كتاب نورملكوت قرآن / جلد چهارم / قسمت پانزدهم: جريان سفر رسول خدا به طائف،‌ صبر و تحمل حضرت در امر تبليغ، اخلاق عظيم پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله

 

  

صفحه قبل

قاطعيّت‌ آيات‌ قرآن‌ بهيچوجه‌ با ظواهر امر قابل‌ توصيف‌ نبود

و از اين‌ قبيل‌ آيات‌ در قرآن‌ شريف‌ بسيار است‌. اگر كسي‌ به‌ تاريخ‌ اسلام‌ بالاخصّ دوران‌ بعثت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ آشنا باشد بخوبي‌ ميداند كه‌: اين‌ قاطعيّت‌ آيات‌ قرآن‌ مجيد بهيچوجه‌ من‌ الوجوه‌ با ظواهر امر از غلبه‌ و استيلاي‌ كفّار و مشركين‌ و آزارها و اذيّتهاي‌ آنان‌ چه‌ دربارۀ خود رسول‌ الله‌، و چه‌ دربارۀ كسانيكه‌ ايمان‌ مي‌آورند، قابل‌ توصيف‌ نيست‌.

گروهي‌ از مؤمنينِ به‌ رسول‌ خدا همچون‌ خَبّاب‌ بن‌ أرَتّ، و بَلال‌ بن‌رِباح‌


ص 335

و پدر عمّار بن‌ ياسر به‌ مُعذَّبين‌ مشهورند؛ يعني‌ شكنجه‌ شدگان‌ بدست‌ كفّار قريش‌ در مكّه‌ بجرم‌ اسلام‌.

داستان‌ رفتن‌ رسول‌ خدا سه‌ سال‌ در شعب‌ أبي‌ طالب‌ با مسلمين‌، و تحريم‌ اقتصادي‌ و سياسي‌ و اجتماعي‌ مشركين‌ آنها را، در تاريخ‌ اسلام‌ فصل‌ جداگانه‌اي‌ دارد.

هجرت‌ مسلمين‌ به‌ حبشه‌ و اقامت‌ طولاني‌ آنها در آنجا، فصل‌ ديگري‌ را در تاريخ‌ اسلام‌ باز مي‌كند.

 

گفتار مورّخين‌ خارجي‌، در اينكه‌ پيامبر اسلام‌ به‌ گفتار خودش‌ ايمان‌ داشته‌ است

غالب‌ از مستشرقيني‌ كه‌ در احوال‌ پيامبر اسلام‌ و كيفيّت‌ دعوت‌ و تاريخ‌ او بحث‌ و غور نموده‌اند و كتابها و رساله‌هائي‌ در اين‌ باب‌ نوشته‌اند، معتقدند كه‌: آنحضرت‌ به‌ گفتار خود ايمان‌ راسخ‌ داشت‌، و حقّاً خود را صاحب‌ وحي‌ و ربط‌ با ملائكه‌ ميدانست‌؛ و بر حسب‌ اين‌ ايمانِ به‌ وظيفه‌ و مأموريّتش‌ حركت‌ ميكرد.

شيخ‌ محمّد عَبدُه‌ در ذيل‌ آيۀ مباركۀ:

ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن‌ رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ. [143]

«ايمان‌ آورده‌ است‌ پيغمبر ما به‌ آنچه‌ از ناحيۀ پروردگارش‌ به‌ او نازل‌ شده‌ است‌؛ و مؤمنين‌ نيز ايمان‌ آورده‌اند.»

ميگويد: معني‌ اين‌ آيه‌ آنستكه‌: تصديق‌ كرد رسول‌ ما به‌ آنچه‌ از جانب‌ پروردگارش‌ در اين‌ سوره‌ و غير اين‌ سوره‌، از عقائد و احكام‌ و سُنَن‌ و بيّنات‌ و هدايت‌، به‌ سوي‌ او فرود آمده‌ است‌. و اين‌ تصديق‌ از روي‌ اذعان‌ و اطمينان‌ دل‌ او بوده‌ است‌؛ و همچنين‌ مؤمنين‌ از اصحاب‌ او عليهم‌ الرّضوان‌.

و شاهد بر اين‌ ايمان‌ اثري‌ است‌ كه‌ در نفوس‌ زكيّه‌ و همّت‌هاي‌ عاليه‌ و


ص 336

اعمال‌ مرضيّۀ آنان‌ گذارده‌ است‌. و خداوند بزرگترين‌ شاهد است‌. آنگاه‌ ميگويد:

بسياري‌ از دانشمندان‌ اروپائي‌ كه‌ از شؤون‌ مسلمين‌ و علومشان‌ و از سائر شؤون‌ امّت‌هاي‌ شرقي‌ بحث‌ كرده‌اند، اعتراف‌ نموده‌اند كه‌: پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ داراي‌ عقيدۀ جزمي‌ بود به‌ اينكه‌ پيغام‌آور از جانب‌ خداست‌، و به‌ او وحي‌ مي‌شود. امّا دانشمندان‌ فرنگ‌ در سابق‌ اينطور نبودند، بلكه‌ اتّفاق‌ داشتند بر آنكه‌ پيغمبر ادّعاي‌ وحي‌ ميكند بجهت‌ آنكه‌ آنرا نزديكترين‌ راه‌ براي‌ نشر حكمت‌ خويش‌، و قانع‌ نمودن‌ به‌ فلسفۀ خويش‌، و يا نيل‌ به‌ سلطنت‌ و قدرت‌ خود ميديد؛ در حاليكه‌ خودش‌ واقعاً بدانها معتقد نبود. [144]

جُرجي‌ زَيدان‌ مسيحي‌ نيز اين‌ گفتار را تأييد ميكند. او ميگويد: پاره‌اي‌ از نويسندگان‌ غير مسلمان‌، گمان‌ كرده‌اند پيغمبر بزرگ‌ (ص‌) براي‌ رياست‌ و دنياداري‌ به‌ اين‌ كار مهمّ دست‌ زد. ولي‌ ما معتقديم‌ كه‌ اين‌ گمان‌ آنها بي‌پايه‌ و مايه‌ مي‌باشد؛ زيرا تاريخ‌ دعوت‌ اسلام‌ گواهي‌ ميدهد كه‌: پيغمبر(ص‌) ] به‌ نبوّت‌ خود [ از روي‌ كمال‌ خلوص‌ و ايمان‌، و بدون‌ هيچ‌ نظر دنيوي‌ به‌ دعوت‌ مبادرت‌ نمود.

