کتاب معادشناسی/جلدششم/قسمت نهم: کیفیت حشر جمیع موجودات، اتصال روح مؤمن به روح خدا، کلام ملاصدرا در حشر نباتات و جمادات، تطایر کتب، کیفیت نامه اعمال، آیات وارده درحشرشیاطین

       بسم الله الرحمن الرحيم

   کتاب معادشناسی/جلدششم/قسمت نهم: کیفیت حشر جمیع موجودات، اتصال روح مؤمن به روح خدا، کلام ملاصدرا در حشر نباتات و جمادات، تط...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه قبل

حشر و معاد شيطان‌ و جنّ و كافران‌


ص 240

سوّم‌ معاد و حشر آن‌ نفوس‌ جزئيّه‌ايست‌ كه‌ تدبير موادّي‌ از اين‌ عالم‌ را مي‌كنند، و آن‌ نفوس‌ خياليّه‌ هستند كه‌ به‌ اجرام‌ از قبيل‌ دود يا آتش‌ تعلّق‌ ميگيرند مانند شياطين‌ و جنّيان‌، و بعضي‌ از صنوف‌ انسان‌ چون‌ كفّار منكر و سرسخت‌. فرق‌ شيطان‌ با انسان‌ و حيوان‌ اينست‌ كه‌: انسان‌ و حيوان‌ لباس‌ مادّيش‌ از زمين‌ و خاك‌ است‌، وليكن‌ شياطين‌ از آتشند، و جنّيان‌ از گاز و دود مي‌باشند وليكن‌ نفس‌ و جان‌ دارند مثل‌ اينكه‌ ما بدن‌ داريم‌ و جان‌ داريم‌.

معاد آنها هم‌، كانِ آتش‌ و معدن‌ و روح‌ حرارت‌ و گداختگي‌ است‌؛ در قرآن‌ كريم‌ داريم‌:

وَ مَن‌ يَهْدِ اللَهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن‌ يُضْلِلْ فَلَن‌ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَآءَ مِن‌ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ عَلَي‌' وَجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأْوَیٰهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَـٰهُمْ سَعِيرًا. [161]

«كسي‌ را كه‌ خداوند هدايت‌ كند او راه‌ يافته‌ است‌، و كساني‌ را كه‌ گمراه‌ كند ديگر غير از خدا هيچ‌ دوستان‌ و اوليائي‌ براي‌ آنان‌ نخواهي‌ يافت‌. و در روز قيامت‌ آنها را بر صورت‌ و سيمايشان‌ كور و كر و لال‌ محشور خواهيم‌ كرد؛ مأوي‌ و مسكن‌ آنان‌ دوزخ‌ است‌، و هر وقت‌ آتشش‌ بخواهد خاموش‌ گردد، ما آتش‌ آنان‌ را افروخته‌تر ميگردانيم‌.»

چون‌ در دنيا بواسطۀ پند و اندرز گهگاهي‌ نفس‌ آنان‌ ميل‌ به‌ آرامش‌ مي‌نمود، كه‌ ناگهان‌ دوباره‌ به‌ فتنه‌ و فساد مشغول‌ مي‌شدند، و


ص 241

 حقّاً اگر توبه‌ مي‌نمودند آن‌ آتش‌ جهنّم‌ كه‌ خاموش‌ مي‌شد براي‌ بار ديگر افروخته‌ نمي‌گشت‌.

وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ. [162]

«و هر آينه‌ به‌ تحقيق‌ كه‌ ما خلق‌ كرديم‌ براي‌ جهنّم‌ بسياري‌ از افراد جنّ و انس‌ را.»

أُولَـٰٓئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي‌ٓ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن‌ قَبْلِهِم‌ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ. [163]

«آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ در ميان‌ امّت‌هائي‌ كه‌ قبل‌ از آنها از جنّ و انس‌ آمده‌ بودند و رفته‌ بودند، گفتار و قول‌ ضلالت‌ (و عذاب‌) بر آنها محقّق‌ شد.»

وَ لَـٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي‌ لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ. [164]

«وليكن‌ اين‌ گفتار از من‌ به‌ تحقيق‌ پيوست‌ كه‌: جهنّم‌ را از طائفۀ جنّ و انسان‌ پر خواهم‌ نمود.»

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ. [165]

«و به‌ تحقيق‌ كه‌ طائفۀ جنّ ميدانند كه‌ آنها در پيشگاه‌ خداوند براي‌ عرض‌ و حساب‌ حضور خواهند يافت‌.»


ص 242

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا يَـٰمَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم‌ مِنَ الْإِنسِ. [166]

«و روزي‌ ميرسد كه‌ ما تمام‌ مخلوقات‌ را محشور مي‌كنيم‌ و به‌ جنّ خطاب‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اي‌ جماعت‌ جنّ! شما در بسياري‌ از افراد انسان‌ رغبت‌ پيدا نموديد.»

باري‌ اين‌ بعضي‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ بود كه‌ دلالت‌ بر حشر طائفۀ جنّ داشت‌، كما اينكه‌ بعضي‌ از آنها دلالت‌ بر حشر طائفۀ انسان‌ نيز داشت‌. و گفتيم‌ كه‌ اين‌ افراد كه‌ به‌ جهنّم‌ عرضه‌ داشته‌ ميشوند، حشرشان‌ در همان‌ روح‌ آتش‌ و دخان‌ خواهد بود؛ [167]همچنانكه‌ افراد انسان‌ كه‌ بهشتي‌ هستند، حشرشان‌ اگر از مقرّبين‌ و مخلَصين‌ باشند در


ص 243

روح‌ اعظم‌، و اگر از متوسّطين‌ و أصحاب‌ اليمين‌ باشند در بهشت‌ و لذائذ آن‌ خواهد بود.

همچنانكه‌ راجع‌ به‌ اين‌ افراد انسان‌ وارد است‌:

وَ ل لاخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَـٰتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً. [168]

«و هر آينه‌ آخرت‌ درجاتش‌ بزرگ‌تر و فضيلتش‌ بيشتر است‌.»

و آنان‌ در عالم‌ ملكات‌ و صفات‌ خود مخلّد و جاويدانند و پيوسته‌ از آن‌ صفات‌ و ملكات‌ محظوظ‌ و متنعّم‌ مي‌شوند؛ چنانچه‌ فرمايد:

وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي‌ مِن‌ تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِن‌ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَـٰذَا الَّذِي‌ رُزِقْنَا مِن‌ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَـٰبِهًا وَ لَهُمْ فِيهَآ أَزْوَ'جٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [169]

«و بشارت‌ بده‌ به‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالح‌ انجام‌ ميدهند كه‌ براي‌ آنهاست‌ باغهائي‌ كه‌ از درختان‌ سر بهم‌ آورده‌ پوشيده‌ شده‌ و در زمين‌ آن‌ نهرهائي‌ جاري‌ است‌، و هر چه‌ از ثمرات‌ آن‌ به‌ عنوان‌ روزي‌ به‌ آنان‌ برسد ميگويند: اين‌ همان‌ چيزيست‌ كه‌ به‌ عنوان‌ روزي‌ قبلاً به‌ ما رسيده‌ است‌، و مشابهات‌ آن‌ به‌ آنها داده‌ شده‌ است‌، و از براي‌ آنان‌ در آن‌ باغها جفت‌هائيست‌ پاك‌ و پاكيزه‌، و در آنجا جاودانه‌ زيست‌ مي‌نمايند.»

بازگشت به فهرست


ص 244

معاد حيوانات‌

و حيوانات‌ هر كدام‌ حشرشان‌ به‌ همان‌ روح‌ كلّي‌ كه‌ مدبّر آنهاست‌ خواهد بود، و بنابراين‌ ربُّ النّوع‌ يا آن‌ مَلَكي‌ كه‌ آنها را اداره‌ ميكند و از آنها پاسداري‌ مي‌نمايد، مرجع‌ و معاد آنان‌ بوده‌، و برخي‌ از حيوانات‌ كه‌ غذاي‌ انسان‌ مي‌شوند مندكّ و فاني‌ در انسان‌ ميگردند:

وَ مَا مِن‌ دَآبَّةٍ فِي‌ الارْضِ وَ لَا طَـٰٓئر يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم‌ مَا فَرَّطْنَا فِي‌ الْكِتَـٰبِ مِن‌ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَي‌' رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ. [170]

«و هيچ‌ جنبنده‌اي‌ در روي‌ زمين‌ نيست‌ و هيچ‌ پرنده‌اي‌ نيست‌ كه‌ با دو بال‌ خود پرواز ميكند، مگر آنكه‌ آنها امّت‌هائي‌ هستند مثل‌ شما، ما در كتاب‌ تكوين‌ و عالم‌ هستي‌ از آفرينش‌ هيچ‌ چيز كوتاهي‌ ننموديم‌، و سپس‌ بسوي‌ پروردگارشان‌ محشور مي‌شوند.»

معاد حيوانات‌ نيز مانند معاد انسان‌ و شياطين‌ به‌ همان‌ نقطه‌ بدءِ وجودشان‌ است‌، و در موقع‌ بازگشت‌ بسوي‌ خدا به‌ همان‌ نقطه‌اي‌ كه‌ در عالم‌ ملكوت‌ از آنجا نزول‌ كرده‌اند و ماهيّت‌ وجودي‌ آنها از آنجا اندازه‌گيري‌ و تقدير شده‌ و سرشت‌ آنها از آنجا بوده‌ است‌، به‌ همان‌ نقطه‌ بازگشت‌ مي‌كنند و در همانجا فاني‌ ميگردند. و بنابراين‌، حشر هر طائفه‌ و هر دسته‌ از حيوانات‌ مختلفه‌ در همان‌ مَلَك‌ خاصّ و روح‌ كلّي‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ فلسفه‌ «ربُّ النّوع‌» آنها بوده‌ است‌، و آن‌ فرشته‌ نيز در روح‌ كلّي‌ بالاتر، و آن‌ روح‌ كلّي‌ نيز همچنين‌، تا فناء در ذات‌ اقدس‌ حضرت‌ احديّت‌، كه‌ محلّ فنا و بازگشت‌ و حشر جميع‌ موجودات‌ است‌.


