردّ فقير و محتاج‌ و يا ردّ تقاضاي‌ نسيۀ مشتري‌ و أمثالها را نميداد، و حالم‌ بدينطور بود كه‌ خلاف‌ آن‌ برايم‌ ميسور نبود.

 

دستور آية‌ الله‌ قاضي‌ به‌ صبر و تحمّل‌ در آزارهاي‌ مادر زن‌

عيال‌ من‌ هم‌ تحمّل‌ و صبر ميكرد، ولي‌ بالاخره‌ صبر و تحمّلش‌ محدود بود. چندين‌ بار خدمت‌ آقاي‌ قاضي‌ عرض‌ كردم‌: اذيّتهاي‌ قولي‌ و فعلي‌ اُمّ الزّوجه‌ به‌ من‌ به‌ حدّ نهايت‌ رسيده‌ است‌ و من‌ حقّاً ديگر تاب‌ صبر و شكيبائي‌ آنرا ندارم‌، و از شما ميخواهم‌ كه‌ به‌ من‌ اجازه‌ دهيد تا زنم‌ را طلاق‌ بدهم‌.

مرحوم‌ قاضي‌ فرمودند: از اين‌ جريانات‌ گذشته‌، تو زنت‌ را دوست‌ داري‌؟! عرض‌ كردم‌: آري‌!

فرمودند: آيا زنت‌ هم‌ ترا دوست‌ دارد؟! عرض‌ كردم‌: آري‌!

فرمودند: ابداً راه‌ طلاق‌ نداري‌! برو صبر پيشه‌ كن‌؛ تربيت‌ تو به‌ دست‌ زنت‌ مي‌باشد. و با اين‌ طريق‌ كه‌ ميگوئي‌ خداوند چنين‌ مقرّر فرموده‌ است‌ كه‌: ادب‌ تو به‌ دست‌ زنت‌ باشد. بايد تحمّل‌ كني‌ و بسازي‌ و شكيبائي‌ پيشه‌ گيري‌!

من‌ هم‌ از دستورات‌ مرحوم‌ آقاي‌ قاضي‌ ابداً تخطّي‌ و تجاوز نمي‌كردم‌، و آنچه‌ اين‌ مادر زن‌ بر مصائب‌ ما مي‌افزود تحمّل‌ مي‌نمودم‌. تا يك‌ شب‌ تابستان‌ كه‌ چون‌ پاسي‌ از شب‌ گذشته‌ بود، از بيرون‌ خسته‌ و فرسوده‌ و گرسنه‌ و تشنه‌ به‌ منزل‌ آمدم‌ كه‌ در اطاق‌ بروم‌، ديدم‌ مادر زنم‌ كنار حوضچۀ عربي‌ داخل‌ منزل‌


ص 175

نشسته‌ و از شدّت‌ گرما پاهايش‌ را برهنه‌ نموده‌ و پيوسته‌ دارد از شير آب‌ حياط‌ بالاي‌ حوضچه‌، آب‌ روي‌ پاهايش‌ ميريزد. تا فهميد من‌ از در وارد شدم‌، شروع‌ كرد به‌ بد گفتن‌ و ناسزا و فحش‌ دادن‌ و همينطور بدين‌ كلمات‌ مرا مخاطب‌ قراردادن‌.

من‌ هم‌ داخل‌ اطاق‌ نرفتم‌؛ يكسره‌ از پلّه‌هاي‌ بام‌، به‌ بام‌ رفتم‌ تا در آنجا بيفتم‌، ديدم‌ اين‌ زن‌ صداي‌ خود را بلند كرد و با صداي‌ بلند بطوريكه‌ نه‌ تنها من‌ بلكه‌ همسايگان‌ مي‌شنيدند به‌ من‌ سبّ و شتم‌ و ناسزا گفت‌، گفت‌ و گفت‌ و همينطور مي‌گفت‌ تا حوصله‌ام‌ تمام‌ شد.

بدون‌ آنكه‌ به‌ او پرخاش‌ كنم‌ و يا يك‌ كلمه‌ جواب‌ دهم‌، از پلّه‌هاي‌ بام‌ به‌ زير آمدم‌ و از در خانه‌ بيرون‌ رفتم‌ و سر به‌ بيابان‌ نهادم‌. بدون‌ هدفي‌ و مقصودي‌ همينطور دارم‌ در خيابانها ميروم‌، و هيچ‌ متوجّه‌ خودم‌ نيستم‌ كه‌ به‌ كجا ميروم‌؟ همينطور دارم‌ ميروم‌.

در اين‌ حال‌ ناگهان‌ ديدم‌ من‌ دو تا شدم‌: يكي‌ سيّد هاشمي‌ است‌ كه‌ مادر زن‌ به‌ او تعدّي‌ ميكرده‌ و سبّ و شتم‌ مي‌نموده‌ است‌، و يكي‌ من‌ هستم‌ كه‌ بسيار عالي‌ و مجرّد و محيط‌ مي‌باشم‌ و ابداً فحش‌هاي‌ او به‌ من‌ نرسيده‌ است‌، و اصولاً به‌ اين‌ سيّد هاشم‌ فحش‌ نميداده‌ است‌ و مرا سبّ و شتم‌ نمي‌نموده‌ است‌. آن‌ سيّد هاشم‌ سزاوار همه‌ گونه‌ فحش‌ و ناسزاست‌؛ و اين‌ سيّد هاشم‌ كه‌ اينك‌ خودم‌ مي‌باشم‌، نه‌ تنها سزاوار فحش‌ نيست‌، بلكه‌ هر چه‌ هم‌ فحش‌ بدهد و سبّ كند و ناسزا گويد، به‌ من‌ نميرسد.

 

علّت‌ حصول‌ اوّل‌ مرتبۀ تجرّد براي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد

در اين‌ حال‌ براي‌ من‌ منكشف‌ شد كه‌: اين‌ حالِ بسيار خوب‌ و سرورآفرين‌ و شادي‌زا فقط‌ در اثر تحمّل‌ آن‌ ناسزاها و فحشهائي‌ است‌ كه‌ وي‌ به‌ من‌ داده‌ است‌؛ و اطاعت‌ از فرمان‌ استاد مرحوم‌ قاضي‌، براي‌ من‌ فتح‌ اين‌ باب‌ را نموده‌ است‌؛ و اگر من‌ اطاعت‌ او را نمي‌كردم‌ و تحمّل‌ اذيّتهاي‌ مادر زن‌ را نمي‌نمودم‌،


ص 176

تا ابد همان‌ سيّد هاشم‌ محزون‌ و غمگين‌ و پريشان‌ و ضعيف‌ و محدود بودم‌.