پيغمبر اسلام‌ (ص‌) به‌ نبوّت‌ خود ايمان‌ و اطمينان‌ قطعي‌ داشت‌؛ و مسلّم‌ ميدانست‌ كه‌ از طرف‌ خداوند براي‌ دعوت‌ مردم‌ بر انگيخته‌ شده‌ است‌. و اگر اين‌ ايمان‌ قطعي‌ و كامل‌ نبود، آن‌ همه‌ رنج‌ و آزار را تحمّل‌ نميتوانست‌.

آنگاه‌ جرجي‌ زيدان‌ شرحي‌ از رنجهاي‌ پيغمبر را بيان‌ ميكند، تا ميرسد به‌


ص 337

اينجا كه‌ مي‌گويد:

پس‌ از مرگ‌ ابوطالب‌ و خديجه‌، كار بر پيغمبر دشوار شد، و قوم‌ قريش‌ از هر سو بر وي‌ تاختند، بخصوص‌ أبولهب‌ و حَكَم‌ بن‌ ] أبي‌ [ عاص‌ و عُقبة‌ بن‌ أبي‌مُعَيط‌ همسايگان‌ پيغامبر زيادتر از سائرين‌ او را آزار ميدادند. و غالباً هنگام‌ نماز، شكنبه‌ بر سر و روي‌ پيغمبر اكرم‌ (ص‌) خالي‌ ميكردند، و خوراكش‌ را آلوده‌ مي‌ساختند.

پيغمبر (ص‌) از مكّه‌ به‌ طائف‌ رفت‌ تا مگر در آنجا يار و ياوري‌ بيابد. ولي‌ در آنجا نيز چيزي‌ جز دشنام‌ و آزار نديد. تا آنجا كه‌ مردم‌ طائف‌ دسته‌اي‌ از نادانان‌ و اراذل‌ خود را بطرف‌ حضرت‌ رسول‌ ميفرستادند كه‌ با او ستيزه‌ كنند، و برويش‌ داد زنند. و همينكه‌ پيغمبر (ص‌) از آنان‌ كناره‌ ميگرفت‌ و بگوشه‌اي‌ پناه‌ مي‌برد، عدّه‌اي‌ مي‌آمدند و فرومايگان‌ را ميراندند.

پيغمبر (ص‌) تمام‌ اين‌ رنجها را تحمّل‌ ميكرد، و دعوت‌ خود را ادامه‌ داده‌، فقط‌ پيش‌ خداوند خويش‌ از ناداني‌ مردم‌ شكوه‌ ميكرد.

باري‌، حضرت‌ رسول‌ (ص‌) از طائف‌ بمكّه‌ برگشت‌، و دشمنان‌ خويش‌ را بدتر از سابق‌ ديد. بقسمي‌ كه‌ هركس‌ از دور و نزديك‌ با او به‌ ستيزه‌ برميخاست‌ و او را تهديد ميكرد. پيغمبر با ارادۀ ثابت‌ و محكم‌ بر اين‌ مصيبت‌ها صبر ميكرد؛ در صورتي‌ كه‌ حتم‌ داشت‌ اگر از دعوت‌ خود دست‌ بردارد، همه‌ نوع‌ با او همراهي‌ و مهرباني‌ خواهد شد. ولي‌ رسول‌ خدا از دعوت‌ باز نميگشت‌، چون‌ به‌ نبوّت‌ خود ايمان‌ كامل‌ داشت‌ و ميدانست‌ از طرف‌ خدا مأمور به‌ اين‌ دعوت‌ مي‌باشد.[145]


ص 338

 

صبر و تحمّل‌ رسول‌ الله‌ بر آزار و اذيّت‌ و تكذيب‌ و استهزاء كفّار وسفر رسول‌ الله‌ به‌ طائف‌ براي‌ دعوت‌ به‌ خدا

داستان‌ رفتن‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ و مرارتهاي‌ حاصل‌ از اين‌ سفر بسيار تكان‌ دهنده‌ است‌.

طبري‌ در تاريخ‌ آورده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ پيوسته‌ مردم‌ را در آشكارا و پنهاني‌ به‌ خدا دعوت‌ ميكرد، و بر آزار و اذيّت‌ و تكذيب‌ و استهزاءِ ايشان‌ صبر ميكرد؛ تا بجائيكه‌ يكي‌ از كفّار هنگامي‌ كه‌ آنحضرت‌ مشغول‌ نماز بود، رَحِم‌ گوسفند (مشيمه‌ و بچه‌دان‌ كه‌ در شكم‌ گوسفند، بچه‌ در آن‌ قرار دارد و آغشته‌ به‌ خون‌ و كثافات‌ است‌) را بر پيامبر افكند. و در وقتيكه‌ ظرف‌ غذاي‌ پيامبر بر روي‌ آتش‌ در حال‌ پختن‌ بود نيز بچه‌دان‌ گوسفند را در آن‌ انداخت‌ و آلوده‌ ساخت‌.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ چون‌ از منزل‌ خارج‌ مي‌شد، آن‌ مشيمه‌ و رحمِ افكنده‌ شده‌ در خانۀ خود را با خود مي‌آورد، و بر در خانۀ آن‌ افكننده‌ (كه‌ همسايه‌ او و از ارحام‌ او بود) مي‌ايستاد و ميگفت‌: يَا بَنِي‌ عَبْدِ مَنافٍ! أَيُّ جِوَارٍ هَذَا؟! «اي‌ فرزندان‌ عبد مناف‌![146] اين‌ چگونه‌ همسايه‌داري‌ است‌؟!» و سپس‌ آن‌ بچه‌دان‌ را به‌ دور مي‌افكند.

از اين‌ گذشته‌، أبوطالب‌ و خديجه‌ هر دو در يكسال‌ درگذشتند. و اين‌، سه‌ سال‌ قبل‌ از هجرت‌ بود. و درگذشتن‌ آنها مصيبت‌ عظيمي‌ را بر رسول‌ خدا وارد كرد. زيرا قريش‌ توانستند پس‌ از رحلت‌ أبوطالب‌ عليه‌ السّلام‌ اذيّت‌هاي‌ تازه‌اي‌ را بر آنحضرت‌ وارد سازند كه‌ پيش‌ از آن‌ قدرت‌ نداشتند. حتّي‌ بعضي‌ از آنها خاك‌ بر سر آنحضرت‌ پاشيد.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ با آن‌ حال‌ داخل‌ خانۀ خود شد و


ص 339

خاكها بر سرش‌ بود.