ص 245

وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ اعْلَمُوٓا أَنـَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. [171]

«از خداوند بپرهيزيد و بدانيد كه‌ حقّاً شما بسوي‌ او محشور خواهيد شد.»

خلاصۀ مطلب‌: از ذات‌ أقدس‌ پروردگار كه‌ بگذريم‌، تمام‌ موجودات‌ ديگري‌ كه‌ خداوند خلق‌ فرموده‌است‌، از نقطۀ واحد و از محلّ واحد و از بدء واحد خلق‌ نفرموده‌ است‌؛ اسماء و صفات‌ كلّيّه‌ متعلّق‌ به‌ ذاتند، و اسماء و صفات‌ پائين‌تر متعلّق‌ به‌ آن‌ اسماء و صفات‌ كلّيّه‌، و همچنين‌ اسماء و صفات‌ جزئيّۀ پائين‌تر در عالم‌ كثرات‌ به‌ بالاتر خود تعلّق‌ دارند، تا برسيم‌ به‌ همين‌ سنگ‌ و كلوخ‌ و حيوانات‌ و نباتات‌ و جمادات‌ كه‌ از نقطۀ نظر وسعت‌ وجودي‌ بسيار ضعيفند و ماهيّت‌ آنها بسيار ضيق‌ و اندازۀ آنها بسيار محدود است‌؛ تمام‌ اينها معادشان‌ به‌ نقطۀ ابتداي‌ وجودشان‌ است‌. ابتداي‌ خلقت‌ انسان‌ از هرجا بوده‌ است‌ به‌ همانجا بازگشت‌ ميكند.

بازگشت به فهرست

كلام‌ صدرالمتألّهين‌ دربارۀ حشر نفوس‌ ناطقۀ كامله‌

صدر المتألّهين‌ دربارۀ حشر نفوس‌ ناطقۀ كامله‌ فرموده‌ است‌:

امّا نفوس‌ كامله‌اي‌ كه‌ ذات‌ آنها از مرتبۀ عقل‌ بالقوّه‌ خارج‌ شده‌ و بسوي‌ عالم‌ فعليّت‌ رفته‌ است‌ و عقل‌ بالفعل‌ شده‌ است‌، لامحاله‌ با خداوند تعالي‌ محشور ميشود، چون‌ اين‌ نفوس‌ با عقل‌ محشورند و عقل‌ با خدا محشور است‌ و محشور با محشور با چيزي‌، محشور با آن‌ چيز است‌، بنابراين‌، اين‌ نفوس‌ محشور با خداوند هستند. [172]


ص 246

و دربارۀ حشر نفوس‌ حيوانيّه‌ فرموده‌ است‌:

اين‌ نفوس‌ در وقت‌ مرگ‌ و فساد اجسادشان‌، افراد هر نوع‌ از آنان‌ رجوع‌ مي‌كنند به‌ همان‌ مدبّر عقلي‌ خودشان‌، كه‌ ربُّ النّوع‌ قالب‌ و طلسمشان‌ و مصوِّر جسد و هيكلشان‌ و صورت‌ عقل‌ و معقول‌ آنها هستند.

بازگشت به فهرست

حشر حواسّ و مشاعر انسان‌، اندكاك‌ در نفس‌ اوست‌

مثل‌ رجوع‌ قواي‌ نفس‌ انسان‌، از مشاعر ادراكيّه‌ و مبادي‌ شهويّه‌ و غضبيّه‌، كه‌ چون‌ انسان‌ بخواهد از اين‌ عالم‌ ارتحال‌ كند، اين‌ قوا به‌ نفس‌ انسان‌ بازگشت‌ مي‌كنند؛ چون‌ در جاي‌ خود به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌ كه‌ اين‌ مشاعر و اين‌ قواي‌ نفساني‌ در خود نفس‌ به‌ نحو ألطف‌ و أبسط‌، يعني‌ لطيف‌تر و بسيط‌تر وجود دارند، ولي‌ در بدن‌ ـ چون‌ كه‌ مال‌ عالم‌ طبيعت‌ است‌ و عالم‌ طبيعت‌ عالم‌ تفرقه‌ و تضادّ است‌، زيرا از عالم‌ وحدت‌ دور است‌ ـ مختلف‌ و متفرّق‌ شده‌اند.

و كسي‌ كه‌ در حواسّ خمسۀ انسان‌ تأمّل‌ و تدبّر كند، كه‌ چگونه‌ در اعضاي‌ بدن‌ متفرّق‌ شده‌اند وليكن‌ در حسّ مشترك‌ متّحدند، تصديق‌ به‌ اينكه‌ قواي‌ نفس‌ انسان‌ همه‌ با هم‌ در نفس‌ انسان‌ مجتمعند و همانها در اعضاء بدن‌ متفرّق‌ شده‌اند بر او آسان‌ ميگردد.

بلكه‌ خود اين‌ اعضاءِ متفاوت‌ نيز، در مقام‌ نفس‌ انسان‌ يكي‌ هستند؛ جاي‌ چشم‌ در نفس‌، غير از جاي‌ گوش‌ نيست‌، و جاي‌ دست‌ غير از جاي‌ پا نيست‌، و موضع‌ و محلّ جميع‌ اعضاء در نفسْ مختلف‌ نيست‌؛ چون‌ همانطور كه‌ دانسته‌ شده‌ است‌ نفسْ ذاتش‌ امر روحاني‌ است‌ و جميع‌ اعضاءِ آن‌ روحاني‌ هستند، و در روحانيّات‌


ص 247

تزاحم‌ و تضايقي‌ نيست‌.

و در اينجا تفاوتي‌ نيست‌ بين‌ اينكه‌ نفس‌، عقلاني‌ باشد و اعضايش‌ عقلاني‌ باشند، و يا آنكه‌ حيواني‌ باشد و اعضايش‌ مثالي‌ باشند؛ همچنانكه‌ اين‌ مطلب‌ را معلّم‌ فلسفه‌ اثبات‌ كرده‌ است‌؛ و نيز به‌ اثبات‌ رسانيده‌ است‌ كه‌: در انسانِ حسّي‌، يك‌ انسان‌ نفساني‌ و يك‌ انسان‌ عقلاني‌ موجود است‌؛ و همچنين‌ روشن‌ ساخته‌ است‌ كه‌: تمام‌ اعضاء و حواسّي‌ كه‌ در انسان‌ حسّي‌ وجود دارد بطور لطيف‌تر و دقيق‌تر در انسانِ نفسي‌ موجود است‌ و جميع‌ اعضاء و حواسّ انسان‌ نفسي‌ بطور اعلي‌ و اشرف‌ در انسان‌ عقلي‌ موجود است‌.

و در اين‌ مسأله‌ دقّت‌ نظر و إمعان‌ فكر را بجائي‌ رسانيده‌ است‌ كه‌ اگر ما بخواهيم‌ در اينجا بازگو كنيم‌، بطول‌ مي‌انجامد.

و از آنچه‌ گفته‌ شد دانسته‌ شد كه‌: تمام‌ قواي‌ طبيعيّه‌ و حواسّي‌ كه‌ در بدن‌ طبيعي‌ پراكنده‌اند، همگي‌ به‌ نفس‌ متخيّله‌ متّصلند و بسوي‌ او محشورند، و آن‌ نفس‌ متخيّله‌ با جميع‌ قواي‌ خود و حواسّ مثالي‌ خود متّصل‌ به‌ عقل‌ فعّالست‌ كه‌ در ما وجود دارد و از آن‌ تعبير مي‌كنيم‌ به‌ انسان‌ عقلي‌ كه‌ همان‌ روح‌ است‌ و نسبتش‌ به‌ خداست‌ در گفتار خداوند كه‌ ميفرمايد:

وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن‌ رُوحِي [173]. «من‌ از روح‌ خودم‌ در آدم‌ دميدم‌.»

و اين‌ همان‌ كلمةُ الله‌ و امر خداست‌ كه‌ در گفتار ديگر خدا بدان‌


ص 248

اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ.[174] «كلام‌ طيّب‌ بسوي‌ خدا بالا ميرود.» و گفتار خدا كه‌: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي [175]. «بگو كه‌ روح‌ از امر پروردگار من‌ است‌.»

و اين‌ همان‌ چيزيست‌ كه‌ طلوعش‌ از خداست‌ و غروبش‌ بسوي‌ خداست‌.

بازگشت به فهرست

اتّصال‌ روح‌ مؤمن‌ به‌ روح‌ خدا

و در حديث‌ از بعضي‌ از ائمّۀ ما عليهم‌ السّلام‌ وارد شده‌ است‌ كه‌:

إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاشَدُّ اتِّصَالاً بِرُوحِ اللَهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا.

«حقّاً كه‌ اتّصال‌ روح‌ مؤمن‌ به‌ روح‌ خدا از اتّصال‌ شعاع‌ خورشيد به‌ خورشيد بيشتر است‌.»

پس‌ همانطور كه‌ قواي‌ نفس‌ انساني‌ عقلي‌، بازگشتش‌ به‌ همان‌ نفس‌ انساني‌ عقلي‌ است‌ و مانند آفتاب‌ به‌ خورشيد اتّصال‌ دارد، همچنين‌ نفوس‌ هر يك‌ از انواع‌ حيوان‌ در وقت‌ بازگشتشان‌ متّصل‌ به‌ عقل‌ همان‌ حيوان‌ خواهند بود، زيرا همانطور كه‌ فيلسوف‌ اوّل‌ گفته‌ است‌: از براي‌ هر يك‌ از حيوانات‌، عقل‌ مفارقي‌ وجود دارد، مگر آنكه‌ حيات‌ و عقل‌ در بعضي‌ از آنها روشن‌تر و واضحتر و در بعضي‌ از آنها پنهان‌تر است‌. [176]

بازگشت به فهرست

معاد و حشر نباتات‌

چهارم‌ حشر نباتات‌ است‌.