الحمد للّه‌ كه‌ من‌ الآن‌ اين‌ سيّد هاشم‌ هستم‌ كه‌ در مكاني‌ رفيع‌ و مقامي‌ بس‌ ارجمند و گرامي‌ مي‌باشم‌، كه‌ گَرد خاكِ تمام‌ غصّه‌ها و غم‌هاي‌ دنيا بر من‌ نمي‌نشيند، و نمي‌تواند بنشيند.

فوراً از آنجا به‌ خانه‌ بازگشتم‌، و به‌ روي‌ دست‌ و پاي‌ مادرزنم‌ افتادم‌ و مي‌بوسيدم‌ و مي‌گفتم‌: مبادا تو خيال‌ كني‌ من‌ الآن‌ از آن‌ گفتارت‌ ناراحتم‌؛ از اين‌ پس‌ هر چه‌ ميخواهي‌ به‌ من‌ بگو كه‌ آنها براي‌ من‌ فائده‌ دارد!

مرحوم‌ استاد بزرگ‌، عارف‌ بي‌بديل‌ قرن‌، بلكه‌ به‌ قول‌ استاد ما: حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ كه‌ ميفرمود:

«از صدر اسلام‌ تا به‌ حال‌، عارفي‌ به‌ جامعيّت‌ مرحوم‌ قاضي‌ نيامده‌ است‌.»

 

يك‌ دستور اساسي‌ مرحوم‌ قاضي‌، عمل‌ كردن‌ به‌ روايت‌ عُنوان‌ بصري‌ بوده‌ است‌

براي‌ گذشتن‌ از نفس‌ امّاره‌، و خواهشهاي‌ مادّي‌ و طبعي‌ و شهوي‌ و غضبي‌ كه‌ غالباً از كينه‌ و حرص‌ و شهوت‌ و غضب‌ و زياده‌ روي‌ در تلذّذات‌ بر مي‌خيزد، روايت‌ عنوان‌ بصري‌ را دستور ميدادند به‌ شاگردان‌ و تلامذه‌ و مريدان‌ سير و سلوك‌ إلَي‌ الله‌ تا آنرا بنويسند و بدان‌ عمل‌ كنند. يعني‌ يك‌ دستور اساسي‌ و مهمّ، عمل‌ طبق‌ مضمون‌ اين‌ روايت‌ بود. و علاوه‌ بر اين‌ ميفرموده‌اند بايد آنرا در جيب‌ خود داشته‌ باشند و هفته‌اي‌ يكي‌ دوبار آنرا مطالعه‌ نمايند.

اين‌ روايت‌، بسيار مهمّ است‌ و حاوي‌ مطالب‌ جامعي‌ در بيان‌ كيفيّت‌ معاشرت‌ و خلوت‌، و كيفيّت‌ و مقدار غذا، و كيفيّت‌ تحصيل‌ علم‌، و كيفيّت‌ حِلم‌ و مقدار شكيبائي‌ و بردباري‌ و تحمّل‌ شدائد در برابر گفتار هرزه‌گويان‌، و بالاخره‌ مقام‌ عبوديّت‌، و تسليم‌، و رضا، و وصول‌ به‌ أعلي‌ ذِروۀ عرفان‌ و قلّۀ توحيد است‌. فلهذا شاگردان‌ خود را بدون‌ التزام‌ به‌ مضمون‌ اين‌ روايت‌ نمي‌پذيرفته‌اند.

 

متن‌ كامل‌ روايت‌ عنوان‌ بصري‌ با ترجمۀ آن‌

اين‌ روايت‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ منقول‌ است‌، و مجلسي‌


ص 177

در كتاب‌ «بحار الانوار» ذكر نموده‌ است‌؛ و چون‌ دستورالعمل‌ جامعي‌ است‌ كه‌ از ناحيۀ آن‌ إمام‌ هُمام‌ نقل‌ شده‌ است‌، ما در اينجا عين‌ الفاظ‌ و عبارات‌ روايت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ ترجمه‌اش‌ را بدون‌ اندك‌ تصرّف‌ ذكر مي‌نمائيم‌ تا محبّين‌ و عاشقين‌ سلوك‌ إلي‌ الله‌ از آن‌ متمتّع‌ گردند:

17 ـ أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:

قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ[11] الْبَصْرِيِّ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ أَتَي[12]‌ عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.

قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَي‌ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ.

« 17 ـ ميگويم‌: من‌ به‌ خطّ شيخ‌ ما: بهاء الدّين‌ عامِلي‌ قَدَّس‌ الله‌ روحَه‌ چيزي‌ را بدين‌ عبارت‌ يافتم‌:

شيخ‌ شمس‌ الدّين‌ محمّد بن‌ مكّيّ (شهيد اوّل‌) گفت‌: من‌ نقل‌ ميكنم‌ از خطّ شيخ‌ احمد فراهاني‌ رحمه‌ الله‌ از عُنوان‌ بصري‌؛ و وي‌ پيرمردي‌ فرتوت‌ بود كه‌ از عمرش‌ نود و چهار سال‌ سپري‌ مي‌گشت‌.

او گفت‌: حال‌ من‌ اينطور بود كه‌ به‌ نزد مالك‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌.


ص 178

چون‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ مدينه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد كردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوريكه‌ از مالك‌ تحصيل‌ علم‌ كرده‌ام‌، از او نيز تحصيل‌ علم‌ نمايم‌.»

فَقَالَ لِي‌ يَوْمًا: إنِّي‌ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي‌ أَوْرَادٌ فِي‌ كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِي‌ عَنْ وِرْدِي‌! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ.

«پس‌ روزي‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردي‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حكومتي‌ (آزاد نيستم‌ و وقتم‌ در اختيار خودم‌ نيست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر اين‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذكاري‌ دارم‌ كه‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِكرم‌ باز مدار! و علومت‌ را كه‌ ميخواهي‌، از مالك‌ بگير و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانكه‌ سابقاً حالت‌ اينطور بود كه‌ به‌ سوي‌ وي‌ رفت‌ و آمد داشتي‌.»

فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِي‌ نَفْسِي‌: لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي‌ عَنِ الاِخْتِلَافِ إلَيْهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ.

فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي‌ الرَّوْضَةِ[13] وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَهُ يَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِي‌ مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي‌ بِهِ إلَي‌ صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ!