يكي‌ از دختران‌ او برخاست‌ تا خاكها را بشويد. و در حاليكه‌ به‌ شستن‌ اشتغال‌ داشت‌ گريه‌ ميكرد؛ و رسول‌ خدا به‌ او ميگفت‌: يَا بُنَيَّةُ! لَا تَبْكِي‌؛ فَإنَّ اللَهَ مَانِعٌ أَبَاكِ! «اي‌ نور ديدۀ من‌! گريه‌ مكن‌؛ زيرا خداوند پدرت‌ را حفظ‌ مي‌كند!»

رسول‌ خدا مي‌فرمود: آزارها و شدائدي‌ كه‌ قريش‌ بر من‌ وارد ساختند، عمدۀ آنها پس‌ از مرگ‌ أبوطالب‌ بود. مَا نَالَتْ مِنِّي‌ قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّي‌ مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. [147]


ص 340

 

آزارها و اذيّت‌هاي‌ مردم‌ طائف‌ به‌ رسول‌ الله‌

چون‌ أبوطالب‌ وفات‌ كرد، رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ رفت‌ تا از طائفۀ ثقيف‌ نصرت‌ و عزّت‌ و قوّت‌ طلبد، در برابر قوم‌ و خويشاوندانش‌ كه‌ سدّ راه‌ تبليغ‌ رسالات‌ الله‌ او بودند. و در اين‌ سفر تنها بود. وقتيكه‌ به‌ طائف‌ رسيد، قصد كرد به‌ نزد چند نفر از مردم‌ ثقيف‌ برود كه‌ در آنروز از بزرگان‌ و اشراف‌ آنجا بودند. و آنها سه‌ برادر بودند: عبدَيالَيل‌ و مسعود و حبيب‌ كه‌ پسران‌ عَمرو بن‌ عُمَير بودند. و در خانۀ ايشان‌ زني‌ از قبيلۀ قريش‌ بود از طائفۀ بني‌ جُمَح‌.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ نزد آنان‌ نشست‌ و آنها را بخدا دعوت‌ كرد. و دربارۀ اينكه‌ از مكّه‌ به‌ سوي‌ آنها آمده‌ است‌ براي‌ اينكه‌ ايشان‌ وي‌ را در نصرت‌ اسلام‌ و قيام‌ عليه‌ مخالفان‌ از خويشاوندانش‌ ياري‌ كنند سخن‌ گفت‌.

يكي‌ از آنها گفت‌: درِ خانۀ كعبه‌ را كنده‌ است‌ آنكس‌ كه‌ بپذيرد تو رسول‌ خدائي‌!

ديگري‌ گفت‌: خدا كسي‌ را غير از تو سراغ‌ نداشت‌ تا به‌ پيغمبري‌ بفرستد؟!

سوّمي‌ گفت‌: سوگند به‌ خدا من‌ با تو ابداً يك‌ كلمه‌ هم‌ حرف‌ نميزنم‌! زيرا اگر همانطور كه‌ ميگوئي‌ حقيقةً رسول‌ خدائي‌، شأن‌ و منزلتت‌ عظيم‌تر است‌ از اينكه‌ كلام‌ را بر تو برگردانم‌ و سخن‌ گويم‌. و اگر دروغ‌ بر خدا مي‌بندي‌، سزاوار شأن‌ من‌ نيست‌ با دروغگوئي‌ همچو تو به‌ سخن‌ درآيم‌!

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در حاليكه‌ از خير و مساعدت‌ طائفۀ ثقيف‌ مأيوس‌ شد، به‌ آنها گفت‌:


ص 341

إنْ فَعَلْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ، فَاكْتُمُوا عَلَيَّ! «اينكارهائي‌ را كه‌ با من‌ كرديد، كتمان‌ كنيد و به‌ كسي‌ نگوئيد!»

زيرا رسول‌ خدا ناپسند داشت‌ اين‌ جوابها و عدم‌ قبول‌ و اهانت‌ها به‌ خويشاوندان‌ او برسد، و آنها را بيشتر جريّ كند.

امّا آنها تقاضاي‌ رسول‌ خدا را قبول‌ نكردند. آنگاه‌ تمام‌ مردم‌ پست‌ و رذل‌ و سفله‌، و غلامانشان‌ را وادار كردند تا بر پيغمبر بشورند و او را سبّ و شتم‌ كنند، و فرياد و غوغا و جنجال‌ در آورده‌ بر رويش‌ صيحه‌ زده‌، داد و بيداد كنند. اينكار را كه‌ سفيهان‌ و غلامان‌ كردند، صدا پيچيد و مردم‌ همه‌ دور پيغمبر جمع‌ شدند؛ و او را هُوْ و دنبال‌ كردند. و پشت‌ او حركت‌ كرده‌ تا از آن‌ مكان‌ بردند، تا اجباراً و اضطراراً در باغ‌ عُتبة‌ و شَيبة‌ كه‌ دو پسر رَبيعة‌ بودند داخل‌ كردند. در اينحال‌ دو پسر ربيعه‌ خودشان‌ در باغ‌ بودند.

چون‌ رسول‌ خدا را در باغ‌ كردند، سفيهان‌ و اراذل‌ ثقيف‌ كه‌ وي‌ را دنبال‌ كرده‌ بودند برگشتند.

پيغمبر خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در زير سايۀ شاخه‌اي‌ از انگور نشست‌، و دو پسر ربيعه‌ او را نگاه‌ ميكردند. و آنچه‌ از سفيهان‌ ثقيف‌ به‌ آنحضرت‌ رسيده‌ بود، تماشا كردند. رسول‌ خدا كه‌ آن‌ زن‌ قريشي‌ از بني‌ جمح‌ را ديد گفت‌: مَاذَا لَقِينَا مِنْ أَحْمَآئِكِ؟!

«چقدر ما از دست‌ شوهر تو و برادرانش‌ مصيبت‌ ديديم‌؟!»

چون‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در زير درخت‌ انگور آرام‌ گرفت‌، به‌ خدا عرض‌ كرد:

اللَهُمَّ إلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي‌ وَ قِلَّةَ حِيلَتِي‌ وَ هَوَانِي‌ عَلَي‌ النَّاسِ، يَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ أَنْتَ رَبِّي‌، إلَي‌ مَنْ تَكِلُنِي‌؟! إلَي‌ بَعِيدٍ


ص 342

يَتَجَهَّمُنِي‌؟! أَوْ إلَي‌ عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي‌؟!

إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا أُبَالِي‌؛ وَلَكِنَّ عَافِيَتَكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي‌.

أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي‌ أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ مِنْ أَنْ يَنْزِلَ بِي‌ غَضَبُكَ، أَوْ يَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطُكَ!