ص 249

نباتات‌ چون‌ داراي‌ قدري‌ حيات‌ و شعور هستند، همانطور كه‌ از بعضي‌ از أفعال‌ و آثار آنها هويداست‌، لذا از جمادات‌، از نقطۀ نظر تقسيم‌ بندي‌ مراتب‌ وجوديّه‌ بالاتر و قويتر هستند.

و به‌ همين‌ مناسبت‌ در سه‌ مرتبۀ كارشان‌ كه‌ تغذيه‌ و تنميه‌ و توليد مثل‌ باشد، به‌ آنها اسم‌ نفس‌ اطلاق‌ شده‌ است‌. و بنابراين‌، حشر آنها نيز نزديك‌ به‌ حشر حيوانات‌ سِفلي‌ است‌، و در همين‌ وجود طبيعي‌ خود مراحلي‌ از كمال‌ را طيّ مي‌كنند و به‌ همان‌ مبدأ فعّالي‌ كه‌ در وجود آنان‌، حكم‌ قوّۀ محرّكه‌ و مدبّره‌ را دارد نزديك‌ ميگردند. و بعضي‌ از آنها كه‌ در نطفه‌ها ساري‌ و جاري‌ مي‌شوند در مراحل‌ ترقّي‌ و استكمال‌ به‌ مقام‌ حيوان‌ نزديك‌ مي‌شوند، و بعضي‌ از آنها كه‌ از اينجا قدمي‌ فراتر نهاده‌ و در نطفۀ انسان‌ ميروند به‌ مقام‌ انسان‌ نزديك‌ مي‌شوند، و بنابراين‌ حشر آنها أتمّ و قيامشان‌ در پيشگاه‌ خداوند در روز قيامت‌ اقرب‌ خواهد بود.

و امّا غير از اينها از انواع‌ نباتات‌ براي‌ اينكه‌ در سعي‌ و حركت‌ و پويائي‌ خود به‌ خدا برسند نياز به‌ كمال‌ نباتي‌ خود دارند، چون‌ وجود غذائي‌ و إنّيّت‌ نموّ و توليد در آنها شديد است‌ و اين‌ شدّت‌ و حِدّتي‌ كه‌ در اين‌ مرتبۀ سِفلي‌ دارند، آنها را از صعود و ترقّي‌ به‌ عالم‌ اكمل‌ بازميدارد.

و بنابراين‌ معاد و حشرشان‌ عندالله‌ در مقام‌ نازل‌تر و پست‌تري‌ خواهد بود، پس‌ چون‌ درخت‌ را از ريشه‌ ببُرند يا اگر خشك‌ شود، قوّۀ آن‌ درخت‌ به‌ مدبّر نوعي‌ آن‌ و به‌ ملكوت‌ اُخروي‌ آن‌ بازگشت


ص 250

‌ ميكند.

فيلسوف‌ اوّل‌ در كتاب‌ «ربوبيّت‌» گفته‌ است‌:

اگر كسي‌ بگويد: اگر قوّۀ نفساني‌ درخت‌ در هنگام‌ بريدن‌ از درخت‌ جدا شود، آن‌ قوّه‌ يا آن‌ نفس‌ كجا ميرود؟

ميگوئيم‌: به‌ جائي‌ ميرود كه‌ از آنجا مفارقت‌ نكرده‌ و آن‌ عالم‌ عقلي‌ آن‌ نبات‌ است‌. [177]

همين‌ حركت‌ و پويائي‌ نبات‌، سير بسوي‌ حشر و معاد آنست‌ كه‌ وَ إن‌ مِن‌ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن‌ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. [178]

«و هيچيك‌ از موجودات‌ نيستند مگر اينكه‌ به‌ حمد خداوند تسبيح‌ مي‌كنند، وليكن‌ شما تسبيح‌ آنها را نمي‌فهميد!»

پنجم‌ حشر جمادات‌ است‌. تمام‌ جمادات‌ حتّي‌ مادّۀ اوّليّه‌ و هيولاي‌ بَحت‌ و صِرف‌ داراي‌ حشر هستند، چون‌ آنها نيز در عالم‌ وجود عبث‌ و بيهوده‌ نيستند و براي‌ غرضي‌ خلق‌ شده‌اند و خودشان‌ با وجودشان‌ و با حركت‌هاي‌ خود، چه‌ جوهريّه‌ و چه‌ غير جوهريّه‌ به‌ دنبال‌ آن‌ مقصود ميروند و ميخواهند نقص‌ خود را با وصول‌ به‌ آن‌ تمام‌ كنند و حركت‌ آنان‌ به‌ سكون‌ و آرامش‌ مبدّل‌ شود.

بازگشت به فهرست

كلام‌ صدر المتألّهين‌ در حشر نباتات‌ و جمادات‌

صدرالمتألّهين‌ فرموده‌ است‌: هر صورت‌ ناقصي‌ ممكن‌ نيست‌ در عالم‌، وجود پيدا كند مگر به‌ صورت‌ ديگري‌ كه‌ آنرا تجديد كند و تتميم‌ نمايد و بر آن‌ محيط‌ باشد و آنرا از قوّه‌ و استعداد به‌ فعليّت‌


ص 251

درآورد، و اگر آن‌ نباشد اين‌ صورت‌ ناقص‌ وجود پيدا نمي‌كند؛ زيرا كه‌ ناقص‌ به‌ ذات‌ خود نمي‌تواند قائم‌ باشد مگر بواسطۀ وجود كامل‌، و قوّه‌ و امكان‌ نمي‌توانند بوده‌ باشند مگر به‌ فعليّت‌ و وجوب‌.

پس‌ كمال‌، پيوسته‌ قبل‌ از نقص‌ ميباشد، و وجوب‌ دائماً قبل‌ از امكان‌ است‌، و ما بِالفِعل‌ هميشه‌ قبل‌ از ما بِالقُوَّه‌ است‌.

و آنچه‌ مردم‌ را در غلط‌ و اشتباه‌ مي‌اندازد اينست‌ كه‌ پيوسته‌ مي‌بينند كه‌ در اين‌ عالم‌، قوّه‌ و نقص‌ بر فعليّت‌ و كمال‌، تقدّم‌ زماني‌ دارند، مانند تخم‌ گياه‌ كه‌ بر ميوه‌ و مانند نطفه‌ كه‌ بر حيوان‌ تقدّم‌ زماني‌ دارند؛ و نميدانند كه‌ اين‌ متقدّم‌ زماني‌ از اسباب‌ ذاتيّۀ معلول‌ نيست‌، بلكه‌ موجب‌ آمادگي‌ مادّه‌ و مهيّا كردن‌ آن‌ براي‌ قبول‌ صورت‌ از مبدأ ذاتي‌ آن‌ ميگردد.

پس‌ بنابراين‌، ثابت‌ و محقّق‌ شد كه‌ براي‌ هر يك‌ از صورتهاي‌ عنصري‌ و صورتهاي‌ جمادي‌، صورت‌ ديگر كاملي‌ است‌ كه‌ در ذات‌ صورتها بوده‌ و نهان‌ از چشم‌ ماست‌ و به‌ آن‌ صورتها نزديك‌ است‌، و البتّه‌ آن‌ صورت‌ پنهان‌ كامل‌ نمي‌تواند بدون‌ واسطه‌، خودِ عقل‌ فعّال‌ بوده‌ باشد، چون‌ ما اشاره‌ كرده‌ايم‌ كه‌ چيز أدني‌ از چيز اعلي‌ نمي‌تواند صادر شود مگر بواسطۀ شي‌ء متوسّطي‌ كه‌ متناسب‌ با هر دو جانب‌ بوده‌ باشد.

بنابراين‌ با هر يك‌ از اين‌ صورتهاي‌ خارجي‌ يك‌ صورت‌ غيبي‌ هست‌ كه‌ صورت‌ خارجي‌، شهادت‌ و حضور اوست‌، و آخرتي‌ هست‌ كه‌ اين‌ صورت‌ خارجي‌، دنياي‌ اوست‌؛ مگر آنكه‌ منزل‌هاي‌


ص 252

آخرت‌، مانند منزل‌هاي‌ دنيا از نقطۀ نظر لطافت‌ و كثافت‌ متفاوت‌ است‌ و از نقطۀ نظر قرب‌ بسوي‌ خدا و بُعد از خدا نيز داراي‌ رتبه‌هاي‌ مختلفي‌ است‌، و ميعاد خلائق‌ در آخرت‌ برحسب‌ مراتب‌ مختلف‌ آنها در دنياست‌؛ پس‌ موجوداتي‌ كه‌ اشرف‌ هستند به‌ اشرف‌ و موجودات‌ أخسّ به‌ اخسّ بازگشت‌ مي‌نمايند.

و هر گاه‌ كه‌ صورتي‌ در اين‌ عالم‌ از رتبۀ پستي‌ به‌ مرتبۀ شرف‌ انتقال‌ يابد و از رتبۀ نقص‌ به‌ مرتبۀ كمال‌ ارتقاء يابد، مثل‌ آنكه‌ مثلاً صورت‌ جماد مبدّل‌ به‌ صورت‌ نبات‌ گردد و يا صورت‌ نبات‌ مبدّل‌ به‌صورت‌ حيوان‌ شود، معاد آن‌ صورت‌، معاد آن‌ صورتي‌ خواهد بود كه‌ فعلاً به‌ آن‌ مبدّل‌ شده‌ است‌.