ص 179

«پس‌ من‌ از اين‌ جريان‌ غمگين‌ گشتم‌ و از نزد وي‌ بيرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خيري‌ جزئي‌ را هم‌ تفرّس‌ مي‌نمود، هر آينه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوي‌ خودش‌، و تحصيل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمي‌كرد.

پس‌ داخل‌ مسجد رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ شدم‌ و بر آنحضرت‌ سلام‌ كردم‌. سپس‌ فرداي‌ آن‌ روز به‌ سوي‌ روضه‌ برگشتم‌ و در آنجا دو ركعت‌ نماز گزاردم‌ و عرض‌ كردم‌: اي‌ خدا! اي‌ خدا! من‌ از تو ميخواهم‌ تا قلب‌ جعفر را به‌ من‌ متمايل‌ فرمائي‌، و از علمش‌ به‌ مقداري‌ روزي‌ من‌ نمائي‌ تا بتوانم‌ بدان‌، به‌ سوي‌ راه‌ مستقيم‌ و استوارت‌ راه‌ يابم‌!»

وَ رَجَعْتُ إلَي‌ دَارِي‌ مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَي‌ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي‌ مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.

فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي‌ إلَّا إلَي‌ الصَّلَوةِ الْمَكْتُوبَةِ، حَتَّي‌ عِيلَ صَبْرِي‌.

فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي‌ تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ.

«و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنكه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گرديده‌ بود، ديگر نزد مالك‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراين‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر براي‌ نماز واجب‌ (كه‌ بايد در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجاي‌ آورم‌) تا به‌ جائيكه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.

در اينحال‌ كه‌ سينه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ بود نعلَين‌ خود را پوشيدم‌ و رداي‌ خود را بر دوش‌ افكندم‌ و قصد زيارت‌ و ديدار جعفر را كردم‌؛ و اين‌ هنگامي‌ بود كه‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌.»

فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُكَ؟!

فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَي‌ الشَّرِيفِ.


ص 180

فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِي‌ مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلَّا يَسِيرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَي‌ بَرَكَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ!

«پس‌ چون‌ به‌ درِ خانۀ حضرت‌ رسيدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ براي‌ زيارت‌ و ديدار حضرت‌. در اينحال‌ خادمي‌ از حضرت‌ بيرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داري‌؟!

گفتم‌: سلام‌ كنم‌ بر شريف‌.

خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خويش‌ به‌ نماز ايستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اينحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصري‌ درنگ‌ نمودم‌ كه‌ خادمي‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بيا تو بر بركت‌ خداوندي‌ (كه‌ به‌ تو عنايت‌ كند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشين‌! خداوندت‌ بيامرزد!»

فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِيًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!

قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!

قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا مَسْأَلَتُكَ؟!

فَقُلْتُ فِي‌ نَفْسِي‌: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي‌ مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَكَانَ كَثِيرًا.

«پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدري‌ به‌ حال‌ تفكّر سر به‌ زير انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: كنيه‌ات‌ چيست‌؟!

گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندۀ خدا)!

حضرت‌ گفتند: خداوند كنيه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد اي‌ أبوعبدالله‌! حاجتت‌ چيست‌؟!

من‌ در اين‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر براي‌ من‌ از اين‌ ديدار و سلامي‌ كه‌ بر


ص 181

حضرت‌ كردم‌ غير از همين‌ دعاي‌ حضرت‌ هيچ‌ چيز دگري‌ نباشد، هرآينه‌ بسيار است‌.»

ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟!

فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ، وَ يَرْزُقَنِي‌ مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَي‌ أَجَابَنِي‌ فِي‌ الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ.

فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي‌ قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي‌ أَنْ يَهْدِيَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي‌ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ!

«سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ ميخواهي‌؟!

عرض‌ كردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرمايد، و از علمت‌ به‌ من‌ روزي‌ كند. و از خداوند اميد دارم‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ دربارۀ حضرت‌ شريف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنايت‌ نمايد.

حضرت‌ فرمود: اي‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نيست‌. علم‌ فقط‌ نوري‌ است‌ كه‌ در دل‌ كسي‌ كه‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ ارادۀ هدايت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ ميشود. پس‌ اگر علم‌ ميخواهي‌، بايد در اوّلين‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقيقت‌ عبوديّت‌ را بطلبي‌؛ و بواسطۀ عمل‌ كردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشي‌؛ و از خداوند بپرسي‌ و استفهام‌ نمائي‌ تا خدايت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند.»

قُلْتُ: يَا شَرِيفُ! فَقَالَ: قُلْ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ!

قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!

قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لَا يَرَي‌ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لَا يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي‌ بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.


ص 182

فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَي‌ مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الإنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي‌ أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَي‌ مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي‌ وَ نَهَاهُ، لَايَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي‌ الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.

فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً.

فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي‌. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي‌:

تِلْكَ الدَّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي‌ الارْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَـٰقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.[14]

«گفتم‌: اي‌ شريف‌! گفت‌: بگو: اي‌ پدر بندۀ خدا ( أبا عبدالله‌ )!

گفتم‌: اي‌ أبا عبدالله‌! حقيقت‌ عبوديّت‌ كدام‌ است‌؟

گفت‌: سه‌ چيز است‌: اينكه‌ بندۀ خدا براي‌ خودش‌ دربارۀ آنچه‌ را كه‌ خدا به‌ وي‌ سپرده‌ است‌ مِلكيّتي‌ نبيند؛ چرا كه‌ بندگان‌ داراي‌ مِلك‌ نمي‌باشند، همۀ اموال‌ را مال‌ خدا مي‌بينند، و در آنجائيكه‌ خداوند ايشان‌ را امر نموده‌ است‌ كه‌ بنهند، ميگذارند؛ و اينكه‌ بندۀ خدا براي‌ خودش‌ مصلحت‌ انديشي‌ و تدبير نكند؛ و تمام‌ مشغوليّاتش‌ در آن‌ منحصر شود كه‌ خداوند او را بدان‌ امر نموده‌ است‌ و يا از آن‌ نهي‌ فرموده‌ است‌.