لَكَ الْعُتْبَي‌ حَتَّي‌ تَرْضَي‌. لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِكَ!

«خداوندا! من‌ شكوه‌ و گلايۀ خودم‌ را به‌ سوي‌ تو آوردم‌ از ضعف‌ و ناتوانيم‌، و از كميِ تدبير و چاره‌ انديشيم‌، و ذلّت‌ و خواريم‌ در نزد مردمان‌؛ اي‌ بهترين‌ رحمت‌ آورندگان‌!

خداوندا توئي‌ پروردگار مستضعفان‌! و توئي‌ پروردگار من‌! تو مرا به‌ كه‌ واميگذاري‌؟! آيا به‌ دوري‌ كه‌ با من‌ روي‌ ترش‌ كند و ابرو درهم‌ كشد؟! يا به‌ دشمني‌ كه‌ كار مرا به‌ او سپرده‌اي‌؟!

اگر اين‌ رفتارت‌ با من‌ از روي‌ غضب‌ بر من‌ نباشد، باكي‌ ندارم‌. امّا عافيت‌ تو [148] براي‌ من‌ وسعتش‌ از همه‌ چيز بيشتر است‌. (عافيت‌ تو بقدري‌ براي‌ من‌ گسترش‌ دارد كه‌ تمام‌ اين‌ مصائب‌ و بلايا را در خود ميگيرد و هضم‌ ميكند.)

من‌ پناه‌ مي‌برم‌ به‌ نور روي‌ تو كه‌ تاريكيها بدان‌ روشن‌ شد، و كار دنيا و آخرت‌ به‌ آن‌ صلاح‌ پذيرفت‌؛ مبادا كه‌ غضب‌ تو بر من‌ نازل‌ شود، و يا خشم‌ تو در آستان‌ من‌ داخل‌ گردد. رضا از آنِ تست‌، بنابراين‌ هر كاري‌ كه‌ رضايت‌ تو در آن‌ است‌ انجام‌ ميدهم‌ تا از من‌ راضي‌ شوي‌؛ و هيچ‌ دگرگوني‌ و تغييري‌، و هيچ‌


ص 343

قدرت‌ و قوّتي‌ نيست‌ مگر به‌ تو.»

چون‌ عُتبه‌ و شَيبه‌ دو پسران‌ ربيعه‌ آنچه‌ را كه‌ بر سر پيغمبر آمده‌ بود ديدند، رحمشان‌ جنبش‌ كرد و غلام‌ نصراني‌ خود را كه‌ نامش‌ عَدّاس‌ بود فراخواندند و گفتند: خوشه‌اي‌ از اين‌ انگور بچين‌ و در آن‌ طبَق‌ بگذار و نزد آنمرد ببر، و به‌ او بگو از آن‌ بخورد.

عدّاس‌ از انگور چيد، و رفت‌ تا آنرا در مقابل‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ نهاد. چون‌ رسول‌ خدا دستش‌ را بر آن‌ گذارد تا بردارد گفت‌: بِسْمِ اللَهِ، و سپس‌ خورد.

عَدّاس‌ نگاهي‌ به‌ رسول‌ الله‌ كرد و گفت‌: قسم‌ بخدا اين‌ سخن‌ را اهل‌ اين‌ شهر نمي‌دانند!

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: اي‌ عدّاس‌! تو از اهل‌ كدام‌ شهر ميباشي‌ و دينت‌ چيست‌؟!

گفت‌: من‌ نصراني‌ هستم‌، و مردي‌ هستم‌ از اهل‌ نَينوي‌.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آيا از شهر مرد صالح‌: يونس‌ بن‌ مَتَّي‌ مي‌باشي‌؟!

گفت‌: تو چه‌ ميداني‌ يونس‌ بن‌ متّي‌ كيست‌؟!

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: او برادر من‌ است‌. او پيغمبر بود؛ و من‌ نيز پيغمبرم‌!

عدّاس‌ خود را بر روي‌ رسول‌ خدا انداخت‌؛ سر و دستها و پايهايش‌ را مي‌بوسيد.

يكي‌ از پسران‌ ربيعه‌ به‌ ديگري‌ گفت‌: بدان‌ كه‌ اينمرد غلامت‌ را بر تو ضايع‌ كرد!

چون‌ عدّاس‌ برگشت‌ نزد آندو نفر، به‌ او گفتند: اي‌ واي‌ بر تو اي‌ عدّاس‌!


ص 344

چرا سر و دست‌ و پاي‌ اينمرد را بوسيدي‌؟!

عدّاس‌ گفت‌: اي‌ آقاي‌ من‌! در تمام‌ روي‌ زمين‌ بهتر از اينمرد وجود ندارد؛ مرا به‌ چيزي‌ خبر داد كه‌ غير از پيغمبر كسي‌ از آن‌ خبر ندارد.

گفتند: اي‌ واي‌ بر تو! اي‌ عدّاس‌ مواظب‌ باش‌ تو را از دينت‌ بر نگرداند! زيرا كه‌ دين‌ تو از دين‌ او بهتر است‌!

 

استماع‌ جنّ آيات‌ قرآن‌ را در بازگشت‌ رسول‌ الله‌ از طائف‌

سپس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ از طائف‌ بيرون‌ آمده‌، درحاليكه‌ از كمك‌ و مساعدت‌ و خير ثقيف‌ نا اميد شد؛ به‌ سوي‌ مكّه‌ رهسپار گشت‌. آمد و آمد تا در وسط‌ شب‌ به‌ نَخْلة‌[149] رسيد. برخاست‌ براي‌ خواندن‌ نماز. جماعتي‌ از جنّيان‌ كه‌ هفت‌ نفر بودند و از جنّ اهل‌ نَصيبَين‌ يمن‌ بودند، از آنجا عبور مي‌كردند؛ و گوش‌ به‌ قرآن‌ رسول‌ خدا كه‌ در نماز ميخواند دادند.

چون‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ از نماز فارغ‌ شد، ايمان‌ آورده‌ و اجابت‌ دعوت‌ و آيات‌ خدا را كرده‌، براي‌ ارشاد و هدايت‌ قومشان‌ بدان‌ سمت‌ روان‌ شدند.

سپس‌ خداوند در قرآن‌ كريم‌ قصّۀ آنان‌ را بيان‌ كرد:

وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَي‌' قَوْمِهِم‌ مُّنذِرِينَ * قَالُوا يَـٰقَوْمَنَآ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَـٰبًا أُنزِلَ مِن‌ بَعْدِ مُوسَي‌' مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي‌ٓ إِلَي‌ الْحَقِّ وَ إِلَي‌' طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ * يَـٰقَوْمَنَآ أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم‌ مِّن‌ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم‌ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ.[150]

«و بياد آور زماني‌ را كه‌ ما نفراتي‌ از طائفۀ جنّ را به‌ سوي‌ تو منعطف‌


ص 345

نموديم‌ تا قرآن‌ را گوش‌ كنند.