و اين‌ بعينه‌ مثل‌ آنستكه‌ مرد كافري‌ مسلمان‌ شود و يا مرد فاجر و فاسقي‌ از فسق‌ و فجور خود توبه‌ كند و مرد فاضل‌ و صالحي‌ شود، معاد او كه‌ سابقاً به‌ بعضي‌ از طبقات‌ جحيم‌ و درهاي‌ جهنّم‌ بوده‌ است‌ فعلاً به‌ بعضي‌ از طبقات‌ بهشت‌ و درهاي‌ آن‌ بر حسب‌ مقام‌ و حال‌ او در دنيا مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

هر موجودي‌ از موجودات‌ طبيعيّۀ مادّيّه‌ داراي‌ يك‌ صورت‌ مثالي‌ و يك‌ صورت‌ عقلي‌ مي‌باشد

بنابراين‌ هيچ‌ موجودي‌ از موجودات‌ طبيعيّۀ مادّيّه‌ نيست‌ مگر اينكه‌ براي‌ آن‌ موجود يك‌ صورت‌ مثالي‌ در آخرت‌ هست‌، و از براي‌ آن‌ صورت‌ مثالي‌ يك‌ صورت‌ عقلي‌ در عالمي‌ بالاتر از آن‌ هست‌ كه‌ آن‌ دارالمقرَّبين‌ و مقعد العلِّيّين‌ است‌.

و دليل‌ بر اينكه‌ در باطن‌ هر صورت‌ حسّي‌ يك‌ صورت‌ مثالي‌ هست‌ كه‌ آن‌ صورت‌ حسّي‌ به‌ آن‌ قائم‌ است‌ و معاد و بازگشتش‌ بسوي‌


ص 253

 آنست‌، و در باطن‌ هر صورت‌ مثالي‌ يك‌ صورت‌ عقلي‌ هست‌ كه‌ آن‌ صورت‌ مثالي‌ به‌ آن‌ قائم‌ و به‌ حيات‌ او زنده‌ است‌ و معاد و بازگشتش‌ بسوي‌ اوست‌، اينستكه‌ ما هر وقت‌ چيزي‌ را احساس‌ كنيم‌ و صورت‌ آن‌ چيز در يكي‌ از قواي‌ حسّي‌ ما واقع‌ گردد و آن‌ قوّه‌ بواسطۀ آن‌ صورت‌ استكمال‌ يابد، در اين‌ حال‌ قوّۀ خيال‌ ما نيز ـ كه‌ ما در كتابهاي‌ خود اقامۀ برهان‌ بر تجرّد آن‌ و تجرّد آنچه‌ در آن‌ بطور صورت‌ و مثال‌ وارد مي‌شود نموده‌ايم‌ ـ صورت‌ آن‌ را به‌ خود ميگيرد و همچنين‌ در عقل‌ ما صورت‌ عقليّۀ آن‌ منتقل‌ مي‌شود، و اگر بين‌ اين‌ صورت‌ محسوس‌ و بين‌ صورت‌ خياليّه‌ و عقليّه‌ علاقۀ ذاتيّه‌ نبود، اينچنين‌ صورت‌بندي‌ در عالم‌ خيال‌ و عقل‌ صورت‌ نمي‌گرفت‌.

و همچنين‌ در عكس‌ اين‌ قضيّه‌، ما مي‌بينيم‌ كه‌ هر وقت‌ يك‌ صورت‌ عقلي‌ براي‌ ما پديد آيد، در خيال‌ ما يك‌ صورتي‌ كه‌ حكايت‌ آن‌ صورت‌ عقليّه‌ را بكند موجود مي‌شود، و زماني‌ كه‌ وجود آن‌ صورت‌ در عالم‌ خيال‌ شدّت‌ بگيرد، در برابر احساس‌ ما، در خارجْ آن‌ صورت‌ خيالي‌ ممثّل‌ مي‌شود؛ همچنانكه‌ خداي‌ تعالي‌ ميفرمايد: فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا. [179] «جبرائيل‌ براي‌ حضرت‌ مريم‌ به‌ صورت‌ يك‌ بشر مستوي‌ ممثّل‌ شد.»

و از همين‌ قبيل‌ است‌ ديدن‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ صورت‌ جبرائيل‌ را كه‌ گويا او مشرق‌ و مغرب‌ عالم‌ را پر كرده‌ بود؛ و نيز آنچه‌ را كه‌ انسان‌ در عالم‌ بهشت‌ از أشجار و أنهار و غُرُفات‌


ص 254

و چهره‌هاي‌ نيكو و حور و غلمان‌ مشاهده‌ ميكند، و نيز آنچه‌ را كه‌ اصحاب‌ جهنّم‌ از سلاسل‌ و أغلال‌ و حميم‌ و زَقّوم‌ و عقربها و مارها و غيرها مي‌بينند، اينها چيزهائيست‌ كه‌ از باطن‌ به‌ ظاهر بروز نموده‌ است‌.

و هر صورت‌ حسّيّه‌اي‌ مادّه‌ و هيولي‌ است‌ براي‌ صورت‌ نفسانيّه‌، و هر صورت‌ نفسانيّه‌اي‌ مادّه‌ و هيولي‌ است‌ براي‌ صورت‌ عقلانيّه‌. و دانستي‌ كه‌: صورت‌، مقام‌ تماميّت‌ مادّه‌ و هَيولاست‌ كه‌ هيولا بدان‌ موجودِ بالفعل‌ مي‌شود، و بقاء و كمال‌ مادّه‌ به‌ صورت‌ است‌؛ پس‌ بقاء حسّ به‌ نفس‌ است‌ و بقاء نفس‌ به‌ عقل‌ است‌ و بقاء عقل‌ به‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌ است‌ كه‌ حقّ است‌ و فاعل‌ هر چيز و غايت‌ همه‌ چيز است‌ و متمّم‌ صورت‌ تمام‌ چيزهاست‌.

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ حشر بدن‌هاي‌ طبيعي‌ بسوي‌ خداوند متعال‌و بازگشت‌ صورت‌ حسّي‌ به‌ صورت‌ مثالي‌، و صورت‌ مثالي‌ به‌ صورت‌ عقلي‌

و همچنين‌ ميگوئيم‌: صورتهاي‌ حسّيّه‌ قالب‌هاي‌ صورتهاي‌ خياليّه‌ است‌، و آن‌ صورتهاي‌ خياليّه‌ ارواح‌ اين‌ صورتهاي‌ حسّيّه‌ است‌، و صورتهاي‌ خياليّه‌ قالب‌هاي‌ صورتهاي‌ عقليّه‌ است‌، و آن‌ صورتهاي‌ عقليّه‌ حقائق‌ اين‌ صورتهاي‌ خياليّه‌ است‌؛ بنابراين‌ حشر بدنهاي‌ طبيعي‌ به‌ بدنهاي‌ اُخروي‌، و حشر بدنهاي‌ اخروي‌ به‌ صورتهاي‌ عقليّه‌، و حشر صورتهاي‌ عقليّه‌ بسوي‌ خداوند تعالي‌ ميباشد.

فيلسوف‌ درميمر هشتم‌ گفته‌ است‌: هيولاي‌ عقل‌ جدّاً شريف‌ است‌، چون‌ بساطت‌ عقليّه‌ دارد، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ عقل‌ انبساطش‌ از آن‌ بيشتر است‌ و بدان‌ محيط‌ است‌؛ و هيولاي‌ نفس‌ (كه‌ همان‌ بدن‌


ص 255

مثالي‌ برزخي‌ است‌) جدّاً شريف‌ است‌ چون‌ بساطت‌ نفسانيّه‌ دارد، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ نفس‌ انبساطش‌ از آن‌ بيشتر است‌ و بدان‌ محيط‌ است‌ و با كمك‌ عقل‌ در آن‌ آثار عجيبي‌ ميگذارد، و از همين‌ جهت‌ اشرف‌ و اكرم‌ از هيولا شده‌ است‌، چون‌ بدان‌ محيط‌ است‌ و صورتهاي‌ عجيبه‌اي‌ در آن‌ تصوير ميكند.

و دليل‌ بر اين‌، همين‌ عالمِ حسّي‌ است‌، چون‌ كسي‌ كه‌ اين‌ عالم‌ را ببيند تعجّبش‌ زياد ميگردد، در وقتي‌ كه‌ بزرگي‌ و زيبائي‌ و شرف‌ و حركت‌ متّصل‌ و دائم‌ و ساري‌ و جاري‌ آن‌ را ببيند چه‌ حركت‌هاي‌ ظاهر و چه‌ پنهان‌، و ارواحي‌ را كه‌ در اين‌ عالم‌ سكونت‌ دارند از حيوان‌ و هوا و نبات‌ و سائر چيزها، مشاهده‌ كند.

و هنگاميكه‌ اين‌ اشياء حسّي‌ را در اين‌ عالم‌ سِفلي‌ حسّي‌ ديد، بايد با بصيرت‌ عقلش‌ به‌ عالم‌ اعلائي‌ كه‌ اين‌ عالم‌، مثال‌ آنست‌ بالا برود و چشمش‌ را بر آن‌ عالم‌ حقّ افكند، در آن‌ وقت‌ تمام‌ اشيائي‌ را كه‌ در اين‌ عالم‌ ديده‌ است‌ در آنجا خواهد يافت‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ در آنجا تمام‌ اشياء، عقلي‌ و دائم‌ و متّصل‌، و داراي‌ فضائل‌ و حيات‌ پاك‌ و خالص‌ مي‌باشند بدون‌ آنكه‌ مختصري‌ از چركيها و كثافات‌ در آن‌ باشد، و در آنجا خواهد ديد كه‌ تمام‌ اشياء از جهت‌ نوري‌ كه‌ بر آنها مي‌تابد مملوّ و سرشار از عقل‌ و حكمت‌ هستند.