بنابراين‌، اگر بندۀ خدا براي‌ خودش‌ مِلكيّتي‌ را در آنچه‌ كه‌ خدا به‌ او سپرده‌ است‌ نبيند، انفاق‌ نمودن‌ در آنچه‌ خداوند تعالي‌ بدان‌ امر كرده‌ است‌ بر او آسان‌ مي‌شود. و چون‌ بندۀ خدا تدبير امور خود را به‌ مُدبّرش‌ بسپارد،


ص 183

مصائب‌ و مشكلات‌ دنيا بر وي‌ آسان‌ ميگردد. و زماني‌ كه‌ اشتغال‌ ورزد به‌ آنچه‌ را كه‌ خداوند به‌ وي‌ امر كرده‌ و نهي‌ نموده‌ است‌، ديگر فراغتي‌ از آن‌ دو امر نمي‌يابد تا مجال‌ و فرصتي‌ براي‌ خودنمائي‌ و فخريّه‌ نمودن‌ با مردم‌ پيدا نمايد.

پس‌ چون‌ خداوند، بندۀ خود را به‌ اين‌ سه‌ چيز گرامي‌ بدارد، دنيا و ابليس‌ و خلائق‌ بر وي‌ سهل‌ و آسان‌ ميگردد؛ و دنبال‌ دنيا به‌ جهت‌ زياده‌اندوزي‌ و فخريّه‌ و مباهات‌ با مردم‌ نميرود، و آنچه‌ را كه‌ از جاه‌ و جلال‌ و منصب‌ و مال‌ در دست‌ مردم‌ مي‌نگرد، آنها را به‌ جهت‌ عزّت‌ و علوّ درجۀ خويشتن‌ طلب‌ نمي‌نمايد، و روزهاي‌ خود را به‌ بطالت‌ و بيهوده‌ رها نمي‌كند.

و اينست‌ اوّلين‌ پلّه‌ از نردبان‌ تقوي‌. خداوند تبارك‌ و تعالي‌ ميفرمايد:

آن‌ سراي‌ آخرت‌ را ما قرار ميدهيم‌ براي‌ كسانيكه‌ در زمين‌ ارادۀ بلندمنشي‌ ندارند، و دنبال‌ فَساد نمي‌گردند؛ و تمام‌ مراتبِ پيروزي‌ و سعادت‌ در پايان‌ كار، انحصاراً براي‌ مردمان‌ با تقوي‌ است‌.»

قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِي‌!

قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَآءَ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي‌ لِمُرِيدِي‌ الطَّرِيقِ إلَي‌ اللَهِ تَعَالَي‌، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ.

ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي‌ رِيَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي‌ الْحِلْمِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي‌ الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!

قَالَ عُِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِي‌ لَهُ.

«گفتم‌: اي‌ أباعبدالله‌! به‌ من‌ سفارش‌ و توصيه‌اي‌ فرما!

گفت‌: من‌ تو را به‌ نُه‌ چيز وصيّت‌ و سفارش‌ مي‌نمايم‌؛ زيرا كه‌ آنها سفارش‌ و وصيّت‌ من‌ است‌ به‌ اراده‌ كنندگان‌ و پويندگان‌ راه‌ خداوند تعالي‌. و از خداوند مسألت‌ مي‌نمايم‌ تا ترا در عمل‌ به‌ آنها توفيق‌ مرحمت‌ فرمايد.

سه‌ تا از آن‌ نُه‌ امر دربارۀ تربيت‌ و تأديب‌ نفس‌ است‌، و سه‌ تا از آنها دربارۀ


ص 184

حلم‌ و بردباري‌ است‌، و سه‌ تا از آنها دربارۀ علم‌ و دانش‌ است‌. پس‌ اي‌ عنوان‌ آنها را به‌ خاطرت‌ بسپار، و مبادا در عمل‌ به‌ آنها از تو سستي‌ و تكاهل‌ سر زند!

عنوان‌ گفت‌: من‌ دلم‌ و انديشه‌ام‌ را فارغ‌ و خالي‌ نمودم‌ تا آنچه‌ را كه‌ حضرت‌ ميفرمايد بگيرم‌ و اخذ كنم‌ و بدان‌ عمل‌ نمايم‌.»

فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِي‌ فِي‌ الرِّيَاضَةِ: فَإيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لَا تَأْكُلْ إلَّا عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:

مَا مَلَا ءَادَمِيٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ كَانَ وَ لَابُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.

«پس‌ حضرت‌ فرمود: امّا آن‌ چيزهائي‌ كه‌ راجع‌ به‌ تأديب‌ نفس‌ است‌ آنكه‌: مبادا چيزي‌ را بخوري‌ كه‌ بدان‌ اشتها نداري‌، چرا كه‌ در انسان‌ ايجاد حماقت‌ و ناداني‌ ميكند؛ و چيزي‌ مخور مگر آنگاه‌ كه‌ گرسنه‌ باشي‌؛ و چون‌ خواستي‌ چيزي‌ بخوري‌ از حلال‌ بخور و نام‌ خدا را ببر و به‌ خاطر آور حديث‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ را كه‌ فرمود:

هيچوقت‌ آدمي‌ ظرفي‌ را بدتر از شكمش‌ پر نكرده‌ است‌. بناءً عليهذا اگر بقدري‌ گرسنه‌ شد كه‌ ناچار از تناول‌ غذا گرديد، پس‌ به‌ مقدار ثُلث‌ شكم‌ خود را براي‌ طعامش‌ بگذارد، و ثلث‌ آنرا براي‌ آبش‌، و ثلث‌ آنرا براي‌ نفَسش‌.» [15]

وَ أَمَّا اللَوَاتِي‌ فِي‌ الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!

وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ: إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ يَغْفِرَلِي‌؛ وَ إنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ.


ص 185

وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي‌ فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.

«و امّا آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ راجع‌ به‌ بردباري‌ و صبر است‌: پس‌ كسيكه‌ به‌ تو بگويد: اگر يك‌ كلمه‌ بگوئي‌ ده‌ تا مي‌شنوي‌ به‌ او بگو: اگر ده‌ كلمه‌ بگوئي‌ يكي‌ هم‌ نمي‌شنوي‌!

و كسيكه‌ ترا شتم‌ و سبّ كند و ناسزا گويد، به‌ وي‌ بگو: اگر در آنچه‌ ميگوئي‌ راست‌ ميگوئي‌، من‌ از خدا ميخواهم‌ تا از من‌ درگذرد؛ و اگر در آنچه‌ ميگوئي‌ دروغ‌ ميگوئي‌، پس‌ من‌ از خدا ميخواهم‌ تا از تو درگذرد.

و اگر كسي‌ تو را بيم‌ دهد كه‌ به‌ تو فحش‌ خواهم‌ داد و ناسزا خواهم‌ گفت‌، تو او را مژده‌ بده‌ كه‌ من‌ دربارۀ تو خيرخواه‌ مي‌باشم‌ و مراعات‌ تو را مي‌نمايم‌.»