چون‌ آنها نزد رسول‌ الله‌ حضور يافتند، بهمديگر گفتند: ساكت‌ شويد! چون‌ آيات‌ قرآن‌ را شنيدند و نماز رسول‌ خدا به‌ پايان‌ رسيد، رو به‌ سوي‌ قوم‌ خود كرده‌، رفتند تا آنها را بترسانند.

گفتند: اي‌ قوم‌ ما! تحقيقاً ما شنيديم‌ كتابي‌ را كه‌ بعد از موسي‌ نازل‌ شده‌، و آنچه‌ را كه‌ در برابر آنست‌ تصديق‌ مي‌نمايد؛ و به‌ سوي‌ حقّ و به‌ سوي‌ طريق‌ مستقيم‌ رهبري‌ ميكند.

اي‌ قوم‌ ما! اين‌ دعوت‌ كنندۀ بخدا را اجابت‌ كنيد. و به‌ او ايمان‌ آوريد تا خدا از گناهانتان‌ بگذرد؛ و از عذاب‌ دردناك‌، شما را در پناه‌ خود آورد!»

و نيز خداوند در قرآن‌ فرموده‌ است‌:

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجنِّ [151] تا آخر قصّۀ آنان‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ آمده‌ است‌.

نامهاي‌ اين‌ نفرات‌ هفتگانه‌ عبارت‌ است‌ از: حسّا و مسّا و شاصر و ناصر و اينا الارد و اينين‌ و الاحقم‌.

 

پناه‌ خواستن‌ رسول‌ الله‌ در وقت‌ ورود به‌ مكّه‌ از بعضي‌ از كفّار براي‌ تبليغ‌ رسالات‌ خدا

پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ روي‌ به‌ مكّه‌ آورد. و قوم‌ و خويشاوندانش‌ در شديدترين‌ وجهي‌ از مخالفت‌ و دوري‌ از دين‌ او بپا خاسته‌ بودند؛ مگر مقدار كمي‌ از مستضعفين‌ كه‌ به‌ او ايمان‌ آورده‌ بودند.

در ميان‌ راه‌، بعضي‌ از اهل‌ مكّه‌ به‌ او برخورد كرد. رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ او گفت‌: اگر من‌ پيغامي‌ به‌ تو بدهم‌ براي‌ مكّه‌، تو آنرا از جانب‌ من‌ ميرساني‌؟! گفت‌: آري‌!


ص 346

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: برو نزد أخْنَس‌ بن‌ شَريق‌ و به‌ او بگو: محمّد ميگويد: آيا تو مرا در پناه‌ خود ميگيري‌، تا رسالت‌ پروردگارم‌ را تبليغ‌ كنم‌؟!

آن‌ مرد آمد و به‌ او گفت‌. أخنس‌ در پاسخ‌ گفت‌: إنَّ الْحَلِيفَ لَا يُجِيرُ عَلَي‌ الصَّرِيحِ. «شخص‌ معاهد و متعهّد، شخص‌ رها و بدون‌ معاهده‌ را پناه‌ نمي‌دهد.» و با اين‌ بهانه‌ ردّ كرد.

آن‌ مرد به‌ نزد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ آمد، و وي‌ را بدين‌ پاسخ‌ خبر داد.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آيا باز برميگردي‌ به‌ مكّه‌؟! گفت‌: آري‌.

حضرت‌ فرمود: برو نزد سُهَيل‌ بن‌ عَمْرو و به‌ او بگو: محمّد ميگويد: آيا مرا پناه‌ ميدهي‌ تا رسالات‌ پروردگارم‌ را برسانم‌؟!

پس‌ آن‌ مرد پيش‌ سهيل‌ آمد. سهيل‌ گفت‌: به‌ او بگو: إنَّ بَنِي‌ عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ لَا تُجيرُ عَلَي‌ بَنِي‌ كَعْبٍ!

«پسران‌ بني‌ عامر بن‌ لؤيّ، به‌ پسران‌ بني‌ كعب‌ پناه‌ نمي‌دهند!»

آن‌ مرد به‌ نزد رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ آمد، و جواب‌ را آورد.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ باز به‌ آن‌ مرد فرمود: آيا باز برميگردي‌ به‌ مكّه‌؟! گفت‌: آري‌!

حضرت‌ فرمود: برو نزد مُطعِم‌ بن‌ عَديّ و به‌ وي‌ بگو: محمّد ميگويد: آيا مرا در پناهت‌ ميگيري‌ تا رسالات‌ پروردگارم‌ را برسانم‌؟!

مُطعم‌ گفت‌: آري‌، محمّد داخل‌ شود. آن‌ مرد برگشت‌. رسول‌ خدا را خبر داد.


ص 347

مطعم‌ بن‌ عديّ خودش‌ و پسرانش‌ و پسران‌ برادرش‌ لباس‌ جنگ‌ پوشيدند و با سلاح‌ داخل‌ مسجد الحرام‌ شدند. چون‌ أبوجهل‌ چشمش‌ بدو افتاد گفت‌: أَمُجيرٌ أَمْ مُتَابِـعٌ؟! «آيا خودت‌ كسي‌ را در پناه‌ گرفته‌اي‌، يا به‌ دنبال‌ پناه‌ ديگري‌ هستي‌؟!» گفت‌: من‌ خودم‌ پناه‌ داده‌ام‌.

أبوجهل‌ گفت‌: آنكس‌ را كه‌ تو پناه‌ دهي‌، ما نيز پناه‌ مي‌دهيم‌!

در اين‌ حال‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ داخل‌ مكّه‌ شدند و ماندند. و روزي‌ درحاليكه‌ مشركين‌ در كنار كعبه‌ بودند، داخل‌ مسجد الحرام‌ شدند. چون‌ چشم‌ أبوجهل‌ به‌ آنحضرت‌ افتاد، گفت‌: هَذَا نَبيُّكُمْ يَا بَنِي‌ عَبْدِ مَنَافٍ؟! «اينست‌ پيغمبر شما اي‌ پسران‌ عبد مناف‌؟!»

عُتبة‌ بن‌ رَبيعة‌ گفت‌: چه‌ انكاري‌ داري‌ كه‌ از ميان‌ ما پيغمبري‌ يا پادشاهي‌ برخيزد؟!