و هر يك‌ از آن‌ چيزها ميكوشد تا به‌ درجۀ صاحبش‌ ترقّي‌ كند و به‌ نوري‌ كه‌ از نور اوّل‌ بر آن‌ عالم‌ مي‌تابد نزديك‌ شود.

و آن‌ عالم‌ به‌ تمام‌ اشيائي‌ كه‌ دائمند و نمي‌ميرند محيط‌ است‌ و


ص 256

به‌ تمام‌ عقول‌ و نفوس‌ محيط‌ است‌. ـ تمام‌ شد كلام‌ فيلسوف‌.

بازگشت به فهرست

حشر صورت‌ حسّيّه‌ به‌ سوي‌ صورت‌ نفسانيّه‌، فقط‌ براي‌ اهل‌ معرفت‌ روشن‌ است‌

از جميع‌ آنچه‌ ما ذكر كرديم‌ و نقل‌ نموديم‌، ثابت‌ و محقّق‌ شد كه‌ از براي‌ هر صورت‌ حسّيّه‌اي‌ يك‌ صورت‌ نفسانيّه‌ در عالم‌ غيب‌ هست‌ كه‌ آن‌ صورت‌، معاد اين‌ صورت‌ و مرجع‌ اين‌ صورت‌ است‌ كه‌ بعد از زوال‌ از اين‌ عالم‌، كه‌ عالم‌ حسّ و شهادت‌ است‌، بسوي‌ آن‌ محشور خواهد شد.

و الآن‌ نيز آن‌ صورت‌ غيبي‌ موجود است‌ و اين‌ صورت‌ حسّي‌ متّصل‌ بدان‌ صورت‌ است‌ و راجع‌ به‌ آنست‌، امّا از نقطۀ نظر اينكه‌ اين‌ صورت‌، مغمور در هيولا و مشوب‌ به‌ نقائص‌ و أعدام‌ است‌ و با پرده‌ها و حجاب‌ها محجوب‌ است‌، حشر آن‌ بسوي‌ آن‌ صورت‌ نفسانيّه‌ براي‌ كسانيكه‌ بخواهند آنرا ببينند و مشاهده‌ كنند، روشن‌ نيست‌؛ مگر براي‌ اهل‌ معرفت‌ كه‌ احوال‌ آخرت‌ را با ديدۀ بصيرت‌ نه‌ با چشم‌ و بصر مي‌نگرند.

و چون‌ صورت‌ مادّيّۀ آن‌ صورت‌ نفسانيّه‌ از هم‌ بپاشد و از اين‌ حجاب‌هاي‌ جسماني‌ كه‌ در حقيقت‌ مقبرۀ آنچه‌ در علم‌ خداست‌ مي‌باشد رها گردد، در آن‌ عالم‌ ظهور و بروز ميكند و بسوي‌ دار آخرت‌ حشر مي‌شود؛ همچنانكه‌ خداوند فرموده‌ است‌: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن‌ يَرَي‌'.[180] «و ظاهر گرديده‌ ميشود جحيم‌ براي‌ كسي‌ كه‌ ببيند.»

بازگشت به فهرست

جحيمِ در دار آخرت‌، باطن‌ صورت‌ سفلي‌ طبيعي‌ است‌

و آن‌ جحيمي‌ كه‌ در دار آخرت‌ ظاهر و بارز ميگردد بطوريكه‌ همۀ خلائق‌ آنرا اوّل‌ به‌ علمُ اليقين‌ و سپس‌ به‌ عينُ اليقين‌ مي‌بينند،


ص 257

همان‌ باطن‌ اين‌ صورت‌ سفلي‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ آتشِ آن‌، بدنها را محترق‌ ميكند و پوستهاي‌ بدن‌ را دگرگون‌ ميكند و آب‌ مي‌نمايد.

وليكن‌ آن‌ جحيم‌ فعلاً از اين‌ حواسِّ خراب‌ و زائل‌ و فاني‌ مستور است‌، و چون‌ نفوس‌ از اين‌ عالم‌ خارج‌ شوند و قبرها شكافته‌ گردد و آنچه‌ در سينه‌ها پنهان‌ است‌ آشكارا شود، ما آن‌ جحيم‌ را به‌ صورت‌ واقعي‌ خود ـ كه‌ امروز مختفي‌ است‌ ـ خواهيم‌ ديد؛ همچنانكه‌ در گفتار خداي‌ تعالي‌ آمده‌ است‌:

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. [181]

«نه‌ چنين‌ است‌، اگر شما بطور علم‌ اليقين‌ ميدانستيد! هر آينه‌ جحيم‌ را البتّه‌ ميديديد، و سپس‌ آنرا بطور عين‌ اليقين‌ مشاهده‌ مي‌نموديد.»

و عجيب‌ است‌ كه‌: همانطور كه‌ در باطن‌ اين‌ آتش‌ حسّي‌ آتش‌ اخروي‌ است‌، همينطور در باطن‌ آب‌ و غير آن‌ از صورتهاي‌ سفلي‌ نيز آتش‌ اخروي‌ است‌؛ همچنانكه‌ خداي‌ تعالي‌ ميفرمايد: أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا. [182] « فرعون‌ و قوم‌ فرعون‌ در آب‌ غرق‌ شدند پس‌ در آتش‌ وارد شدند.» و نيز خدا ميفرمايد: وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ [183]. «و در آن‌ وقتيكه‌ درياها آتش‌ گيرد.»


ص 257

و در روايتي‌ از ضحّاك‌ وارد است‌ كه‌ در تفسير قول‌ خداي‌ تعالي‌: أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا، چنين‌ گفته‌ است‌ كه‌: يك‌ حالت‌ واحده‌ايست‌ در دنيا كه‌ از يك‌ طرف‌ غرق‌ ميشوند و از طرف‌ ديگر محترق‌ ميگردند.

و از بعضي‌ روايت‌ است‌ كه‌ او مي‌گفته‌ است‌: يَا بَحْرُ مَتَي‌ تَصِيرُ نَارًا! «اي‌ دريا چه‌ موقع‌ تبديل‌ به‌ آتش‌ مي‌شوي‌!»

و اين‌ همان‌ آتشي‌ است‌ كه‌ آتش‌ گيرانه‌اش‌ مردم‌ و سنگ‌ مي‌باشد.

و اين‌ آتش‌ غير از آتش‌ نفساني‌ است‌ كه‌ افروخته‌ شده‌ و بر دلها و قلبها طلوع‌ كرده‌ و پرتو انداخته‌ است‌. و اين‌ دو قسم‌ آتشي‌ كه‌ ذكر شد غير از آتش‌ حقّه‌ايست‌ كه‌ همان‌ صورت‌ عقليّه‌ است‌ كه‌ از آن‌، صورت‌ نفسانيّۀ آتش‌ افاضه‌ ميشود.

و اين‌ آتش‌ محسوس‌، مثل‌ سائر اموري‌ است‌ كه‌ داراي‌ صورت‌ حسّي‌ در اين‌ عالم‌ هستند، و نيز داراي‌ صورت‌ مثالي‌ حيواني‌ در دار آخرت‌اند كه‌ اين‌ صورت‌ حسّي‌ بدان‌ صورت‌ مثالي‌ عود و بازگشت‌ مي‌كند و حشرش‌ بسوي‌ آنست‌ در وقتيكه‌ اين‌ نشأۀ هَيولانيّه‌ و مادّيّه‌ متبدّل‌ گردد، و نيز داراي‌ صورت‌ عقلي‌ در عالم‌ ديگري‌ هستند كه‌ مافوق‌ دو عالم‌ دنيا و آخرتي‌ كه‌ ذكر كرديم‌ مي‌باشد، و آن‌ صورت‌ عقلي‌ همانست‌ كه‌ دو صورت‌ حسّي‌ و مثالي‌ به‌ آن‌ عود و بازگشت‌ نموده‌ و حشرشان‌ به‌ آنست‌. [184]


ص 259

و پس‌ از قدري‌ بيان‌، فرموده‌ است‌: و چون‌ موجودات‌ به‌ مقرّهاي‌ اصلي‌ خود بعد از خروجشان‌ از عالم‌ حركات‌ و استحاله‌ها و آلام‌ و شرور و احزان‌، به‌ علّت‌ پيش‌ آمدن‌ مرگ‌ و فساد و فَزَع‌ و صَعْق‌، بازگشت‌ و عود كنند، رحمت‌ الهيّه‌ بار ديگر، به‌ حياتي‌ كه‌ در آن‌ مرگ‌ نيست‌ و بقائي‌ كه‌ در آن‌ انقطاع‌ نيست‌، شامل‌ آنان‌ ميشود؛ و از همين‌ جهت‌ فرموده‌ است‌:

ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي‌' فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ. [185]

«و سپس‌ براي‌ بار ديگر در صور دميده‌ ميشود كه‌ ناگهان‌ همگي‌ به‌ حال‌ قيام‌ درآمده‌ و نظاره‌ مي‌كنند.»

و نيز فرموده‌ است‌: وَ أَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا. [186] «و زمين‌ به‌ نور پروردگارش‌ روشن‌ مي‌شود.»