وَ أَمَّا اللَوَاتِي‌ فِي‌ الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا[16] وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئًا، وَ خُذْ بِالاِحْتِياطِ فِي‌ جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الاسَدِ، وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!

قُمْ عَنِّي‌ يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي‌؛ فَإنِّي‌ امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي‌. وَ السَّلَامُ عَلَي‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي‌.[17]

«و امّا آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ راجع‌ به‌ علم‌ است‌: پس‌، از علماء بپرس‌ آنچه‌ را كه‌ نميداني‌؛ و مبادا چيزي‌ را از آنها بپرسي‌ تا ايشان‌ را به‌ لغزش‌ افكني‌ و براي‌ آزمايش‌ و امتحان‌ بپرسي‌. و مبادا كه‌ از روي‌ رأي‌ خودت‌ به‌ كاري‌ دست‌ زني‌؛ و در جميع‌ اموري‌ كه‌ راهي‌ به‌ احتياط‌ و محافظت‌ از وقوع‌ در خلافِ امر داري‌


ص 186

احتياط‌ را پيشۀ خود ساز. و از فتوي‌ دادن‌ بپرهيز همانطور كه‌ از شير درنده‌ فرار ميكني‌؛ و گردن‌ خود را جِسر و پل‌ عبور براي‌ مردم‌ قرار نده‌.

اي‌ پدر بندۀ خدا (أبا عبدالله‌) ديگر برخيز از نزد من‌! چرا كه‌ تحقيقاً براي‌ تو خير خواهي‌ كردم‌؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من‌ فاسد مكن‌، زيرا كه‌ من‌ مردي‌ هستم‌ كه‌ روي‌ گذشت‌ عمر و ساعات‌ زندگي‌ حساب‌ دارم‌، و نگرانم‌ از آنكه‌ مقداري‌ از آن‌ بيهوده‌ تلف‌ شود. و تمام‌ مراتب‌ سلام‌ و سلامت‌ خداوند براي‌ آن‌ كسي‌ باد كه‌ از هدايت‌ پيروي‌ ميكند، و متابعت‌ از پيمودن‌ طريق‌ مستقيم‌ مي‌نمايد.»

با توجّه‌ دقيق‌ به‌ مطالبي‌ كه‌ در اين‌ حديث‌ مباركُ المراد و عظيم‌ المُفاد وارد است‌، معلوم‌ مي‌شود كه‌: در چه‌ اوج‌ بلندي‌ تعليمات‌ آيةُ الحقّ و العِرفان‌ و سندُ التَّحقيق‌ و الإيقان‌ و عِمادُ البَصيرة‌ و البُرهان‌: حاج‌ سيّد علي‌ قاضي‌ قَدّس‌ الله‌ تربتَه‌ الزّكيّه‌ استوار بوده‌ است‌.

درست‌ در راه‌ إعراض‌ از غَرَض‌ورزي‌، و حسّ انتقام‌ جوئي‌، و كسر صولت‌ نفس‌ امّاره‌، و پيدا شدن‌ دريچه‌ و روزنه‌ به‌ عالم‌ معني‌ و تجرّد و ملكوت‌، و بالاخره‌ براي‌ عرفان‌ ذات‌ حقّ تعالي‌، و اندكاك‌ هستي‌ مجازي‌ عاريتي‌ در هستي‌ مطلق‌ و وجود بَحت‌ و صِرف‌ سرمدي‌ و أزلي‌ و أبدي‌ و لايتناهي‌ ذات‌ اقدسش‌، اين‌ دستورات‌ را ميداده‌ است‌.

چرا كه‌ روايت‌ عنوان‌ بصري‌ حقّاً بايد در شرح‌ و تفصيل‌ آن‌ كتابها نوشته‌ شود، گرچه‌ نوشته‌ هم‌ شده‌ است‌ امّا با عنوان‌ شرح‌ و به‌ نام‌ شرح‌ روايت‌ عنوان‌ بصري‌ نيامده‌ است‌. مگر كتاب‌ ارزشمند و عاليقدر «إحيآءُ الإحيآءِ» فيض‌ كاشاني‌ كه‌ به‌ نام‌ « المَحَجّةُ البَيضآء » است‌، و يا « جامعُ السّعادات‌ » حاج‌ ملاّ مهدي‌ نراقي‌ جدّ بزرگوار ما، و يا كتاب‌ « عُدّة‌ الدّاعي‌ » و غيرها، بالحمل‌ الشّايع‌ الصّناعي‌ غير از شرح‌ و تفصيل‌ اين‌ مطالب‌ ارزشمند است‌؟!

حضرت‌ صادق‌ در اين‌ روايت‌ استشهاد به‌ آيۀ مباركه‌ ميفرمايند كه‌: تِلْكَ


ص 187

الدَّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي‌ الارْضِ وَ لَا فَسَادًا وَالْعَـٰقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.

يعني‌: اي‌ سيّد هاشم‌! اگر تو طالب‌ عالَم‌ نور و تجرّد و سراي‌ باقي‌ و جاويدان‌ لقاءِ الهي‌، و ورود در حرم‌ امن‌ و امان‌ او هستي‌، اگر دنبال رضاي‌ محبوب‌ ميگردي‌ و عرفان‌ ذات‌ اقدس‌ او را سرلوحۀ برنامه‌ات‌ قرارداده‌اي‌، اگر جدّاً عاشق‌ او مي‌باشي‌ و ميخواهي‌ به‌ معشوقت‌ واصل‌ گردي‌ و كامياب‌ شوي‌، راهي‌ جز عدم‌ بزرگ‌ پروازي‌ و دست‌ شستن‌ از فساد در روي‌ زمين‌ نيست.

 

دنباله متن

  

پاورقي


[1] منظور از زيارت‌ حضرت‌ صاحب‌ الامر كه‌ مشهدي‌ ندارند و فعلاً حيّ و زنده‌ مي‌باشند، زيارت‌ سرداب‌ سامرّاء و بجا آوردن‌ دعا و نمازهاي‌ مخصوصۀ در آن‌ و سلام‌ بر آنحضرت‌ مي‌باشد.