اين‌ خبر بگوش‌ رسول‌ الله‌ رسيد، و يا خودشان‌ شنيدند. آنگاه‌ به‌ سوي‌ ايشان‌ آمدند و گفتند:

امّا تو اي‌ عُتبة‌ بن‌ ربيعه‌! سوگند بخدا، نه‌ از براي‌ حمايت‌ خدا، و نه‌ از براي‌ حمايت‌ رسولش‌ اين‌ جواب‌ را به‌ أبوجهل‌ دادي‌! وليكن‌ بر دماغت‌ برخورد، و براي‌ حمايتِ باد بيني‌ات‌ چنين‌ گفتي‌!

و امّا تو اي‌ أبوجهل‌ بن‌ هشام‌! سوگند به‌ خدا كه‌ زمانِ خيلي‌ درازي‌ از روزگار نميگذرد كه‌ كم‌ ميخندي‌ و بسيار گريه‌ مي‌كني‌!

و امّا شما اي‌ جماعت‌ قريش‌! سوگند به‌ خدا كه‌ زمان‌ درازي‌ نمي‌گذرد تا اينكه‌ از روي‌ اكراه‌ و ناپسندي‌ در آنچه‌ كه‌ انكارش‌ را داريد داخل‌ خواهيد شد.[152]

 

پيامبر در طائف ‌، تك‌ و تنها با قاطعيّت‌ دعوت‌ خود را نمود

باري‌! اين‌ قضيّۀ سفر رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ و


ص 348

جريانات‌ واقعه‌اي‌ را كه‌ ذكر كرديم‌، بسيار عجيب‌ است‌.

اوّلاً: ميرساند كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ بقدري‌ مورد اذيّت‌ و آزار بودند كه‌ امان‌ نداشتند، و خون‌ آنحضرت‌ قيمتي‌ نداشت‌. و ارحام‌ و اقوام‌ او از همه‌ بيشتر آزار ميدادند؛ تا جائيكه‌ از مردم‌ ثقيف‌ براي‌ دفع‌ خويشاوندانش‌ استنصار ميكند. و دليل‌ اين‌ مطلب‌ آنكه‌ در موقع‌ مراجعت‌ پناه‌ ميخواهد. بدون‌ پناه‌ در خطر است‌. در خطر جدّي‌ و حتمي‌. و لذا از كافر پناه‌ مي‌خواهد، تا در پناه‌ او بتواند سخنش‌ را بگويد و تبليغ‌ رسالات‌ خدا بنمايد. در مكّه‌ يكنفر مسلمان‌ قدرتمند نيست‌ كه‌ بتواند او را در امان‌ خود بگيرد.

و اگر كسي‌ بگويد: براي‌ او چه‌ اهمّيّت‌ دارد؟ بگذار كشته‌ شود! جواب‌ آنستكه‌: بر او واجب‌ است‌ رسالتهاي‌ خداوند را به‌ مردم‌ برساند. و با كشته‌ شدن‌ و خود را بكشتن‌ دادن‌، و يا در حيات‌ و زندگي‌ اندك‌ مسامحه‌ نمودن‌، مأموريّت‌ عمل‌ نمي‌شود و مورد مؤاخذۀ خدا قرار مي‌گيرد. عمدۀ مطلب‌، رساندن‌ بار به‌ منزل‌ است‌.

 

اخلاق‌ عظيم‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌

ثانياً: اين‌ پيامبر رحيم‌ و رؤوف‌ و مهربان‌ در سنّ پنجاه‌ سالگي‌ [153]چگونه‌ ميان‌ مكّه‌ را تا طائف‌ پياده‌ ميرود؟ آن‌ راه‌ كوهستاني‌ و صعب‌ العبور كه‌ امروزه‌ از راههاي‌ سخت‌ محسوب‌ مي‌شود؛ تا چه‌ رسد به‌ آن‌ زمان‌. در اين‌ راه‌ تنها است‌، تك‌ و تنهاست‌. فقط‌ به‌ عشق‌ خدا، و به‌ عشق‌ انجام‌ مأموريّت‌ و اداءِ رسالت‌، و تبليغ‌ مشركان‌ ميرود. حركتي‌ كه‌ در هر لحظه‌ مواجه‌ با خطر مرگ‌ است‌. اينها را با


ص 349

كدام‌ قاطعيّتي‌ انجام‌ ميدهد؟!

ثالثاً: آنهمه‌ سر و صدا و هو و جنجال‌ در آوردند و مانند مردمي‌ كه‌ عقب‌ ديوانه‌ راه‌ مي‌افتند، او را تعقيب‌ مي‌كنند، صيحه‌ و فرياد مي‌زنند تا در باغي‌ مي‌اندازند. آن‌ رؤسا و اشراف‌ هم‌ آن‌ پاسخهاي‌ ناروا را به‌ او دادند. علاوه‌ سرّش‌ را كتمان‌ ننمودند، و اين‌ هياهو را ايجاد كرده‌، اين‌ بلا را بر سرش‌ آوردند.

رابعاً: چون‌ در زير درخت‌ انگور و در سايۀ آن‌ مي‌نشيند، با اين‌ جملات‌ كه‌ از حاقّ عبوديّت‌ برخاسته‌، و از يك‌ عالم‌ فروتني‌ و تواضع‌ و تخاشع‌ او در حضور پروردگار حكايت‌ مي‌كند عرضه‌ ميدارد:

اي‌ خداي‌ من‌! اي‌ ربّ من‌! اي‌ پروردگار من‌! نگراني‌ من‌ اينك‌ از آنست‌ كه‌ مبادا بر من‌ غضب‌ كرده‌ باشي‌؛ و به‌ جزاي‌ اعمال‌ من‌ يا در كُندي‌ در انجام‌ مأموريّت‌ من‌، مرا بكام‌ دشمن‌ سپردي‌؛ و بازيچه‌ و مسخرۀ جهّال‌ و سفهاء كردي‌! خداوندا فقط‌ بيم‌ از آنستكه‌ بر من‌ خشم‌ نموده‌ باشي‌؛ و اين‌ وقايع‌ و حوادث‌ نتيجۀ آن‌ باشد.

امّا اگر بدانم‌ تو از من‌ راضي‌ هستي‌، من‌ هيچ‌ باك‌ ندارم‌. آنقدر به‌ درگهت‌ گريه‌ كنم‌، و روي‌ نياز و حاجت‌ به‌ آستانت‌ بسايم‌، تا از من‌ راضي‌ شوي‌. زيرا مقصد و مقصود من‌ توئي‌. راه‌ و روش‌ من‌ تحصيل‌ رضاي‌ تست‌.