و آن‌ زمين‌ آخرت‌ كه‌ قبض‌ شده‌ است‌ صورتي‌ است‌ كه‌ داراي‌ حيات‌ است‌ و نسبت‌ آن‌ با اين‌ زميني‌ كه‌ ما الآن‌ در روي‌ آن‌ هستيم‌، نسبت‌ آسمان‌ با زمين‌ است‌. و تمام‌ موجوداتي‌ كه‌ در آن‌ عالم‌ هستند صورت‌ ادراكيّۀ حيوانيّه‌اي‌ هستند كه‌ موضوع‌ و مادّۀ بدون‌ حيات‌ ـ مثل‌ هيولاي‌ اين‌ عالم‌ و اجساد اين‌ عالم‌ كه‌ حياتشان‌ عَرَضي‌ و عاريه‌ از ناحيۀ نفس‌ است‌ ـ ندارند. و همچنين‌ آب‌ و آتش‌ و هوا و درخت‌ و كوهها و بناها و خانه‌هائي‌ كه‌ در آنجا موجود است‌، همگي‌ بوجود صوري‌ نفساني‌، بدون‌ مادّه‌ و حركت‌ و بدون‌ قوّه‌ و امكان‌، موجود


ص 260

هستند، چون‌ آن‌ صورتها معلّق‌ و قائم‌ هستند و در مادّه‌ نيستند، و علاوه‌ بر اين‌، آنها همگي‌ جزئي‌ و مشاهَدند به‌ حواسّ غير فانيه‌ كه‌ خرابي‌ و كهنگي‌ در آنها نيست‌، چون‌ آنها جميعاً در نفسْ محلّ دارند.[187] و مثل‌ آنكه‌ گويا تمام‌ آنها قوّۀ واحده‌ هستند با اينكه‌ صُوَر مرئيّه‌ و شكلهاي‌ بزرگ‌ و مقادير جسيم‌ در آنجا بسيار است‌.

و اين‌ از عجائبي‌ است‌ كه‌ ادراك‌ و فهميدن‌ آن‌ براي‌ ارباب‌ بصيرت‌ آسان‌ است‌، گرچه‌ براي‌ غير آنان‌ اذعان‌ به‌ آن‌ از غير طريق‌ سَماع‌ و تقليد مشكل‌ است‌.[188]

بازگشت به فهرست

اشعار مغربي‌ در لزوم‌ حشر بسوي‌ خداوند

اي‌ بلبل‌ جان‌ چوني‌ اندر قفس‌ تن‌ها                             تا چند در اين‌ تن‌ها ماني‌ تو تنِ تنها

اي‌ بلبل‌ خوش‌ ألحان‌ زان‌ گلشن‌ و زان‌ بستان              ‌ چون‌ بود كه‌ افتادي‌ ناگاه‌ به‌ گلخن‌ها

گوئي‌ كه‌ فراموشت‌ گرديده‌ در اين‌ گلخن‌           آن‌ روضه‌ و آن‌ گلشن‌ و آن‌ سنبل‌ و سوسن‌ها

بشكن‌ قفس‌ تن‌ را پس‌ تَنتَن‌ تن‌ كوبان                          ‌ از مرتبۀ گلخن‌ بخرام‌ به‌ گلشن‌ها


ص 261

مرغان‌ هم‌آوازت‌ مجموع‌ از اين‌ گلخن ‌                       پرّنده‌ به‌ گلشن‌ شد بگرفته‌ نشيمن‌ها

در بيشۀ دام‌ و دَدْ مأوي‌' نتوان‌ كردن‌                   زين‌ جاي‌ مخوف‌ اي‌ جان‌ رو جانب‌ مأمن‌ها

اي‌ طاير افلاكي‌ در دام‌ تن‌ خاكي‌                              از بهر دو سه‌ دانه‌ وامانده‌ ز خرمن‌ها

باري‌ چو نمي‌ياري‌ بيرون‌ شدن‌ از قالب ‌                   بر منظره‌اش‌ بنشين‌ بگشار ره‌ روزن‌ها

اي‌ مغربي‌ مسكين‌ اينجا چه‌ شوي‌ ساكن‌         كانجاست‌ براي‌ تو پرداخته‌ مسكن‌ها [189]

بازگشت به فهرست


ص 263

 

مجلس چهل و يكم:

تطاير كتب‌ و كيفيّت‌ نامۀ أعمال‌

 


ص 265

 

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:

وَ كُلَّ إِنسَـٰنٍ أَلْزَمْنَـٰهُ طَـٰٓئِرَهُ و فِي‌ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ و يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ كِتَـٰبًا يَلْقَیـٰهُ مَنشُورًا * اقْرَأْ كِتَـٰبَكَ كَفَي‌' بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيِبًا.

(آيۀ سيزدهم‌ و چهاردهم‌، از سورۀ إسراء: هفدهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«ما طائر هر انساني‌ را ملازم‌ و ملاصق‌ گردن‌ او قرار داده‌ايم‌، و اين‌ طائر را از براي‌ او در روز قيامت‌ بيرون‌ مي‌آوريم‌ بصورت‌ كتابي‌ كه‌ گسترده‌ و باز شده‌ باشد. و چون‌ اين‌ انسان‌ آن‌ كتاب‌ را باز شده‌ و گسترده‌ مي‌بيند و با آن‌ چنين‌ برخوردي‌ ميكند، به‌ او خطاب‌ ميشود: خودت‌ كتاب‌ خودت‌ را بخوان‌! (نامۀ عمل‌ خودت‌ را خودت‌ نگاه‌ كن‌؛ خودت‌ قرائت‌ كن‌!) امروز كافيست‌ كه‌ خودت‌


ص 266

حسابگر خود باشي‌!»

يعني‌ محاسب‌ نفس‌ خودت‌ از روي‌ اين‌ كتاب‌ باز شده‌ خودت‌ باشي‌!

يكي‌ از عوالمي‌ كه‌ در قيامت‌ هست‌ «عالم‌ تَطايُر كُتُب‌» است‌. ديده‌ايد در وصيّت‌نامه‌هائي‌ كه‌ مي‌نويسند ميگويند: من‌ شهادت‌ ميدهم‌ به‌ اينكه‌ موت‌ حقّ است‌، و قبر حقّ است‌، و سؤال‌ نكير و منكر حقّ است‌، و حشر حقّ است‌، و صراط‌ و ميزان‌ حقّ است‌، و تطاير كتب‌ حقّ است‌؛ تا آخر آن‌ شهادتها.

بازگشت به فهرست

تطاير كتب‌ به‌ معناي‌ باز شدن‌ نامه‌هاي‌ عمل‌ است‌

تطاير كتب‌ يعني‌ بازشدن‌ نامه‌هاي‌ عمل‌. چرا آنرا «تطاير» ميگويند؟ از اين‌ آيۀ مباركه‌ اتّخاذ شده‌ است‌: وَ كُلَّ إِنسَـٰنٍ أَلْزَمْنَـٰهُ طَـٰٓئِرَهُو فِي‌ عُنُقِه. «هر انساني‌ را ما طائر او را ملازم‌ گردنش‌ قرار داديم‌ و به‌ گردنش‌ پيچيديم‌.»

طائر به‌ معناي‌ مرغ‌ است‌، مرغ‌ پرنده‌ را طائر گويند. در تفسير «مجمع‌ البيان‌» وارد است‌ كه‌:

وَ كُلَّ إِنسَـٰنٍ أَلْزَمْنَـٰهُ طَـٰٓئِرَهُو فِي‌ عُنُقِهِ؛ مَعْناهُ: وَ ألْزَمْنا كُلَّ إنْسانٍ عَمَلَهُ مِنْ خَيْرٍ أوْ شَرٍّ في‌ عُنُقِهِ كَالطَّوْقِ لا يُفارِقُهُ. وَ إنَّما قيلَ لِلْعَمَلِ طآئِرٌ، عَلَي‌ عادَةِ الْعَرَبِ في‌ قَوْلِهِمْ: جَرَي‌ طآئِرُهُ بِكَذا. وَ قيلَ: طآئِرُهُ يُمْنُهُ وَ شُؤْمُهُ؛ وَ هُوَ ما يُتَطَيَّرُ مِنْهُ. وَ قيلَ: طآئِرُهُ حَظُّهُ مِنَ الْخَيْرِ وَ الشَّرّ.

وَ خُصَّ الْعُنُقُ لاِنَّهُ مَحَلُّ الطَّوْقِ الَّذي‌ يُزَيِّنُ الْمُحْسِنَ، وَ الْغُلِّ الَّذي‌ يَشينُ الْمُسي‌ٓءَ. وَ قيلَ: طآئِرُهُ كِتابُهُ. وَ قيلَ مَعْناهُ: جَعَلْنا


ص 267

لِكُلِّ إنْسانٍ دَليلاً مِنْ نَفْسِه‌.[190]

يعني‌ عمل‌ هر انسان‌ را به‌ گردن‌ او پيچيديم‌، خواه‌ عملش‌ خوب‌ باشد و يا شرّ باشد؛ مثل‌ طوق‌ و گردن‌بند كه‌ دور گردن‌ انسان‌ مي‌بندند و اين‌ طوق‌ ملازم‌ با گردن‌ است‌ و ابداً مفارقت‌ و جدائي‌ از گردن‌ پيدا نمي‌كند. حال‌ چرا به‌ عمل‌، طائر مي‌گويند؟ بنا بر عادت‌ عرب‌ كه‌ در گفتارشان‌ مي‌گويند: جَرَي‌ طآئِرُهُ بِكَذا «طائرش‌ به‌ اين‌ قسم‌ جاري‌ شد، مرغ‌ پرندۀ او بدين‌ قسم‌ جاري‌ شد، عمل‌ او بدين‌ قسم‌ جاري‌ شد.» از اين‌ جهت‌ به‌ آن‌ طائر گويند.

پس‌ تطاير كتب‌ يعني‌ به‌ پرواز در آمدن‌ نامه‌هاي‌ عمل‌. نامه‌هاي‌ عمل‌ به‌ گردن‌ انسان‌ پيچيده‌ ميشود، و وقتي‌ باز ميشود به‌ پرواز درمي‌آيد. مانند مرغي‌ كه‌ پرواز ميكند، نامه‌هاي‌ عمل‌ هم‌ پرواز مي‌كنند؛ ميروند يا بسوي‌ مقرَّبين‌ و يا بسوي‌ أصحابُ الْيَمين‌ و يا بسوي‌ أصحابُ الشِّمال‌.