[2] و چقدر مناسب‌ بي‌مايگي‌ و انحطاط‌ ما، و علوّ مقام‌ و كرامت‌ نفس‌ و مَجْد روح‌ ايشان‌ بود اين‌ غزل‌ خواجه‌ أعلي‌ الله‌ مقامَه‌ در آن‌ حال‌:

اي‌ كه‌ با سلسلۀ زلف‌ دراز آمده‌اي‌                         فـرصـتت‌ بـاد كه‌ ديـوانه‌ نـواز آمده‌اي‌

آب‌ و آتش‌ بهم‌ آميخته‌اي‌ از لب‌ لعل‌                  چشم‌ بد دور كه‌ بس‌ شعبده‌ باز آمده‌اي‌

آفرين‌ بر دل‌ نرم‌ تو كه‌ از بهر ثواب‌                        كشـتۀ غمـزۀ خـود را به‌ نمـاز آمده‌اي‌

زهد من‌ با تو چه‌ سنجد كه‌ به‌ يغماي‌ دلم‌            مست‌ و آشفته‌ به‌ خلـوتگه‌ راز آمده‌اي‌

پيش‌ بالاي‌ توميرم‌ چه‌ به‌ صلح‌ وچه‌ به‌ جنگ‌            كـه‌ بـه‌ هـر حـال‌ بـرازنـدۀ نـاز آمده‌اي‌

گفت‌ حافظ‌ دگرت‌ خرقه‌ شراب‌ آلودست

‌ مگـر از مذهـب‌ اين‌ طائفه‌ باز آمده‌اي‌

(«ديوان‌ حافظ‌ شيرازي‌» طبع‌ پژمان‌ ص‌ 199، غزل‌ 435 )

[3] يك‌ شب‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ هادي‌ تألّهي‌ دامت‌ بركاته‌ از معني‌ اين زيارت‌نامۀ حضرت‌ فاطمۀ زهراء سلام‌ الله‌ عليها سؤال‌ نمودند:

يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَهُ الَّذي‌ خَلَقَكِ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَ زَعَمْنا أنّا لَكِ أوْليآءُ ] وَ خ‌ [ مُصَدِّقونَ وَ صابِرونَ لِكُلِّ ما أتانا بِهِ أبوكِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ أتَي‌ بِهِ وَصيُّهُ؛ فَإنّا نَسْأَلُكِ إنْ كُنّا صَدَّقْناكِ إلاّ ألْحَقْتِنا بِتَصْديقِنا لَهُما لِنُبَشِّرَ بِهِ أنْفُسَنا بِأنّا قَدْ طَهُرْنا بِوَِلايَتِكِ! («مفاتيح‌ الجنان‌» ص‌ 317 )

«اي‌ بانوي‌ امتحان‌ شده‌اي‌ كه‌ خداي‌ آفريدگارت‌، پيش‌ از آفرينشت‌ تو را در بوتۀ آزمايش‌ قرار داد و تو را در اين‌ امتحان‌ شكيبا و صابر يافت‌! ما چنين‌ ميدانيم‌ كه‌ از مواليان‌ توايم‌، و بر جميع‌ آنچه‌ را كه‌ پدرت‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و وصيّ او آورده‌ است‌ امضا و تصديق‌ كننده‌ و شكيبا و استوار و ثابت‌ قدم‌ و صابر مي‌باشيم‌؛ بنابراين‌ از تو تمنّا داريم‌ در برابر راستي‌ و استواري‌ ما، اين‌ صدقِ وجودي‌ ما را به‌ حقيقت‌ اين‌ تصديق‌ آن‌ دو ملحق‌ گرداني‌، تا بدين‌ سبب‌ جانهاي‌ خود را بدين‌ بشارت‌ نويد دهيم‌ كه‌ در پرتو ولايت‌ شما از هرگونه‌ رجس‌ و پليدي‌ پاك‌ و پاكيزه‌ گشته‌ايم‌!»

حضرت‌ آية‌ الله‌ تألّهي‌ فرمودند: يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَهُ الَّذي‌ خَلَقَكِ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَكِ چه‌ معني‌ دارد؟!

حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ نفسَه‌ مدّتي‌ سكوت‌ اختيار كردند و ميل‌ داشتند كأنّه‌ بنده‌ پاسخ‌ دهم‌. و اطاق‌ بيروني‌ و پذيرائي‌ آقاي‌ حاج‌ محمّد حسن‌ بياتي‌ زيدتوفيقُه‌ كه‌ شايد 8 متر در 5/3 متر باشد مملوّ از جمعيّت‌ بود، و حقير هم‌ خود را كوچك‌ ميديدم‌ كه‌ در برابر اين‌ سؤال‌ آيت‌ الهي‌ از عارف‌ واصل‌ ربّانيّ بدون‌ امر حضرت‌ حدّاد جوابي‌ دهم‌؛ بالاخره‌ خود حضرت‌ آقا جوابي‌ نه‌ بسيار مفصّل‌ ولي‌ جامع‌ و مانع‌ كه‌ حاوي‌ اسراري‌ بود بيان‌ فرمودند كه‌ موجب‌ مسرّت‌ و بهجت‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ و نشاط‌ و ابتهاج‌ سامعين‌ شد.

[4] ذيل‌ آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر

[5] آيۀ 39، از سورۀ 12: يوسف‌

مراتب‌ عبوديّت‌ و تجرّد و حيات‌

[6] در «مصباح‌ الشّريعة‌» باب‌ 100 كه‌ راجع‌ به‌ حقيقت‌ عبوديّت‌ است‌ در ص‌ 66 گويد:

قال‌ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌: الْعُبوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُها الرُّبوبيَّةُ، فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبوديَّةِ وُجِدَ في‌ الرُّبوبيَّةِ؛ وَ ما خَفِيَ عَنِ الرُّبوبيَّةِ اُصيبَ في‌ الْعُبوديَّةِ. قالَ اللَهُ تَعالَي‌: سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي‌الآفَاقِ وَ فِي‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي‌' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبّـِكَ أَنَّهُو عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. أيْ مَوْجودٌ في‌ غَيْبَتِكَ وَ في‌ حَضْرَتِكَ ـ الحديث‌.

«حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: عبوديّت‌، جوهره‌اي‌ است‌ كه‌ در عمقش‌ ربوبيّت‌ است‌. پس‌ آنچه‌ از عبوديّت‌ نيست‌ شود در ربوبيّت‌ يافت‌ مي‌شود؛ و آنچه‌ از ربوبيّت‌ پنهان‌ شود در عبوديّت‌ يافت‌ مي‌شود. خداوند متعال‌ ميفرمايد: البتّه‌ در آتيه‌، ما آيات‌ و نشانه‌هاي‌ توحيد خود را در آفاق‌ و نفوسشان‌ بدانها نشان‌ ميدهيم‌ تا اينكه‌ برايشان‌ آشكارا شود كه‌ اوست‌ حقّ. آيا براي‌ پروردگار تو اين‌ بس‌ نيست‌ كه‌ او بر هر چيزي‌ حاضر است‌؟! يعني‌ موجود است‌ در غيبت‌ تو و در حضور تو ـ تا آخر روايت‌.»