اي‌ پروردگاريكه‌ به‌ نور سيماي‌ تو، ظلمات‌ درهم‌ شكسته‌ شده‌، و آسمانها و زمين‌ فروغ‌ گرفته‌، و تمام‌ امور دنيا و آخرت‌، ظاهر و باطن‌، سرانجام‌ يافته‌ است‌! از تو درخواست‌ عاجزانه‌ و عبيدانه‌ و فقيرانه‌ دارم‌ تا از من‌ راضي‌ باشي‌! و مرا به‌ جرم‌ قصور و تقصير در نگيري‌! آري‌ هيچ‌ حول‌ و قوّه‌اي‌ در عالم‌ نيست‌ مگر بواسطۀ تو!

حقير از قديم‌ الايّام‌ دربارۀ سفر رسول‌ الله‌ به‌ طائف‌ كه‌ تنها، پياده‌ در كوهستانهاي‌ مخوف‌، شب‌ و روز رفته‌ و با اين‌ كيفيّت‌ برگشته‌، و اينك‌ ميخواهد


ص 350

در شهر خودش‌، در وطنش‌، در زادگاهش‌ مكّه‌ وارد شود مي‌ترسد، خوف‌ دارد كه‌ او را بكشند، و مأموريّت‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ را انجام‌ نداده‌ باشد، و بدينطريق‌ در سه‌ بار عبور و مرور آنمرد بمكّه‌ و آمدن‌ حضور حضرت‌ كه‌ شايد مدّتها طول‌ كشيده‌ است‌؛ زياد فكر ميكرده‌ام‌؛ و بقدري‌ عظمت‌ رسول‌ الله‌ در اين‌ امور مشهود است‌ كه‌ شايد از هجرت‌ بمدينه‌، و پنهان‌ شدن‌ در غار ثور، و مصائب‌ آنحضرت‌ در مكّه‌ در بدو خروج‌ و در ميان‌ راه‌ تا مدينه‌، كه‌ قريب‌ نود فرسخ‌ است‌، بيشتر مرا مورد تأثير قرار ميداد.

آري‌! اين‌ پيامبري‌ كه‌ با اين‌ قاطعيّت‌ بر اثر آيۀ قاطعۀ قرآن‌: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن‌ تَابَ مَعَكَ وَ لَا تَطْغَوْا [154] چنين‌ تحمّلي‌ را ميكند، و اينگونه‌ ظرفيّتي‌ را دارد، سرسلسله‌ جنبان‌ پيامبران‌ و خاتم‌ النّبييّن‌ است‌.

خامساً: در تمام‌ درازاي‌ اين‌ سفر، از ذهاب‌ و إياب‌ و مدّت‌ توقّف‌ او در طائف‌، يك‌ كلمۀ ناروا از او سر نزده‌، يك‌ سخن‌ درشت‌ و خشن‌ در برابر اهانت‌ها و صيحه‌ها و سبّ و شتم‌ها نگفته‌؛ و عمل‌ آنان‌ را بخوبي‌ در خود هضم‌ نموده‌، با صبر و حلم‌ و تحمّل‌ عبور ميكند.

در زير درخت‌ انگور بر روي‌ خاك‌ نشسته‌، و چون‌ انگور را در پيش‌ او ميگذارند ميخورد. تكبّر نمي‌كند. حتّي‌ اين‌ احسان‌ كوچك‌ آنها را ردّ نمي‌نمايد. و بِسْمِ اللَه‌ مي‌گويد. و در اين‌ فرصت‌ كوتاه‌، دل‌ يك‌ جوان‌ مسيحي‌ را بخدا مي‌پيوندد. به‌ به‌ از اين‌ خُلق‌ كريم‌، مرحبا به‌ اين‌ شيمۀ عظيم‌!

چون‌ به‌ مكّه‌ ميرسد و در مسجد الحرام‌ مي‌آيد، در برابر اهانت‌ و استخفاف‌ أبوجهل‌، اوّلاً پاسخ‌ عتبه‌ را ميدهد كه‌: سخنت‌ براي‌ خدا نبوده‌،


ص 351

براي‌ حميّت‌ و غرور نفس‌ بوده‌ است‌؛ و اين‌ ارزش‌ ندارد.

ثانياً دارد قاطعانه‌ و معجزانه‌ به‌ أبوجهل‌ خبر ميدهد كه‌: چند صباحي‌ بيش‌ نميگذرد كه‌ در اين‌ دنيا به‌ مدّت‌ كوتاهي‌ خنداني‌. امّا در غزوۀ بدر، پنج‌ سال‌ بعد مسلمين‌ ترا ميكشند. و همين‌ مؤمنين‌ و مستضعفين‌ كه‌ به‌ آنها به‌ نظر استخفاف‌ مينگري‌ همچون‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود سرت‌ را جدا ميكند. آنگاه‌ اوّلِ شروع‌ گريۀ تست‌ در عالم‌ برزخ‌ و سكرات‌ مرگ‌، و عالم‌ قيامت‌ و وقوف‌، و حساب‌ و كتاب‌، و ميزان‌ و صراط‌، و عرض‌ و تطاير كتب‌، و دوزخ‌ و جحيم‌. دورانهاي‌ دراز و طولاني‌ گريه‌ خواهي‌ كرد!

اي‌ أبوجهل‌! آن‌ گريستن‌هاي‌ ابدي‌ در اثر اين‌ سوءِ نيّت‌ و تجاوز تست‌! در اثر خيانت‌ و جنايت‌ تست‌! در اثر تربيت‌ نفس‌ و تحصيل‌ ملكۀ شقاوت‌ تست‌! ارزش‌ ندارد به‌ اراده‌ و اختيار خودت‌، آن‌ گريستن‌هاي‌ دراز را پي‌آمد اين‌ خنده‌هاي‌ چند روزۀ كوتاه‌ قرار دهي‌!

ثالثاً اي‌ جماعت‌ قريش‌! اي‌ بزرگان‌، و اي‌ خويشاوندان‌ من‌! تحقيقاً بدانيد كه‌ مكّه‌ فتح‌ خواهد شد. و همگي‌ شما طوعاً او كرهاً در اسلامي‌ كه‌ انكار آنرا مي‌نموديد، داخل‌ خواهيد شد. و نبوّت‌ مرا تصديق‌ خواهيد نمود!

اينها همه‌اش‌ خبرهاي‌ قاطعه‌ و معجزات‌ رسول‌ الله‌ است‌. كأنّه‌ قرآن‌ با او عجين‌، و او با قرآن‌ عجين‌ شده‌ است‌. قاطعيّت‌ها و إخبارات‌ به‌ غيب‌ او عين‌ قاطعيّت‌هاي‌ قرآن‌ است‌.