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ الحاق‌ عمل‌ به‌ مقرّبين‌ يا أصحاب‌ يمين‌ يا أصحاب‌ شمال‌

چون‌ در قيامت‌ مقرَّبين‌ و مخلَصين‌ جاي‌ خاصّي‌ دارند، أصحاب‌ اليمين‌ جاي‌ مخصوصي‌ دارند، و أصحاب‌ الشّمال‌ نيز جاي‌ خاصّي‌ دارند. و هر عملي‌ كه‌ انسان‌ انجام‌ داده‌ است‌، به‌ آن‌ مقدار كه‌ از درجۀ قرب‌ برخوردار بوده‌ اين‌ عمل‌ ملحق‌ به‌ مقرّبين‌ مي‌شود، و اگر عملش‌ سنخيّت‌ با أعمال‌ أصحاب‌ اليمين‌ داشته‌ به‌ سمت‌ أصحاب‌ اليمين‌ پرواز ميكند، و اگر سنخيّت‌ با أصحاب‌ الشّمال‌ داشته‌ به‌ آن‌ سمت‌ پرواز مي‌نمايد.

بازگشت به فهرست


ص 268

معناي‌ طائر

پس‌ تطاير كتب‌، يعني‌ عالمي‌ كه‌ نامه‌هاي‌ عمل‌ به‌ پرواز درمي‌آيد و هر كدام‌ به‌ جا و محلّ خود جاري‌ مي‌شود.

اين‌ يك‌ معنائيست‌ كه‌ براي‌ تطاير كتب‌ مي‌توان‌ كرد.

يك‌ معناي‌ ديگر براي‌ طائر مي‌توان‌ كرد، و آن‌ اينكه‌ طائر كنايه‌ از آن‌ مقدّراتي‌ است‌ كه‌ در اثر عمل‌ به‌ انسان‌ داده‌ ميشود؛ چون‌ در ميان‌ مردمِ عرب‌ به‌ مرغ‌ها فال‌ مي‌زنند، فال‌ خوب‌ و يا فال‌ بد.

مثلاً ميگويند: اگر كلاغ‌ از سمت‌ چپ‌ بطرف‌ سمت‌ راست‌ حركت‌ كند خيلي‌ خوب‌ است‌، و اگر از سمت‌ راست‌ بطرف‌ چپ‌ حركت‌ كند خيلي‌ بد است‌. هر روز كه‌ انسان‌ از خانه‌ بيرون‌ مي‌آيد اگر كلاغ‌ را به‌ چنان‌ و يا به‌ چنين‌ وضعيّتي‌ بنگرد مورد خير يا شرّ قرار ميگيرد.

اگر جُغد بر فراز منزل‌ آيد دلالت‌ بر مرگ‌ و نيستي‌ و نابودي‌ ميكند، و اگر كبوتر و يا مرغ‌ وَرقاء آمد اين‌ دلالت‌ بر يُمن‌ و سعادت‌ دارد.

باري‌، اين‌ مسائل‌ در اسلام‌ نيست‌. زيرا ابداً واقعيّت‌ ندارد، بلكه‌ اثرِ مترتّب‌، همان‌ اثر نفوس‌ مي‌باشد لاغير؛ و لذا اسلام‌ تطيّر را برانداخته‌ است‌.

پس‌ طائر كنايه‌ از آن‌ سعادت‌ و يا بدبختي‌ است‌ كه‌ در اثر عمل‌ خوب‌ و يا عمل‌ زشت‌ نصيب‌ انسان‌ ميشود؛ غايۀ الامر اگر با آن‌ مرغ‌ فال‌ خوب‌ بزنند به‌ آن‌ تَفَأُّل‌ ميگويند، و اگر فال‌ بد بزنند به‌ آن‌ تَشَأُّم‌ گويند.


ص 269

طائر يعني‌ آن‌ مرغ‌ مقدّراتي‌ كه‌ در اثر عمل‌، عمل‌ خوب‌ و يا عمل‌ بد، ملازم‌ با انسان‌ است‌.

طائر انسان‌ يعني‌ مقدّرات‌ انسان‌ بر اثر عمل‌؛ همچنانكه‌ انسان‌ با آن‌ مرغ‌ مقدّراتش‌ را اندازه‌گيري‌ ميكند، آن‌ مقدّرات‌ و آن‌ أعمال‌ و آن‌ پاداش‌هائي‌ كه‌ در اثر عمل‌ خوب‌ و يا زشت‌ به‌ انسان‌ ميرسد و ملازم‌ و ملاصق‌ با اوست‌، كنايةً تعبير به‌ طائر شده‌ است‌.

ما اين‌ طائر را براي‌ انسان‌ در روز قيامت‌ باز مي‌كنيم‌ و بيرون‌ مي‌آوريم‌ بصورت‌ نامۀ عمل‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ چون‌ انسان‌ آنرا مي‌بيند، تمام‌ مقدّرات‌ خود را از اعمال‌ زشت‌ و يا نيكي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ است‌، همه‌ را مشاهده‌ ميكند و براي‌ شخص‌ عامل‌، قابل‌ ملاحظه‌ است‌.

بايد ديد كه‌ به‌ چه‌ علّت‌ خداوند ميفرمايد: أَلْزَمْنَـٰهُ طَـٰٓئِرَهُو فِي‌ عُنُقِهِ «ما نامۀ عمل‌ او را دور گردن‌ او پيچيديم‌.»؟

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ پيچيدن‌ و باز نمودن‌ نامۀ أعمال‌

چون‌ گردن‌ انسان‌ محلّي‌ است‌ كه‌ چنانچه‌ شخص‌ نيكوكار باشد و مستحقّ جايزه‌ و پاداش‌ باشد، طوق‌ و گردنبندي‌ از جواهرات‌ به‌ گردن‌ او آويزان‌ مي‌كنند تا بر روي‌ سينۀ او نمودار باشد؛ و اگر شخص‌ آدم‌ بد عمل‌ و مجرم‌ باشد، غلّ و زنجير را نيز به‌ گردن‌ او مي‌آويزند. پس‌ بنابراين‌ گردن‌ محلّ پاداش‌ مُحْسنين‌ و مُسيئين‌ است‌ نسبت‌ به‌ آن‌ إحسان‌ و إسائه‌اي‌ كه‌ داشته‌اند.

و بر اين‌ اساس‌ در اينجا به‌ عنوان‌ كنايه‌ تعبير شده‌ است‌ كه‌ آن‌ نامۀ عمل‌ به‌ گردن‌ انسان‌ بسته‌ ميشود و ملازم‌ و ملابس‌ وجود انسان‌ است‌. يعني‌ هركسي‌ هر عملي‌ انجام‌ دهد در دنيا، آن‌ أعمال‌ پيچيده‌


ص 270

ميشود دور گردنش‌ و بطور «لَفّ» جمع‌ ميشود. هر عملي‌ بر روي‌ عمل‌ ديگر لَفّ و پيچيده‌ ميگردد و ديگر به‌ چشم‌ نمي‌خورد. چون‌ تمام‌ اعمالي‌ را كه‌ انجام‌ داده‌ايم‌ الآن‌ در پيش‌ چشم‌ ما حاضر نيست‌؛ اعمالي‌ انجام‌ ميدهيم‌ و ميگذرد.

عيناً مانند كاغذهائي‌ را كه‌ در سابق‌ الايّام‌ مي‌نوشتند و آنرا لوله‌ ميكردند و از شهري‌ به‌ شهر ديگر ميفرستادند؛ بخصوص‌ پادشاهان‌ كه‌ عهد نامه‌ها را مي‌نوشتند و أحكامي‌ را صادر ميكردند، آنرا طومار مي‌نمودند؛ و روي‌ يك‌ صفحۀ كم‌ عرض‌ و طولاني‌ به‌ طول‌ ده‌ متر، پنج‌ متر، دو متر يا كمتر و بيشتر، بعد از نوشتن‌ و امضاء كردن‌، آنرا مي‌پيچيدند و لوله‌ ميكردند بطور طومار، و به‌ شكل‌ استوانه‌ در مي‌آمد، و جلدي‌ براي‌ آن‌ از طلا و يا نقره‌ مي‌ساختند و آن‌ طومار را در آن‌ جلد گذارده‌ و سرش‌ را لحيم‌ نموده‌ و براي‌ طرف‌ مقابل‌ ميفرستادند كه‌ اگر أحياناً در راه‌ باران‌ بيايد رطوبت‌ بر آن‌ اثر نكند و بهتر محفوظ‌ باشد.

اين‌ طومار چون‌ به‌ دست‌ طرف‌ مقابل‌ مي‌رسيد و آنرا باز ميكرد نامه‌ را از اوّل‌ ميگرفت‌ و تا به‌ آخر ميخواند به‌ همان‌ ترتيبي‌ كه‌ نوشته‌ شده‌ بود.

پس‌، وقتي‌ كه‌ اين‌ نامه‌ را مي‌نوشتند به‌ تدريج‌ آنرا پيچيده‌ و لوله‌ مي‌نمودند تا آن‌ كاغذ تمام‌ مي‌شد؛ و وقتي‌ كه‌ ميخواستند بخوانند بايد همۀ آنرا باز ميكردند و از اوّل‌ مطلب‌ ميخواندند تا آخر. در وقت‌ نوشتن‌، كاغذ را به‌ تدريج‌ لفّ نموده‌ و مي‌پيچيدند؛ اينك‌ در موقع‌


ص 271

 قرائت‌ حتماً بايد باز شده‌ باشد؛ كاغذ را نشر نموده‌ و باز مي‌كنند وَ نُخْرِجُ لَهُ و يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ كِتَـٰبًا يَلْقَیـٰهُ مَنْشُورًا. منشور يعني‌ باز شده‌ و گسترده‌ شده‌.