عماد الحكماءِ و المفسّرين‌ و المحدّثين‌ محقّق‌ فيض‌ كاشاني‌ در «كلمات‌ مكنونه‌» ص‌ 75 و 76 از طبع‌ سنگي‌ گويد:

وَ رَوَي‌ ابْنُ جُمهورِ الاحْسآئيُّ عَنْهُ (أيْ عَنْ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ) قالَ: إنَّ لِلَّهِ شَرابًا لاِوْليآئِهِ، إذا شَرِبوا سَكِروا، وَ إذا سَكِروا طَرِبوا، وَ إذا طَرِبوا طابوا، وَ إذا طابوا ذابوا، وَ إذا ذابوا خَلَصوا، وَ إذا خَلَصوا طَلَبوا، وَ إذا طَلَبوا وَجَدوا، وَ إذا وَجَدوا وَصَلوا، وَ إذا وَصَلوا اتَّصَلوا، وَ إذا اتَّصَلوا لا فَرْقَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ حَبيبِهِمْ.

« از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: خداوند براي‌ أولياء خودش‌ شرابي‌ دارد كه‌ چون‌ بياشامند مست‌ ميشوند؛ و چون‌ مست‌ شدند به‌ وَجْد و طرب‌ مي‌آيند؛ و چون‌ به‌ وجد و طرب‌ آمدند وجودشان‌ از غِلّ و غِشّ پاك‌ ميگردد؛ و چون‌ پاك‌ شدند در محبّت‌ خدا ذوب‌ مي‌شوند؛ و چون‌ ذوب‌ شدند خالص‌ ميگردند؛ و چون‌ خالص‌ گشتند ذات‌ او را طلب‌ مي‌نمايند؛ وچون‌ طلب‌ نمودند او را مي‌يابند؛ و چون‌ او را يافتند با او جمع‌ مي‌شوند؛ و چون‌ جمع‌ شدند التيام‌ پيدا نموده‌ و جدا نمي‌گردند؛ وچون‌ ملتئم‌ شده‌ و منقطع‌ نگشتند فرقي‌ ميان‌ آنها و محبوبشان‌ باقي‌ نمي‌ماند.»

و سپس‌ محقّق‌ فيض‌ ميفرمايد: و از جملۀ آنچه‌ كه‌ مناسب‌ اين‌ مقام‌ است‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در حديث‌ قدسي‌ آمده‌ است‌: مَنْ طَلَبَني‌ وَجَدَني‌، وَ مَنْ وَجَدَني‌ عَرَفَني‌، وَ مَنْ عَرَفَني‌ أحَبَّني‌، وَ مَنْ أحَبَّني‌ عَشِقَني‌، وَ مَنْ عَشِقَني‌ عَشِقتُهُ، وَ مَن‌ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَيَّ ديَتُهُ، وَ مَنْ عَلَيَّ ديَتُهُ فَأنا ديَتُهُ.

«خداوند ميفرمايد: كسيكه‌ مرا طلب‌ كند مرا مي‌يابد؛ و كسيكه‌ مرا يافت‌ مرا مي‌شناسد؛ و كسيكه‌ مرا شناخت‌ مرا دوست‌ ميدارد؛ و كسيكه‌ مرا دوست‌ داشت‌ عاشق‌ من‌ ميشود؛ و كسيكه‌ عاشق‌ من‌ شد من‌ عاشق‌ او مي‌شوم‌؛ و كسيكه‌ من‌ عاشق‌ او شدم‌ او را مي‌كشم‌؛ و كسيكه‌ من‌ او را كشتم‌ بر عهدۀ من‌ است‌ پرداخت‌ كردن‌ ديۀ او؛ و كسيكه‌ بر عهدۀ من‌ است‌ ديۀ او من‌ خودم‌ ديۀ او ميباشم‌.»

و صدر المتألّهين‌ شيرازي‌ نوّرَ الله‌ مرقدَه‌ در «تفسير سورۀ سجده‌» طبع‌ انتشارات‌ بيدار، ص‌ 97 در ذيل‌ آيۀ 14: فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَآ إِنَّا نَسِينَـٰكُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ مطالبي‌ دارد تا ميرسد به‌ اينجا كه‌ ميفرمايد:

بنابراين‌ حيات‌ اهل‌ ايمان‌ مطلقاً مرتبه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ غيرشان‌ نيست‌، زيرا آنان‌ اختصاص‌ دارند به‌ گفتار رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ كه‌ فرموده‌ است‌: الْمُؤْمِنُ حَيٌّ في‌الدّارَيْنِ. «مؤمن‌ در دنيا و آخرت‌ زنده‌ است‌.»

و حيات‌ شهداء مرتبه‌اي‌ است‌ مافوق‌ اين‌ مرتبه‌، به‌ سبب‌ گفتار خداوند تعالي‌: وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ'تَـا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَیٰهُمُ اللَهُ مِن‌ فَضْلِهِ. (آيۀ 169 و صدر آيۀ 170، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌) «و گمان‌ مبر آنان‌ را كه‌ در راه‌ خدا كشته‌ شده‌اند مردگانند، بلكه‌ زندگانند در نزد پروردگارشان‌ كه‌ روزي‌ مي‌خورند، و فرحناك‌ ميباشند بواسطۀ آن‌ چيزي‌ كه‌ خداوند از فضل‌ خود به‌ آنها عنايت‌ نموده‌ است‌.»

و حيات‌ أولياء الله‌ حياتي‌ است‌ مافوق‌ جميع‌، به‌ سبب‌ گفتار رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ كه‌ فرمود: أبيتُ عِنْدَ رَبّي‌ يُطْعِمُني‌ وَ يَسْقيني‌. * «من‌ بيتوته‌ ميكنم‌ (شب‌ را به‌ روز مي‌آورم‌) در نزد پروردگارم‌، او مرا غذا ميدهد و آب‌ ميدهد.»