 

 

دنباله متن

  

پاورقي


[143] ـ صدر آيۀ 285، از سورۀ 2: البقرة‌

[144] ـ «تفسير المنار» انشاءِ شيخ‌محمّد عبده‌، و تأليف‌سيّد محمّد رشيد رضا، ج‌ 3، ص‌ 143 و 144

[145] ـ «تاريخ‌تمدّن‌اسلام‌» تأليف‌جرجي‌زيدان‌، ترجمۀ علي‌ جواهر كلام‌، ص‌ 23 و 24

[146] ـ عبد مَناف‌ جدّ اعلاي‌ رسول ‌الله ‌صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ است‌: محمّد بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ بن‌ هاشم‌ بن‌ عبدمناف‌.

[147] ـ آقاي‌ محمّد قزويني‌ در نامه‌اي‌ كه‌ براي‌ آقاي‌ علي‌ أصغر حكمت‌ به‌ عنوان‌ تقريظ‌ بر كتاب‌ ايشان‌ كه‌ دربارۀ شرح‌ و ترجمۀ احوال‌ جامي‌ مي‌باشد نوشته‌اند، مطالبي‌ را در تعصّب‌ جامي‌ در سنّي‌گري‌ او، و در شواهد و ادلّۀ متقنه‌ در ايمان‌ حضرت ‌أبوطالب‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌اند كه‌ شايان‌ ملاحظه‌ است‌. اين‌ نامه ‌در آخر كتاب‌ «جامي‌» تأليف ‌علي‌أصغر حكمت‌، از صفحۀ 395 تا صفحۀ 7 0 4 آورده‌ شده ‌است‌.

از جملة ‌اين ‌نامه‌ است ‌كه‌: أبولهب ‌در تمام‌ مدّت‌ عمر خود بعد از بعثت‌ حضرت‌ رسول‌، از بزرگترين‌ مستهزئين ‌و آزار كنندگان‌ حضرت‌ رسول ‌بود. و هميشه ‌كثافات ‌و نجاسات‌ بر در خانة ‌آنحضرت‌ مي‌افكند. و هر شخص ‌يا قبيله‌ را كه‌ آنحضرت‌ به‌ اسلام‌ دعوت‌ مينمود، أبولهب‌ فرياد مي‌زد كه‌: سخن ‌او را باور نكنيد! اين‌ جوان ‌برادرزادۀ من ‌است‌، و من ‌او را بزرگ‌ كرده‌ام‌! وي‌ ديوانه ‌است‌. و زن ‌أبولهب‌: اُمّ جميل ‌بنت ‌حَرْب‌، خواهر أبوسفيان ‌معروف ‌نيز در عداوت ‌و ايذاءِ حضرت ‌رسول ‌نيز كمتر از شوهر ملعون ‌خود نبود. و هميشه ‌بوته‌هاي‌ خار مي‌آورد و بر سر راه‌ حضرت‌ رسول‌ مي‌نهاد. و بهمين‌ مناسبت‌ خداوند در قرآن ‌او را حَمَّالَةَ الْحَطَبِ خوانده ‌است‌. ولي‌ چنانكه ‌گفتيم‌: حضرت ‌أبوطالب‌42 سال ‌با تمام ‌قوي ‌از رسول‌خدا حمايت ‌كرد؛ و رسول‌خدا دربارة ‌أبوطالب ‌فرمود: مَا نَالَتْ مِنِّي‌ قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّي ‌مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. و نيز فرموده‌: مَا زَالَتْ قُرَيْشٌ كَاعَةً عَنِّي ‌حَتَّي ‌مَاتَ عَمِّي ‌أَبُوطَالِبٍ. ـ انتهي ‌موضع‌ حاجت ‌از كلام‌ آقاي‌ محمّد قزويني ‌رحمة ‌الله‌ عليه‌. _ أقول‌: كائع‌ ترسندة ‌از چيزي‌، و بددل ‌شونده ‌است‌؛ جمعش‌: كَاعَة‌. (منتهي‌الارب‌)

[148] ـ عافيت ‌در اينجا به ‌معني ‌رضايت ‌و خوش‌نظري ‌است‌، در مقابل ‌غضب‌ و خشم‌. عافَي‌ مُعافَاةً وَ عِفآءً وَ عافِيَةً، اللَهُ فُلانًا: دَفَعَ عَنْهُ الْعِلَّةَ وَ الْبَلَاءَ وَ السُّوٓءَ. يعني ‌اگر غضب‌ خود را از من‌برداري ‌و مرا با نظر رضا و محبّت‌نگري‌، بقدري ‌براي ‌من‌ خوشايند است ‌كه‌ جميع‌ اين‌ مشكلات ‌و حوادث‌ را در بر ميگيرد و حلّ ميكند؛ و با وجود آن‌ هيچ ‌مشكله‌اي ‌نيست‌. تمام‌ مصائب ‌و حوادث ‌با آغوش ‌باز من‌، مورد استقبال ‌من ‌است‌.

[149] ـ نام ‌موضعي ‌است‌.

[150] ـ آيات‌ 29 تا 31، از سورۀ 46: الاحقاف‌

[151] ـ آيۀ 1، از سورۀ 72: الجنّ: «بگو: بمن ‌وحي ‌شده ‌است ‌كه‌ جماعتي ‌از جنّ گوش ‌دادند.»

[152] ـ «تاريخ ‌الاُمم‌ و الملوك‌» طبع‌ مطبعة ‌استقامت ‌قاهره‌، ج‌ 2، ص‌ 79 تا ص‌ 83

[153] ـ چون‌ بعثت‌ حضرت ‌در چهل ‌سالگي ‌بوده ‌است‌، و سفر به ‌طائف ‌بعد از رحلت‌ حضرت ‌أبوطالب ‌بوده‌، و رحلت ‌او در سال ‌دهم ‌از بعثت ‌است‌؛ فلهذا سنّ مبارك ‌رسول‌خدا در سفر به ‌طائف ‌پنجاه‌ سال‌ بوده ‌است‌.

[154] ـ در دو آيه ‌وارد شده ‌است‌: اوّل ‌آيۀ 112، از سورۀ 11: هود: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن‌ تَابَ مَعَكَ وَ لَا تَطْغَوْا. دوّم ‌آيۀ 15، از سورۀ 42: الشّوري‌: فَلِذَ 'لِكَ فَادْعُ وَ اسّتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ.

 

دنباله متن