ما اعمالي‌ را كه‌ افراد بشر انجام‌ ميدهند مي‌پيچيم‌؛ دور چي‌ مي‌پيچيم‌؟ دور گردن‌ آنها مي‌پيچيم‌، ملازم‌ آنها و ملاصق‌ گردن‌ آنها قرار ميدهيم‌؛ و چون‌ پيچيده‌ شد ديگر انسان‌، پيچيده‌ شده‌ را نمي‌بيند؛ وليكن‌ در روز قيامت‌ ما اين‌ أعمال‌ پيچيده‌ شده‌ را باز مي‌كنيم‌ و به‌ صورت‌ كتاب‌ و طومار منشور آنرا مي‌بيند و قرائت‌ ميكند.

اقْرَأْ كِتَـٰبَكَ! بيا نامۀ عملت‌ را خودت‌ بخوان‌! خودت‌ مشاهده‌ كن‌!

كَفَي‌' بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا! بهترين‌ حسابگر و حساب‌رس‌ براي‌ تو امروز خودت‌ هستي‌! حسابگر خوبي‌ براي‌ خودت‌ هستي‌؛ و چنين‌ حسابگري‌ كه‌ نفس‌ خود تست‌ براي‌ تو كافي‌ است‌. و نياز به‌ يك‌ محاسب‌ ديگري‌ كه‌ بيايد و حساب‌ را از تو بكشد نداري‌! چرا؟

براي‌ آنكه‌ أعمال‌ خودت‌ بوده‌ و اكنون‌ در مرأي‌ و مَسمَع‌ خودت‌ حاضر و مشهود است‌.

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ ضبط‌ عالم‌ تكوين‌ نامۀ عمل‌ را

اين‌ را ميگويند عالَم‌ تَطايُر كتُب‌. و همانطور كه‌ سابقاً ذكر شد اين‌ عالم‌ همان‌ صورت‌ باز شدن‌ اعمال‌ است‌ بعد از پيچيده‌ شدن‌. و بعد از فناء كه‌ انسان‌ به‌ بقاء خدا بقاء پيدا ميكند و رجوع‌ ميكند به‌ عالم‌ هستي‌، تمام‌ أعمال‌ خود و خود را از زمان‌ تولّد تا زمان‌ مرگ‌ با همۀ


ص 271

 آثار و خصوصيّاتي‌ كه‌ بوده‌ و داشته‌ است‌، در هر نقطه‌ از مكان‌ها و در هر لحظه‌ از زمان‌ها با تمام‌ قرائن‌ حافّه‌، و جماعت‌هائي‌ كه‌ انسان‌ با آنها سر و كار داشته‌ يا خلوت‌هائي‌ كه‌ داشته‌، و اخلاق‌ و صفاتي‌ كه‌ داشته‌ و ملكاتي‌ كه‌ دارا بوده‌ و نيّت‌هائي‌ كه‌ براي‌ انجام‌ أعمال‌ از او پديد مي‌آمده‌ است‌، همه‌ و همه‌ را باز شده‌ مي‌بيند و ميخواند.

ميگويند: بيا اين‌ كتاب‌، نامۀ عمل‌ خود تست‌! متعلّق‌ به‌ تست‌! آنوقت‌ انسان‌ نگاه‌ ميكند به‌ اين‌ نامه‌؛ از طرفي‌ مي‌بيند كه‌ مال‌ خودش‌ مي‌باشد، و از طرفي‌ هيچ‌ باور نمي‌كند كه‌ اين‌ نامه‌ اينقدر دقيق‌ بوده‌ و هر صغيره‌ و كبيره‌ را يادداشت‌ كرده‌، و چيزهائي‌ را كه‌ اصلاً بنظر انسان‌ نمي‌رسيد يادداشت‌ كرده‌؛ آنهم‌ نه‌ با قلم‌ و مداد و مركّب‌ بر روي‌ كاغذ؛ بلكه‌ در عالم‌ تكوين‌ با قلم‌ تحقيق‌ و واقعيّت‌ نوشته‌ و نفسِ عملِ انسان‌ را برداشته‌ و ضبط‌ كرده‌ و عين‌ وجود انسان‌ را با عمل‌ او تحويل‌ ميدهد، بطوريكه‌ عمل‌ انسان‌ با خود انسان‌، خارج‌ از آن‌ نفس‌ ناطقه‌ و روحي‌ كه‌ دارد تماشا ميكند نيست‌؛ بلكه‌ مي‌بيند كه‌ اين‌ أعمال‌ مال‌ خودش‌ است‌ و آثار خودش‌ است‌ و بر اين‌ أعمال‌ علم‌ دارد به‌ علم‌ حضوري‌ نه‌ به‌ علم‌ حصولي‌. آنجا جاي‌ تعجّب‌ است‌، انسان‌ تعجّب‌ ميكند اين‌ چقدر عجيب‌ است‌! اين‌ نامۀ يادداشت‌ شده‌ چقدر دقيق‌ است‌! هيچ‌ به‌ عقل‌ انسان‌ نمي‌رسيد كه‌ تا اين‌ حدّ دقيق‌ يادداشت‌ كند، و اينقدر دستگاه‌ ثبت‌ و ضبط‌ دقيق‌ باشد؛ چون‌ خدا إحصاء ميكند، و اين‌ نامه‌ به‌ أمر او و در زير نظر او ترتيب‌ يافته‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[161] ـ آيۀ 97، از سورۀ 17: الإسرآء

[162] ـ صدر آيۀ 179، از سورۀ 7: الاعراف‌

[163] ـ قسمتي‌ از آيۀ 18، از سورۀ 46: الاحقاف‌

[164] ـ قسمتي‌ از آيۀ 13، از سورۀ 32: السّجدة‌

[165] ـ قسمتي‌ از آيۀ 158، از سورۀ 37: الصّآفّات‌

[166] ـ صدر آيۀ 128، از سورۀ 6: الانعام‌

[167] ـآيات‌ وارده‌ در حشر شياطين‌

و امّا راجع‌ به‌ حشر شيطان‌ و شياطين‌ در قرآن‌ كريم‌ وارد است‌: فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّيَـٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا. «سوگند به‌ پروردگار تو كه‌ ما منكرين‌ معاد و حشر را و شياطين‌ را محشور مي‌كنيم‌، و سپس‌ آنها را در اطراف‌ جهنّم‌ به‌ زانو در مي‌آوريم‌.» (آيۀ 68، از سورۀ 19: مريم‌)

و نيز وارد است‌ كه‌: احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْوَ'جَُمْ وَ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن‌ دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَي‌' صِرَ'طِ الْجَحِيمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم‌ مَسْـُولُونَ. «جمع‌ كنيد و به‌ عالم‌ حشر در آوريد كساني‌ را كه‌ ستم‌ كرده‌اند و جفت‌هايشان‌ را و آنچه‌ را كه‌ غير از خدا پرستيدند، و سپس‌ آنها را به‌ راه‌ جهنّم‌ رهبري‌ كنيد، و آنها را متوقّف‌ گردانيد كه‌ آنها مورد بازپرسي‌ قرار خواهند گرفت‌.» (آيات‌ 22 تا 24، از سورۀ 37: الصّآفّات‌)

مراد از أزواج‌ در اين‌ آيۀ مباركه‌ شامل‌ شياطين‌ مي‌شود كه‌ با انسان‌ متّحد مي‌شوند.

بازگشت به فهرست

[168] ـ قسمتي‌ از آيۀ 21، از سورۀ 17: الإسرآء

[169] ـ آيۀ 25، از سورۀ 2: البقرة‌

[170] ـ آيۀ 38، از سورۀ 6: الانعام‌

[171] ـ ذيل‌ آيۀ 203، از سورۀ 2: البقرة‌

[172] ـ «رسالة‌ حشر» ص‌ 347

[173] ـ قسمتي‌ از آيۀ 29، از سورۀ 15: الحِجر؛ و قسمتي‌ از آيۀ 72، از سورۀ 38: ص‌ٓ

[174] ـ قسمتي‌ از آيۀ 10، از سورۀ 35: فاطر

[175] ـ قسمتي‌ از آيۀ 85، از سورۀ 17: الإسرآء

[176] ـ «رسالة‌ حشر» ص‌ 348 و 349

[177] ـ «رسالة‌ حشر» ص‌ 351

[178] ـ قسمتي‌ از آيۀ 44، از سورۀ 17: الإسرآء

[179] ـ ذيل‌ آيۀ 17، از سورۀ 19: مريم‌

[180] ـ آيۀ 36، از سورۀ 79: النّازعات‌

[181] ـ آيۀ 5 إلي‌ 7، از سورۀ 102: التّكاثر

[182] ـ قسمتي‌ از آيۀ 25، از سورۀ 71: نوح‌

[183] ـ آيۀ 6، از سورۀ 81: التّكوير

[184] ـ «رسالة‌ حشر» در ضمن‌ «رسآئل‌ ملاّ صدرا» از ص‌ 355 تا ص‌ 358

[185] ـ ذيل‌ آيۀ 68، از سورۀ 39: الزّمر

[186] ـ صدر آيۀ 69، از سورۀ 39: الزّمر

[187] ـ همانطور كه‌ ملاحظه‌ ميشود مرحوم‌ ملاّ صدرا عالم‌ بقاء بالله‌ را نفساني‌ قرار داده‌ است‌، ولي‌ ما سابقاً در اثبات‌ معاد جسماني‌ عنصري‌ مادّي‌ به‌ اثبات‌ رسانيديم‌ كه‌ بعد از فناء، نفس‌ احاطه‌ پيدا ميكند بر حقيقت‌ عالَم‌ زمان‌ و مادّه‌، و خودش‌ و بدن‌ را در طول‌ عمر وجدان‌ ميكند.

[188] ـ «رسالة‌ حشر» در ضمن‌ «رسآئل‌ ملاّ صدرا» ص‌ 359 و 360

[189] ـ «ديوان‌ مغربي‌» ص‌ 9

[190] ـ «مجمع‌ البيان‌» طبع‌ صيدا، مجلّد 3، ص‌ 404، ملخَّصاً

بازگشت به فهرست

دنباله متن