و ايشانند آنانكه‌ خداوند دربارۀ آنها ميگويد: «مَنْ قَتَلْتُهُ فَأنا ديَتُهُ» أيْ حَياتُهُ. «كسي‌ را كه‌ من‌ وي‌ را بكشم‌، خودم‌ ديۀ او هستم‌. يعني‌ حيوة‌ و زندگي‌ او خودم‌ مي‌باشم‌.»

*ـ «صحيح‌ بخاري‌» طبع‌ بولاق‌، ج‌ 9، كتابُ الاِعْتصام‌ بِالكتابِ و السُّنّة‌، بابُ ما يكرَه‌ من‌ التّعمّق‌ و التّنازعِ في‌ العِلم‌، ص‌ 97؛ و اين‌ حديث‌ ايضاً در بقيّۀ «صحاح‌» آمده‌ است‌. به‌ «المعجم‌ المفهرس‌» در مادّۀ سقي‌، ج‌ 2، ص‌ 481 مراجعه‌ شود.

 

[7] ـ «مثنوي‌ معنوي‌ مولوي‌» مجلّد اوّل‌ از طبع‌ آقا ميرزا محمود ص‌ 16، سطر 16، و از طبع‌ ميرخاني‌ ص‌ 17، سطر 18؛ و در تعليقۀ اوّل‌ آورده‌ است‌ كه‌:

ما عدم‌ هائيم‌، دو طور معني‌ شده‌: بعضي‌، هستيهاي‌ ما را عطف‌ بر ما گرفته‌اند؛ يعني‌: ما كه‌ ماهيّات‌ ما باشد، و هستيهاي‌ ما كه‌ محض‌ وجود رابطي‌ است‌، معدوم‌ و نابوديم‌ و هست‌ مي‌نمائيم‌؛ و تو كه‌ وجود مطلقِ اصلي‌، در نظر ناقص‌ ما فاني‌ مي‌نمائي‌! و بعضي‌ هستيهاي‌ ما را مبتدا گرفته‌اند؛ يعني‌: هستيهاي‌ ما توئي‌ و از تو است‌ كه‌ وجودمطلق‌و اصل‌ اصولي‌ كه‌ فنا نداري‌!

[8] در مثنوي‌ «گلشن‌ راز» طبع‌ طهوري‌، تحقيق‌ دكتر صمد موحّد، با عبارت‌ زر و زن‌ ضبط‌ نموده‌ است‌.

[9] ـ «گلشن‌ راز» طبع‌ عماد الدّين‌ اردبيلي‌، ص‌ 84 تا ص‌ 90

[10] در «نهج‌ البلاغة‌» خطبۀ 190: قاصعة‌، در قسمت‌ دوّم‌ از پنج‌ قسمت‌، و از طبع‌ مصر با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 1، ص‌ 380 آورده‌ است‌:

وَلَكِنَّ اللَهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولي‌ قُوَّةٍ في‌ عَزآئِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فيما تَرَي‌ الاعْيُنُ مِنْ حالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَا الْقُلوبَ وَ الْعُيونَ غِنًي‌، وَ خَصاصَةٍ تَمْلَا الابْصارَ وَ الاسْماعَ أذًي‌.

[11] در «أقرب‌ الموارد» گويد: عَنْوَنَ الكتابَ عَنْوَنَةً: كَتَب‌ عنوانَه‌ و يُقال‌: عَلْوَنَهُ و عَنَّهُ وعَنَّنَهُ و عَنّاه‌. و الاِسْم‌: العُنْوان‌. عُنوانُ الكتابِ و عِنْوانُه‌ و عُنْيانُهُ و عِنْيَانُهُ: سِمَتُه‌ و ديباجَتهُ؛ سُمّي‌ به‌ لانّهُ يَعِنُّ لهُ مِن‌ ناحيَتِه‌. و أصلُه‌ عُنّانٌ كَرُمّانٍ. و كُلُّ ما اسْتَدْلَلْت‌ بشَي‌ءٍ يُظْهِركَ علي‌ غَيرِه‌ فعُنوانٌ لَه‌؛ يُقال‌: الظّاهر عُنْوان‌ الباطِن‌.

[12] در «أقرب‌ الموارد» گويد: أتا (ض‌) أتْيًا و إتْيانًا و إتْيانَةً و مَأْتاةً و اُتيًّا (و يُكْسر) عَلي‌الشَّي‌ءِ: أنفدَهُ و بَلَغ‌ ءَاخِرَهُ و مَرَّ به‌. و ـ عَليهِ الدَّهرُ: أهْلَكهُ.

[13] منظور از روضه‌، مكاني‌ است‌ مابين‌ بيت‌ مطهّر حضرت‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و منبر آنحضرت‌. كليني‌ در «فروع‌ كافي‌» كتاب‌ الحجّ، باب‌ المنبر و الرّوضة‌ و مقام‌ النّبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و ءَاله‌، ج‌ 4، ص‌ 553 تا ص‌ 555 روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ فرمود: مابَيْنَ بَيْتي‌ وَ مِنْبَري‌ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ.

اين‌ روايت‌ را نيز محقّق‌ فيض‌ كاشاني‌ در «المحجّة‌ البيضآء» ج‌ 2، ص‌ 187 از كتاب‌ أسرار حجّ با لفظ‌: مابَيْنَ قَبْري‌ وَ مِنْبَري‌ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ آورده‌ است‌.

[14] آيۀ 83، از سورۀ 28: القصص‌

[15] از جمله‌ گفتار حضرت‌ حدّاد اين‌ بود كه‌ ميفرمودند: مقدار غذائي‌ كه‌ براي‌ بدنت‌ لازم‌ است‌، تو آن‌ را ميخوري‌؛ و زيادۀ بر آن‌، غذا تو را ميخورد!

[16] در «أقرب‌ الموارد» گويد: تَعَنَّتَه‌: أدْخلَ علَيه‌ الاذَي‌ و طَلب‌ زَلَّتَه‌ و مَشقَّتَه‌؛ يُقال‌: جَآءَهُ مُتَعَنِّتًا أي‌ طالبًا زَلَّتَه‌. و ـ في‌ السّؤال‌: سَألَه‌ علي‌ جَهَة‌ التَّلبيسِ علَيه‌؛ و رُبَّما عُدِّي‌ بِعَلَي‌.

[17] «بحار الانوار» طبع‌ حروفي‌ مطبعۀ حيدري‌، ج‌ 1، ص‌ 224 تا ص‌ 226 كتاب‌ العلم‌، باب‌ هفت‌: ءَادَاب‌ طلبِ الْعِلم‌ و أحكامِه‌، حديث‌ 17

 

دنباله متن